Goli Taraghi (also transliterated as Goli Taraqqi or Gulī Taraqqī) was born in Tehran in 1939. She has been honored as a Chevalier des Arts et des Lettres in France, and her work has been widely anthologized, including in Reza Aslan’s Tablet & Pen: Literary Landscapes from the Modern Middle East. She lives in Paris.
Zohreh Taraghi-Moghadam, better known as Goli Taraghi (born 1939) is an Iranian novelist and short story writer.
The first chapter of Goli Taraghi’s Two Worlds, “The First Day�, begins with the narrator finding herself stunned and silent at a psychiatric hospital, stuck with “destroyed people� and their “aged hands�. Resisting to communicate with her doctor, nurses, and other patients, she travels in her mind between Shemiran Garden (her childhood home back in Tehran with its trees and sculptures, with her father, mother, auntie Azar, neighbors, and lovers) and the hospital in Paris (her current residence with its grey walls, the echo of the church bell, and the sound of sirens). ...
تاریخ نخستین خوانش: روز دوم ماه مارس سال 2003میلادی
عنوان: دودنیا: جلد دوم خاطرات پراکنده (مجموعه قصه)؛ نویسنده: گلی ترقی؛ تهران، نیلوفر، 1381؛ در 215ص؛ شابک 9644481976؛ چاپ دوم 1382؛ چاپ چهارم 1384؛ چاپ پنجم 1387؛ موضوع داستانهای کوتاه از نویسندگان ایرانی تبار فرانسوی - سده 20م
هفت داستان کوتاه: در داستانک «اولین روز: خانم ترقی در بیمارستان هستند و به او میگویند نوشتن حالش را بهتر میکند»، در «خانمها: از دو خواهری که مهمانش بودند، میگویند»، در «آن سوی دیوار: از کودکی و کلاس پیانو مینویسند»، در «گلهای شیراز: از کلاس رقص و دوستانش در کلاس مینگارند»، در «فرشته ها: داستان آقای ر فرانسوی»، در داستان «پدر: همان پدر کتاب خاطرات پراکنده با جزئیات هست»، و داستان «آخرین روز: پایان همان بیمارستان داستانک نخست است.»؛
تاریخ بهنگام رسانی 22/05/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
كتابش يجورايي افسردگي مياره،ولي خيلي قشنگ تهران قديم رو توصيف كرده بود فك كنم بيشتر محوريت كتاب روي اين موضوع بود كه با مرگ ذهن آدما باز ميشه و معناي زندگي رو ميفهمن
اولین کتابی که از گلی ترقی خوندم و خیلی لذت بردم. نثر کتاب ساده و روان بود و داستان ها نقطه اوج و فرود خاصی نداشتن و تلخ بودن اما همین سادگی و بی شیله پیله بودنش خیلی به دلم نشست
قلم گلی ترقی رو خیلی دوست دارم،حال و هوای داستانها و فضاسازی واقعا زیباست کاملا میشه حس و حال تهران قدیم،مردم اون زمان،تفریحاتشون،محور حرف ها و دورهمی ها رو حس کرد.داستانهای گل های شیراز و فرشتگان و پدر رو خیلی دوست داشتم
هفت قصه� دو دنیا به نوعی به هم پیوستهان�: داستانها� اول و آخر، به نحوی؛ داستانها� بینِ این دو، به شیوها� دیگر؛ و سرانجام خودِ این دو دسته، به طریقی متفاوت. سببِ شکلگیری� این شبکه� روابط آن است که اثر در کلیتش دو ترازِ روایی دارد. دو داستانِ اول و آخر در ترازِ نخست قرار میگیرن�. این دو در حکم مقدمه و مؤخرهاند� به کمانکهای� میمانن� که پنج داستانِ میانیِ اثر را در دل گرفته باشند. چنانک� از نامشا� برمیآی� («اولین روز» و «آخرین روز») روایتگرِ، بهترتیب� روزهای نخستین و فرجامینِ حضورِ راوی در کلینیکی روانی واقع در حومه� پاریسان�. در گذار از این روزها، راویِ آشفته� روزهای نخست، با نوشتن و رختِ کلام بر تنِ تصاویرِ ذهنی پوشاندن، سرانجام با خویشتن، و به تَبَعِ آن با زندگی، به آشتی میرس�. به بیان دیگر، به یاد آوردنِ خاطرات، دوباره زیستنشا� و، بالاخره، چیرگی بر آنه� از طریقِ ثبت کردنشا� در کلمه و بر کاغذ باعث میشو� راوی گذشته را در جای درستش، در «گذشته»، جای دهد و ظرفیتِ ذهنیِ پرداختن به حال و آینده را به دست آورد. زنِ پریشانی که ابتدا سعی در انکارِ محیط و اشخاصِ اطرافش دارد و مدام به «خانه� شمیران» بازمیگرد� و حاضران در آسایشگاه را «شبح» میانگارد� در روزهای آخر، چنین میگوی�: «امروز، با دقیقهها� جاریا� در زمانِ حال، با اتفاقها� واقعی و حضورِ ملموسش، مرا در خود فرومیکش� و گذشته به تاریخی در پشت سر، به دیروز و پریروزهای قدیمی تبدیل میشو�.»� ترازِ رواییِ دومِ اثر متشکل است از پنج داستان. (البته، بنا بر یادداشتِ نویسنده در ابتدای کتاب، باید سه داستان از مجموعه� خاطرهها� پراکنده را نیز به آنه� بیفزاییم.) در هر حال، این داستانها� درونِ پرانتز دستاوردِ دورانِ اقامتِ راوی در آسایشگاهند و پیوستگیِ آشکاری به هم دارند. البته، هر یک از آنه� را میشو� جداگانه خواند؛ هر کدام پیرنگ و ساختارِ خودش را دارد. اما از طرفی همگی از راویِ یکسانی برخوردارند (همان راویِ ترازِ نخستِ روایت)، و این راوی هر بار کارِ یکسانی میکن�: دست میبر� به انبانِ حافظه، یکی از خاطرهه� را بیرون میکشد� و چنان پیراسته و بیگر� تعریفش میکن� که مخاطب لحظها� تردید نکند آنچه میخوان� عینِ خاطره است، نه داستان. و از منظر تکنیکی اوجِ هنرِ روایتگریِ نویسنده این است: هیچی� از داستانه� از رفتوبرگشت� زمانی، و گذار از ذهن به عین و بالعکس، عاری نیست؛ هیچکدا� نیست که فراز و فرودی نداشته و خاطرهنگاری� صرف و سهل و ساده باشد؛ و، با این حال، همهچی� چنان سهل و ساده و آسان پرداخته و پیشِ چشمِ مخاطب گذاشته میشو� که گویی گفتنش به هیچ شکل و شیوه� دیگری امکانپذی� نبوده. زبان و، نیز، تمهیدهایی روایی در جریانِ زلالِ روایت حل شدهان�.� دو ترازی که شرح دادم مجموعاً «دو دنیا»ی اثر را شکل میدهن�. دیدیم که ترازِ اول گویای حالِ راوی و دومی شرحدهنده� گذشته� اوست. بر این اساس، زمانِ متناظر با هریک جهانواره� مستقلِ آن را نیز پدید میآور�. دنیای گذشته کارناوالِ آشوبناکیست� سرشار از تعاطی و اختلاطِ اینه�: زهدِ ریاییِ خانمنا� و بدویتِ بدفرجامِ خانمگرگه� روزهای «انگولکیِ» بلوغ و استیصالِ مادرانه� گیتیخانم� ایامِ پُربلای گلها� شیراز و گلِ مریم و گلِ پرپر -پرویز- و کودتا، منازعه� شعله� آتشافرو� و «فرشتهها»� و سرانجام حدیثِ زنگ زدنِ خردخردِ جانِ فولادینِ پدر. دنیای حالِ او آسایشگاه است و همان خاطرهها� با این تفاوت که این بار آن آشفتهبازار� پرهرجومرج� با جادوی زبان، به سرزمینی زایا مبدل شده که در آن هر چیزی، هر شخصی، هر خاطرها� در جای مقررِ خود قرار یافته است. به این اعتبار، دو دنیا، رویهمرفت� و در آخرین ترازِ تحلیل، روایتِ به صلح رسیدنِ دو دنیای بهظاه� متنافر است، حکایتِ آشتیِ راویس� با گذشته و خوشامد گفتنش به آینده. راویِ دو دنیا همان شهرزادِ قصهگوس� و علاجش همچنان مرهمِ قصه، اما –چنانک� اقتضای «زمانه� نو» است� مخاطبش، به جای ملک شهربازِ جوانبخت� در درجه� نخست شخصِ خودِ راوی و، سپس، مخاطبانیس� که خواندنِ داستانِ خوبِ فارسی را ارج مینهن�.�
__________________________
این یادداشت در شماره� پانزدهم هفتهنامه� «صدا» به تاریخ پانزدهم آذر نود و سه� منتشر شده.�
این کتاب مجموعها� از هفت داستان کوتاه است که خواننده رو به سالها� دهه بیست تا شصت میبره. داستانه� از زاویه دید اول شخص روایت میشن و این باعث میشه خواننده به طور مستقیم خودشو در دل روایته� ببینه.زبان راوی� هم ساده و دلنشینه. روایته� یه صورت خاطره بیان شدن که داستان ه� رو جذابت� کرده و به نحوی مثل شنیدن بخش کوچیکی از تاریخ شفاهی ایران میمونه. و همینطور چون راوی داستانه� دختر/زن هست خودبخود میشه با مسائل و نحوه� زندگی زنان در آن ساله� آشنا شد. برای من مثل رنگ تفریحی بین کتابها� جدیت� بود.
برای بار دوم بود که کتاب را می خواندم. در میان این دو بار، بارها فصلهای مختلفش را مرور کردم و یا خواندنش را به دیگران توصیه کردم. نثر شاعرانه ترقی بارها بارها مرا شگفت زده کرده است و همچنین ساختار روایی بریده بریده و بازیگوشانه او. ساختاری روایی که مثل هزاران روزنه کوچک گسسته به دنیایی از دست رفته گشوده می شود.
مجموعه� چند داستان کوتاه که به نظ��م بهترین توصیف براش اینه: خاطراتی پراکنده. این کتاب برای من دقیقا همین بود. یه سری خاطرات پراکنده که نویسنده از ذهنش روی کاغذ جاری کرده. نه انسجامی، نه اوج و فرودی، نه درگیر کردن و فکر یا احساسی... جزء معدود کتابهای� که برام هیچی نداشت. صد البته که جور نبودن با سلیقه� شخصی من، نه کتاب رو باارزش میکن� و نه بیارز�... اولین کتابی بود که از گلی ترقی میخوند� و واقعا هیچ ارتباطی با داستانها� برقرار نکردم.
به یک بار خوندنش می ارزید. بالاخره تمومش کردم، در طول یه سفر جاده ای طولانی. و تازه وقتی تو ماشین بیکار و با آرامش نشسته بودم و می خوندمش فهمیدم که چقدر نثرش روونه و ماجرای داستانهاش گیراست. رفت تو گروه کتابهایی که برای یک بار خوندن و تجربه ی قشنگ داشتن پیشنهاد می شه، و برای تازه کتاب خون ها یا کسایی که بعد از مدتها می خوان به دنیای کتاب خونی برگردن و دنبال یه چیز آسون و دوست داشتنی ان، کتاب خوبیه.
بعد از تموم شدن کتاب هم بلافاصله فیلم درخت گلابی رو دیدم که بر اساس داستان گلی ترقی هست و همایون ارشادی و گلشیفته فراهانی جزو بازیگراش هستند و داریوش مهرجویی هم کارگردانش. فیلم دقیقا فضای داستانهای گلی ترقی بود. محیط همون محیط، شخصیت دختر پر شر و شور و دیوانه و بداخلاق هم همون بود که تو داستاناش می بینیم. یه عناصری هم تو همه ی داستانش انگار تکرار می شه. به قول شخصیت نویسنده ی درخت گلابی: از کارهای دیگه ی خودم دزدی ادبی می کنم. مثلا پیرزن فرتوتی که دزد به خونه ش می زنه اما دلش برای تنهاییش می سوزه و به جای دزدی کمکش می کنه. یا بچه ی شیطون و آتیش پاره ای که تو پیک نیک ها می بندنش به درخت تا آتیش نسوزونه. در کل به نظر میاد سوژه های گلی ترقی ، تصاویر خاطرات دنیای کودکی و نوجوانیش توی ایران هستند. خودش هم به این مساله اذعان داره. میشه فهمید که اون دوران چقدر برای شخصیتش و کارش کلیدی بوده.
کم کم فهمیدم بخش بزرگی از لذتی که از خواندن میبرم بسته به حال و هوای خودم است. شرایط زمانی و مکانی من محتوای کتابها را به هم میریزد و تصویر یگانه ای میسازد که بیش از هر چیز شبیه آن وقت های "من" است. حالا شده حکایت دو دنیا. یعنی میخوام بگم خیلی خوش گذشت. مثل قصه شب بود و شبهای پر تشویش بی خوابم را وصل میکرد به خاطرات معمولی نویسنده در تهران بازیگوش . ساعات فوق العاده ای برایم ساخت
فعلا فصل اولش رو خوندم، امیدوارم کتابش رو بگیرم و بقیه رو هم بخونم...
خواندمش، صمیمی، ساده، جذاب و گیرا. از خوندنش لذت بردم. بیشتر شبیه به خاطره گویی است. داستانهای کتاب به گونها� به هم پیوستهان� و به قول خود نویسنده میتوانند فصل های یک رمان باشند. تهران آن سالها(سالهای کودکی و نوجوانی نویسنده) همیشه برایم دوست داشتنی بود.
یک روز، فقط یک روز مثل امروز، سرشار و سبکبار، پر از تب و تاب و تپش، پر از خواب و خیال، به یک عمر، به صد سال زندگی آسه برو آسه بیا میارز�. شاید این وقت سرمستی، این فرصت متعالی، لحظها� گذرا باشد، که حتما هست. مهم نیست. خاطرها� را نگه میدار� و با یاد این امروز، این ساعت شاداب غنی، ته مانده� روزها� آینده را رنگین میکن�.
رو به فردا میایستم� رو به وعده های ممکن و آرزوهای میسر.
ساده و شیرین و دلچسب... هر وقت خسته از کتابای ثقیل دلتون یه کتاب ساده ی غیر مبتذل خواست،گلی ترقی رو امتحان کنید. احتمالا بعد از خوندنش هر وقت برید تجریش و اطراف،تصاویر و شخصیتای کتاب تو ذهنتون زنده میشن.
خانه� شمیران در یادِ آدم میمان�. بوی درختها� آدمه�. بوی شُرشُرِ آب. بوی پدر. بوی خاطراتِ امنِ کودکی. و هر کس متصل به خانه� شمیران و تابستان و زمستانِ سختِ خودش است. این است که میشو� کتاب را دوست داشت و خوب شد.
شش داستان كوتاه به اضافه� بازنويسي داستان (پدر) از مجموعه داستان خاطرهها� پراكنده، اين مجموعه داستان و جلد دوم خاطرهها� پراكنده را تشكيل ميدهن�. بسيار زيبا و خواندني. صفت استاد به راستي شايسته اين نويسنده است
این اولین باره که کتگوریِ "از نویسنده انتظار نداشتم" رو در معنای مثبت به کار می برم :)) کتاب اولی که از گلی ترقی خوندم "اتفاق" بود که اصلا خوشم نیومد. ولی این یکی شاهکار بود! واقعا کیف کردم با داستانا و حال و هواشون و توصیفاتش از زندگی آدمای مختلف و بعضا پایانها� غافلگیرانه�. گود جاب گلی ترقی عزیز، گود جاب!
عاشقش شدم، گلی ترقی واقعا خاطره نویس خوبیه. شیرین و دارای ارزش ادبی، نثر قوی و دلچسب. تجربه� کلی بوهای عزیز و خاطره انگیز، تهران قدیم و زندگی مردمان پیش از ما رو با سادگی و صفای شنیدنی به خودتون هدیه کنید.
[درون من نیز انباشته از بی نهایت عروسکها� قدیمیست� عروسکها� مادر، مادربزرگ و خواهرهای غارنشین آغازین، زنجیروار، از ابتدا تا آخر جهان...]
نوشته ای جذاب پر از حس قشنگ سادگی گذشته، گرچه خیلی از جزییات این نوستالژی در دوران کودکی من وجود نداشته، اما ناخودآگاه روزهایی که مشغول خواندن این کتاب بودم فضای کودکی ام را دوباره تجربه کردم، حسی از سرخوشی و دلتنگی، یعنی ذات نوستالژی.
گلی ترقی مادر قصه گویی است که داستان هایش با واقعیت زندگی گره خورده اند٬ اگر نه به همه واقعیت که با بخش زیادی از آن. او راوی تجربه های خودش است اما این تجربه برای همه ما به شکلی اتفاق افتاده اند. جذابیت داستان هایش بیشتر از هرچیز در آن است که سعی می کند دو سوی ماجرا را ببیند و یک طرفه به قضاوت ننشیند. آدم ها در داستان های ترقی سیاه یا سفید نیستند٬ در یک هاله خاکستری نوسان می کنند و همین آنها را ملموس تر و واقعی تر می کند. نکته مهم و یکی از حسن های نوشته های ترقی برای من زبان ساده اش است و با همین زبان ساده حرف های خوب و مهم می زند٬ درگیر لفاظی نمی شود٬ پیچیده و پر طمطراق نیست و ساده و راحت حرفش را می زند. به قول یکی از دوستانم گلی ترقی همان خواهر با تجربه و دنیا دیده ماست که می نشیند رو به رویمان و قصه تعریف می کند و با این قصه ها هزار رمز نهفته زندگی را یادمان می دهد حتی کلک زدن ها و قسر در رفتن ها و معلق شدن هایش را. همان جایی که می نویسد : «مگر می شود یک عمر راست راست راه رفت و معلق نشد؟ مگر می شود به زندگی کلک زد و قسر در رفت؟ فعلا سبکبار و هوشیارم و به این فعلا٬ این زمان نامعین محدود دو دستی چسبیده ام. فهمیده ام می توان مرد و از نو متولد شد٬ می توان اردنگ خورد و ته چاه افتاد و به دستی٬ ریسمانی٬ امیدکی آویزان شد و بیرون آمد. »ی
Although it`s a book of short stories each of which is a separate memory from before the revolution, all of them together seem to be like a novel. Sometimes it was a bit depressing, but sometimes it`s really funny! I loved the author`s style and how precisely she notices people`s traits of character, their feelings. And the last chapter gives readers desire to live and to enjoy life. It is truly one of the best Iranian books I`ve read!
در مورد "بانوان نویسنده" در وبلاگ گودریدز، یک مطلب کلی نوشته ام و تا اندازه ای به همه ی آثارشان اشاره کرده ام، پس نیازی به "ریویو"ی جداگانه نیست، اگر مایلید، اینجا را بخوانید؛
خوندن این کتاب هم مثل کتاب خاطرهها� پراکنده لذت بخش بود و باعث شد بیشتر از گذشته از داستانها� کوتاه خوشم بیاد اگه دنبال کتابها� روان و خوشخوا� هستید حتماً این دو تا کتاب نویسنده رو بخونین داستان موردعلاقه� توی این کتاب «گلها� شیراز» بود