Fereydoon Moshiri عنوان: آ، باران ...؛ شاعر: فریدون مشیری؛ تهران، نشر چشمه، 1367؛ در 144 ص؛ چاپ سوم 1371؛ پاپ ششم 1376؛ شابک: ایکس - 964619401؛ چاپ هفتم 1381؛ چاپ دهم 1384؛ شابک: 9643622665؛چاپ دوازدهم 1386؛ چاپ چهاردهم 1388؛ شابک: 9789643622664؛ چاپ پانزدهم 1389؛ چاپ هیجدهم 1393؛ موضوع: شعر شاعران معاصر ایرانی - قرن 20 م
Fereydoon Moshiri was one of the prominent contemporary Persian poets who versified in both modern and classic styles of the Persian poem. He is best known as conciliator of classical Persian poetry at one side with the New Poetry initiated by Nima Yushij at the other side. One of the major contributions of Moshiri's poetry, is the broadening of the social and geographical scope of modern Persian literature. در ۳۰ شهریور ماه سال ۱۳۰۵ در خیابان عینالدول� تهران چشم به جهان گشود. پدر و مادر او هر دو از ادبیات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادری او میرزا جوادخان مؤتمنالممال� از شاعران روزگار ناصری بود.
مشیری دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامهنگار� داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی در زمینه خبرنگاری و نویسندگی شد و بیش از سی سال در این حوزه کار کرد.
مشیری سالها عضویت هیات تحریریه مجلات سخن، روشنفکر، سپید و سیاه و چند نشریه دیگر را داشت. از سال ۱۳۲۴ در وزارت پست و تلگراف و تلفن و سپس شرکت مخابرات ایران مشغول به کار بود و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد.
او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامها� بابک و بهار از او به یادگار ماندهاس�.
مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي� همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. آشنايي وی با موسیقی سنتی ایران از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضلالل� بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي ميكر� و منزل او در خيابان لالهزا� (كوچها� كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران ميآمدن� هر شب موسيقي گوش ميكردن� . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضلالل� بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سهتا� يا ويولون ميپرداختند� و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل ميدا�.� فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای مختلف دنیا به طور بیسابقها� مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت.
مشیری ساله� از درد چشم رنج میبر� و در بامداد روز جمعه ۳ آبان ماه ۱۳۷۹ خورشیدی در بیمارستان تهران کلیلنیک در سن ۷۴ سالگی درگذشت.
آ، باران = Ah Baran (1988) = Oh, the Rain, Fereydoon Moshiri
Fereydoon Moshiri (September 21, 1926 � October 24, 2000) was one of the prominent contemporary Persian poets who wrote poems in both modern and classic styles of the Persian poem. A selection of his poems has been translated into English entitled With All my Tears by Ali Salami.
تاریخ نخستین خوانش: روز دوازدهم ماه اکتبر سال1990میلادی
عنوان: آ، باران ...؛ شاعر: فریدون مشیری؛ تهران، نشر چشمه، سال1367؛ در144ص؛ چاپ سوم سال1371؛ چاپ ششم سال1376؛ شابک ایکس-964619401؛ چاپ هفتم سال1381؛ چاپ دهم سال1384؛ شابک9643622665؛ چاپ دوازدهم سال1386؛ چاپ چهاردهم سال1388؛ شابک9789643622664؛ چاپ پانزدهم سال1389؛ چاپ هیجدهم سال1393؛ موضوع: شعرهای شاعران ایران - سده20م
فهرست: («همیشه با تو»؛ «چگونه میسرایی؟»؛ »انسان باشیم»؛ «آ باران»؛ «شبهای کارون»؛ «پیوند دستها»؛ «روی در روی سیاهی»؛ «هاله هول»؛ «آوایی از سنگر»؛ «از نور حرف میزنم»؛ «آب باریک»؛ «بهشت خاطر»؛ «جهنم سبز»؛ «باغ»؛ «از خون جوانان وطن»؛ «لبخند مبارک مسیحا»؛ «ایثار»؛ «برای بوته های جاودان غریب»؛ «شعر کوه و شعر من»؛ «کشمیر»؛ «از دور دست خواب رهایی»؛ «تا سراپرده ی شیرین شکر»؛ «بر شانه های تو»؛ «کمال الملک»؛ «درس محبت»؛ «ستاره گفت»؛ «زبان نگاه»؛ «تنها باد»؛ «سراب»؛ «صبح است»؛ «دو گلواژه»؛ «در گذرگاه جهان»؛ «صدای کف زدن لحظه ها»؛ «شعله بیدار»؛ «یلدا»؛ «درنگی در نهاد لحظه ی آغاز»؛ «آفاق پریشانی»؛ «برگ و باد»؛ «با سادگان صبور»؛ «دیلمان»؛ «در پیشن آن دو بوته ی پامچال»؛ «با درخت»؛ «فرود»؛ «تنهاتر از همیشه»؛ «یاد یار مهربان»؛ «چراغ چشم تو»؛ «محو و مات»؛ «مادر و نرگس»؛ «نمیخواهم بمیرم»؛ و «دوست بدارید»)؛
آ، باران...؛ ریشه در اعماق اقیانوس دارد، شاید این گیسو پریشان کرده؛ بیدِ وحشی باران یا نه، دریایی ست گویی واژگونه؛ برفرازِ شهر؛ شهرِ سوگواران
هر زمانی که فرومیبارد از حد بیش ریشه در من میدواند، پرسشی پیگیر، با تشویش؛ رنگِ این شبهایِ وحشت را تواند شست آیا از دل یاران؟؛
چشمها و چشمه ها خشکند روشنیها محو در تاریکی ِ دلتنگ همچنان که نامها در ننگ
هرچه پیرامون ما، رنگ تباهی شد آ، باران ای امیدِ جانِ بیداران؛ بر پلیدیها، که ما عمری ست در گرداب آن غرقیم آیا چیره خواهی شد؟ فریدون مشیری
تاریخ بهنگام رسانی 26/11/1399هجری خورشیدی؛ 05/12/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
اگر زشت و اگر زیبا اگر دون و اگر والا من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم به دوشم گرچه بار غم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختی هاست نمی خواهم از این جا دست بردارم!
نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟ كجا بايد صدا سر داد ؟ در زير كدامين آسمان ، روي كدامين كوه ؟ كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد ! كجا بايد صدا سر داد ؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمين كر ، آسمان كور است نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟ اگر زشت و اگر زيبا اگر دون و اگر والا من اين دنياي فاني را هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم . به دوشم گرچه بار غم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختي هاست نمي خواهم از اين جا دست بردارم ! تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين بسته است . دلم با صد هزاران رشته ، با اين خلق با اين مهر ، با اين ماه با اين خاك با اين آب ... پيوسته است مراد از زنده ماندن ، امتداد خورد و خوابم نيست توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست . جهان بيمار و رنجور است . دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است . نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم بمانم تا عدالت را برافرازم ، بيفروزم خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم چه فردائي ، چه دنيائي ! جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي و نور است ... نمي خواهم بميرم ، اي خدا ! اي آسمان ! اي شب ! نمي خواهم نمي خواهم نمي خواهم مگر زور است ؟
چی بگم از شاعری که دنیای احساسه، دنیای حس زندگی و این حس رو، با شعرهاش منتقل میکنه به بقیه. به شاعری که برای عشق من، بنان ، شعر گفته😍 شاعری که دلش نمیخواد بمیره، مگه زوره؟ و به همه میگه، دوست بدارید...
شعرهای این مجموعه با موضوعات دعوت به انسانیت، دعوت به قیام علیه ظلم، امید داشتن و وطن پرستی گردآوری شده اند *** چشم ها و چشمه ها خشک اند روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ، همچنان که نام ها در ننگ!
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد. آ، باران، ای امید جان بیداران! بر پلیدی ها ـ که ما عمری ست در گرداب آن غرقیم ـ آیا، چیره خواهی شد؟
معنای زنده بودنِ من، با تو بودن است ... ------------------ هرچه پیرامونِ ما غرقِ تباهی شد. / آ باران! ای امیدِ جانِ بیداران! بر پلیدی ها-که ما عمریست در گردابِ آن غرقیم-آیا چیره خواهی شد؟ ------------------ دستِ مرا بگیر، که آب از سرم گذشت / خون از رخم بشوی، که تیر از پرم گذشت ... ------------------ بی حاصل است این همه فریاد / در گوش های کر! / دیوانه حرف میزند از نور / با موش های کور! ------------------ تو را به هرچه تو گویی، به دوستی سوگند / هر آن چه خواهی از من بخواه، صبر مخواه / که صبر، راهِ درازی به مرگ پیوسته ست ...
شاعر توی این مجموعه از عشق میگه، از انسان و انسان بودن، از گل و باد و آفتاب و درخت، از طبیعت سرزنده، از ظلم و بیداد و مهر و کین و لبخند.....و از زندگی... محشر بود.
باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خک چه کرد هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تک چه کرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبنک چهکرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد خک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتاگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن
یک جیبیِ جذاب و مناسبِ هر جیبِ دل-سوخته و جَیبِ پُر چین البته اگر بازنشر شه با همین قامت و قِطع. از سی بوک که خریدمش زیرِ پولک های پلاستیکِ دورِ کتابا محوِ سبزش هوش رُبا بود. به "آب باریک" بازش کردم و هنوز هم بهترین شعرِ مشیری برام همین شعره که در تکّه ای چنینه: "مصلحت را این چنین با هم سخن راندند: -راه اقیانوس دور و راه این نزدیک. -آب باریکی در آن، گیرم که از بیغوله ای تاریک! -میتوا� آسوده از غوغای طوفان روزهایی را به شام آورد. -بیش یا کم، سفره ای گسترد. -جوجگانی نو به نو پرورد. -بانگ غوکان؟ -میتوا� نشنید! -یاوه گویی های جانکاه کلاغان؟ -میتوا� با آن مدارا کرد... قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فرو خواندند لاجرم از راه وا ماندند!"
در دیگر اشعار هم زبان لطیف و سَختِه و جهانِ شعری پر تصویر و بصیرت-اندود. از جایی به دستتون رسید از تورق و خریدن دریغ نکنید.
زیبا بود و استاد شجریان هم چقدر زیبا این سروده رو خوندند. اشعار بسیار آنگین و زیبا و با معنیست. خیلی اهل شعر نیستم ولی خوشم اومد! ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد - اين گيسو پريشان كرده بيد وحشي باران . يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ، شهر سوگواران .
هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش : رنگ اين شب هاي وحشت را تواند شست آيا از دل ياران ؟
علاقه� من به فریدون مشیری از چهارده، پونزده سالگی شروع شد و از همون موقع سعی کردم با تتمه� پول تو جیبی هفتگیم، کلکسیونی از دفترهای شعرش درست کنم؛ گفتم کلکسیون چون اسفند ماهِ چهارصدوسه، رفتم دنبالِ دفترِ "آ باران" تا به عزیزِ دوستداشتنی� هدیه بدم که خانوم کتابفروش گفتند متاسفانه دیگه انتشارِ دفتر به دفتر اشعار فریدون مشیری متوقف شده و همه با هم تحت عنوان "گزینه� اشعار" تو یک کتاب به فروش میرسه. هرچند سرخورده شدم از پیدا نکردنِ هدیه� ایدها� ذهنم، خوشحال بودم از اینکه ناخواسته برای خودم گنجینه� ارزشمندی درست کرده بودم و نکته� ترسناک ماجرا اینجاست که از اون موقع نهایت ده سال گذشته ولی این کتاب که جیبی هم نبوده و صدوچهلوچها� صفحه داره، فقط و فقط سه هزار و دویست تومن بوده!
با اختلاف فاحش شعر نمی خواهم بمیرم با که باید گفت جزو بهترین اشعاری است که از فریدون مشیری در حافظه سپردم
در سن بیست سالگی و در شهر یزد یعنی سال هفتاد و چهار این کتاب به چشمم خورد خریدم و توی ایستگاه اتوبوس نمیخواهم بمیرم را حفظ کردم نمی خواهم بمیرم با که باید گفت کجا باید ندا در داد . . . . عالی
من زیاد شعر خوان نیستم ولی تازگیا شروع کردم به خواندن نمیدونمکج� دیدم ولی یجایی نوشته بود یا میگفت ادما بعد از یک غم به سراغ شعر میان تا ببینن افراد دیگه ای هم در اون شرایط بودند و چگونه ان را تحمل کردند و چه توصیفی از اون داشتند با این حساب باید بگم برخی توصیف های فریدون مشیری به جان من نشست