ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

مجموعه اشعار سیاوش کسرایی

Rate this book
شامل تمامی مجموعه شعرهای شاعر:
آوا
منظومه‌� آرش کمانگیر
خون سیاوش
سنگ و شبنم
با دماوند خاموش
خانگی
به سرخی آتش به طعم دود
از قرق تا خروسخوان
آمریکا! آمریکا!
چهل کلید
تراشه‌ها� تبر
پیوند
هدیه‌ا� برای خاک
ستارگان سپیده‌د�
مهره‌� سرخ
هوای آفتاب

981 pages, Hardcover

Published January 1, 2008

12 people are currently reading
128 people want to read

About the author

سیاوش کسرایی

24books78followers
سیاوش کَسرایی (۵ اسفند ۱۳۰۵ هشت بهشت اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) از شاعران و فعالان سیاسی معاصر ایران بود.

سیاوش کسرایی در سال ۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد.
شاهکار او منظومه آرش کمانگیر است. وی از شاگردان نیما بود که به او وفادار ماند. ضمن آنکه سالیان دراز در حزب توده فعال بود و در کنار شعر به مسایل سیاسی نیز می‌پرداخ�. به همین دلیل گروهی او را شاعری مردمی می‌نامیدن�.

بسیار زود به همراه خانواده‌‌ا� به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیت‌ها� ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. اما سرانجام، ناگزیر از مهاجرت شد و دوازده سال پایانی زندگی‌‌ا� را ابتدا در کابل و سپس در مسکو بسر برد. وی سال‌ها� پایانی عمر خویش را دور از کشور خود و در تبعید در اتریش و شوروی گذراند؛ وی در سال ۱۳۷۴ به دلیل بیماری قلبی در وین، پایتخت اتریش در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه زندگی را بدرود گفت و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد.

در میان اشعار وی منظومه آرش کمانگیر از لحاظ اجتماعی و به سبک حماسه سرایی و شعر غزل برای درخت از لحاظ سبک و محتوا درخشش خاصی دارند. بخشی از شعر آرش:

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌‌ا� در، هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
13 (22%)
4 stars
20 (34%)
3 stars
20 (34%)
2 stars
4 (6%)
1 star
1 (1%)
Displaying 1 - 12 of 12 reviews
Profile Image for amin akbari.
312 reviews156 followers
October 4, 2019
به نام او

《سب� و شیوه کسرائی، سبک و شیوه نوقدمائی-نیمائی بود: اشعاری در قالبِ نیمائی و درونمایه نوقدمائی، که نه از ژرفای نگاهِ نیما بهره کافی داشت و نه از شسته‌رفتگی� کلام چهارپاره‌سرایان� "مکتبِ سخن"
او شاعری نوقدمائی بود که در کنار چهارپاره‌های� رمانتیک (عاشقانه و اجتماعی) و اشعاری در قالب نیمائی، گاه اشعار سپید (منثور) نیز می‌نوشت� اگرچه نهایتاًبه مقالاتِ سیاسیِ رمانتیکِ پر استعاره و ایهام شباهت پیدا می‌کر�.�

سطورِ بالا، بخشی از یادداشت شمس لنگرودی پیرامونِ شعرِ سیاوش کسرایی در کتابِ "تاریخ تحلیلی شعر نو" است، سطوری که به طور خلاصه سیمایِ کلی شعر کسرایی را ترسیم می‌کند� در واقع هرچه بگوییم تشریح همین مطالب است.

سیاوش کسرایی شاعر مهمی‌س� البته بیشتر از لحاظِ تاریخ ادبیاتی و مطالعه بیشتر شعرهایش بیش از آنکه به دردِ خواندنِ مخاطبِ عادیِ شعر و لذت بردن از آن بخورد، به کارِ منتقدِ ادبی به منظور پژوهش پیرامون شعرِ شاعر در دوره حیاتِ شعریِ او می‌آید� و این مورد زمانی خود را نشان می‌ده� که دیوانِ شعر کسرایی را در دست بگیری و از میانِ انبوهِ شعرهای او به تعدادِ کمی شعرِ غیرزمانمند با زبانی سالم و تصاویری لطیف و گویا بربخوری. به بیانِ دیگر کسرایی و کسانی که از پی او آمدند (با وجود استعداد فراوان) خود و شعر خود را فدایِ آرمانهای سیاسیِ حزبِ متبوع خود کردند، هرچند در کوتاه مدت با استقبال گستردهِ طیف مخاطبان خود روبرو شدند ولی به مرور تاریخ انقضای شعرشان فرارسید و بر آن غبارِ فراموشی نشست البته چندین شعرِ خوب و قابل توجه در میان این اشعار هستند که در حافظه تاریخی ادبیات معاصر ماندگار خواهند شد که از جهتی مهمترینِ آنها منظومه آرش کمانگیر است.

علاوه بر آرش کمانگیر کسرایی چند شعر ماندگار در چندین دفترِ سالهای اوج شاعریش دارد که از جار و جنجالهای سیاسی بر کنار است. در پایان یکی از زیباترین نیمائیهای معاصر با عنوانِ غزل برای درخت از کتابِ بر دماوندِ خاموش را می‌خوانی�:

تو قامت بلند تمنایی ای درخت

همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت

وقتی که بادها
در برگهای در هم تو لانه می‌کنن�
وقتی که بادها
گیسوی سبز فام تو را شانه می‌کنن�
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت

در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا ؟
خورشید را کجا ؟
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می‌کن�
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت

سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت
Profile Image for Mahshad.
120 reviews26 followers
September 24, 2014
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در برم بی تابه امشب



غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه



ز داغ لاله ها خونه دل من
گلستون شهیدونه دل من
نداره ره به آبادی رفیقون
بیابون در بیابونه دل من



از این کشور به آن کشور چه دوره
چه دوره خانه دلبر چه دوره
به دیدار عزیزان فرصتت باد
که وقت دیدن دیگر چه دوره
Profile Image for Bahman Bahman.
Author3 books237 followers
June 27, 2019
باور


باور نمی کند دل من مرگ خویش را

نه نه من این یقین را باور نمی کنم

تا همدم من است نفسهای زندگی

من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم

آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟

آخر چگونه این همه رویای نو نهال

نگشوده گل هنوز

ننشسته در بهار

می پژمرد به جان من و خاک می شود ؟

در من چه وعده هاست

در من چه هجرهاست

در من چه دستها به دعا مانده روز و شب

اینها چه می شود ؟

آخر چگونه این همه عشاق بی شمار

آواره از دیار

یک روز بی صدا

در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟

باور کنم که دخترکان سفید بخت

بی وصل و نامراد

بالای بامها و کنار دریچه ها

چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟

باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور

بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک

باور کنم که دل

روزی نمی تپد

نفرین برین دروغ دروغ هراسناک

پل می کشد به ساحل اینده شعر من

تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند

پیغام من به بوسه لبها و دستها

پرواز می کند

باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی

یک ره نظر کننند

در کاوش پیاپی لبها و دستهاست

کاین نقش آدمی

بر لوحه زمان

جاوید می شود

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما

یک روز بی گمان

سر می زند جایی و خورشید می شود

تا دوست داری ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر

تا هست در زمانه یکی جان دوستدار

کی مرگ می تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟

بسیار گل که از کف من برده است باد

اما من غمین

گلهای یاد کسی را پرپر نمی کنم

من مرگ هیچ عزیزی را

باور نمی کنم

می ریزد عاقبت

یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود

زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست

اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
Profile Image for Ali.
93 reviews18 followers
August 25, 2023
چرا اکثر شاعرها و به اصطلاح روشنفکرهای معاصر، چپ یا همون کمونیست بودن؟
Profile Image for Mozhdeh Ariannezhad.
115 reviews100 followers
June 30, 2017
سیاوش کسرایی می‌خواس� شاعر روزگار خودش باشه، و بود. شعرهاش آینه‌� تمام‌نما� اون برهه از تاریخ معاصر ایرانند که کمتر می‌ش� روایت بی‌طرفانه‌ا� ازش پیدا کرد. عشق و نگرانی و بی‌تابی� برای وطن و سرنوشت مردمش دستمایه‌� اصلی بیشتر شعرهاست، و چون از دل برمیاد راحت به دل میشینه.
5 reviews
Read
March 9, 2018
تنها شعری که با هر بار خواندنش مرا به گریه می اندازد قصیده آرش کمانگیر است و اخیرا خواندم این شعر را از ان زمان این شعر یاور هر روز من است هر روز صبح این قصیده همچون چای مینوشم
Profile Image for Negar Ghadimi.
313 reviews
January 12, 2021
بپر، پرواز کن، دیوانگی کن / ز جمعِ آشنا بیگانگی کن /�/ دل‌آرا�! میارام!� / گهی بردار چنگی / به هر دروازه رو کن / سرِ هر رهگذاری جست‌وج� کن / به هر راهی، نگاهی / به هر سنگی، درنگی / برقص و شهر را پر های‌وه� کن /�/ مَنَت می‌پوی� از پای اوفتاده �/ مَنَت می‌پای� اندر جامِ باده / تو برخیز / تو بگریز / برقص آشفته بر سیمِ ربابم / شدی چون مست و بی تاب / پریشان شو بر امواجِ شرابم
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
با آن که درِ میکده را باز ببستند / با آن که سبوی میِ ما را بشکستند / با آن که گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم / با محتسبِ شهر بگویید که هشدار!� / هشدار که من مستِ میِ هر شبه هستم
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
من گنجِ غم را از نهادت می‌ربای� / فواره‌ها� خنده‌ا� را می‌گشای� / تا سو بگیرد چشمِ تو، خون می‌کن� من / شهری ز آتشپاره وارون می‌کن� من /�/ در این شبِ درماندگی وین راهِ باریک / فانوسِ غم، در راهِ من، همپای من باش! / گهواره‌� بی‌تاب� تن‌آسا� من باش! / در خوابگاهِ آرزو بیدارِ من باش! / ای چشم‌ها� غم‌نشی�! غمخوارِ من باش!
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دلِ سردت / من چه گویم با نگاهِ قهرپروردت؟ /�/ هست گل‌های� در این گلشن که از سرما نمی‌میر� / و اندرین تاریک شب تا صبح / عطرِ صحراگسترش را از مشامِ ما نمی‌گیر�
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
آمدن، رفتن، دویدن / عشق ورزیدن، در غمِ انسان نشستن / پابه‌پا� شادمانی‌ها� مردم پای کوبیدن /�/ یا شبِ برفی / پیشِ آتش‌ه� نشستن / دل به رؤیاهای دامنگیر و گرمِ شعله بستن / آری، آری، زندگی زیباست / زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست / گر بیفروزیش، رقصِ شعله‌ا� در هر کران پیداست / ور نه، خاموش است و خاموشی گناهِ ماست
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
پاییزِ باغِ تو کولی! رسیده است / هنگامه‌ا� است شورشِ این فصلِ برگ‌ری� / ای باغبانِ پیر درین تندبادِ شوم / بنشین و درنگر تو به گل‌ها� در گریز
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
ای عطرِ ریخته / عطرِ گریخته / دلِ عطردان خالی و پر انتظارِ توست / غم یادگارِ توست
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
ای دست‌ها� تنها / ای دست‌ها� خالی / ای دست‌ها� پاک / از تاکِ کهکشانِ کدامین خدای یأس / انگور چیده‌اید� / ای دست‌ها� بسته / ای دست‌ها� کور / بر سینه‌� فراخِ کدامین کویرِ غم / یک چشمه دیده اید؟ /�/ دستِ من آشیانه‌� دستانِ سردِ توست / می‌نال� ار ز لختی و تنهایی / این درد، دردِ توست
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
من مرغِ آتشم / شب را به زیرِ سرخ‌پر� خویش می‌کش� / در من هراس نیست ز سردی و تیرگی / من از سپیده‌ها� دروغین مشوّشم
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
من سرد می‌شو� / من سنگ می‌شو� / یخ می‌زن� به سینه دلِ گرمسوز و من / دل‌تن� می‌شو� / دل‌تن� می‌شو� من و باز این شکسته‌د� / زهدانِ خواهشی است / چون سنگ می‌شو� من و باز این صبور سنگ / زندانِ آتشی ا��ت /�/ در من تو سنگ می‌شو� و یادِ روی تو / در من تو خاک می‌شو� و خوابِ موی تو / ای کاش اگر به جای بماند به جانِ سنگ / دیرینه دلنشینِ من آن رنگ و بوی تو
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
به یادت هست آن شب را که ت��ها / به بزمی ساده، مهمانِ تو بودم / تو می‌خواند� که دل دریا کن ای دوست / من اما غرقِ چشمانِ تو بودم؟
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
بردار سر ز خاک / ای نازنین نهال / بر بازوانِ من بنه آن ساق‌ها� تُرد / آن میوه‌ها� کال / در پنجه‌ها� بسته‌� تو این درنگ چیست؟ / گاهِ درنگ نیست / پیش آی و باز شو / بر دستِ من بایست / بر دوشِ من بمان / هم‌بست� با شکسته‌دل� پر نیاز شو / در گردنم بپیچ / بر پیکرم بتاب / بالا بگیر و بر شو و در بامِ نیم‌رو� / پر کن به جامِ سبز، می از خونِ آفتاب / باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور / بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را �
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
آشفته طرح پیکرِ او حد و رنگ یافت / در روشنای دیده‌� امیدوارِ من / بیرون شد از سیاهی و بگذاشت گام را / در آستانِ زندگیِ من نگارِ من /�/ آخر ز دشتِ بخت گرفتم نصیبِ خویش / گر تاخت بی‌لگا� به هر سو سمندِ من / یک دم مرا به کامِ دلِ خود رها کنید / آهووشی دویده درونِ کمندِ من
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
درونِ پرده‌� اشکی که از چشمم نمی‌افتا� / تو را در اشک می‌دید� / نه باران را / نه یاران را / نه حتی مردمانی را که روی جنگلِ انبوهِ خاموشان / نهالِ دیگری را غرس می‌کردن� / تو را می‌دید� ای گلبرگ / که می‌آی� و می‌ریز� شکوهِ مرگ / چه غوغا می‌کن� بر گونه‌ها� تازه‌ا� باران / به گورستان
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
کاش بتوانی و بیدار کنی / این بدافتاده‌� پیچان در خویش / که در آغوش گرفته است زمین را و رخ‌آلود� به خاک / تا جدا گردد شاید از این / تارهایی که تنیده است به تن وحشتناک
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
دگر مرا صدا مکن / مرا ز جامِ باده‌ا� جدا مکن / که جامِ من به من جواب می‌ده� / به من کلیدِ شهرِ خواب می‌ده� / درونِ خواب‌ها� من تویی و دست‌ها� مهربان / تویی و عهدهای استوار / و هرچه هست، عاشقانه، پایدار
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
دلم گرفته همچو ابرهای باردارِ تو / که با تو گفت‌وگ� مراست / به کوهپایه‌ه� کسی نمانده تا غمی به پیشِ او برم / به من بگو که آشیانه‌� عقاب‌ه� کجاست / به تنگ در نشستن به چند؟
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
قلبِ من می‌گیر� / قلبِ من می‌گری� / روزِ بیداریِ گل‌ها� به غم خفته‌� ما، در گلدان / روزِ برخاستنِ بانگ از بام / روزِ آغوش گشودن‌ها� پنجره‌ه� / روزِ رنگین شدنِ پوشش‌ه� / خونِ آن چلچله‌� پیکِ بهار / بر در و پیکرِ این شهر شتک زد بیگاه /�/ عشق‌هاما� کوچک / کینه‌هاما� اندک / دست‌هاما� مومی / قلب‌هاما� کوکی / من در این شهرِ عروسک به چه کس روی کنم؟ /�/ زندگی، بی من و تو، تازه نفس می‌گذرد� می‌دانی�
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
این همه بی‌برگی� / این همه عریانی؟ / چه کسی باور داشت / دلِ غافل! اینک / تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی / در تماشاگهِ پاییز که می‌ریز� برگ
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
آیینه را بیافکن تا رو به هم نهیم / باشد به دستِ خویش مداوای هم کنیم /�/ زیبای من بگو / دیگر بگو گریستنت چیست؟ / بیرون ز آینه / آیا دمی هوای مَنَت نیست؟
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
بگو به دوست، اگر حالِ ما بپرسد دوست / نمی‌کشن� کسی را، نمی‌زنن� به دار / دگر به جوخه‌� آتش نمی‌دهن� طعام / نمی‌زنن� کسی را به سینه غنچه‌� خون / شهید در وطنِ ما، کبود می‌میر� / بگو که سرکشی، اینجا کنون ندارد سر / بگو که عاشقی اینجا، کنون ندارد قلب /�/ بگو به دوست که دارد اگر سرِ یاری / خشونتی برساند به گردشِ تبری / هوا کم است، هوایی، شکافِ روزنه‌ا� / رفیقِ هم‌نف�! اینک نفس، که بی دمِ تو / نشاید از بُنِ سینه بر شود نفسی / نه مرده‌ایم� گواه این دلِ تپیده به خشم / نه مانده‌ایم� نشان ناخنِ شکسته به خون / بخوان تلاشِ تنِ ما تو از جراحتِ جان
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
گفتم نمی‌کشن� کسی را / گفتم به جوخه‌ها� آتش / دیگر نمی‌برن� کسی را / گفتم کبود رنگِ شهیدانِ عاشق است / غافل من ای رفیق / دور از نگاهِ غمزده‌تان� هرزه‌گو� من / به بیگاه می‌برن� / بی‌نا� می‌کشن� / خاموش می‌کنن� صدای سرود و تیر / این رنگ‌بازه� / نیرنگ‌سازه� / گل‌ها� سرخ‌رو� سراسیمه رُسته را / در پرده می‌کشن� به رخساره‌� کبود / بر جا به کامِ ما / گل‌واژه‌ا� به سرخیِ آتش به طعمِ دود
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
با من بدار حوصله، با من خطر بورز / تیمار کن این فلجِ موت، تن شود / سستی فرونهد / کندی رها کند / خوگیرِ راه رفتن و برخاستن شود / دستِ شکسته بارِ دگر پتک‌ز� شود �
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
بر سمندِ توسنِ ما مهربان دستی بکش / پیشِ دشمن سرکش و در پای تو رامیم ما
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
پشتگرمی به چه بودت که شکفتی؟ گلِ یخ! / وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست، / نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ! / سرکشی‌ها� تبارت را، ای ریشه به خاک / تو چه زیبا به زمستان‌ه� گفتی، گلِ یخ!
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
دل ببایدت نهاد / تا که جنبشی در آشیانه آوری! / غنچه تا که سر ز خواب بر کند / بلبلک! / بانگ بایدت که عاشقانه آوری! /�/ نیست رامت این سمندِ توسن و نمی‌رو� / صد اگر که تازیانه آوری! /�/ می‌شو� که غلغلِ شراب را / جای های‌های� گریه‌� شبانه آوری! / یا اگر بخوانمت به ناز / ای سیاه‌چش�! / این شبِ سیاه را بهانه آوری / سر بپیچی و نشیبِ گیسوان / پشتِ عاجِ شانه آوری! / رفتی از برابرِ نگاهم ای درختِ شعله‌ه� و باز / چشم دارمت / کز کنار گوشه‌ا� شبی زبانه آوری! / بی تو می کشد زمانه‌ا� / می‌شو� که با من ای امیدِ تهمتن / همدلی کنی هجوم بر زمانه آوری!
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
یک مشت خاک و این همه گل / گلدان / گلخانه گشته از گلِ یاسم / قلبم تو را زمین! / زایای جاودان! / این سرخ گلِ سرود سپاسم
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
مسافرِ ز گرد ره رسیده‌ا� / تمامِ راهِ خفته را به پا و سر دویده‌ا� / صلابت و شکوهِ کوه‌ها� دور / نگاهِ دشت‌ها� سبز / تلاشِ بال‌ه� / شکاف و رویشِ زمینِ پرورنده با من است / گلِ هزار باغِ خنده با من است /�/ شکوفه‌ها� نوبرانه چیده‌ا� / کنون برابرِ تو ایستاده‌ا� / یگانه بانوی من، ای سیاه‌پپوش� ای غمین! / که مژده آرمت / بهارِ زیر و رو کننده می‌رس� / نگاه کن ببین! / غمت مباد و داغِ دوری‌ا� مباد / که لاله‌ه� به کوه روشنند و رنگ بسته‌ان� �
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
نایافتنی نیست کلیدِ دلِ تو / نایافته‌ایم� بیشتر می‌گردی� / از رفتن و بدرود سخن ساز مکن / ای خوب! بگو بگو که برمی‌گردی�
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
وطن، وطن!� / نظر فکن به من که من / به هر کجا غریب‌وا� / که زیرِ آسمانِ دیگری غنوده‌ام� / همیشه با تو بوده‌ا� / همیشه با تو بوده‌ا� /�/ نبود و بودِ برزگر چه باک / اگر برآید از زمین / هر آن‌چ� او به سالیان / فشانده یا نشانده است / وطن! وطن! / تو سبزِ جاودان بمان که من / پرنده‌ا� مهاجرم که از فرازِ باغِ باصفای تو / به دوردستِ مه‌گرفت� پر گشوده‌ا�
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
ای شمعِ شب کشیده سحر می‌رس� بمان / وین سوز و دودِ هجر به سر می‌رس� بمان / عطرِ امید می‌دهد� مژده‌� وصال / کان یارِ دور مانده به بر می‌رس� بمان
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
دلم گرفته به پاییز، ابرِ باران خیز / به دلگشاییِ این باغِ غم نشسته، ببار / چراغِ چشمش اگر زین شبم برون ببرد / نمی‌خر� مهِ تابان به یک نگاهِ نگار
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
به همه جای جهان بال کشیدیم ولی / دلِ شوریده در آن لانه‌� دلتنگِ تو ماند / غوطه خوردیم به صد بحر و به امواج زدیم / باز بر بال و پرِ سوخته‌ما� رنگِ تو ماند /�/ کوه‌ه� سنگِ صبورند ولی می‌گوین� / هرچه از هجر کشیدیم در آن‌ه� فریاد
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
یک عمر ساختن / آنگه به جا نهادن و رفتن به هیچ و پوچ؟ / آخر چه می‌رو� / بر این جهان که در همه‌� جاده‌ها� آن / هنگامه‌ها� بی‌س� و سامانی است و کوچ؟!
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
که تنها مانده‌ا� از بی‌شمار� عاشقانم من / رسولِ مردگانِ نابه‌هنگام� جهانم من / به دلداری فرود آ از فرازِ شب / به غربتگاهِ من با من بساز امشب
Profile Image for Matin  Payervan .
434 reviews12 followers
December 27, 2021
نمره واقعیم 2/5
اگه میدونستم آقای کسرایی کمونیست بوده هیچ وقت نمیرفتم صد و پنجاه تومن پول بی زبون رو بدم برای کتاب
اشعار تحمیلی هستن کلا جبهه گیری چپ داره
واقعا برام جای سواله، اینکه آقای کسرایی وقتی سبیل استالینی میگذاشته واقعا به این قتل و جنایات و گولاگ های شوروی چشماش رو بسته بوده یا اینکه چطوری یک انسان میتونه انقدر قسی القلب باشه که بگه برای یک انقلاب باید تا جایی که میشه خون ریخت ، این دقیقا حرف لنین خونخوار بوده.
اصلا و ابدا این کتاب رو پیشنهاد نمیکنم ولی اگه میخواهید شست و شو مغزی بشید چرا که نه

پاییز ۱۴۰۰ 🍁📚�
Dec 2021 IRAN/Tehran
Profile Image for Settare (on hiatus).
259 reviews352 followers
July 16, 2020
نه کلیدی جادو»
تا در قلعه فریاد بدان بگشایم
نه چراغی پیدا
که من این گود سیه چال به کس بنمایم
نهر خون از آنست و جز بستر خون
«راه بر قلبم نیست

کامل نخوندمش. ولی هروقت بازش می‌کن� و ورقش می‌کنم� متحیر می‌ش� از زیبایی و دردناکیش.
Profile Image for Mhmd Mosawi.
74 reviews9 followers
October 23, 2019
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست..
30 reviews
August 31, 2021
شعرهایی که سیاسی نبود را بیشتر دوست داشتم
Profile Image for Negin Tahouni.
4 reviews1 follower
June 10, 2024
شناور سوی ساحل‌ها� ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما با هم
تلاش پاک ما توام
چه جنبش‌ه� که ما را بود روی پرده دریا
شبی درگردبادی تند روی قله خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی خورشید
که روزی شب چراغش بود و می‌تابید�
به هر ره می‌رو� نالان به هر سو می‌دو� تنها
Displaying 1 - 12 of 12 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.