What do you think?
Rate this book
آکوردی برای صرف شام
ماه از پنجره دور می‌شد�
مثل قویی سفید،
بر آب‌ها� سیاه،
مسافر با ترس چمدانش را می‌بست�
میترسید�
کسی بدرقها� نکند.
مثل قویی سفید،
بر آب‌ها� سیاه،
مسافر با ترس چمدانش را می‌بست�
میترسید�
کسی بدرقها� نکند.
- GenresPoetry
115 pages, Paperback
First published January 1, 2015
4 people are currently reading
44 people want to read
About the author
رسول یونان
45books201followersرسول یونان (زاده ۱۳۴۸) شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است.
او در دهکده‌ا� در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هم‌اکنو� ساکن تهران است. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است. گزیده‌ا� از دو دفتر شعر رسول یونان با عنوان «رودی که از تابلوهای نقاشی می گذشت» توسط واهه آرمن به زبان ارمنی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده
است.
آثاری از او نیز توسط مریوان حلبچه‌ا� به کردی سورانی ترجمه شده‌اس�.
او از داوران جایزه ادبی والس بوده است.
Ratings & Reviews
Friends & Following
Create a free account to discover what your friends think of this book!
Community Reviews
Displaying 1 - 23 of 23 reviews
May 28, 2020
2.5
به دستور مستقیم تراپیستم باید رومنس بخونم. هم شعر هم نثر، واسه همین این ریویو قرار نیست "نقد" یا "برون ریزی احمقانه ی مالیخولیایی" (مثل کاری که همیشه میکنم) باشه، صرفا میخوام نوع عشقی که باعث به وجود اومدن این ابیات شده رو بررسی کنم
اول این که نوع نگاه رسول یونان به طبیعت و ارتباط عمیقی که باهاش برقرار می کنه حیرت انگیزه. بعضی از اشعارش رو حس میکردم انگار شخص آرتمیس کنار دریا نشسته و سعی می کنه از پوزیدون اسرارش رو یاد بگیره، یا دمیتر دلش برای پرنده ها تنگ شده. شاید رسول یونان طبیعت رو آهنگین میکنه و مینویسه، کمتر کسیو دیدم به این یگتنگی و هم اندیشی با مادرطبیعت رسیده باشه
از نیمه ی کتاب مشخص میشه که معشوقه ی یونان دریاست و دریا تمثیل معشوقه� اون. از رفتن یارش میگه و بعد از خشک شدن دریا، ازمرگ یارش میگه و بعد از ساحلی که دریا نداره. و این الگوی دریامحور در آثار دیگه� هم هست، خودش تو یکی دیگه از مجموعه هاش گفته بود شاعرا از شهرای ساحلی جون سالم به در نمی برن
رسول یونان برای روایتش داستان داره و بعضی وقتا صرفا داستان رو کنار میذاره و با دریا حرف میزنه و برای مرگ معشوقه � سوگواری می کنه. در بعضی از اشعار هم به از ریل خارج شدن یه قطار اشاره می کنن که به نظرم میتونه روش مرگ معشوقش باشه. دریایی که خشک میشه خیلی شبیه قطاریه که از ریل خارج میشه
برای یونان عشق مفهوم خیلی ساده ایه، به سادگی اون شعری که میگه "دنیای بدون تو،دنیای بدون توست. هیچ تعریفی ندارد" وقتی معشوق هست بهاره، وقتی نیست زمستونه. برای یونان عشق به تزلزل و ثبات طبیعته. فصلا میرن و میان، پرنده ها میخونن و میمیرن، ماهیا از رودخونه به دریا میرن و دریا یه روز خشک میشه، اما مهم اینه که یه شمع روشن کنار ساحل قراره خورشیدو زیر بالینش بگیره. مهم اینه که هر پرستویی که میمیره و هر آوازی که خاموش میشه آواز دیگه ایو به وجود میاره. اسمش سمفونیه، همه ی سازا قرار نیست تا ابد تکنوازی کنن
و یونان اینو می پذیره. بودن ها و نبودن هارو می پذیره. هر فقدان رو مثل پله میذاره جلوی پاش و بالاتر میره، میدونه قراره دوباره شکسته شه اما اهمیتی نمیده. تنهایی اون ماهشه، اشک هاش ستاره هاشن. اگه نباشن چی شباشو روشن می کنه؟
لولیتا، جزیره ات را ترک می کنی؟ میدانم ساحل پاهایت را اره می کند، میدانم کلاغ ها منتظرند، میدانم شکارچیان برای طره های مویت جایزه گذاشته اند،
میدانم ثانیه ای که دنباله ی لباست بر دریا بکشد دیگر آن حوری آسمانی نیستی، دیگر کالیپسوی من نیستی
میدانم در کشیدی، جای دنیا هنوز روی شانه ات مانده. میدانم برای من خواندی، و من چه احمق بودم لولیتا. صدایت مسحورم کرد و فریاد کمک خواستن عاجزانه ات را نشنیدم، تمنایت را نشنیدم. چشمانم را بستم و در سیرک شومی که خودت گرداننده و عجیب الخلقه ی آنی کف زدم. میدانم، چه ساعت ها که با شیونت رقصیدم
لولیتا، چه کنم؟مرا سالهاست ساحلت پس میزند.کلاغ هایت صدای قدم هایم را می شناسند. خودت به آن ها گفتی اگر بوی بلادونا شنیدند گدازه روان کنند. بیایم من که سالهاست مرده‌ام� بار دیگر توفیری نمی کند.
بیایم
به دستور مستقیم تراپیستم باید رومنس بخونم. هم شعر هم نثر، واسه همین این ریویو قرار نیست "نقد" یا "برون ریزی احمقانه ی مالیخولیایی" (مثل کاری که همیشه میکنم) باشه، صرفا میخوام نوع عشقی که باعث به وجود اومدن این ابیات شده رو بررسی کنم
اول این که نوع نگاه رسول یونان به طبیعت و ارتباط عمیقی که باهاش برقرار می کنه حیرت انگیزه. بعضی از اشعارش رو حس میکردم انگار شخص آرتمیس کنار دریا نشسته و سعی می کنه از پوزیدون اسرارش رو یاد بگیره، یا دمیتر دلش برای پرنده ها تنگ شده. شاید رسول یونان طبیعت رو آهنگین میکنه و مینویسه، کمتر کسیو دیدم به این یگتنگی و هم اندیشی با مادرطبیعت رسیده باشه
از نیمه ی کتاب مشخص میشه که معشوقه ی یونان دریاست و دریا تمثیل معشوقه� اون. از رفتن یارش میگه و بعد از خشک شدن دریا، ازمرگ یارش میگه و بعد از ساحلی که دریا نداره. و این الگوی دریامحور در آثار دیگه� هم هست، خودش تو یکی دیگه از مجموعه هاش گفته بود شاعرا از شهرای ساحلی جون سالم به در نمی برن
رسول یونان برای روایتش داستان داره و بعضی وقتا صرفا داستان رو کنار میذاره و با دریا حرف میزنه و برای مرگ معشوقه � سوگواری می کنه. در بعضی از اشعار هم به از ریل خارج شدن یه قطار اشاره می کنن که به نظرم میتونه روش مرگ معشوقش باشه. دریایی که خشک میشه خیلی شبیه قطاریه که از ریل خارج میشه
برای یونان عشق مفهوم خیلی ساده ایه، به سادگی اون شعری که میگه "دنیای بدون تو،دنیای بدون توست. هیچ تعریفی ندارد" وقتی معشوق هست بهاره، وقتی نیست زمستونه. برای یونان عشق به تزلزل و ثبات طبیعته. فصلا میرن و میان، پرنده ها میخونن و میمیرن، ماهیا از رودخونه به دریا میرن و دریا یه روز خشک میشه، اما مهم اینه که یه شمع روشن کنار ساحل قراره خورشیدو زیر بالینش بگیره. مهم اینه که هر پرستویی که میمیره و هر آوازی که خاموش میشه آواز دیگه ایو به وجود میاره. اسمش سمفونیه، همه ی سازا قرار نیست تا ابد تکنوازی کنن
و یونان اینو می پذیره. بودن ها و نبودن هارو می پذیره. هر فقدان رو مثل پله میذاره جلوی پاش و بالاتر میره، میدونه قراره دوباره شکسته شه اما اهمیتی نمیده. تنهایی اون ماهشه، اشک هاش ستاره هاشن. اگه نباشن چی شباشو روشن می کنه؟
لولیتا، جزیره ات را ترک می کنی؟ میدانم ساحل پاهایت را اره می کند، میدانم کلاغ ها منتظرند، میدانم شکارچیان برای طره های مویت جایزه گذاشته اند،
میدانم ثانیه ای که دنباله ی لباست بر دریا بکشد دیگر آن حوری آسمانی نیستی، دیگر کالیپسوی من نیستی
میدانم در کشیدی، جای دنیا هنوز روی شانه ات مانده. میدانم برای من خواندی، و من چه احمق بودم لولیتا. صدایت مسحورم کرد و فریاد کمک خواستن عاجزانه ات را نشنیدم، تمنایت را نشنیدم. چشمانم را بستم و در سیرک شومی که خودت گرداننده و عجیب الخلقه ی آنی کف زدم. میدانم، چه ساعت ها که با شیونت رقصیدم
لولیتا، چه کنم؟مرا سالهاست ساحلت پس میزند.کلاغ هایت صدای قدم هایم را می شناسند. خودت به آن ها گفتی اگر بوی بلادونا شنیدند گدازه روان کنند. بیایم من که سالهاست مرده‌ام� بار دیگر توفیری نمی کند.
بیایم
May 20, 2018
پراکنده از رسول یونان خونده بودم ولی این اولین کتابی بود که ازش می‌خوند�. تجربه خوبی بود. اگر اشتباه نکنم سبک اشعار، سپید بود. تقریبا یک سوم اشعارش رو دوست داشتم.
نمره� ۳.۵ ه با ارفاق به بالا گردش می‌کن�.
----------
یادگاری از کتاب:
اگر قصه� تو نبود
این شب سرد و تاریک سپری نمی‌ش�
از تو تشکر می‌کن�!
...
دست‌ها� سفید تو
بال‌ها� من‌ان�
برای فرار از زمین پر روز مبادا
...
من مسافرانی را می‌شناس�
که سال‌هاس� در راه‌ان�
اما به مقصد نمی‌رسن�
...
دیگر به آن‌ه� فکر نکن!
آن‌ه� رفته‌ان�
هیچکس پشت عکس‌ه� نیست.
...
حالا که از نور حرف می‌زن�
تاریکی را نیز
با احترام به آن‌ه� بسپار!
مطمئن باش!
از حاشیه� خواب‌های� خواهند رفت.
...
آزادی چیدن گل نیست
نچیدن گل است
گل می‌خواه� زندگی کند!
آزادی
تفسیری از آزادی نیست
خود آزادی‌س�.
آزادی پاک کردن این شعر نیست
نخواندن این شعر است.
هی دوست من!
چگونه از آزادی حرف می‌زن�
وقتی عقابی در قفس داری!
...
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف می‌زن�
قبلا رفته است
فقط می‌خواه� مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده باشد.
...
ناگهان سردت می‌شو�
بیدار می‌شو� و می‌بین�
پتو از رویت کنار رفته
پنجره از دیوارت.
...
کسی که امید دارد
فقیر نیست
...
هر بودنی را
نبودنی
هر صعودی را، سقوطی تهدید می‌کن�.
جاودانگی
توقع سکون است از قطره‌ها� معلق باران در فضا.
...
می‌خواه� از اینجا دور شوم اما نمی‌توان�
به راحتی دور شدن
کار کشتی‌هاس� نه آدم‌ه�
آدم که باشی
وقتی می‌خواه� دور شوی
نگاهت با خیلی از چیزها گره می‌خور�.
نمره� ۳.۵ ه با ارفاق به بالا گردش می‌کن�.
----------
یادگاری از کتاب:
اگر قصه� تو نبود
این شب سرد و تاریک سپری نمی‌ش�
از تو تشکر می‌کن�!
...
دست‌ها� سفید تو
بال‌ها� من‌ان�
برای فرار از زمین پر روز مبادا
...
من مسافرانی را می‌شناس�
که سال‌هاس� در راه‌ان�
اما به مقصد نمی‌رسن�
...
دیگر به آن‌ه� فکر نکن!
آن‌ه� رفته‌ان�
هیچکس پشت عکس‌ه� نیست.
...
حالا که از نور حرف می‌زن�
تاریکی را نیز
با احترام به آن‌ه� بسپار!
مطمئن باش!
از حاشیه� خواب‌های� خواهند رفت.
...
آزادی چیدن گل نیست
نچیدن گل است
گل می‌خواه� زندگی کند!
آزادی
تفسیری از آزادی نیست
خود آزادی‌س�.
آزادی پاک کردن این شعر نیست
نخواندن این شعر است.
هی دوست من!
چگونه از آزادی حرف می‌زن�
وقتی عقابی در قفس داری!
...
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف می‌زن�
قبلا رفته است
فقط می‌خواه� مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده باشد.
...
ناگهان سردت می‌شو�
بیدار می‌شو� و می‌بین�
پتو از رویت کنار رفته
پنجره از دیوارت.
...
کسی که امید دارد
فقیر نیست
...
هر بودنی را
نبودنی
هر صعودی را، سقوطی تهدید می‌کن�.
جاودانگی
توقع سکون است از قطره‌ها� معلق باران در فضا.
...
می‌خواه� از اینجا دور شوم اما نمی‌توان�
به راحتی دور شدن
کار کشتی‌هاس� نه آدم‌ه�
آدم که باشی
وقتی می‌خواه� دور شوی
نگاهت با خیلی از چیزها گره می‌خور�.
January 11, 2021
ستاره ها
اشک های ما هستند
شب ها را،
ما روشن نگه می داریم...
به وقت بیست و دوم دی نود و نه
October 15, 2015
خوندن کتاب زیر، "روزهای چوبی"، که ترجمه های رسول یونان بود از اشعار اغلب ترکی، ترغیبم کرد که یه مجموعه ازش بخونم
از خوندنش راضیم و مجموعه بهتر از اونی بود که فکرشو می کردم. البته شعر شاهکار و نفس گیری درش ندیدم اما اشعار جالب درش زیاد بودند
جدا کردن اشعار خوب به دلیل کثرت اشعار جالب سخت خواهد بود اما جذاب تر ها به نظرم "تعجب"، "باغ پاییزی" و "پایان بهار" بودند
December 27, 2016
نیمه‌ش� است
تمام پنجره‌ه� خاموشند
غیر از پنجرهٔ شاعر
دنیا به دست تاریکی افتاده
ای آخرین چراغ
خاموش نشو!
تمام پنجره‌ه� خاموشند
غیر از پنجرهٔ شاعر
دنیا به دست تاریکی افتاده
ای آخرین چراغ
خاموش نشو!
August 20, 2018
خفاش ها
به طور کاملا تصادفی خفاش به دنیا آمدند
نفرینشان نکن!
حالا که از نور حرف میزنی
تاریکی را نیز
با احترام به آن ها بسپار!
مطمین باش!
از حاشیه خواب هایت خواهند رفت.
________________________-
دست های تو
یادگاری هایی شگفت انگیزند
از سکونت ماه بر خاک
وقتی زندگی تاریک میشود
به دست های تو فکر میکنم
وقتی کارها گره میخورند
در ها باز نمی شوند
به دست های تو فکر می کنم
دست های سفید تو
بال های منند
برای فرار از زمین در روز مبادا
به دست های سفید تو فکر می کنم !
_______________
دل کندن از تابستان آسان نیست
همین طور از چمن زار
از ساحل
از صدای پرندگان
اسب ها غمگین به اصطبل بر می گردند.
__________________________
ما با تو زندگی ساده اما خوبی داشتیم.
بی‌ت� بودن
دست و پا زدن در کابوسهاست
چنگ زدن
به دیوار و پتو و تلفن و
اشیاء دور و بر تختخواب است
برای فرو نرفتن
در باتلاق‌ها� جنگل تاریکی
بی‌ت� بودن
شبی هول‌آو� است
که می‌توان� از خود آفتاب شروع شود
چیزی بودی
شبیه زندگی در رؤیاهای تابستانی
رؤیاهایی که ماه از آینهء دریا به آنها میتابید
وقتی شبها
چشم‌هایما� را میبستیم
به سمت نور میرفتیم، نه به سمت تاریکی
و صبح‌ه� وقتی بیدار میشدیم
درخشش مرواریدها در چشم‌هایما� بود
و خوشبختی در آوازهایمان.
با تو همه چیز به نفع ما بود
_________________
همه مهمانان آمده اند
و بارش ستاره
بر کلاویه های شب
آکوردیست مناسب برای صرف شام
کاش تو هم بودی
و کمی بعد
که ابر ها پیدایشان میشود
تو پشت پیانو می نشستی!
به طور کاملا تصادفی خفاش به دنیا آمدند
نفرینشان نکن!
حالا که از نور حرف میزنی
تاریکی را نیز
با احترام به آن ها بسپار!
مطمین باش!
از حاشیه خواب هایت خواهند رفت.
________________________-
دست های تو
یادگاری هایی شگفت انگیزند
از سکونت ماه بر خاک
وقتی زندگی تاریک میشود
به دست های تو فکر میکنم
وقتی کارها گره میخورند
در ها باز نمی شوند
به دست های تو فکر می کنم
دست های سفید تو
بال های منند
برای فرار از زمین در روز مبادا
به دست های سفید تو فکر می کنم !
_______________
دل کندن از تابستان آسان نیست
همین طور از چمن زار
از ساحل
از صدای پرندگان
اسب ها غمگین به اصطبل بر می گردند.
__________________________
ما با تو زندگی ساده اما خوبی داشتیم.
بی‌ت� بودن
دست و پا زدن در کابوسهاست
چنگ زدن
به دیوار و پتو و تلفن و
اشیاء دور و بر تختخواب است
برای فرو نرفتن
در باتلاق‌ها� جنگل تاریکی
بی‌ت� بودن
شبی هول‌آو� است
که می‌توان� از خود آفتاب شروع شود
چیزی بودی
شبیه زندگی در رؤیاهای تابستانی
رؤیاهایی که ماه از آینهء دریا به آنها میتابید
وقتی شبها
چشم‌هایما� را میبستیم
به سمت نور میرفتیم، نه به سمت تاریکی
و صبح‌ه� وقتی بیدار میشدیم
درخشش مرواریدها در چشم‌هایما� بود
و خوشبختی در آوازهایمان.
با تو همه چیز به نفع ما بود
_________________
همه مهمانان آمده اند
و بارش ستاره
بر کلاویه های شب
آکوردیست مناسب برای صرف شام
کاش تو هم بودی
و کمی بعد
که ابر ها پیدایشان میشود
تو پشت پیانو می نشستی!
November 28, 2020
کاش می‌دانست�
خواب‌ه� تا کجا ادامه می‌یابن�
یا
بیداری از کجا شروع میشود�!
نمی‌دان� بودنت را باور کنم
یا نبودنت را؟!
کاش مزرعه‌ا� از گل سرخ بود
میان خواب و بیداری.
پ�: رسول یونان رو همیشه باید تو کتاب‌فروش� همراه با مهسا خوند. که هردومون به قسمت‌ها� مسخره� بخندیم و از تیکه‌های� که دوست داشتیم عکس بگیریم...
اما افسوس...
نسترن
آذر نود و نه
May 2, 2018
مسافر با ترس
چمدانش را می‌بس�
میترسید
کسی بدرقها� نکند.
چمدانش را می‌بس�
میترسید
کسی بدرقها� نکند.
October 29, 2021
ماه از پنجره دور می شد،
مثل قویی سفید،
بر آب های سیاه،
مسافر با ترس چمدانش را می بست،
می ترسید،
کسی بدرقه اش نکند.
* * * * * * * * *
با هم این شعر را شروع کرده بودیم
زیبایی از تو بود و کلمات از من
اما پاییز آمد همه چیز را به هم ریخت
حالا تنها در ادامه این شعر
خیابان خلوت است
کودکی سنگ پرتاب می کند
تنها چراغ روشن در مه می شکند.
مثل قویی سفید،
بر آب های سیاه،
مسافر با ترس چمدانش را می بست،
می ترسید،
کسی بدرقه اش نکند.
* * * * * * * * *
با هم این شعر را شروع کرده بودیم
زیبایی از تو بود و کلمات از من
اما پاییز آمد همه چیز را به هم ریخت
حالا تنها در ادامه این شعر
خیابان خلوت است
کودکی سنگ پرتاب می کند
تنها چراغ روشن در مه می شکند.
September 24, 2021
اشعار زیبا، اما پر از تکرار مکررات و توصیفات اضافه.
بعضی شعرا اگه هایکو میبودن خیلی کتاب مفید تری میتونست باشه.
یک سوم کتاب اضافه ست.
با این حال فضای لطیف و ملموسی داشت.♥️
بعضی شعرا اگه هایکو میبودن خیلی کتاب مفید تری میتونست باشه.
یک سوم کتاب اضافه ست.
با این حال فضای لطیف و ملموسی داشت.♥️
June 26, 2019
درها باز بود
اما کسی در خانه ها نبود
همه رفته بودند
حتی تو
حتی تو که مرا دوست می‌داشت�
من پشت درهای باز ماندم.
اما کسی در خانه ها نبود
همه رفته بودند
حتی تو
حتی تو که مرا دوست می‌داشت�
من پشت درهای باز ماندم.
January 23, 2016
ما با تو زندگی ساده اما خوبی داشتیم.
بی‌ت� بودن
دست و پا زدن در کابوسهاست
چنگ زدن
به دیوار و پتو و تلفن و
اشیاء دور و بر تختخواب است
برای فرو نرفتن
در باتلاق‌ها� جنگل تاریکی
بی‌ت� بودن
شبی هول‌آو� است
که می‌توان� از خود آفتاب شروع شود
چیزی بودی
شبیه زندگی در رؤیاهای تابستانی
رؤیاهایی که ماه از آینهء دریا به آنها میتابید
وقتی شبها
چشم‌هایما� را میبستیم
به سمت نور میرفتیم، نه به سمت تاریکی
و صبح‌ه� وقتی بیدار میشدیم
درخشش مرواریدها در چشم‌هایما� بود
و خوشبختی در آوازهایمان.
با تو همه چیز به نفع ما بود
از اپلیکیشن طاقچه خریدمش، شعرایی که دوست داشتم زیاد بودن،بین هجوم شاعرای الکی رسول یونان از کورسوهای امیدبخشه.
بی‌ت� بودن
دست و پا زدن در کابوسهاست
چنگ زدن
به دیوار و پتو و تلفن و
اشیاء دور و بر تختخواب است
برای فرو نرفتن
در باتلاق‌ها� جنگل تاریکی
بی‌ت� بودن
شبی هول‌آو� است
که می‌توان� از خود آفتاب شروع شود
چیزی بودی
شبیه زندگی در رؤیاهای تابستانی
رؤیاهایی که ماه از آینهء دریا به آنها میتابید
وقتی شبها
چشم‌هایما� را میبستیم
به سمت نور میرفتیم، نه به سمت تاریکی
و صبح‌ه� وقتی بیدار میشدیم
درخشش مرواریدها در چشم‌هایما� بود
و خوشبختی در آوازهایمان.
با تو همه چیز به نفع ما بود
از اپلیکیشن طاقچه خریدمش، شعرایی که دوست داشتم زیاد بودن،بین هجوم شاعرای الکی رسول یونان از کورسوهای امیدبخشه.
June 10, 2019
▪ا� رسول یونان ، نوشته‌ها� پراکنده‌ا� خونده بودم .
شعرهای کوتاهِ این کتاب هم ، بعضی‌هاشو� آشنا بود و مطمئن� بودم قبلا خونده بودمشون ...
ولی لذت ورق زدن کتاب یه چیزِ دیگه‌اس� .
📌"تو به بوستون می‌رو�
من نمیدانم کجاست دلم میگیرد
تو به گاباتا میروی
من نمیدانم کجاست دلم میگیرد
تو به هر کجا که من نمی‌شناس� می‌رو�
دلم میگیرد
نمی‌دان� چرا فکر میکنم
جاهای دور و ناآشنا
در قلمرو مرگ واقع شده‌ان� ؟!
نمی‌گوی� سفر نرو!
برو!
اما به تبریز
به اهواز
یا به هر کجا که بتوانی با اتوبوس‌ها� آخر شب برگردی
نمی‌شو� به هواپیماها اعتماد کرد
آدم‌ه� را به پرنده بدل میکنند
و من یاد ندارم
پرستویی از بوستون
یا درنایی از گاباتا
بازگشته باشد ."
شعرهای کوتاهِ این کتاب هم ، بعضی‌هاشو� آشنا بود و مطمئن� بودم قبلا خونده بودمشون ...
ولی لذت ورق زدن کتاب یه چیزِ دیگه‌اس� .
📌"تو به بوستون می‌رو�
من نمیدانم کجاست دلم میگیرد
تو به گاباتا میروی
من نمیدانم کجاست دلم میگیرد
تو به هر کجا که من نمی‌شناس� می‌رو�
دلم میگیرد
نمی‌دان� چرا فکر میکنم
جاهای دور و ناآشنا
در قلمرو مرگ واقع شده‌ان� ؟!
نمی‌گوی� سفر نرو!
برو!
اما به تبریز
به اهواز
یا به هر کجا که بتوانی با اتوبوس‌ها� آخر شب برگردی
نمی‌شو� به هواپیماها اعتماد کرد
آدم‌ه� را به پرنده بدل میکنند
و من یاد ندارم
پرستویی از بوستون
یا درنایی از گاباتا
بازگشته باشد ."
Read
January 21, 2019شعر های خوش انگشت شمار بود
March 20, 2025
شعرهای ناممکن‌ها� شبی از گیسو، آفتاب، بازگشت از گاباتا، از داستان‌ها� شب (چون یاد یکی از دوستانم انداختم)، سایه‌ا� در چمدان، ناگهان بیدار می‌شوی⭐️⭐️⭐️� آفتاب پاییزی، فراموشی و شعر آخر رو خیلی دوست داشتم.
March 22, 2018
بگذار بروم!
در تو بیگانه ای ست
که مرا هرگز نخواهد شناخت.
در تو بیگانه ای ست
که مرا هرگز نخواهد شناخت.
March 18, 2023
خیلی اشعار آقای یونان رو دوست دارم، عمق داره شعراشون در عین سادگی.به نظرم بهترین کسی که میشه شعر آزاد رو باهاش شروع کرد ایشونه. روان جذاب عاشقانه طوری که میشه یه روزه کتاب رو بدون خستگی خوند.پیشنهاد میکنم شما هم حتما مطالعه کنید.
«آکوردی برای صرف شام» را از طاقچه دریافت کنید
«آکوردی برای صرف شام» را از طاقچه دریافت کنید
August 6, 2022
جایگزینیِ صرفِ مفاهیمی چون «میخانه» با «کافه» و «می» با «سیگار»، شعر یک‌نف� را برای زمانه� خویش مفید نمی‌ساز� و آن را به‌ابزا� محاربه با مشکلات عصر تبدیل نمی‌کن�. رسول یونان و خلاقیتش را دوست دارم، اما این اثرش را نیستم.
August 9, 2020
رسول یونان نوشته باشد
با هزاران ذوق میخوانمش
با هزاران ذوق میخوانمش
January 17, 2023
این آفتاب
ما را به دست برف خواهد سپرد و
.خود به تمـاشا خواهـد ایستاد
ما را به دست برف خواهد سپرد و
.خود به تمـاشا خواهـد ایستاد
November 27, 2021
کاش می‌دانست� خواب ها تا کجا ادامه می‌یابن�
نمیدانم بودنت را باور کنم با نبودنت را
نمیدانم بودنت را باور کنم با نبودنت را
April 9, 2016
امید چیز خوبی است
مثل آخرین سکه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی
آخرین سکه نمی گذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمی گذارد که
نا امید از ترمینال ها برگردی
آخرین گلوله نمی گذارد که سرباز اسیر شود
کسی که امید دارد
فقیر نیست
همیشه چیزی دارد
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم
آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید
نمی گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود.
مثل آخرین سکه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی
آخرین سکه نمی گذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمی گذارد که
نا امید از ترمینال ها برگردی
آخرین گلوله نمی گذارد که سرباز اسیر شود
کسی که امید دارد
فقیر نیست
همیشه چیزی دارد
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم
آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید
نمی گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود.
October 9, 2015
دنیای بدون تو
دنیای بدون توست
هیچ تعریفی ندارد
همه چیز با تو تعریف می‌شو�
با تو که عشق و صلح نام‌ها� دیگر توست...
دنیای بدون توست
هیچ تعریفی ندارد
همه چیز با تو تعریف می‌شو�
با تو که عشق و صلح نام‌ها� دیگر توست...
Displaying 1 - 23 of 23 reviews
Can't find what you're looking for?
Get help and learn more about the design.