ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

Лафкадіо � лев, який не злякався мисливців

Rate this book
Добродушний, відважний і дуже здібний молодий лев потрапляє із джунгліву світ людей. Він переймає людські звички � їздить у таксі, відвідує перукарню, купається у ванні, носить костюм, п'є какао і ласує зефіром. Лафкадіо стає знаменитим цирковим артистом, світським левом, літературним левом, модним і заможним левом. Та чи стане він щасливим левом?
Дотепна, іронічна й водночас повчальна історія для дітей і дорослих.

Hardcover

First published January 1, 1963

39 people are currently reading
3,356 people want to read

About the author

Shel Silverstein

102books10.3kfollowers
Shel Silverstein was the author-artist of many beloved books of prose and poetry. He was a cartoonist, playwright, poet, performer, recording artist, and Grammy-winning, Oscar-nominated songwriter.

Shel Silverstein will perhaps always be best loved for his extraordinary books. Shel’s books are now published in more than 47 different languages. The last book that was published before his death in 1999 was Falling Up

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
3,392 (46%)
4 stars
2,278 (31%)
3 stars
1,287 (17%)
2 stars
295 (4%)
1 star
80 (1%)
Displaying 1 - 30 of 524 reviews
Profile Image for (آگر).
437 reviews608 followers
November 5, 2020
حیفم آمد فقط از عمو شلبی تشکر کنم و چیزی درمورد کتابش ننویسم

اول بگم به همه کودکان دیروز و امروز که کتاب های ایشان رو خوانده اند و می خوانند غبطه خوردم

این کتاب کودکانه بیانگر فلسفه پوچ انگاری است
شیری که با دیگر شیران متفاوت است
با شنیدن صدای پای انسان ها نمی گریزد
و میخواهد به حقایق پی ببرد
شکارچی کیست؟
این چوب خنده دار (تفنگ) چیست که صداهای بلندی از انها بیرون می آید؟
مهم تر از همه این مارشمالو چیست که شکارچی آرزو دارد در شب های زمستان وقتی که روی پوست کنده شده شیر نشسته است، آن را بپزد؟
.
.
.
زمانی می گذرد تا اینکه این شیر وارد جامعه انسان ها می شود
شیر لباس آدمها رو می پوشد و مانند آنها می شود
...می رقصد و دوغ می نوشد و

این دوغ در واقع همان "ام الخبایث" است. نسخه انگلیسی را پیدا نکردم که ببینم خود نویسنده به کنایه و بخاطر محدوده سنی آنرا دوغ نامیده یا باز مترجم شیرین کاری کرده

خلاصه شیر که الان اسمش را لافکادیو گذاشته اند، پس از مدتی از لذت بالا و پایین رفتن های مکرر با آسانسور و خوردن مارشمالو و آن همه زندگی با ناز و نعمت خسته می شود
حالا برای رفع کسالت پیشنهاد می شود برود شکار شیر
.
.
.
آنجاست که لافکادیو با خود سابقش روبه رو می شود و بیاد می آورد که در اصل شیر بوده و نه انسان

لافکادیو به پوچی کامل می رسد
او نه میتواند شیر بشود و نه انسان
از هر دو بیزار است
چون هیچ کدام دیگر معنایی برایش ندارند


من نمی خواهم هیچ شیری را بکشم و قطعا نمی خواهم هیچ یک از شما شکارچی ها را هم بخورم. من نمی خواهم در جنگل بمانم و خرگوش خام بخورم و صد البته نمی خواهم به شهر برگردم و دوغ سر بکشم
نمی خواهم با دمم بازی کنم،اما ورق بازی را هم دوست ندارم

من فکر میکنم با شکارچی ها نیستم
به گمانم مال دنیای شیرها هم نیستم
.من هیچ جا تعلق ندارم، به هیچ جا



description

تمام شدن آخر کتاب که صحبت های عمو شلبی با خواننده بود شباهت هایی با آخر کتاب شازده کوچولو داشت

خیلی داستان قشنگی بود
و تا یادم نرفته بگم
ممنون عمو شلبی
:)
Profile Image for Dream.M.
889 reviews433 followers
March 12, 2020
ای وایِ من😍😍😍😍
این چند روز دارم زندگی میکنم با کتابای کانون
چه خنگ خوبی هستی لافکادیو😍😍😍
با ترجمه حمید‌احمد� خوندم که خوب بود
Profile Image for Masoud Irannejad.
195 reviews123 followers
January 23, 2020
لافکادیو شیری که جواب گلوله را با گلوله داد
ماجرای شیرجوانی است برای اولین بار با شکارچی ها روبرو میشه و به جای فرار کردن تصمیم میگیره با اونا صحبت کنه ، بعد از صحبت و به نتیجه نرسیدن شکارچی رو میخوره و تفنگش رو بر می داره و با تمرین زیاد ب یک شکارچی ماهر تبدیل میشه و این شکارچی ماهر شدن براش مسیر های جدیدی رو باز میکنه که بهتره بخونید تا متوجه بشید :)))) نمیخوام اسپویلش کنم

اولین بار با داداش کوچکم خوندمش . خیلی خوشش اومده بود از این کتاب
Profile Image for Mahdie.
96 reviews25 followers
November 29, 2020
یک ترفندی دوران کودکیم داشتم که هر وقت یکی از کتاب های مجموعه ای مثل جودی تموم میشد و باید به فاصله ی یک هفته کتاب میخریدم به بابام میگفتم که دیگه کتاب ندارم.همش دارم کتابای تکراری رو از اول میخونم.بابام هم که در اون برهه احساس میکرد اگر منو در اولین فرصت کتاب فروشی نبره به کتابخوانی خیانت کرده من رو میبرد.یادمه یه بار این ترفندو به کار بردم و وارد کتاب فروشی شدم و داشتم کتابای کودک رو زیر و رو میکردم در قالب کودک هشت ساله توجهم به یه خانوم و آقا جلب شد.تا اونجایی که فهمیدم میخواستن برای برادر کوچولوی آقا کتاب بخرن و من با خودم فکر کردم چرا خودشو نیاوردن.بعد خانوم جلوی یکی از قفسه ها ایستاد و لافکادیو رو برداشت و شروع کرد به خندیدن.برای آقا تعریف میکرد از یک شیر بی نوا و متوجه بود که منم دارم گوش میدم.همین که خانوم رفت فوری لافکادیو رو با ذوق برداشتم.خونه که رسیدم تا شب تمومش کردم.اگر دوباره اون خانومو ببینم قطعا ازش تشکر میکنم به خاطر کتاب عجیب یازده سال پیش...
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews732 followers
May 20, 2016
عمو شلبی این بار روایتگر یک شیر است: بهش گفتم تو دل شیر داری؟ یعنی اونقدر شیر هستی که جلوی اسلحهء از تو شیرتر من بایستی. بعد از چند ثانیه با یه اسلحه به طرفم برگشت. تا اومدم به خودم بجنبم جلوی یه شیر با یه اسلحهء واقعی بودم و توی موقعیت گره خورده بودم. سعی کن همیشه به اسلحهء یه شیر هم فکر کنی. اون ممکنه با وجود یال های بلند و دندونهای تیز و چشم های براقش بازهم یه حقه ای داشته باشه، به فکر بعدش باش، از اون هیچ چیز بعید نیست. خوش باش و به راه خودت ادامه بده، البته اگر تونستی از این مرحله جون سالم به در ببری. متن

Profile Image for Amin Dorosti.
139 reviews102 followers
June 21, 2020
تخصص سیلوراستاین این است که موضوعات خیلی ساده و واضحی که از شدتِ وضوح دیده نمی‌شون� و به نوعی در پسِ پرده‌� وضوح به فراموشی سپرده شده‌ان� را با طنزی تلخ بیان کند. او در این کار به واقع موفق است. این کتابش هم مانند اکثر کارهای دیگرش در عین سادگی بسیار زیبا و دلنشین بود.
Profile Image for Kamrani Adnan.
92 reviews38 followers
December 30, 2016
حکایت گم شدن بعد از یک عمر زندگی...

زاغی آمد راه و رسم کبک یاد بگیرد،
راه رفتن خودش هم فراموشش شد...

شیری آمد آدم شود
غریدن را هم فراموش کرد...
Profile Image for Arezoo Gholizadeh.
Author20 books138 followers
November 28, 2020
یادمه یه بار توی یه ون کنار دختر نوجوونی نشسته بودم که داشت اتحادیه ابلهان می‌خون�. سر حرفمون باز شد و بهم گفت لافکادیو بهترین کتابی بوده که تا حالا خونده :)
Profile Image for Fereshteh.
250 reviews645 followers
March 18, 2015

غم انگیز، پندآموز !!!:دی و دوست داشتنی
داستان برزخ هویتی یک شیر از زبان عمو شلبی عزیز
Profile Image for echpiar.
76 reviews27 followers
July 7, 2021
چقدر داستانش ناراحت کننده و غمنگیز بود.
این مرحله برا من19ساله قفله. بچه ها چطور میخوان بفهمنش؟
اونجایی که باخودش مواجه میشه و میفهمه خودش و گم کرده... من شیرم؟ یا ادمم؟ نمیدونم... پوچی وسکوت..
Profile Image for antimemoir.
54 reviews35 followers
July 10, 2021
#ناما

عمو شلبی عزیز،
سرگذشت لافکادیو را خواندم. چه اندوهناک که دیگر نه یک شیرِ درست و حسابی باشی و نه یک انسان واقعی. گفته بودید هنوز که هنوز است منتظر نامه‌ا� از او هستید. میدانم بی‌خبر� از دوستی قدیمی تا چه اندازه حزین و دشوار است؛ چه ناگوارتر وقتی بدانید او سرگشته است و حتی خود را گم کرده. با تمام قلب از شما سپاسگزارم که با وجود تاثر گم‌کرد� یک دوست،� سرگذشت او را با ما به اشتراک گذاشتید. حقا که شما برای ما یک عموی واقعی هستید. من را هم در غم خود شریک بدانید.

خواستم برایتان بگویم که من هم سرگذشتی مشابه با لافکادیو دارم؛ از این رو دوست‌تا� را می‌فهم� و حسش می‌کن�. من در ابتدا آدمی بودم که بعدها تبدیل به رباتی شد. شاید با خودتان بگویید کدام خنگِ خدایی، با وعده کدام مارشمالویی، آدم بودن را برای ربات بودن ترک می‌گوید� هر چه بگویید حق دارید. من هم مثل لافکادیو روزی به خودم آمدم و دیدم که دیگر نه یک آدم درست و حسابی هستم و نه یک ربات واقعی. از آن روز و آن لحظه مدام حسی با من هست که هنوز روشی برای ابرازش ندارم. متوجه� حرفم هستید؟ خب، وقتی غمگینم گریه می‌کن� و وقتی خوشحالم می‌خندم� اما وقتی حسرتی دارم باید چه کنم؟ به نظرم لافکادیوِ شما هم نمی‌دانس� حسرتش را چگونه باید ابراز کند، از همین رو تصمیم گرفت برود و برود و برود. کاش می‌توانست� به او بگویم که «شبانه شماره ۲۰ در سی شارپ مینور» شوپن هم گاهی اوقات جواب است.

نوشته بودید آدمی هستید نازنین، که از قضا خیلی خیلی خوش قیافه و خوش لباس است. افزون بر این گفته بودید خیلی باهوش و مهربانید. با اینکه از نزدیک ندیدمتان می‌توان� صحت کلامتان را قلبا تصدیق کنم و چه حیف که تنها در ۲۸ سالگی شما و دوست‌تا� را شناختم. راستش به نظر من هم شما باید رئیس جمهور ایالات متحده بشوید.

به امید دیدار روی ماه‌تا� و به سلامتی لافکادیو
ایمان
Profile Image for Zahra.
106 reviews4 followers
May 24, 2020
چقدر گوگولی و زیبا آخه. :*
Profile Image for میعاد.
Author11 books334 followers
April 18, 2020
اولين‌با� بچه که بودم لافكاديو رو خوندم و از داستانش چيزى يادم نبود، و شايد هم اصلا نفهميده بودمش!!

امروز كه كتاب‌ها� رو مرتب می‌کرد� مجموعه‌آثا� شل سيلور رو پيدا كردم و همه‌� رو خوندم! حس عجيبى نسبت بهشون داشتم، مخصوصا لافكاديو؛ غم عجيبى حین خوندن داستان همراهم بود.
Profile Image for Shahram.
93 reviews10 followers
June 14, 2019
Poor, poor Lafcadio , what do you do when you don’t want, to be a hunter, and you don’t want to be a lion?
He didn’t really know where he was going, but he did know he was going somewhere, because you really have to go somewhere, don’t, you?
And he didn’t really know what was going to happen to him, but he did know that something was going to happen, because something always does, doesn’t it?
Profile Image for Hesam.
164 reviews18 followers
December 1, 2016
روایتی فوق العاده دلچسب از بحران هویت انسان عصر جدید
Profile Image for Mahsa.
313 reviews385 followers
November 13, 2015

"Hi-ho, Lafcadio the Great," he shouted. "Stop crying and start smiling, because every cloud must have a silver lioning and I have just thought of a new wonderful thing to do. And it's brand-NEW!"
"What is it?" Lafcadio the Great sniffed, looking up with great big tears running down his nose.
"Hunting," said the circus man.
"Wondetful," said Lafcadio the Great. " I have never been on a hunting trip."

این شیرِ کنجکاو... لافکادیوی نازنین...
چی میشه اگه طبیعتِ وجودمون رو فراموش کنیم؟
چی به سَرِمون� میاد، اگه احساس کنیم به هیچ دنیایی تعلق نداریم؟
وقتی اونقدر از خودمون دور بشیم، که حتی اگه بخوایم برگردیم، خیلی دیر شده باشه...
یادم رفته بود این قصه رو؛ با دوباره خوندن‌� دنبال یه حالِ خوب بودم؛ و خب، پیداش نکردم که هیچ...

قصه ی لافکادیو، میتونه ساده ترین روایت از غمی باشه که ما آدم ها خیلی خوب می فهمیمش...
Profile Image for Maryam Shahriari.
256 reviews955 followers
September 16, 2011
یه وقت‌های� هست که حس می‌کن� کودک درونت کز کرده کنج دلت و میگه به من محبت کن، بهم توجه کن، یه کاری کن که سرگرم بشم...�

در چنین وقتی می‌دون� چی می‌چسبه�
یهو دلت بخواد که یه نوشته از شل سیلور استاین بخونی، بعد اسمشو سرچ کنی، ببینی توی اثراتش "لافکادیو" هم نوشته شده، و بعد یهو یادت بیاد که یه روزگار دوری یه دوستی اون کتابو به تو هدیه داده ولی تو هنوز نتونستی بخونیش! آره اون موقع هست که می‌تون� بشینی به پای داستان عمو شبلی از لافکادیو و پا به پای کودک درونت و لافکادیو از کشف کردن چیزهای جدید لذت ببری.�
:)

انگار که یه خوشبختی ساده و غیرمنتظره باشه. درست مثل یه ظرف بستنی وانیلی که تو یه شب تابستونی که کولر خراب شده جلوت بذارن و شادت کنن...




شنبه 27 شهریور 90�
Profile Image for Sahra.
54 reviews51 followers
July 28, 2021
خیلی بانمک و دوست‌داشتن� بود
Profile Image for Ranj.
185 reviews1 follower
June 24, 2018
لافکادیو در درون خیلی از ماها هست. دوست داشتنی بود.�
Profile Image for آرزو.
150 reviews16 followers
March 27, 2021
آخرش منو یاد شازده کوچولوی قشنگم انداخت.💛🧡
Profile Image for Pouria.
203 reviews61 followers
January 30, 2017
لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد/ شل سیلور استاین/ ترجمه ی حمید احمدی/ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان/ چاپ هشتم 1391/ تاریخ تموم کردن کتاب: دوشنبه 4 بهمن 1395
داستان کوتاه فوق العاده ی دیگر از عمو شِلبی بسیار عزیز. این داستان هم بسیار نمادین است. داستان شیری که در جنگل زندگی می کند و به طریقی کار با تفنگ را یاد گرفته و وارد دنیای انسان ها می شود و بسیار محبوب و مشهور و پولدار می شود. اما در اوج تمام این ها، او شاد نیست. چرا که او از هویت اصلی خود یعنی شیر بودن دور شده است، مثل ما انسان ها که بسیاری مان از هویت اصلی مان دور شده و به دنبال چیزهایی می رویم که انتهایش جز پوچی و از خود بیگانگی چیزی نیست. شیر قصه ی ما تقریبا در انتهای داستان جمله ای می گوید : "... نه شهر جای من است. نه جنگل..." (اصل جمله کامل تر است.) که من را به یاد جمله ای از کتاب "تهوع" نوشته ی "ژان پل سارتر" می اندازد که چنین است : " اینجا چه می کنم؟ چرا خودم را قاطی بحثی درباره ی انسان دوستی کردم؟ چرا این مردم این جا هستند؟ چرا غذا می خورند؟ راست است که آن ها نمی دانند وحود دارند. دلم می خواهد پا شوم بروم، بروم به جایی که در آن به راستی در جای خودم باشم، جایی که با آن جور دربیایم... اما جای من هیچ کجا نیست؛ من زیادی هستم". پیام منتقل شده همان پیام است تنها با طرز بیان ها متفاوت. شخصیت کتاب سارتر هم به پوچی رسیده همچون شیر قصه ی عمو شِلبی. پوچی از رسیدن به چیزی که فکر کرده خوب است، فکر کرده می خواهد اما موقعی که رسیده تازه فهمیده چقدر اشتباه بوده... و چقدر دور شده. از چه دور شده؟ از خودِ اصلی اش. شیر قصه ی ما دچار از خودبیگانگی شده که این موضوع هم من را یاد داستان "گاو" از "غلامحسین ساعدی" و همینطور داستان "مسخ" از "کافکا" می اندازد که به خوبی مفهوم "از خود بیگانگی" را توصیف کرده اند. ما انسان ها هم از خودمان بیگانه می شویم و به دنبال چیزهایی می رویم که شاید هرگز به ما تعلق نداشته و معنای زندگی ما در رسیدنِ به آن ها نبوده. به عنوان مثل دنبال کردن رشته ای تحصیلی که فقط در جامعه وجهه ی بهتری دارد و فراموش کردن علاقه ی اصلی خود. چه بسیاری از دانشجویان مهندسی را میشناسم که در این رشته عذاب می کشند و علاقه و استعداد اصلی شان در رشته ای دیگر مثلا هنر است. چه بسیاری از ما کورکورانه چیزهایی را که در اصل دوست نداریم، دنبال می کنیم و بعد از مدتی سِر می شویم،اصلِ خود را و آرزوها و معنای اصلیِ زندگیمان را فراموش می کنیم و دیگر حس نمی کنیم چقدر داریم دور می شویم فقط حالمان دیگر مثل قبل خوب نیست...
شیر قصه ی ما جرات انتخاب راه خودش را در انتهای قصه پیدا می کند همانطور که شخصیت اصلی رمان "تهوع" در انتهای داستان می فهمد چه چیز می تواند در زندگی او را از پوچی نجات دهد. چه بهتر که هرچه زودتر علایق خود را دنبال کنیم که بعدها مجبور به پرداخت بهایی سنگین برای برگشتن به اصلِ خود نشویم.
ارتباط دیگری که از خواندن این داستان به ذهنم رسید، ارتباط با بخشی از کتاب "روان درمانی اگزیستانسیال" نوشته ی "دکتر اروین یالوم" هست که بخشی از متن مربوطه چنین است: "تنهایی درون فردی فرایندی است که در آن اجزای مختلف وجود فرد از هم فاصله می گیرند. ... تنهایی درون فردی زمانی اتفاق می افتد که فرد احساسات یا خواسته هایش را خفه کند، باید ها و اجبار ها را به جای آرزوهایش بپذیرد، به قضاوت خود بی اعتماد شود یا استعداد های خود را به بوته ی فراموشی بسپارد" . بر اساس این تعریف می توان گفت از خودبیگانگی منجر به نوعی از تنهایی می شود که این کتاب آن را "تنهایی درون فردی" نام نهاده است.

پوریا روشنی
#معرفیکتاب
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for Tami.
558 reviews6 followers
March 21, 2012
Lafcadio is the story of a lion who begins life as an ordinary lion might, but when he encounters humans in the form of hunters his life begins to take a new direction. Ultimately a man from the circus convinces Lafcadio to accompany him to human civilization, luring him with the promise of marshmallows.

Readers of all ages enjoy Lafcadio’s first impressions and behavior upon his arrival in the city, as well as his hilarious obsession with marshmallows! The juxtaposition of lion and hunter behavior never fails to make me laugh–nor anyone to whom I have read the story!

Lafcadio gradually becomes so involved with humans that he is confused about whether he is actually a lion or a man. When Lafcadio returns to the jungle with a group of men, this time as a hunter himself, he literally comes face-to-face with his dilemma. The final pages are open-ended, allowing the reader to project all sorts of possibilities for Lafcadio’s future.

For teachers and parents alike the ending offers a great opportunity to lead younger readers into prediction techniques for ‘what will happen next…� The variety of themes in the story also provide terrific discussion springboards about ‘what makes you who you are,� ‘what do you think about the way the jungle and the human world overlap in the story?� and ‘do you think Lafcadio decided to live as a lion or as a man and why?�

Shel Silverstein is perhaps best known for books like The Giving Tree and poetry collections such as Where the Sidewalk Ends. Lafcadio was Silverstein’s first children’s book. My mother read it to me, I have read it multiple times to my children and I love reading it aloud with my 3rd and 4th grade classes as well. The laugh-out-loud humor runs seamlessly alongside deeper underlying ideas about who we are and how we relate to the world around us.

A sometimes forgotten treasure, Lafcadio: The Lion Who Shot Back is a fantastic read-aloud or independent reading selection all the way through 6th grade. (I have used it as a read-aloud with all those ages and have had complete success with it.) If you have not read it, find a copy and ENJOY!!
Profile Image for Nastaran.
57 reviews101 followers
August 8, 2015
این داستان عمو شلبی منو یاد کتاب "زمانی که یک اثر هنری بودم" از امانوئل اشمیت انداخت.
هردو نویسنده خیلی خوب و به شکلی زیبا به معضل بی هویتی پرداختن . اما پایان داستان لافکادیو ی عمو شلبی برای من نزدیک به واقعیت بود .
واقعن یک آدم بی هویت چه انتخابی میتونه داشته باشه جز .... .
Profile Image for Reza Gharibi.
39 reviews23 followers
October 17, 2015
هديه دوستم بود شروع كردم به خوندن و خوب متن ساده اما خيلي از حس هاي دوران بچگي رو به آدم ياداوري ميكنه سريع سريع كه ميخوندنم و ورق ميزدم ديدم وسط كتابمو زده پايان!!!
ديدم نصفه ديگش انگليسيشه :|
اين خيلي زد تو ذوقم خوشحال بودم هنوز يه نصف كتاب مونده :))
Profile Image for مسیح بی شفا.
174 reviews5 followers
August 13, 2022
شاید هشت سال از زمانی که این کتاب را خواندم بگذرد
هشت سال است که دارم به دنبال لافکادیو میگردم
برای من 9 ساله آخر کتاب به طرز عجیبی مبهم بود،اونقدر مبهم که کل ذهن رو مشغول خودش کنه و حک بشه و حسرت کشف جواب این معما جزو یکی از مشکلات زندگی بشه
Profile Image for Mahdi.
58 reviews3 followers
August 9, 2017
بیست سال دیر خوندمش ... شما اگه بچه‌ا� دور و برتون هست نذارید این کتابها رو دیر بخونند... شازده کوچولو و ماهی سیاه کوچولو و خیلی از کتابهای دیگه رو همه بچه‌ه� باید به وقتش بخونند.
Profile Image for janetonic.
28 reviews13 followers
October 16, 2019
Csupa móka meg kacagás, gondoltam én, aztán a végére jól fejbekólint. De mi van a vége után? Ezen még törni fogom a fejem egy darabig. És ez pazar.
Displaying 1 - 30 of 524 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.