vahemehaye bi nam-o neshan (1967) is a collection of short stories by Gholamhossein Saedi, the prolific engage Iranian writer of drama and fiction. The collection comprises six stories.
ساعدی در ۱۳ دی ۱۳۱۴ در تبریز متولد شد. دکتر علی اکبر ساعدی جراح برادر دکتر غلامحسین ساعدی نویسنده و شاعر شهیر و برجسته در باره برادرش و مدرسه طالقانی (منصور سابق) تبریز میگوی�
«غلامحسین ساعدی پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچه غیاث در خرداد ماه سال ۱۳۲۷ گواهینامه ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همین سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بنا شده بود که قبلاً قبرستان بود، به هنگامی که منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سر و سامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند، دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اتوریته داشت و خیلی هم از خانه ما دور نبود.»
او کار خود را با روزنامهنگار� آغاز کرد. در نوجوانی به طور همزما� در ۳ روزنامهٔ فریاد، صعود و جوانان آذربایجان مطلب مینوش�. اولین دستگیری و زندان او چند ماه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد. این دستگیریه� در زندگی او تا زمانی که در ایران بود، تکرار شد. وی تحصیلات خود را با درجه دکترای پزشکی، گرایش روانپزشک� در تهران به پایان رساند. مطبش در خیایان دلگشا در تهران قرار داشت و او بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکر�. ساعدی با چوب بدستها� ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب تا مشروطیت، پرورابندان، دیکته و زاویه و آی بی کلاه، آی با کلاه، و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و نمایشنامهها� او هنوز هم از بهترین نمایشنامههای� هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشته شدهان�. او یکی از کسانی بود که به همراه بهرام بیضایی، رحیم خیاوی، بهمن فرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اکبر رادی، اسماعیل خلج و... تئاتر ایران را در سالها� ۴۰-۵۰ دگرگون کرد. پس از ۱۳۵۷ و درگیر شدن ساعدی با حکومت در پس از انقلاب، از ایران مهاجرت کرد، وی در غربت به چاپ دوباره "الفبا" را (جهت حفظ فرهنگ) آغاز کرد. وی در روز شنبه ۲ آذر ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده� شد
Gholām-Hossein Sā'edi was born in Tabriz 5 January 1936. In 1963 he graduated from University of Tabriz in medicine, began his writing career (under the pen name Gowhar-e Morād) with short stories and plays (1966). Sā'edi was a noted writer, editor, and dramatist; an influential figure in popularizing the theater as an art form, as well as a medium of political and social expression in contemporary Iran. Later, after completing the mandatory military service he embarked (1963) on a five-year internship to specialize in psychiatry. He was repeatedly investigated, arrested, and incarcerated by the security police (SAVAK) and subjected to both physical and psychological abuse. Sa’edi’s plays were at first produced and viewed by small groups of university students as ’theatrical experiments,� and attracted wide audiences. The dialogues are designed to lend themselves to modification by local accents and dialects, a quality that has made the plays accessible and appealing to audiences of different ethnicity and varying levels of intellectual sophistication. By the end of the 1960s Sa’edi’s standing as a prolific dramatist and fiction writer had been well established in the circle of literary figures. Based on his travels in 1965 to the villages and tribal areas of the Persian Gulf and in 1968 to Azerbaijan in northern Iran, Sa’edi produced a series of monographs with anthropological underpinnings. The importance of these studies is that in a variety of ways they became useful sources for many of Sa’edi’s later works. In Sa’edi’s monographic sketches and fictional narratives the village and the city are both inhabited by the same anxiety-ridden people, tormented by the same problems. By the early 1970s, in addition to his short stories, he had published a short novel, Tup (The Cannon, 1970) and completed the manuscripts of Tātār-e Khandān (The Grinning Tartar) while he was in prison for
حیف ازاستعدادنادردکترساعدی که به دلایل سیاسی درهردوحکومت پایمال و به قیمت خودتباهی ناشی ازفشارهای روحی بسیار به جوانمرگیش انجامید..فیلمهای ارامش درحضوردیگران ، گاو ، دایره مینا وفیلم درخشان غریبه ومه (اقتباس ازترس ولرز ) گوشه ای ازاستعداداوست.یادش گرامی
مجموعه داستان «واهمه های بی نام و نشان»، شامل داستانهای: «دو برادر»، «سعادتنامه»، «گدا»، «خاکستر نشین ها»، «تب»، «آرامش در حضور دیگران»، که داستان «آرامش در حضور دیگران» از این مجموعه، توسط ناصر تقوایی به صورت فیلم درآمد
کورش اسدی در کتاب شناختنامه ساعدی، تم اصلی کتاب «واهمهها� بینا� و نشان» را مرگ میدان� و ساعدی را در این کتاب مرگاندی� میخوان�. با قسمت دوم این گزاره موافقم، اما به نظرم تم اصلی این کتاب، ترسها� واهمهه� و وسواسهای� ذهنیس� که شخصیته� در مواجهه با مرگ و اندیشیدن بدان پیدا میکند� و این ترسه� تبدیل به زندانی تاریک و چرک میشون� که شخصیتها� داستانه� را یارای خلاصی از آن نیست. همزادِ توأمانِ این مرگاندیشی� «بطالت» و رکودی است که در دنیای داستانه� موج میزند� رکود و بطالتی که انگار از دل داستان های بهرام صادقی بیرون آمدهان�. بطالتی که یا باید مانند داستان «خاکسترنشینها� با فرار و جابجایی مداوم از آن خلاصی یافت، یا مانند دختران سرهنگ در «آرامش در حضور دیگران» با سرگرم کردن خود به جشنها� شبانه و مهمانیه� و روابط پراکنده، موقتاً آنرا به فراموشی سپرد. اما اگر به این بطالت و روزمرگی و یکنواختی زندگی میدان بدهید، محکوم به این هستید که همزادِ آن یعنی مرگاندیش� و ترسها� همراه آن را هم بپذیرید، و مانند پیرمردِ داستان «سعادتنامه� و سرهنگ در «آرامش در...» به دلِ تاریکی شب خیره شوید، با ارواح و پرندگان (پرنده برهنه و کلاغه�) حرف بزنید و سپس به قعر سیاهچاله� و دنیای زیرزمینی (جنگل و تیمارستان) فرو بروید. حتی در داستان «دو برادر» هم همین بطالت و روزمرگی و مرگاندیشیس� که سرانجام برادران را به دخمها� در مجاورت قبرستان میکشان�.
زیر پوستِ شهر:
با اشتغال کارمندان در دستگاهها� دولت از اوایل قرن و شکلگیری طبقه� نوظهور متوسط در شهرها، عملاً با سبک زندگی و دغدغهها� متفاوت مواجه هستیم. این طبقه� متوسط را بهرام صادقی با مهارت زیادی در مجموعه� «سنگر و قمقمهها� خالی» تصویر کرده است؛ اگرچه شمههای� از آنرا مثلاً در داستان «بنبست� هدایت (مجموعه «سگ ولگرد») هم داریم. در داستانها� «دو برادر»، «آرامش» و حتی «تب»، زندگیِ همین طبقه� متوسط شهری و بطالتی تصویر میشو� که انگار از مشخصاتِ اصلی این سبک زندگی است. افراد یا باید به ولگردهایی مداوم و بیپایا� در شهر متوسل شوند، یا خود را در خانه و میخانه غرق در الکل کنند، یا اینکه تا پاسی از شب سرگرم پارتیها� شبانه و روابط موقتی و زودگذر شوند، تا بلکه ساعاتی آن بطالت و یکنواختی فراموششان بشود. اما در داستانها� «گدا» و «خاکسترنشینها»� با شخصیتهای� از طبقات فراموششد� و فروخورده� جامعه روبرو هستیم که سیاهی و چرکیِ دنیایشا� با شدت من را یاد دنیای داستانی صادق چوبک می اندازد، و نویسنده هم هیچ ابایی از نشان دادنِ این چرک ندارد. شخصیتها� داستانها� در خیابان می پلکند، و سرگردان و بیهدف� از این زیرزمین به آن زیرزمین و از قبرستانی به قبرستان دیگر سرک میکشن� تا مگر خشکهنان� گیر بیاورد، و هر جا هم که پا بدهد، سرِ همنو� و حتی خویشاوندشان را زیر آب میکنن�. اینه� تفالهها� همان شهرهایی هستند که طی دهه� چهل و در جریان توسعه� دستوری و بیمحاب� بصورت موجوداتی عجیب الخلقه� رشد کردند، و دیگر جایی برای این طبقات نداشت، و آنه� را به قعر دنیای زیرزمینی خود میکشان�.
قضاوتی بر داستانه�:
به نظرم داستان «آرامش در حضور دیگران» بهترین داستان این مجموعه، و اساساً یکی از بهترین داستانها� فارسی است؛ داستانی که به خوبی و با طمئنینه روایت میشود� فضاسازی و شخصیتپرداز� میکن� و دقیقاً هر آنچیز� که از یک داستان عالی انتظار میرو�. در رتبه� بعدی، داستان «گدا» قرار میگیر� که نثری بسیار به جا و نزدیک به محاوره دارد، و اینجا هم شخصیته� وفضا بخوبی پرداخت شده است و با داستانی استاندارد و بسیار خوب داریم. پایینت� از همه، داستان «سعادتنامه� را قرار میده� که به نظرم اگر نویسنده وسواس به خرج میداد� این داستان بیزما� و مکان را که خیلی هم به داستانها� وهمآلود� هدایت نزدیک است، از مجموعه حذف میکر�. داستانِ «دو برادر» هم از همین بیزمان� و بیمکان� رنج میبر� (که متأسفانه ویژگی رایج در ادبیات ما است، گویا)، و به واسطه� شخصیتپرداز� خوب و روایت گیرا و جذابش، توانسته است داستان خوبی تحویل مخاطب بدهد؛ اگرچه به نظرم بد نبود اگر ویرایشی بر روی آن انجام میش�. داستان «خاکسترنشینها� را هم من پسندیدم، و به نظرم هم از نظر شخصیتپرداز� (در اینجا راوی اضافهکار� نکرده و به خوبی و به درستی از تیپه� بهره برده است) و فضاسازی و تصویرگریِ دنیای چرک، خوب کار کرده است؛ به خصوص در استفاده از تصویر ماه و صدای مداوم دارکوبه�. اما مشکل داستان، استفاده از اتفاقاتیس� که عملاً نه در پیشبرد داستان، نه در شخصیتپرداز� و نه فضاسازی، هیچ نقشی ندارند و بلاتکلیف ماندهان�. داستان «تب» را من متأسفانه برخلاف همخوان گرامی نپسنیدم؛ اصلاً متوجه انگیزهها� شخصیت اصلی نشدم؛ نه نشانها� به من داده میشو� و نه راوی آنقدر به او نزدیک میش� که از وی و درونیاتش باخبر بشوم. اما استفاده از این حجم از دیالوگ� را دوست داشتم، و خود داستان را هم میتوا� نمونها� تیپیکال از داستانهای� درباره� دانشجوها و طبقهمتوس� اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه دانست.
پ ن: تشکر ویژه از یگانه عزیز، هم بابت پیشنهاد کتاب و هم بابت همخوانی در این روزهای رکود و بیحوصلگ�
دو برادر ۴ سعادتنام� ۳ گدا ۴ خاکستر نشینه� ۲ تب ۴ آرامش در حضور دیگران ۵
۱. اگه فیلم آرامش در حضور دیگران_ناصر تقوایی رو دوست دارید، شدیداً توصیه میکنم داستان کوتاهش رو بخونید، داستان با جزییات بیشتر و بهتری نوشته شده، جزییاتی که باعث شدن داستان قویت� و بهتر از فیلم باشه.
۲. درونمایه� داستانه� مرگه، تصویر شخصی ساعدی از مرگ، شخصی و تا حدی سیاه و تیره. این کتاب رو بذارید برای روزهایی که لازمه درباره� مرگ بخونید...
۳.مرسی از آرمان، که با صبر و حوصله� خیلی زیاد، همخوانی میکن� و باعث میشه با کیفیت بهتری کتاب بخونم.
۴.چقدر اسم کتاب، متناسب با فضای داستانهاس�...
۵.چهارم آبان ماه هزار و چهارصد و یک، از میون شعار و گلوله، حبس و خون، تا امید به آزادی... و طبق معمول پناه بردن به کتابه�.
فکر می کنم داستان های «دو برادر» ، «تب» و «آرامش در حضور دیگران» بهترین داستان های این مجموعه هستند.عنصر مشترک در تمامی داستان های این مجموعه شخصیتی است که در کنار کامرانی های دیگران و با تحمل بار درک نشدن و یا نادیده گرفته شدن توسط دیگران به آرامی تسلیم سرنوشت می شود ، حال یا با خودکشی یا .... ویژگی نوشتار ساعدی این است که با روایت جزئیات داستان کوتاهی را پیش می برد .طول زمان در بسیاری از داستان های او تنها چند ساعت یا یک روز تمام است.
یک نقل قول از کتایب : برادر بزرگ حلقه طناب را ئدرور گردنش حس کرد .نفس راحتی کشید و آهسته گفت : شب به خیر لگدی به چارپایه زد و در هوا معلق ماند.
داستانها� این مجموعه را بواسطه� علاقها� به فیلم آقای تقوایی، آرامش در حضور دیگران خواندم. بعضی داستانه� یک تلخیِ تلقینی داشتند که نپسندیدم؛ منظورم این است که تم خودکشی و نداری به نوعی کلیشه در دست نویسنده تبدیل میشود� بدون اینک� بسط منطقی پیدا کند.
واهمهها� بینا� و نشان مجموعها� نهچندا� متوازن است. از این نظر که آخرین داستان آن «آرامش در حضور دیگران» هم از نظر فنی یک سر و گردن بالاتر و هم از نظر حجمی بسیار طولانیت� (شاید طولانیتری� بین داستانها� کوتاه ساعدی) از بقیهس�.
همانطو� که از نام کتاب پیداست، این بار قصه قصه� اضطرابهای� وجودی و درونیس� که اغلب هیچ نقطه� آغازی برایشان وجود ندارد. خورها� که از جایی به جان آدم میفتد و تا کار را به جاهای باریک نکشاند ول نمیکن�. و این همان چیزیس� که واهمهه� را از ترس� و لرز یا عزاداران بیل جدا میکن�. نه خبری از خرافات مذهبی و مراسم سنتیس� (شخصیتها� داستان اغلب از طبقه� متوسط و ساکن� شهرند)، و نه نشانها� از عناصر رئالیسم جادویی (به استثنای سعادتنام� که بنظر وصله� ناجور این کتاب میآی�).
درونمایه� پررنگی که سه داستان از شش داستان کتاب را به هم متصل میکن� خودکشیس�. خودکشی در ادبیات فارسی با نام هدایت گره خورده اما آن خودکشیا� که در زندهبهگو� و بوف کور� رنگوبو� فراواقعی و گوتیک دارد، از نگاه ساعدی بسیار زمینیت� و اینجهانیس�. بههرحال� احتمالن دید روانپزشکانه� او نیز بیتاثی� نیست. درک پزشکی مدرن از افسردگی و بههمریختگ� تعادل میانجیها� عصبی فرسنگه� با درک رمانتیک از افسردگی و مالیخولیا فاصله دارد. و نمونه� این درک پیشرو را به شکلی جذاب میتوا� در داستان تب دید. در نگاه اول، فرد افسرده فرق چندانی با ما ندارد. مثل ما لباس میپوشد� غذا میخورد� با دوستانش معاشرت میکند� عاشق میشو� و در کنار همه� اینه� ممکن است روزی دست به خودکشی بزند. البته که او هم برای این کار دلایلی دارد اما ساعدی با پرهیز از ارائه و موشکافی این دلایل ما را در نزدیکتری� فاصله با پوسته� خشک این کنش قرار میده� تا لمسش کنیم و البته از تلاشی بیهوده برای رسیدن به هستها� برحذر باشیم.
آرامش در حضور دیگران را احتمالن باید یکی از بهترین داستانها� بلند روانشناسانه� زبان فارسی دانست. داستان جناب سرهنگ بازنشستها� که پس از ازدواج با زنی جوان بهسر� میزن� کسب و کار و مایه� دلخوشیا� را رها کند و با همسرش سری به دختران جوانش در شهر کوچک دیگری بزند. این که چطور جناب سرهنگ به درهها� عمیق و تاریک میفتد و اطرافیانش را با خود به پایین میکش� داستانیس� که باید خواند. خطوط پایانی داستان، به شکلی کاملن سینمایی، قصه� در هم شکستن بنیانی پدرسالارانه (با در نظر گرفتن شغل سرهنگ و این که او مسنتری� و تنها مرد خانوادهس�) و در انداختن طرحی نو و حیاتبخ� است، یعنی همان آبی که سرهنگ در دستان منیژه مینوش�.
امروز يكشنبه 3 / شهريور / 1398 ديروز كتاب رو شروع كردم و امروز تموم شد اما قبل از اينكه برم سراغ اصل اين كتابو نظر و نقد و سخن چينياي اين مدلي ميخوام يه مقدمه بگم. الان ساعت 15:28 است. من كتاب رو خدودا دو ساعت پيش تموم كردم. چند ساعت قبلش كه اواسط داستان تب بودم، اونجا كه پسره از گشت و گذار با معشوقش برميگرده يه لحظه خوندن رو متوقف كردم و به دوستم كه نزديكم بود گفتم :"ميدوني تقريبا همه داستاناي هدايت، چوبك و ساعدي حتي وقتي خوبه و خوشه و داره شرايط مثبت و شاد رو ترسيم ميكنه تو دل من يه ترس و واهمه اي ميندازه (شايد همين واهمه ي بي نام و نشان) انگار تو دلم رخت ميشورن." مهم نيست كه با شروع خط داستاني ميدونيم كه نهايتا پسر تو چه ذهنيتيه ( براي اسپويل نشدن نميگم چي ) من از لحظه اول، از ثانيه اول، از همونجا كه ميگه " كاف ديروقت از خواب بيدار شد، آفتاب خوش رنگي اتاق را پر كرده بود و از هواي تيره و ابري روز پيش خبري نبود، همه چيز رنگ و بوي روزهاي تعطيل را داشت، صداي فروشنده ها و دوره گردها و زن هاي طبقه پايين كه بلند بلند حرف مي زدند و مي خنديدند، و صداي گنجشك هاي گرسنه پاييزي كه جاي برگ ها را روي درخت گرفته بودند. كاف بلند شد و نشست، يك ساعت از وقت درس گذشته بود و اگر مي خواست جمع و جور بشود و ريش بزند و چيزي بخورد و راه بيوفتد دم ظهر به دانشكده مي رسيد. خود را در آينه نگاه كرد، از اين كه صورتش آرام و جاافتاده و زنده بود خوشش آمد، چشمهايش درشت تر و زيبا تر و و چين هاي صورتش كمتر شده بود ..." دلشوره داشتم و ميدونستم قصه قراره به كجا ختم بشه. دوباره مي گم بعد از تموم شدن هركدوم از تك قصه هاي هدايت و چوبك و ساعدي حال دلم، دل آشوبه. اصلا يه جوريم. كتاب كه تموم شد قبل از اينكه بشينم راجع بهش يكم نقد بخونم به دوست خوبم (ميم،الف،عين) زنگ زدم و خبر وحشتناكي رو بهم داد. دوست مشتركمون آزاد گرجي بازيگر تئاتر و آهنگساز دوهفته بود كه فوت شده. نتونستن به من دسترسي پيدا كنن (مدتيه تلفن همراه ندارم) و الان و در اين لحظه بعد از تموم شدن "واهمه هاي بي نام و نشان" منو تو اين واهمه پرت كردن واهمه مرگ، نيستي، گم شدن تو جنگل ترسا و تنهاييا. آزاد حدودا 30 سالش بود و تقريبا دو سال بود كه با نسيم كه دوست قديمي من و ميم الف بود ازدواج كرده بود. اين دو نفر چه قدر برنامه براي آينده و رويا با هم داشتن، و براي فردا و پس فردا و ماه ديگه و سال ديگه و دهه ديگه نقشه ريخته بودن. اما حالا يه موتورسوار با آزاد تصادف كرده و بعد هم الفرار و آزاد در اثر ضربه و خونريزي مغزي ... من بيشتر به نسيم فكر مي كنم تقريبا دو ساعته كه فكر ميكنم و تو دلم رخت ميشورن، تو دلم رخت ميشورن و فكر مي كنم شايد ارزش خاصي نداشته باشه اما اين نوشته رو به آزاد تقديم مي كنم. �" واهمه هاي بي نام و نشان ، غلامحسين ساعدي " اين كتاب چاپ سال1346 هست و داستان هاش به ترتيب: دو برادر : دو برادر با هم زندگي مي كنن يكي اهل كار و زحمت و يكي شلخته و بي هدف . هسته ي اين داستان جدال بين اين دو برادره كه انديشه برادركشي رو ترسيم ميكنه. سعادت نامه : مرد پيري با همسر جوانش در خانه اي زندگي مي كنه تا زماني كه مرد مجردي مستاجر اونها شده و آرامش پيرمرد رو به هم مي زنه . اين داستان رگه هايي سمبوليك هم داره. گدا : پيرزن گدايي مي كنه و هيچ كدوم از فرزندا خواستارش نيستن . اين قصه منو ياد "باباگوريو، بالزاك " انداخت كه تصويريه از آدم هاي حقير. خاكستر نشين ها : مرد كه از گداخانه فرار كرده پيش داييش مي ره تا به كار چاپ دعا براي گداها مشغول بشه . تب : پسر صبح كه از خواب بيدار مي شه احساس مي كنه روز بسيار خوبي در پيش داره . به دوستاش زنگ مي زنه و از روي شوخي مي گه كه اين قدر حالش خوبه كه حتي ممكنه خودكشي كنه. آرامش در حضور ديگران : منيژه زن سرهنگ پيري شده كه دو دختر به سن و سال خودش داره و وقتي سرهنگ و منيژه پيش دخترها مي رن ، اين سه نفر خيلي با هم جور مي شن .
اين مجموعه ساعدي رو بايد در ليست داستان هاي سوررئال قرارداد. چند تا از اِلمان هايي كه اين داستان ها رو سوررئال مي كنن براتون ميشمرم و در عين حال سعي مي كنم تيتر وار باشه تا محتواي داستان لو نره. در داستان " دو برادر " دكتر نقش سوررئالي داره و مثل يك رابط خيالي ميمونه. عناصر سوررئالي مثل مكان خونه جديد كه كنار قبرستونه و تضادش با اسم محله كه مبارك آباده و جونورايي كه در خونه ساكن هستن. آدم هاي داستان " سعادتمند" هم انگار نيمي در واقعيت و نيمي در خيال هستن جنگل موهوم و مرموز داستان و پلي كه تا به حال كسي ازش نگذشته انگار اين پل رابطي بين دنياي زنده ها و دنياي نامعلوم مرده ها (جنگل) هستش. صداهاي اعماق جنگل و پرنده كه سمبول مرگ هستش وجود موجودات خيالي و انسان هاي عجيب و جادويي مثل پيرمرد گدا و دوچرخه سوار هم به سوررئاليستي بودن تاكيد دارن. در داستان " گدا" هم شرايط رواني پيرزن رو به زوال ميره و فضا رو براي خواننده به سوررئال تبديل ميكنه. علاوه بر اين، اين داستان نشون دهنده شرايط زوال جامعه و درگيري آدم ها با هم ديگه و با شرايط اجتماعيشون ديده ميشه. داستان "خاكسترنشين ها" انگار كه در ادامه داستان قبلي يعني " گدا " ست كه توصيف فقر و نداري رو ميكنه. ابعاد سوررئال اين داستان صداي داركوبيه كه پسر راوي داستان ممتد ميشنوه. داستان "تب" با وجود اينكه پيرنگ ضعيفي داره اما شايد به علت شرايطي كه الان براي خودم به وجود اومده برام قابل چشم پوشيه و البته اينكه خيلي فضاي سوررئاليستي برش حاكم نيست. و بالاخره " آرامش در حضور ديگران" داستاني كه ناصر تقوايي فيلمي به همين نام برمبناي اون ساخته و البته طولاني ترين داستان اين مجموعس. ديوانگي خودش به تنهايي نماد سوررئاليست هستش محيط و شرايط عروسي مه لقا كاملا سوررئال ترسيم شده و انگار كابوسي از عروسيه و سرنوشت يا شايد مرگ در ظاهر زني بي صورت بي وقفه صفحه موسيقي روي گرامافون رو عوض ميكنه (انگار زندگي هر لحظه ساز جديدي برامون كوك ميكنه) اما اين داستان جدا از سبكش حرفاي ديگه يي هم براي گفتن داره. نشون دادن طبقه متوسط اجتماع با همه اميال و آرزوهاشون و روابطشون. شهري كه سرهنگ پا توش ميذاره انگار يه جورايي گسترده شده ي روستاي " بيل" هست. تو اين داستان دكترها و انترن ها هم گرسنه جنسي هستن و در قبال وظيفشون ��ز دخترهاي سرهنگ درخواست دارن. داستان جزئيات وحشتناكي از شرايط بيمارستان ها داره كه حرفي دو پهلو به شرايط بيمارستان هاي واقعي و بيمارستان به مثابه اجتماع است.
درنهايت يه چيزي درباره كارهاي ساعدي بگم: تو كارهاي ساعدي قهرماني وجود نداره، كسي مبارزه نميكنه. انگار ساعدي رسالتش خودش رو در بازتاب حقيقت ميدونه نه ايجاد جريان. از آرمان گرايي خبري نيست و همه چي تلخ و افسردس. شخصيت داستاناش گيجن و اكثرا بيماري رواني يا افسردي دارن يا دچارش ميشن
معرفی مجموعه داستان "واهمهها� بینا� و نشان" نوشته� غلامحسین ساعدی انتشارات نیل/ سال ۱۳۵۵ . واهمهها� بینا� و نشان، مجموعه� داستانی نوشته� غلامحسین ساعدی است. ساعدی، نویسنده و پزشک، از چهرهها� شناختهشده� ادبیات معاصر در زمینه� داستاننویسی� روزنامهنگار� و نمایشنامهنویس� است که مثل خیلی� از هنرمندان، روزگار و آدمهای� با او بیرح� بودهان� و زندگی� را پر از تلخیهای� از جنس زندان و مهاجرت و تنهایی و... برایش رقم زدهان�.
این مجموعه، شامل شش داستان کوتاه بهنامها� دو برادر، گدا، سعادتنامه� تب، خاکسترنشینه� و آرامش در حضور دیگران است. داستانه� از یکدیگر مستقل هستند، اما اگر بخواهم تم کلی آنه� را توصیف کنم، بهنظر� تمام آنه� با بهرهگیر� از رئالیسم و زندگیها� واقعی نوشته شدهان� اما عناصر و فضاهای سورئال نیز در نگارش آنه� بهچش� میخور� و در بسیاری از جاها اوهام شخصیته� و درونیات و پریشانی آنها� داستان را پیش میبر�. عنصر مشترک بین داستانه� هم بهنظر� سایه� مرگ و ناامیدی و تعلیق است و همچنین شخصیته� با اینکه متعلق به اقشار مختلفی هستند اما تنهایی و ترس و زخمهای� که دارند، آنه� را به یکدیگر شبیه میکن�. حسم موقع خواندن، تا حدی شبیه حس دلهره و خفگیا� بود که موقع خواندن عزاداران بَیَل هم داشتم. کتاب را دوست داشتم و پیشنهادش میکنم� همچنین بر اساس آخرین و طولانیتری� داستان این کتاب یعنی آرامش در حضور دیگران، در سال ۱۳۵۱ فیلمی توسط ناصر تقوایی ساخته شده است.
ساعدی در این مجموعه خستگی و ناتوانی خود را در تغییر وضعیت به رخ میکش�. این اثر که در دوران پختگی نویسنده نوشته شده سرشار از شخصیتها� منفعل و تن داده به شرایط است که گویی هیچ راهی جز پذیرش وضعیت فعلی پیش روی خود نمیبینن�. تم ملال و سردرگمی در تمام شش داستان این کتاب موج میزن�: وضعیتی که یا به خودکشی و مرگ میانجام� و یا به ملالی بینهای�. عنصر مرگ و سورئالیسم کتاب را رئالیسمی خشک بدل به کتابی خواندنی کرده و شخصیته� در عین انفعال پرکشش هستند و همزادپنداری مخاطب را برمیانگیزن�. توصیفات دقیق از فضاهای درونی و بیرونی این امکان را میده� که مخاطب به انفعال شخصیته� حق بدهد و آنه� را قهرمانهای� بالقوه بداند که جبر پیرامونی آنه� را مسلول ساخته است.
این کتاب شامل شش داستان کوتاه ساعدی است، که داستان آرامش در حضور دیگران معروفترین و بهترین داستان این کتاب است که فیلمی به کارگردانی ناصر تقوایی هم از این داستان ساخته شده. داستان های "دو برادر" و سعادت نامه " نیز از خوب های این مجموعه داستان هستند.
وهم، خودکشی و قبرستان واژگانیان� که در چند یا در همۀ شش داستانِ غلامحسی� ساعدی به شکلی تکرار میشون�. این داستانها� کوتاه، یعنی دو برادر، سعادتنامه� گدا، خاکسترنشینها� تب و آرامش در حضور دیگران در اثری موسوم به واهمهها� بینامونشا� گرد آمدهان�. مجموعۀ اخیر برای اولین بار در 1346 شمسی چاپ میشو�. واهمههای� که من از کتابخانه گرفتم، در سال 2537 شاهنشاهی به عنوان چاپ پنجم آن به کوشش نشر آگاه و در 246 صفحه منتشر شده است. حال و هوای داستانه� یادآور همان سالیان زیست نویسنده است. مرداد 1332 جزو معدود تاریخها� ذکرشده در کتاب به حساب میآی�. مکانهای� که توصیف میشوند� اغلب شهرند، ولی ساعدی به جز جایی مثل قم به بردن نام شهرها اصراری ندارد. در واهمهها� بینامونشا� همهجو� آدمی پیدا میشود� بیسواد� دانشگاهی، بازاری، پزشک، پولدا� و محتاج نان شب. نگارنده در میان این آدمه� که بعضی وقته� نام دقیقی ندارند، هم دربهدریها� جوانی و هم محنت روزگار پیری را به تصویر میکش�. تقریباً همۀ شخصیته� غرق در یکنواختی زندگیاند� کار و درس و خوردن و خوابیدن و رفتوآمدهای� جزیی و پر از احساسات مبهمی که در هجوم ترس و تنهایی و دلمردگ� به سراغشا� میآی�. داستان یکم ماجرای دو برادر است؛ یکی اهل کار و پرجنبوجو� و دیگری فقط گرفتار تخمهشکست� و کتابخواند�. بخش دوم زندگی پیرمردی با زن جوانش است. آنها در خانها� رو به جنگلی رازآلود شبورو� را میگذرانن� تا اینکه مستأجری پیدا میکنن�. سومین داستان، زندگی دردناک پیرزنی است که خانوادها� در مراقبت از او نامهربان و بیمسئولیتان�. شروع چهارمین قسمت با فرار دو گدا از گداخانه است؛ یکی از گداها به شهری دیگر میرو� و همان جا در چاپخانۀ یکی از نزدیکانش مشغول میشو�. در پارۀ پنجم، جوانی بعد بیداری از خواب شب، حس میکن� از همیشه زیباتر و بهتر به نظر میرس� و دنیا هم قشنگت� شده است. بنابراین، مصمم میشو� نقشها� را که در سر دارد، کمک� عملی کند. ماجرای آخر زندگی سرهنگی بازنشسته است که در کنار همسر و دخترانش ظاهراً باامید به استقبال روزهای پایانی عمر میرود� اما احساسات خوبش خیلی زود گموگو� میشون�. . مهلق� که هقه� گریههای� بلندتر شده بود گفت: «رفتن عین مرگه، هم برای اونا که میمون� و هم برای اونا که میرن.»
پل بیهوده نیست، دستی آن را ساخته و برای منظوری ساخته، برای کسی ساخته که تا نیامده و از آنجا رد نشده پل بر جای خواهد ماند و آن عابر که پل منتظر اوست چه کسی می تواند باشد؟
دایی گفت: کار تو که کار نیست، پول گدایی برکت نداره عمو گفت: تا امروزش که داشته دایی گفت: تو که ماشاالله تن و بدنت سالمه می تونی به یه کار درست و حسابی بچسبی آخه گدایی ام شد کار؟ عمو گفت: همه کارا گداییه و همه گدان، من یه جورشم تو هم یه جورشی
کاف گفت شما امروز آفتابو ندیدین؟ آسمونو ندیدین؟ ندیدین که یه چیز خوبی ام تو دنیا بود؟ محمد گفت خل بازی در نیار، اون چیز در تو بود نه در دنیا عمو از این ور میله ها به گداها گفت اگه میخوایین بیرون بیاین، راهش اینه که گریه بکنین والسلام و گدا ها رفتند تو فکر
عمو گفت اینا که شعور ندارن یه وقت دیدی که گریه رو شروع کردن، بیچاره ها نمی دونن هرکی اول شروع بکنه اون کارو می بره هر كسی حق داره برای زندگی خودش تصمیم بگیره ،این اصلیه كه همه قبول دارن ، یعنی هیچ كس تو این دنیا وصی و قیم لازم نداره، اما یه چیزای دیگه م هس ، آدم تنها واسه خودش زندگی نمی كنه ، اگه غیر این بود كه حرفی نداشتیم ، اما دیگرونم هسن ، اونایی كه آدم به اون دل بسته س ، یا اونایی كه به آدم دل بسته ن ، به هر صورت دیگرونم باید در نظر گرفت ، بی اعتنایی به دیگران ، فكر نمی كنم تنها وسیله راحتی و رهایی باشه
ساعدی واهمههای� را که در ذهن و در کلیشهه� اسمی و تعریفی دارند کنار هم میگذار�. اما در این داستانه� فرم قرار گیری کلمات و نحوه� روای�� و توصیفات بهگونها� انتخاب شده که نشانی از این واهمهه� بگیریم و تصویری که ساعدی دارد تصویر میکن� را ببینیم. آنگاه ببینیم در کجای این منِ این روزها جای میگیر�. نویسنده با این نوع روایت احتمالا آگاه بوده که جامعه در شکل دادن روابطی که ممکن است وقوفی به آن نداشته باشیم تأثیر دارد. جامعه� ماست که ما را به چیزی که هستیم تبدیل میکن�.
واهمه های بی نام و نشان گرداوردی است از داستان های کوتاه . بر اساس بافه و سرشت میتوان آنها را گرد دو موضوع "فقر" و "عشق" در دنیای نوین ایرانی رده بدنی کرد . با توجه به رخدادهای پس از رستاخیز ملاخور شده پنجاه و هفت، فضای نسبتا مدرن و نوین شهری، دیسه زیستی شهروندان و مناسبات انسانیِ طبقه متوسطِ برکشیده به قامت آن تا اندازه ای دور از چهره مناسبات امروزین در بستر اجتماعی کشور است. دست کم چهره سرهنگ گرفتار بین دو دنیای سنتی و نوین در داستان "آرامش در حضور دیگران" دیگر حتی چهره میانگین طبقه متوسط ایرانی نیست. تو گویی که گوهرمراد این داستان را برای ایرانی دیگر نوشته و اگر امروز میخواست آن را بنویسد باید قلم را به گونه دیگری میچرخاند. داستان های گردآمده دور موضوع فقراما هنوز چهره فقر را در ایران به خوبی نمایندگی میکنند. به ویژه فقر پنجه افکنده به پنجه باور دینی
دو برادر، خاکسترنشین ها، تب، و آرامش در حضور دیگران. اینارو بیشتر دوس داشتن. اما حس میکنم "تب" رو یا قبلا خونده بودم، یااینکه مشابه خارجیشو خونده بودم. یادم نمیاد. ولی خیلی خیلی آشنا بود برام. میگردم، پیدا میکنم.