ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

مرد بالشی

Rate this book
مارتین مک‌دون� نمایش‌نامه‌نویس� فیلم‌سا� و فیلم‌نامه‌نوی� ایرلندی - انگلیسی است. از او به عنوان یکی از مهم‌تری� نمایش‌نامه‌نویسا� معاصر ایرلند یاد می‌شو�. نمایش‌نامه‌� مرد بالشی نخستین‌با� در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. این کتاب داستان نویسنده‌ا� به نام کاتوریان را روایت می‌کن� که در اداره‌� پلیس به خاطر محتوای پرخشونت داستان‌ها� کوتاهش و شباهت آن‌ه� به نحوه‌� قتل چند کودک در اداره‌� پلیس تحت بازجویی است؛

112 pages, Paperback

First published January 1, 2003

110 people are currently reading
11.3k people want to read

About the author

Martin McDonagh

27books849followers
While still in his twenties, the Anglo-Irish playwright Martin McDonagh filled houses in New York and London, was showered with the theatre world's most prestigious accolades, and electrified audiences with his cunningly crafted and outrageous tragicomedies.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
9,380 (53%)
4 stars
5,142 (29%)
3 stars
1,863 (10%)
2 stars
615 (3%)
1 star
398 (2%)
Displaying 1 - 30 of 1,293 reviews
Profile Image for HaMiT.
234 reviews52 followers
June 21, 2021
این یکی از اون آثار هنریه که بعد از تموم شدنش زبونتون بند میاد، هر از گاهی یه به نقطه خیره می‌شی� و باورتون نمی‌ش� یه نفر توی کله‌ا� مغزی داره که همچین چیزایی ازش میاد بیرون
نمی‌دون� به طور هولناکی خارق‌العاده‌ا� یا به طور خارق‌العاده‌ا� هولناکه
My expectations were high but HOLY FUCK!

از این به بعد همیشه به این فکر می‌کن� که مک‌دون� چطوری توی صد صفحه چندتا داستان کوتاه داره که یکی از یکی بهترن و شخصیت مرد بالشی که قرار نیست به این راحتیا از ذهن خواننده پاک شه
Profile Image for Dream.M.
890 reviews434 followers
October 5, 2020
برگ برام نمونده بعد از خوندن این نمایشنام.
عالی و تکان دهنده،
از خرده داستان های داخلش میشه ده تا کتاب مستقل نوشت و فیلم ساخت.
واقعا نمیدونم دیگه چجوری بگم چقدر ازش لذت بردم و کیف کردم.
...........
چند روز پیش تلوزیون داشت قصه های مجید نشون میداد، بعد مجید یک انشا نوشت درباره اینکه " چه کسانی بیشترین خدمت رو به جامعه میکنند" ( همچین چیزی). مجید هم درباره مرده شور ها نوشت.
ناظم مدرسه مجید رو کتک زد بخاطر این انشا و ازش پرسید تو کتابای صادق هدایت رو میخونی؟ ( دنبال تاثیر هدایت روی مجید بود و ربطش میداد به مرده شور و مرگ) بعدشم که مجید تصمیم گرفت دیگه هیچی ننویسه.
من خودمم نوجوان بودم خانواده اجازه نمیداد بوف کور و دنیای سوفی بخونم چون میگفتن پوچ‌گر� میشی و تشویق میکنه به خودکشی . بعد خوندنشون واقعا منتظر همچین تاثیری بودم جدی.
همینطور درباره ناتور دشت.
اینکه تعریف کردم چه ربطی به نمایشنام داره؟
ربطش اینه که نمایشنام مرد بالشی علاوه بر همه پیامهایی که میده، به تاثیر یک اثر روی مخاطب و برداشت اون از اثر هم اشاره میکنه و خالق اثر رو مسول میدونه نسبت به برداشت مخاطب.
از این زاویه، نوشتن یا گفتن خیلی کار ترسناکی میشه. و اگر بخواییم تا این حد وسواس داشته باشیم چاره ای جز خودسانسوری، یا دیگر سانسوری نمی‌مون�.
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews739 followers
January 22, 2022
The Pillowman: A Play, Martin McDonagh

The Pillowman is a 2003 play by Irish playwright Martin McDonagh. It tells the tale of Katurian, a fiction writer living in a police state, who is interrogated about the gruesome content of his short stories and their similarities to a number of bizarre child murders occurring in his town.

Katurian, a writer of short stories that often depict violence against children, has been arrested by two detectives, Ariel and Tupolski, because some of his stories resemble recent child murders.

When he hears that his brother Michal has confessed to the murders and implicated Katurian, he resigns himself to being executed but attempts to save his stories from destruction.

The play contains both narrations and reenactments of several of Katurian's stories, including the autobiographical "The Writer and the Writer's Brother", which tells how Katurian developed his disturbed imagination by hearing the sounds of Michal being tortured by their parents.

تاریخ نخستین خوانش: روز دوازدهم ماه جولای سال2012میلادی

عنوان: مرد بالشی - نمایشنام؛ نویسنده: مارتین مکدونا؛ برگردان امیر امجد؛ تهران، نیلا، سال1389، در112ص، قلمرو هنر؛ شابک9786001220715؛ موصوع نمایشنام های نویسندگان ایرلند بریتانیا - سده20م

عنوان: مرد بالشی - نمایشنام؛ نویسنده: مارتین مکدونا؛ برگردان زهرا جواهری؛ تهران، افراز، سال1393، در157ص، مصور؛ از سری نمایشنام های برتر جهان؛ شابک9789642434480؛

شدار: اگر میخواهید نمایشنام را خود بخوانید، از خوانش ادامه ی این نگاره دوری کنید، رازها بر ملا میشوند؛

نمایش، یک سری از خرده� داستان‌ها� «مینی‌مال� با پایان دهشتناک است، که در پازلی رنگارنگ، دور خط اصلی نمایش، که داستان نویسنده از همین مینیمال‌هاست� به زیبایی تنیده شده، و از خلال یک ماجرای جنایی، ذره� ذره، رازگشایی می‌شوند� نویسنده� ای به نام «کاتوریان»، داستان‌های� درباره ی کودکانی می‌نویسد� که همگی به طرزی فجیع به قتل رسیده، یا آسیب می‌بینند� و الگوهای بازگویی او، توسط برادر کوچک‌تر� «مایکل»، که بلوغ عقلانی کمی دارد، به اجرا درآمده، و به مرگ چند کودک می‌انجامد� نمایش با بازجویی از «کاتوریان» آغاز، و با آمدن «مایکل»، و از خلال جلسات بازجویی، و رازگویی‌ها� دو برادر در زندان، پرده از راز دهشتناک زندگی این دو، و درعین� حال، دو بازجوی نمایش، برداشته شده، و در پایان نیز، با مرگ هر دو برادر به پایان می‌رسد� «مایکل» که ناتوان است، به دست برادر نویسنده� ی خویش به قتل می‌رسد� و «کاتوریان» نویسنده هم، به دست بازجوی خویش مرگ را میپذیرد؛

تاریخ بهنگام رسانی 28/01/1400هجری خورشیدی؛ 01/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Mohammad Hrabal.
396 reviews276 followers
April 22, 2023
اولین نمایشنام‌ا� بود که از مارتین مک دونا خواندم و بسیار لذت بردم؛ حتما بقیه نمایشنام‌ها� مارتین را در لیستم می‌گذار�. البته همه‌� فیلم‌ها� خودش و برادرش جان مایکل را دیده‌ا� و به شما هم توصیه می‌کن� حتما سراغ سینمای مارتین و جان مایکل بروید و لذت ببرید.
****
مایکل: چرا آخرش رو مثل زندگی واقعی با یه پایان خوش تموم نکردی؟
کاتوریان: هیچ پایان خوشی تو زندگی واقعی وجود نداره. صفحه‌� ۸۲ کتاب
مایکل: � من عاشق خوابیدنم فکر می‌کن� تو بهشت هم خوابیدن هست؟ بهتره باشه وگرنه عمراً بهشت نمی‌ر�. صفحه‌� ۸۷ کتاب
چیزی که مرد بالشی را برجسته می‌کن� غریزه‌� خام و حیاتی بشر است که فانتزی می‌سازد� برای تفریح و سرگرمی دروغ می‌گوید� اطلاعات نادرست می‌دهد� از یک ماهی کوچک برای فریفتن و به دام انداختن ماهی بزرگ‌ت� استفاده می‌کند� و نقش شهرزاد قصه‌گ� را برای تماشاچیان واقعی و خیالی بازی می‌کن�. برای آقای مک دونا، این غریزه مثل سایر غرایز برای نیازهای پایه بشری، مهم و اساسی است. زندگی کوتاه و بی‌رح� است ولی داستان‌ه� باعث سرگرمی و نشاط هستند. به‌علاوه‌� اینکه، آن‌ه� شانس باقی ماندن را برای همیشه دارند. مقاله‌� موخره از بن برنتلی، نیویورک تایمز، آوریل ۲۰۰۵. صفحه‌� ۱۴۳ کتاب
Profile Image for Roya Arbabi.
90 reviews70 followers
March 24, 2023
شاکار
شاکار به تمام معنا
نمایشنام‌ا� که قطعاً تا مدت‌ه� صحنه‌ه� و تصاویرش توی ذهنم خواهد ماند
Profile Image for Sean Barrs .
1,122 reviews47.4k followers
April 3, 2017
Good theatre suspends you in reality. Good theatre captures a moment in time that could be now. And The Pillowman does this superbly. This is, indeed, a deeply disturbing play, chiefly because it could be real.

It all begins with some dark stories. A writer has written some brutal pieces about child murder and butchery. Someone has read his work and has decided to carry out the deeds within them. The writer, Katurian, has been brought in for questioning. The opening scene is reminiscent of Kafka’s The Trial. The protagonist is being investigated and put on trial for events he has no understanding of. Kafkaesque is a word that is on the tip of the performers tongue all through the scene, but it never is actually spoken despite the blatant allusions: it doesn’t quite need to be said. This effect is later removed as the situation becomes clearer.

What replaces it is a relationship straight out of Of Mice and Men. Katurian has a younger brother, one who is strikingly similar to Lenny. His concept of right and wrong is vague, though pure of heart; he will do anything he is told to do. The two brothers have a darker past, an abusive childhood that has bound them together out of survival and mutual affection. The investigators of the crime are certain it was one, or perhaps both, of them that carried out the killings. The questions begin as does the torture, though central to Katurian’s mind is what’s going to happen to his writing if he is found guilty.

“It isn't about being or not being dead, it's about what you leave behind�

description

So the play questions the legacy of writing, and the responsibly of its content. Who is to blame in such a situation? Can the writer be held accountable for someone else’s obsessions and misconceptions over his work? This play may all sound terribly bleak, but running through it is a string of irony and self-reflexive moments. The characters draw attention to their own stupidity and the limitedness from the position in which they operate; thus, tragedy is infused with dark comedy making the play a true enjoyment to watch.

If you get the chance, I highly recommend watching a version of this after reading it.
Profile Image for Chia.
41 reviews74 followers
October 29, 2018
بینظیر، تاریک ، هولناک و غم انگیز

نویسنده ای که حیوانات سلاخی شده رو تمیز میکنه با برادری که گاهی تو درک بغضی چیزها کنده! این دو در حال بازجویی شدن در حکومتی خودکامه توسط دو بازجوی سادیستیک هستند در رابطه با مضامین ترسناک داستان های کوتاه نویسنده و شباهتش با قتل تعدادی از کودکان که در شهر رخ می دهند.

نمایشنام به شدت جذاب و لذت بخش بود برام.
مارتین مک دونایی که چند فیلم کارگردانی کرده و نوشته مثل :
In Bruges
Seven Psychopaths
Three Billboards Outside Ebbing, Missouri
برام شناخته شده بود اما هیچ کاری ازش نخونده بودم
مارتین مک دونا همچنین در سال ۲۰۰۵ جایزه ی اسکار بهترین فیلم کوتاه رو برای فیلم Six Shooter بدست آورد.

با این سوابق انتظار کار خوبی رو داشتم اما نه تا این حد عالی.
بدون شک الان یکی از دوستاران نمایشنام های مک دونا هستم.

طنز سیاه این کار و جزئیات وحشتاور جنایت هاش تو یه نمایشنام برام تازگی داشت.
داستان های گنجانده شده در قالب این کار حیرت انگیز بودن.
دقیقا مثل خوندن چندین رمان با جزئیات کافی بود فقط در ۱۱۱ صفحه!
Profile Image for Shaghayegh.
177 reviews274 followers
May 10, 2023
کاتوریان متهمی هست که هیچ ایده‌ا� نداره چرا سر از اداره‌� پلیس درآورده و قرار هست اعدام بشه. توپولسکی(کارآگاه) و اریل(پلیس) با پرسیدن سوالات جهت‌دا� و به وجود آوردن فضای متشنجی که رگه‌های� از طنز هم درش هست با بمباران سوال و جواب‌ها� از پیش تعیین شده، کاتوریان رو گیج می‌کن�. طوری که ممکن هست به جرم نکرده هم اعتراف کنه، اما تاثیری هم داره؟
شرایطش در همون چند صفحه‌ا� اول به محاکمه‌� کافکا یا حتی دعوت به مراسم گردن‌زن� ناباکوف شباهت داره. موقعیتی پر از اضطراب، تشویش و نگرانی که هر چقدر می‌گذر� می‌فهم� حتی اگه در ابتدا شوخی� هم بوده کم کم داره جدی میشه!
زیر سوال بردن تک تک جملات ساده‌� کاتوریان از دلایل محکمی هست که تو زندگی واقعی اگه وسعمون برسه و عدالتی هم برقرار باشه (که نیست) ترجیح می‌دی� که با وکیلمون صحبت کنن. چون احتمال ميره گوز رو به شقیقه ربط بدن و حرفامون رو بر علیه‌مو� استفاده کنن.

این نمایشنام تلخ، تاریک، غافلگیرکننده، حاوی صحنه‌ها� دل‌خرا� و طناز هست! داستان‌های� که در طی نمایشنام گفته میشه قابلیت این رو دارن که در مجموعه داستان‌ها� کوتاهی گردآوری بشن و چه بسا که امتیازات بالایی هم دریافت می‌کن�.
یه اجرای خوبی هم ازش تو فیسبوک دیدم که لینکش رو براتون‌� میذارم.

و تا یادم نرفته بگم که شخصیت مایکل هم تشابهات جالبی با لنی موش‌ه� و آدم‌ه� از جان استاین بک داشت.
اگر دوست دارین زیر مشت و لگد له بشین و در آخر بلند شین و بگین زورت تا همین حد بود، خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم�
خلاصه که ناجور لذت بردم و خوشحالم سیاه‌تری� چیز ممکن رو تو روشن‌تری� روز سال (یعنی تولدم) هدیه گرفتم.

پ.ن: بعد از آشنایی با داوید مارتین و مارتین مک دونا، به این نتیجه رسیدم که مارتین اسم درخوری برام هست!
Profile Image for Javad.
180 reviews70 followers
November 24, 2024
منی که به نمایشنام های هرچند متوسط رو به پایین اریک امانوئل اشمیت، به صورت کاملا دلی و حسی، 5 ستاره میدم، باید به این نمایشنام یه 6 7 تا ستاره ای بدم حداقل!

مرد بالشی لطیف‌تری� کابوسی بود که خوندم و به چشم دل، متصور شدم. مرد بالشی از جنس کمدی و خنده ای بود که یک عمر، از مشکلات هولناک زندگی ام ساختم. مرد بالشی یه نمایشنام نبود، مرد بالشی یک دنیا قصه بود و شخصیت اصلی‌اش� کاتوریان، قصه‌گوی� بود که قصه گفتن رو عالی بلد بود.

من عاشق کمدی ام، مخصوصا وقتی چاشنی تراژدی و سیاهی به خودش بگیره. کمدی خوب رو یکی از فاخرترین و بهترین جلوه‌ها� آگاهی و بلوغ ذهنی انسان در تمام تاریخ تمدن میدونم. نمایشنام مرد بالشی، اثبات دوباره‌ا� بود بر این باورم، خوشحالم که خوندمش.
Profile Image for رزی - Woman, Life, Liberty.
303 reviews120 followers
July 2, 2021

فقط خسته شدم از همه‌� اونایی که دوروبرم تو این اداره واسه توجیه رفتار گند خودشون، بچگی گندشونو بهانه می‌کن�. بابای من یه الکلی وحشی بود، منم یه الکلی وحشی‌ام� آره هستم، ولی این انتخاب شخصی خودمه. آزادانه قبولش کردم.


فعلا در حالت «وای برگاااام»واری قرار دارم و نمی‌تون� ریویو بنویسم...
Profile Image for سارا.
283 reviews233 followers
September 5, 2021
چقدر خوب بود چقدر چقدر!!! :))) یه ایده‌� خارق‌العاد� با کلی داستان کوتاه وسط یک نمایشنام ۱۰۷ صفحه‌ا� و حقیقتا یکی از یکی بهتر.
انگار مک دونا نمایشنام‌هاش� دقیقا مطابق سلیقه‌� من نوشته :)) خشن، خلاقانه، ساختارشکن و عجیب!
Profile Image for Parastoo Khalili.
198 reviews447 followers
May 24, 2021
من براي دسته بندي كتاب‌هاي� كه دوسشون دارم دوتا كلمه به كار ميبرم، يكيش قشنگ و ديگري افتضاح!

اين كتاب افتضاح بود، افتضاح 5ستاره اي، افتضاح دردناك، افتضاح واقعي.
به قدري تمام كلمه‌ه� و صحبت‌ها� كاتوريان و كاراگاه‌ه� واقعي و دردناك بود كه بعد از خوندن چند صفحه كتاب رو مي‌بست� تا اين موضوع رو هضم كنم.

و اينجا يادي ميكنم از جمله ي دوستم:
چيه اين انسان؟�
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
76 reviews25 followers
February 19, 2025
خیلی نمی‌خوا� زیاده‌گوی� کنم!
عجب نمایشنام‌ای� عجببببب نمایشنام‌اییییی�!!!
خرده‌روایت‌های� اندر روایت اصلی، خرده‌روایت‌های� که هر کدوم به‌تنهای� واقعا خوب بودن.
خیلی عجیب بود برام کلا اتفاقات نمایشنام، و به‌خوب� تک‌ت� خرده‌روایت‌ه� داخل روایت اصلی ذوب شده بودن و خواننده رو با خودشون غرق می‌کردن� غرق توی دریای سیاهی و حتی گاها کمدی سیاه انسانی!
وجود عناصر روان‌شناخت� قوی و الهام گرفتن از نظریات فروید هم به‌نظ� بسیار جالب میومد.
خلاصه که لذت بردم شدیدا!
بیشتر از این نمی‌تون� واقعا چیزی بگم، جز اینکه قراره از این نویسنده خیلی بیشتر بخونم.
امتیاز من: ۵ از ۵
Profile Image for Mohammad.
37 reviews39 followers
February 19, 2025
چه کرده این مک دونا! بعد ملکه زیبای لینین دومین بار شگفت زده ام کرد. این اثر به نظرم یه سروگردن از قبلی بالاتر بود. خشونت اینبار بیشتر و با جراحی های حساب شده روانشناسی و همراه با غافلگیری های به جا و لذتبخش. خرده داستانهای نمایشنام همه جای کتابو بی وقفه خوندنی کرده.
اما چرا ۴ ستاره دادم؟ راستش یه ستاره رو نه از مک دونا که از حال خودم کم کردم. جناب مک دونا با حال و هوای این روزهام ظرفیت این حجم سیاهی رو نداشتم. ببخشید حق تو ۵ ستاره بود...کاسه من کوچیک بود.
Profile Image for Amir .
588 reviews38 followers
June 21, 2015
یکی از سخت‌تری� کارها ستاره دادن به اثری هست که از یه طرف می‌دون� اثر معمولی‌ا� نیست و از طرف دیگه اون‌قدر� که باید جذبت نکرده. واسه همین این‌با� می‌خوا� یه روش جدید انتخاب کنم. اول مرور رو می‌نویس� بعد تصمیم می‌گیر� که چند ستاره بدم
.
مرد بالشی اثر هوش‌مندانه‌ا� هست. نبوغ نویسنده رو تو تک تک جمله‌ها� نمایش میشه حس کرد. چیزی که هم نقطه‌� قوت کتاب هست و هم البته نقطه‌� ضعف اون. نمایش با یه بازجویی شروع میشه. بازجویی از نویسنده‌ا� که داره داستان‌ها� خشونت‌بار� در مورد بچه‌ه� می‌نویس� و اتفاقا تو همون شهر بچه‌های� به همون روش کشته میشن. شروع جذاب‌تر� از این سراغ دارید؟

اما چیزی که از همون اول نمایش‌نام� مدام اذیتم می‌کر� "یک‌دس� بودن" صدای شخصیت‌ه� بود. جنس کلمه‌ها� انتخاب شده برای شخصیت‌ه� اون قدر شبیه هم و خام [از نظر شخصیت‌پردازی] بود که فقط می‌تونست� از معنی جمله‌ه� بفهمی که این جمله مال کی هست. در حالی که ما سه تا شخصیت اصلی داشتیم که یکی نویسنده بود و دو تای دیگه پلیس که تازه یکی‌شو� قرار بوده پلیس بده باشه و اون‌یک� پلیس خوبه. شاید این وسط فقط بتونیم برای برادر نویسنده توی دبالوگاش تشخصی قایل بشیم. در کل زبان نمایش پخته نیست و اذیت می‌کن�.

طنز نمایش قابل احترام و واقعا دوست‌داشتن� هست و صدالبته پر از آدرنالین
...
جدای از این‌ه� "نویسنده" [مک‌دونا] توی داستان کلی داستانک هم جا داده که همه به نوعی جالب و عجیب هستن. حتی یکی از بحث‌های� که می‌تون� بین دوست دارهای این نمایش دربگیره می‌تون� این باشه که از کدوم داستانک بیشتر خوش‌شو� اومده [برای من قصه‌� خوک سبز]. راستش همین داستانک‌ه� هم برام آینه‌� دق شده بود و با این‌ک� خیلی دوست‌شو� داشتم جوری پاشون از گلیم نمایش درازتر بود که مدام می‌گفت� خوب چرا این‌جا� چرا توی یه داستان کوتاه نه؟ چرا توی یه نمایش؟

مرد بالشی با این‌ک� اثری هست که به شدت میشه تاویل و تفسیرش کرد ولی به نظرم قوی‌تری� سطح اون مال همین سطح رویی و عریان هست که تماشاگرا باهاش مواجه میشن. هر تفسیری بیشتر از اون‌چ� خود متن توی برخورد اول میگه اون برش و حلاوت اصلی برخورد اول رو می‌گیر�. اثر با این‌ک� کار قوی� و [بیش از حد] حساب‌شده‌ا� هست، چاره‌ا� ندارم جز این‌ک� سه و نیم ستاره‌� متمایل به سه بدم بهش. آره ستاره دادن به روش [بیش از حد] حساب‌شد� تنها راه ستاره دادن به این کتابه...
Profile Image for antimemoir.
54 reviews35 followers
August 16, 2022
⚠️ شدار: این نامه حاوی صحنه‌ها� دلخراش است.

مارتین مکدونای لعنتی،

گفته بودی که "اولین وظیفهٔ یک قصه‌گو� این است که قصه بگوید"؛ یا شاید هم نوشته بودی که "تنها وظیفهٔ یک قصه‌گو� این است که قصه بگوید." نُه نمایشنام‌� خشنِ لعنتیت را خوانده‌� و اقرار می‌کن� که تو یک فاکینگْ قصه‌گو� عصبانی هستی. خب راستش من هم عصبانی هستم؛ یعنی در واقع دلیل آنکه نه نمایشنامٔ خشنِ لعنتیت را پشت‌ْبن� خواندم همین بود که من یک مالیخولیاییِ خیلی عصبانی هستم. مدت‌هاس� چیزی ننوشته‌ا�. نوشتن قراری می‌خواه� که من محجورانه باخته‌م�. تو اما مجابم می‌کن� که برایت قصه بگویم، حتی اگر یاوه و هذیانی بیش نباشد؛ که وظیفه یک قصه‌گ� قصه گفتن است. بیا اسمِ این قصه را مثلا بگذاریم لوکوموتیورانِ میرانشهر.

یکی بود، یکی نبود. روزی روزگاری لوکوموتیورانِ قصهٔ ما به میرانشهر فراخوانده شد. او می‌دانس� هیچ لوکوموتیورانی حاضر به راندن هیچ قطاری در میرانشهر نشده، با این‌حا� این دعوت را از سر مهربانی پذیرفت. میرانشهر با اندوهِ مهاجرانش نفرین شده بود. مهاجرانی که رنجِ نامهربانیِ میرانشهر و مردمانش را تاب نیاورده، همه‌چی� را رها کرده و به غربتی کوچیده بودند. نفرینِ گریبانگیرِ میرانشهر، پایستگیِ غم بود. در میرانشهر دیگر غمی از بین نمی‌رف� و بوجود نمی‌آمد� تنها از فردی به فرد دیگر و از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌ش�. مردی که غم نان داشت چاره را ارعابِ مردی دیگر و سرقت از او می‌یاف� و بعد مرد مال‌باخته� که حالا غم حقارت داشت، با متلکی جنسی به زنی تنها آرام می‌گرف� و زن را به غم درماندگی دچار می‌کر�. میرانشهر اما شب‌ها� شوم‌تر� داشت. مرد و زن که به خانه باز می‌گشتند� غمِ سنگین و شومِ هر روزهٔ خود را بر سر کودکانشان هوار می‌کردن�. کودکانِ معصومِ میرانشهر ولی هیچ از رسومِ این پایستگیِ غم سر در نمی‌آوردند� غم را در دل خود نگاه داشته و شب‌به‌ش� افسرده‌ت� می‌شدن�.

دیری نپایید که لوکوموتیورانِ مهربان، نفرینِ واقعیِ میرانشهر را با گوشت و خون تجربه کرد؛ گوشت و خونی پاشیده بر پنجرهٔ لوکوموتیو. همان روزِ اولِ کاری، پسر بچه‌ا� به ناگه جلوی قطارِ در حالِ حرکت پرید و به آنی و لحظه‌ا� همهٔ غم‌ه� و دردهایش به حافظه‌‌� لوکوموتیوران منتقل شد. لوکوموتیوران، حال در حافظه‌‌� خود، پسرک را می‌دی� که شبی بدن نحیف خود را از زیر مشت و لگد پدرِ جبّارش جمع و جور می‌کن� یا شبی دیگر با ضجّه، مادر سَگدِلش را التماس می‌کن� که ببخشدش و از خانه بیرونش نکند. پَر کشیدنِ این معصومیتِ افسرده و درمانده، اشک‌ها� لوکوموتیوران را بر گونه‌های� جاری کرد. سال‌ه� گذشت و کودکی پس از کودک دیگر تنِ سردِ قطار را به آغوش کشید و لوکوموتیوران با دسترسی به حافظه‌� هرکدام افسرده‌ت� شد و اشک� ریخت و اشک ریخت و اشک ریخت. کودکانِ میرانشهر به قطارِ لوکوموتیوران لقب «پَرْ درْ بهشت» داده بودند. آن‌ه� دریافته بودند که لوکوموتیورانِ مهربان دوستِ وفادارِ آن‌هاس� و در صورت دیدن کودکی روی سکو، برای کمینه کردن دردِ تصادف، سرعت قطار را تا جای ممکن بالا می‌بر�. تنها یک پرش به موقع کافی بود تا به آنی در بهشت باشی.

نامردمانِ میرانشهر اما خوش‌ت� بودند. تو گویی غمِ شهر گم شده بود. با خود می‌گفتن� که آن بچه‌ه� نفرینی بوده‌ان� لابد؛ که حال دیگر آن تخم‌سگ‌ه� رفته‌ان� و نفرینِ غم هم از این شهر رفته. هیچ‌ک� بویی نبرده بود که لوکوموتیورانِ مهربان، همهٔ غم و غصه‌ها� کودکان را به خود جذب کرده و در میان اشک‌ها� خود در حالِ غرق شدن است. لوکوموتیورانِ میرانشهر هفت و سه چهارم ثانیه قبل از مرگش، وقتی غرقه در اشک‌های� که تمامِ واگن‌ها� قطار را پر کرده بود نفس‌ها� آخر را می‌کشید� به این فکر کرد که تمامِ غمِ میرانشهر روی قلبش سنگینی می‌کن� و در عین حال در این قطار تنهای تنهاست؛ پس اینجا دیگر امکان انتقال غم به کسی میسر نیست و این یعنی شکستنِ نفرینِ میرانشهر. و این یعنی کودکانِ دوباره خندان... لحظاتی پس از مرگِ لوکوموتیورانِ میرانشهر، قطار از ریل خارج شد و تصادف کرد. سیلِ اشک‌ها� لوکوموتیوران، سرتاسر میرانشهر را فرا گرفت و هر زن و مرد را به کام مرگ فرو برد. پایان.

دوست‌دا� تو،
ایمان

برگرفته از کانال تلگرام پادداشت:
Profile Image for Sana.
259 reviews134 followers
February 7, 2024
فوق العاده بود 👌👌
Profile Image for Seyed Hashemi.
125 reviews58 followers
October 28, 2024
باید نوشت، چه به نام چه به ننگ!

اینم الان دیدم اینجا نذاشتم.

0- دلتنگم برای دست به قلم[کیبورد] شدن و نوشتن (امسال هم مثل پارسال همین حس رو دارم؛ علت: دانشگاه). نوشتنِ بدون قید و بندهای از پیش تعیین شده!
دانشگاه است دیگر؛ یک شاقولی، یک کسی، یک جایی بر سردرِ آن کوفته است که پس از آن تمام جسم‌ه� رو قالب می‌زن�. راهِ گریزی ازش نیست، اما نباید حبس شد در جهانش، حالِ دلم با جهانِ اهلِ انضباط صاف نیست؛ با اینکه به ضرورتِ جهان‌شا� وافقم.
اما آیا گریزی از امورِ ضروری هست؟ "آرزویی دلکش است اما دریغ..."
تمام.

1- هرچقدر از متفاوت بودن تجربه مطالعه/دیدنِ این نمایشنام از مک‌دون� بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شو�. اصلا داریم این میزان از اختصار و داستان‌گویی� حقا که در "داستان‌گوی�" قلمِ مک‌دون� از بهترین قلم‌های� که تا الان خوانده‌ا�. تاریکیِ جهانش به بی‌پَرْت� بودنِ جهانِ آندری‌یِ� است، اما آندری‌یِ� داستان‌سر� نیست و در جای دیگری باید سراغ خوشیِ قلمش بود. اما مک‌دون� داستان می‌گوید� "چه به نام چه به ننگ".
اصلا گویی این نمایشنام دچار سندرومِ درام و داستان بی‌قرا� است. این تکه از متنِ من را کسانی می‌فهمن� که نمایشنام را خوانده‌ان�(اگه هنوز داری این متن رو می‌خون� باخت دادی، بلند شو بی‌زحم� برو نمایشنام رو بخون، هشدااار! داستان وحشتناک تلخی داره، و اجرای تئاتری که دوتا کارگردان داشت و پیام دهکردی و علی سرابی توش درخشان بودن و نوید محمدزاده معمولی بود رو ببین، بعدا بیا. اگه این کار رو کردی من به هدفم از نوشتن این متن رسیدم...)
خلاصه داشتم از یک بیماری حرف می‌زدم� یک سندروم، یک وضعیت غیرطبیعیِ تکرارشونده در این نمایشنام. قدم به قدم، لحظه به لحظه و فراز به فرازِ این متن، مالامال از داستان بود؛ هرکدام با قهرمان‌ه� و ضدقهرمان‌ه� و آنتاگونیسم‌ه� و درام‌ها� خودش. لزوما منظورم اون داستان کوتاه‌ها� کاتوریان نیست که تک‌تک‌شو� پتانسیل یک اثر بلند مستقل را دارند، منظورم داستانِ تک‌ت� کاراکترهاست. داستان زندگیِ اِریِل خودش جهانی داره و عجب کارکردی هم در نمایش داشت. اصلا خودِ توپولسکی و داستانی که گفت.
�"اشاره‌ها� لعنتیِ" داستانش هم عالی بود، ولی همین تاکید مک‌دون� بر اینکه باید "داستان گفت" و لزوما نباید دنبال "اشاره به چیزی" بود(نمادپردازی شاذ)، جدا از نکته مهمی که در نقدِ ادبی دارد(همان‌ک� اپسیلونی بَلَدَش نیستم)، به نظرم وجه آیرونیک و کناییِ جذابی دارد. یعنی خلاصه منظورم اینکه: "به 'دَر' نگفتم این رو، اصلا اشاره‌ا� نداشتم، ولی خودمون می‌دونی� که 'دیوار' باید بشنوه این رو!". به بیانٍ اُخری، بازم خودِ مک‌دون� به چیزی اشاره داره به نظرم :)))
حالا همه‌� این درام‌ه� و داستان‌ها� متکثر و پیشینه کاراکترها رو قرار بده کنار "داستانِ زندگیِ مک‌دون�". اصلا مولف، اثر و تمام جوانب این کار آمیخته به داستان است. چجوری می‌ش� اینجوری باشه؟ اصلا عجیبه. خودِ مک‌دون� هم واقعا داستانِ زندگیِ عجیبی داشته...

2- چقدر یک اجرای تئاترِ خوب، خوبه. جدا از نقدهایی که به اجرای معروف و موجود از این نمایش به فارسی وارده، مثل تپق‌زدن‌ها� زیادِ احمد مهرانفر، حذف برخی شخصیت‌ه� و جایگزینی نقاشی بجای بخش‌های� از نمایش که خودشون می‌تونست� اجرا داشته باشن و چند نقدِ دیگر که با توجه به برخی محدودیت‌ه� موجه است، واقعا اجرای فارسی از این نمایش به کارگردانیِ محمد یعقوبی و آیدا کیخانی خوب بود.
حالا باید یه جستی زد و دید آیا به زبان اهل آن طرفِ آب اجراهای خوبی از این گوهری موجود است یا خیر؟ صدی نود موجود است، پس باید یافت!

3-نیم ستاره بماند برای داستانِ مشاهده یک اجرای بهتر از این نمایشنام. همون که بالا گفتم.

4- اینکه قلمِ مک‌دون� خالی از هر نوع تکلف و سخت‌بود� است ولی داستان‌� چنین چندلایه و درگیرکننده است خیلی برایم جذاب بود. یعنی انقدر روان و سریع کتاب را می‌خوان� که گویی متن یک اتوماسیون دولتی است که تو به عنوان یک بوروکراتِ میانسالِ دولتی برای بار هزارم در زندگی‌ا� داری آن را می‌خوانی� همانقدر ساده و روان است برایت. ولی وقتی مکث می‌کن� و به بلایی که این قلم بر سرت آورده است فکر می‌کنی� برقِ سه فاز از سرت می‌پر�. غم‌انگی� است که کسانی را می‌بین� که چنین می‌نویسن�. نه که حسودی باشه‌ها� صرفا یه غبطهٔ ساده است.


�- هنوز نمایشنام رو نخوندی و داری متنِ مرورِ من رو می‌خوانی� مرسی که کلا توجه نمی‌کن� به چیزایی که می‌نویس�!
Profile Image for Peiman.
599 reviews178 followers
July 14, 2024
یک نویسنده در اتاقی با یک پلیس و یک کارآگاه در حالی داره حرف میزنه و در واقع بازجویی میشه که اصلا نمیدونه برای چی دستگیر شده تا اینکه متوجه میشه تنها نیست و برادرش که عقل درست و حسابی هم نداره در اتاق مجاور دستگیر شده و کم‌ک� با بازجویی و شکنجه و صحبت با برادرش ماجرا براش روشن میشه، هر توضیح اضافه‌ا� باعث لو رفتن داستان میشه پس چیز دیگه‌ا� نمی‌گ�. نمایشنام با خشن‌تری� و بی‌پرده‌تری� لحن ممکن این قضیه رو بیان می‌کن� که دنیا جای وحشتناکیه، خیلی وحشتناک حتی برای بچه‌ه�. توی نمایشنام چندین داستان کوتاه نقل میشه که هر کدوم به تنهایی می‌تون� یک کتاب عالی بشه.ه
Profile Image for Arghoon.
294 reviews71 followers
August 25, 2023
اوه. اوه نه.
راستش، واقعا نه.
قبل ازینکه هرچیزی بگم توی این ریویو، باید صادقانه بگم که فهم و دانش من از نمایشنام واقعا بسیار ناچیزه و یه خواننده‌� خیلی عام محسوب می‌ش�.

هم قبل از خوندن کتاب و هم بعدش، داشتم ریویوهارو نگاه میکردم و واقعا کم پیش میاد کتابی اینهمهههه ریویوهای پنج ستاره داشته باشه، یعنی درواقع هر آدم خفنی که توی گودریدز میشناسم بهش پنج ستاره داده و از طنز سیاه دیوانه‌وا� خشن و رُک و ترسناک داستان حرف زده. و خب همه‌� اینها واقعی بودن، یه داستان بسیار دلخراش و تاریک داریم، ازونها که همه در آخر می‌میر� و حتی آدم خوبه هم بده و مامانت هم بده و پلیس هم بده و خدا هم بده. یه چنین چیزی معمولا باعث میشه ذوق کنم و عاشق اون کتاب یا فیلم یا هرچی بشم.

ولی اینجا، برای من، نه. اصلا پنج ستاره‌� درخشان به یاد موندنی نیست.
خودم دوست دارم بشینم و عمیق و موشکافانه بررسی کنم که دقیقا چی باعث میشه اثری که انقدر شاکاره برای خیلی‌ه� رو باهاش ارتباط نگیرم.
ازینجا شروع کنیم که خوندن صد صفحه ناقابل برام سه روز طول کشید و در آخر فقط برای اینکه تموم بشه خوندمش، احساس میکنم اون المنت "کمدی سیاه" توی داستان بیش از حد استفاده شده بود، یعنی درحد دو-سه بار اگر باشه منو متعجب و میخکوب میکنه ولی وقتی هر خط و صفحه داریم با مرگ و خفه کردن و کشتن و بریدن بچه‌ه� مثل نقل و نبات برخورد می‌کنی� برای من دیگه خاصیت تازه بودنش رو از دست میده و تکراری میشه.
چیز دیگه‌ا� که وجود داشت لحن خیلی یک‌دس� همه‌� شخصیت‌ه� بود، او�� دیالوگ‌ها� کوفتی رو من کوفتی نمیتونستم تشخیص بدم کدوم شخصیت کوفتی� گفته اگه اسم کوفتیشون رو نمیخوندم، هیچ تمایزی بین لحن پلیس و کارآگاه که توی موضع قدرته و کسی که قراره اعدامش کنن و تحت فشاره نبود و خوندنش اذیت‌کنند� بود.
و یچیز دیگه درباره داستان‌های� که توی داستان بودن، قبول دارم هرکدوم تک‌ت� یه ایده ناب تازه بودن ولی همه درکنار هم توی بستر یه داستان دیگه مثل این بودن که یه خورشت قورمه‌سبز� باشه که وسطش یه لازانیا باشه که لای لازانیا پیتزا باشه که پیتزاهه با کوفته درست شده باشه که وسط کوفته یه سوشی باشه که.... (نمیدونم چرا همه چیزو به غذا ربط میدم). ولی منظورم اینه که برای من بیش از حد بود
Too much of a good thing is no more a good thing.
بازم میگم اول هر جمله‌� که "برای من" اینجوری بود و میدونم که توی زمان متفاوتی با شخصیت و درک متفاوتی وقتی خونده میشه همینا چقدر میتونه شاکار باشه.
فعلا تا همینجا میتونم دلیل پیدا کنم که چرا چیزی که خیلی قرار بود دوستش داشته باشم رو اصلا دوست نداشتم.

باید یه پلیس و کارآگاه پیدا کنیم و مک‌دون� رو بیاریم بشینه و "کاتوریان" وجودش رو بیدار کنه و توضیح بده چرا یه نمایشنام نوشته که توش بچه‌ها� کوفتی به روش‌ها� کوفتی ترتیبشون داده میشه؟؟؟
Profile Image for صان.
427 reviews387 followers
April 12, 2020
ریویو دوم، سال ۲۰۲۰
چهار سال پیش فیلم‌تئات� این نمایش رو به کارگردانی محمد یعقوبی دیده بودم و خیلی از نمایش و متن خوشم اومده بود.
امسال، جز عوامل بازتولید این کار به کارگردانی علی سرابی بودم و ۶۰ بار این نمایش رو نگاه کردم و نظرم به کلی عوض شد.
به نظرم این متن، ضعیف‌تری� متن مکدوناست و درواقع با متنی طرفیم که یه سری داستان کوتاه رو به جای درامِ درست و حسابی
داره به خورد تماشاگر می‌د�. اوکی، این چیز عجیبی نیست، تو این دوره زمونه نیازی نیست که نمایش حتما درام داشته باشه، اما من
خیلی طرفدار این نوع نمایش‌ه� نیستم. البته اجرای طولانی و خسته‌کنند� علی سرابی از این نمایش هم حتما توی نظر من تاثیر گذاشته،
اما توی این ریویو می‌خوا� سعی کنم از اجرا حرف نزنم و فقط به متن بپردازم.
شخصیت‌ها� این نمایش، تقریبا هدف خاصی ندارن -چه چیزی خسته‌کننده‌ت� از اینه که یه سری آدم بی‌هد� رو ببینی که دارن هی حرف می‌زن� و با قصه تعریف کردن وقت‌تل� می‌کنن�-
خب، شاید بگید طرف رو می‌خوا� بکشن و طرف نمی‌خوا� داستان‌ها� از بین بره. اوکی. این کافیه، ولی نه برای کل زمان نمایش. هرچی جلو می‌ر� خواسته اصلی کاراکتر نه پیشرفت خاصی می‌‌کنه� نه عوض می‌شه� فقط یه سری داستان می‌گه� پیش داستان‌ها� با داداشش رو تعریف می‌کنه� دیالوگ‌ها� بامزه‌� مکدونایی می‌گه� خشونت رو در داستان‌ه� به نهایت می‌رسون� و بعد یکم هنرنمایی‌ها� پی‌رنگ� تزریق می‌ش� به متن و تموم. نمایش تموم شد. چرا می‌گ� هنرنمایی، چون چرخش داستانی یا به قول خود کاتوریان، پیچش داستانی‌ا� که آخرش ماجرا می‌بینی� یه چیزیه مربوط به پیش‌داستان‌ه� و ربطی به موقعیت حال حاضر شخصیت‌ه� نداره و فهمیدنش فقط یه معما رو حل می‌کن� و چندان توی موقعیت تاثیر گذار نیست. البته همه این ها خیلی حرفه‌ا� تو نمایشنام قرار گرفتن برای همین خیلی اذیت‌کنند� نیستن.

حرف من اینه که نسبت به نمایشنام‌ها� دیگه‌� مکدونا، این اثر خیلی معمولیه و برای من فقط یه سری داستان کوتاهه که کاتوریان روایت می‌کن� و یه موقعیت کلی که بازپرسی هست و یه پایان جالب. و اتفاقی که برای من به عنوان خواننده می‌افت� اینه که وسط‌ها� نمایش حوصله‌ا� سر می‌ر�.

خیلی جالبه که نظرم دقیقا ۱۸۰ درجه عوض شده درباره این متن :))))
ببینم چهار سال دیگه نظرم چی خواهد بود! :-)


اولین ریویو، سال ۲۰۱۶
مارتین مک دونا دنیایی رو میسازه که نزدیک ترین چیز به دنیای ماست. البته با چاشنی فانتزی.
دنیایی که ادمای توش هرکاری میکنن تا خودشونو به چیزی که میخان برسونن.
دنیایی که هیچ چیز توش مطلق نیست،
هر خوشی میتونه تبدیل بشه به ناخوشی و هر تراژدی میتونه تبدیل بشه به یک چیز خوب.
اینا چیزایی هست که از مکدونا خیلی خوشحالم میکنه. خوب یاد گرفته زندگی رو این ادم.

تو این نمایش، که یکی از بهترین کاراش هست توی نظر من، داستان های کوتاهی روایت میشه. اتفاقات عجیبی میفته. ادماش کارای خوبی میکنن. شکنجه میدن و بازپرسی میکنن و کتک میزنن ولی هرکی برای کارای خودش دلیلای خودشو داره. مکدونا میخاد چی بگه تو این نمایش؟! شاید بگیم هیچی. مث خود کاتوریان که همش اصرار داره که داستاناش هیچ دلیلی ندارن و هر بچه ای که کشته میشه تو داستاناش، فقط یک بچه‌� که کشته میشه و نه میخاد از جامعه بناله نه از هرچی. اما ذهن من دوست داره براش معنا بسازه و نمادگرایی کنه. کسی جلودارم نیست، ولی باید یادم باشه که نظر نویسنده، همیشه با نظر من یکسان نیست. همین مطلق نبودن همیشه تو تمام روایت های مکدونا دیده میشه و اونارو شیرین میکنه.

قسمتای جالبی داشت این نمایش. خیلی هم خوب تموم شد. خیلی شاکار بود!

پیشنهاد میکنم به شدت خیلی زیادی که حتمن فیلم‌تئات� مرد بالشی به کارگردانی محمد یعقوبی رو هم ببینید.

با بازی علی سرابی، نویدمحمدزاده و تمام خوبای دیگه!

جای‌گرفت� در لیست به شدت توصیه شده ها.
Profile Image for Chadi Raheb.
490 reviews417 followers
May 10, 2019
یک. فضای داستان در داستان کتاب عالی بود
دو. نوع دیالوگ‌ه� محشر بود
سه. ترکیب فضای تلخ و سیاه و طنز، معرکه بود
چهار. فکر میکنم بعد از ژولیوس سزار شکسپیر، این بعد از مدتها بهترین نمایشنام‌ا� بود که خوندم. اونم با ولع. در حالیکه حتا نمیخواستم شروعش کنم گفتم یه چند صفحه ای بخونم ببینم چطوره و بعد یک‌نف� خوندم و دیدم عه ساعت سه صبحه و من همچنان دلم میخواست بخونم.
پنج. کتابایی که خودشون مجبورت میکنن به ادامه دادن و اینجور عمیق جذبت کنن رو دوست دارم، کم پیش میاد همچین اتفاقی بیفته، در حد یه آدم بهشون دلبسته میشم، و چقدر کم هستن اینها...
شش. به نظرم وقتشه یه لیست از کتابایی که یک‌نف� خوندیم درست کنیم
Profile Image for Shayan Foroozesh.
55 reviews138 followers
June 21, 2015
One of the best plays I've ever read. especially for its genuine idea of putting shorty short stories in the play. And what terrific stories! The problem is that when I love a piece of literature I get tongue-tied and words fail me. Ugh. I'm going to reread this play some time soon and I'll be back with a thorough review.
Profile Image for Masoud msn.
9 reviews
December 21, 2024
والدین ناتنی: "پس تو میخوای دقیقاً شبیه مسیح بشی، آره؟"
دختر: "بالاخره شما لعنتیا فهميدين"
نامادریش تاجی از سیم خاردار رو تو سر اون فرو می‌کن� چون از تنبلی حوصله‌� ساختن یه تاج درست و حسابی سیمی رو که راحت روی سر دختر بچه قرار بگیره نداره و در همون حین ناپدریش اونو با یه طناب ضخیم مدام شلاق می زنه بعد از یکی دو ساعت وقتی که دختر بچه به هوش میاد ازش میپرسن: "هنوزم میخوای مثل مسیح بشی؟"
دختر همون طور که گریه میکنه میگه: "بله میخوام"
والدین یک صلیب بزرگ سنگین بر پشت او می گذارند. او با درد فراوان راه میرود. سپس اونا وادارش میکنن صدها بار صلیب چوبی سنگینی رو اطراف اتاق نشیمن با خودش بکشه تا این که زانوهاش خم میشه و ساق پاش میشکنه و نمی تونه هیچ کاری جز خیره شدن به پاهای کوچولوش که کاملاً کج شده بودن بکنه بعد اونا بهش میگن: "هنوزم میخوای مثل مسیح باشی؟"
اون یه لحظه نزدیکه حالش به هم بخوره ولی خیلی سریع به خودش مسلط میشه چون نمی‌خوا� ضعف نشون بده به چشماشون نگاه میکنه و میگه "بله می‌خوا�"
والدین دست و پای او را با میخ به صلیب می‌کوبن� و صلیب را بلند میکنند. اونا دستاشو با میخ به صلیب می‌کوب� بعد پاهاش رو هم خم میکنن و با میخ به صلیب می‌کوبن� بعد صلیب رو رو به دیوار بلند میکنن و اونو اونجا تنها میذارن و مشغول تماشای تلویزیون میشن وقتی همه‌� برنامه‌ها� خوب تلویزیون تموم میشه تلویزیون رو خاموش میکنن و نیزه‌ا� رو تیز میکنن و بهش میگن "هنوزم میخوای مثل مسیح بشی؟"
دختر کوچولو بغضش رو قورت میده و نفس عمیقی می‌کش� و میگه: "نه من نمیخوام شبیه مسیح بشم. من خود مسیح‌ا�..."
Profile Image for Tahmineh Baradaran.
555 reviews136 followers
May 7, 2020
دیروزحوالی تجریش برای نهارمهمان بودم . ساعت هفت ونیم عصر هم تئاترشهرزاد رزرو بدون صندلی نمایش دوساعته "مردبالشی " به کارگردانی علی سرابی را داشتم . بهترین راه اتوبوس تندروتجریش � راه آهن که تقاطع جمهوری پیاده شوی و به خیابان نوفل لوشاتو بروی . اتوبوس سونای گرم همراه با مذاکرات بی پایان بانوان بود که به کمک بادبزن یکساعتی تحملش کردم . باید به فکرابزار " گوش بند " باشم . به هرحال چاره ای دیگرنبود. رسیدم وخودم را ازاتوبوس رهاندم . تئاترشروع شد وبرتشکچه ای روی پله ها نشستم .
داستان نمایش راخوانده بودم وبانوع کارهای نمایشی وسینمایی "مارتین مک دونا " ی ایرلندی تقریبا " آشنا بودم .فیلم زیبا وتلخ وکمدی " In Bruges " ازفیلمهای محبوبم است . نمایشی شایدازنوع کارهای "کافکا ". سیاه ، تلخ ، همراه با طنز. سیاهی دنیا ، مسئولیت نویسنده ، بودن یا نبودن ؟ ، حماقتها ومحدودیتهای نوع بشروبسیاری چیزهای دیگر.نویسنده ای درحال بازجویی شدن ، که داستانهای کوتاهش درطول نمایش روایت میشوند وبه واقعیتهایی مستند میگردند و تودرفضای ابهام میان واقعیت یا خیال شناورمیشوی. همه کاراکترها نقاط تیره ای درزندگیشان دارند .درشرایطی مجبوربه اعتراف میشوند یا بارِآن را در درون خود حمل میکنند . برادرِ نویسنده ، با اینکه عقب افتاده ذهنی است ولی مثل بعضی شخصیتهای تکراری داستانها وفیلمهای این سالها ازنوعی تعقل وتفکرخرد مند برخورداراست و جملات قصاری میگویدکه ازنظرمن "دل ناچسب " است . بازیها وکارگردانی خوب بود . بازی حمیدرضا آذرنگ درنقش برادر عقب افتاده ذهنی راچندان نپسندیدم . نمایشی سخت وانرژی بر است وباید احساسات متنوع و زیادی را به نمایش گذاشت .

نمایشنام راکه قبلا " درروزهای خوش دوری ازکرونا دیده بودم .فرصتی شد برای خواندنش...ترجمه می توانست بهترباشد
Profile Image for Reza Qalandari.
182 reviews6 followers
September 21, 2021
«برام مهم نیست که الان بیان بکشنم. مهم نیست. ولی داستانامو نمی‌کش�. داستانامو نمی‌کش�. تنها چیزی که دارم همینه.»

به‌معنا� واقعی کلمه محشر بود�. که البته شکی نبود همین‌طور�. مارتین مک‌دون� یکی از بهترین نویسندگان دنیاست.
Profile Image for Yegane.
130 reviews291 followers
February 8, 2022
قصه‌ه� میتونن خیلی تلخ باشن، اونقدر که تا مدت‌ه� بعد، طعم تلخشون رو حس کنی.


تو هم وقتی نوشتی، از توی تاریکی، امید داشتی شاید یه مردبالشی پیدا بشه، پیدا بشه و به روش مردهای بالشی، بچه‌ه� رو نج��ت بده؛ با مردهای سیبی کوچیک، با هدیه‌� عجیبی که به پاهای بچه‌ا� که توی خیابون بهش خوراکی داده و...

کاتوریان کاتوریان کاتوریان، به آرزوت رسیدی؟

کاتوریان عزیزم، تلاشت برای نشون دادنِ گوه بودن زندگی، قابل ستایشه، هر چند گرون واست تموم شد.

زندگیِ زیبا شاید به اندازه‌� ترک اعتیادش سخت باشه، زیبا فقط نُه سالش بود، و من به این فکر می‌کرد� که آینده چه زندگی غیرمنتظره‌ا� واسه‌ا� پیش‌بین� کرده؟
برای دختر نه ساله‌ا� که خیلی خیلی سخت، ترک کرده.

گاهی فکر می‌کرد� کاش سال‌ه� بعد، قصه‌� زن موفقی رو بشنوم که از دوران کودکیِ سختش تعریف می‌کن� و اتفاقی اسم و زمان و خاطره رو مطابقت بدم و همین دختر باشه؛ اینجوری سعی می‌کن� وقتی تو چشماش نگاه می‌کنم� خودم رو گول بزنم که شاید یه روز، همه چی قنشگ بشه.

دختر کوچولوی قصه، الآن که ترک کرده بین سی تا زن با مشکل روانی زندگی می‌کنه� و تصور اینکه روزهایی سخت‌ت� از این رو داشته می‌تون� معنی واژه‌� فاجعه باشه.

خودم از یگانه می‌ترس� که اعماق وجودش میگه کاش مردبالشی وجود داشت، میومد و کارش رو انجام می‌داد� ترسناک می‌ش� اما نمی‌تون� به اون امید کوچیک، همون کورسوی نوری که خیلی کمرنگ تو تاریکیِ محض وجود داره دلخوش باشم، اون دختر کوچولویی که مامانش ولش کرد و رفت چی میشه؟ و بچه‌ها� دیگه؟

مرد بالشی، کاش وجود داشتی!
کاش هیچ وقت دود نمی‌شد� بری تو هوا، همون جمله‌� یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه...


Profile Image for Sina.
120 reviews115 followers
May 28, 2022
عجب چیز مریضی بود. حقیقتا لذت بردم. مخصوصا از دیالوگا.
Profile Image for Hossein Bayat.
161 reviews25 followers
December 6, 2024
مرد بالشی، هفتمین نمایشنام‌ایس� که از مک‌دون� خوندم. پر طرفدار‌تری� و مشهورترین اثر مارتین مک‌دونا� ایرلندی. در ادامه می‌خوا� راجع به چند تا نکته که مرد بالشی رو برای من خاص می‌کن� بنویسم. این چند خط چیزی رو اسپویل نمی‌کن� مگر این که هشدار داده باشم.

(۱)
وقتی که کرت کوبین ترک پالی (Polly) رو توی آلبوم نِوِرمایند (Nevermind) نیروانا قرار داد، هیچ وقت فکر نمی‌کر� که توی ادامه قراره چه حاشیه‌های� برای این ترک ایجاد بشه. مدتی بعد از پخش آلبوم مشخص شد که دو تا مرد در حالی که داشتن به یه دختر تجاوز می‌کردن� متن این آهنگ رو زیر لب زمزمه می‌کردن�. این قضیه ضربه احساسی سختی به کرت زد و باعث شد به طور خاص توی جلد آلبوم سوم گروه یعنی این یوترو (In Utero) بهش اشاره کنه. متن پالی انگار کار عکس کرده بود. ماجرای آهنگ پالی برمی‌گش� به داستان دختری که توی دهه هشتاد بعد از شرکت توی یه کنسرت پانک‌را� بهش تجاوز میشه. حالا کوبین مواجه شده بود با این که انگار از اثرش در جهت همون چیزی که کوبین بر علیهش ایستاده استفاده شده. کوبین تنها کسی نیست که توی چنین نقطه حساسی ایستاده. من نمی‌دون� سلنجر وقتی شنیده یه روانی به اسم مارک چمپن، جان لنون محبوب رو به ضرب گلوله کشته و ادعا کرده تحت تأثیر ناطور دشت این کار رو انجام داده، چه احساسی داشته. یا مثلاً وقتی توی وسایل بچه‌ا� که توی مدرسه به همکلاسی‌ها� شلیک کرده یه کتاب از استیون کینگ پیدا کردن، استیون کینگ چه احساساتی رو تجربه کرده. همه مولفین، اونقدر عمر نمی‌کنن� که با کسایی رو به رو بشن که آثارشون رو انقدر کج فهمیدن. اما این نقطه یه نقطه مهم توی کریر هر مولفیه که به نظرم بعد از رسیدن به بلوغ باهاش رو به رو میشن. این فکر که نکنه از چیزی که می‌نویس� بر علیه اون چیزی که می‌خوا� استفاده بشه. من احساس می‌کن� مک‌دون� در ششمین نمایشنام بلند خودش، در چنین نقطه‌ا� ایستاده و درگیر این افکار و شاید احساس گناه شده. کثافت و خشونتِ گاه افسار‌گسیخته‌ا� که در آثار پیشین او وجود داشته برای او نوعی احساس گناه ایجاد کرده است. حداقل به نظر من صحنه ابتدایی نمایشنام و بازخواست نویسنده، نمودی از همین مسأله است و نویسنده به صورت ناهشیار داره خودش رو محاکمه می‌کن� و ما با جدالی طرفیم که طرفین اون بخش‌ها� مختلف ذهن مک‌دون� هستند. حداقل برای من این احتمال، احتمال جذابی است.

(۲)
نکته دیگه‌ا� که مرد بالشی رو برای من ارزشمند� می‌کرد� داستان‌ها� فرعی بسیار جذابش بود. به طور خاص داستان مرد بالشی که به شدت متأثرم کرد و جزو جذاب‌تری� داستان فرعی‌هایی� که تا به حال توی یه داستان بهش اشاره شده. این داستان‌ها� فرعی علاوه بر جذابیت خودشون، فرم نمایشنام رو هم خیلی جذاب کرده بودن و باعث شدن دست کارگردان توی چگونگی پردازش این داستان‌ه� هم باز باشه. (من اجرای ایرانی این نمایش رو دیدم که این بخش‌ه� رو اغلب با پخش کردن نقاشی‌ها� دو بعدی و بدون بازیگر نشون دادن که خوب هم شده بود)

(۳)
احتمالاً راجع به مکانیزم‌ها� دفاعی شنیدید. به طور خلاصه مکانیزم‌ها� دفاعی روش‌های� هستند که ایگو (Ego) از طریق اونها کشمکش‌ه� و تعارضات اضطراب‌زا� ناهشیار رو مدیریت می‌کن�. ما توی موقعیت‌های� که نیازها و تمایلات‌مو� با ساختار‌ها� اجتماعی ناسازگار هست و موقعیت‌های� که دچار ناکامی و در نتیجه اون اضطراب میشیم، چاره‌ا� جز توسل به این مکانیزم‌ها� دفاعی نداریم. این رو گفتم که بگم ما توی شخصیت کاتوریان و اریل هم شاهد استفاده از مکانیزم دفاعی هستیم. یکی از مکانیزم‌ها� دفاعی پر استفاده از نگاه فروید، والایش است. والایش یعنی ما میل و کشش غریزی خودمون رو به سمت یک رفتار قابل قبول اجتماعی می‌بری� چون می‌دونی� در حالت فعلی توسط جامعه پذیرفته نمیشه.
[داخل کروشه اسپویل دارد: اریل میل خودش به انتقام از تمام کسانی که به بچه‌ه� ظلم می‌کنن� رو در قالب یک مأمور پلیس وظیفه شناس نشون میده و کاتوریان خشمی که توی خودش داره رو با والایش تبدیل به داستان‌های� می‌کن� که می‌نویسه]
من فکر می‌کن� مک‌دون� می‌خوا� بگه گرچه هر نفر گذشته‌ا� لعنتی خودش رو داشته و همه با این گذشته لعنتی و رفتار‌ها� کثافت‌وا� والدین و مراقبت‌ها� اولیه‌مو� درگیریم اما در آخر این ماییم که داریم تصمیم می‌گیری� چه جوری رفتار کنیم.

(۴)
می‌دون� چیزی که در ادامه می‌نویس� بیشتر یه نگاه ذوقی به لحظاتی از نمایشه اما دوست دارم فکری که کردم رو با شما به اشتراک بذارم گرچه می‌دون� که شاید دارم زیاده‌رو� می‌کن�. برای من بعضی از قسمت‌ها� نمایش یادآور نظریه ناهشیار روانکاوی بود. کنار هم قرار گرفتن کاتوریان، اریل و توپولسکی و دیالوگ‌ه� و مناسباتی که بین این سه در جریان بود، در بعضی از صحنه‌ه� من رو به یاد روابط بین اید (id) ایگو (Ego) و سوپر ایگو (Super Ego) می‌انداخ�. به طور خاص توپولسکی در بعضی صحنه‌ه� نقش تسهیل‌گ� بین روابط کاتوریان و اریل رو ایفا می‌کر� و اریل و کاتوریان که گذشته مشترکی داشتند، به نحو متفاوتی به دنبال پاسخگویی به این گذشته بودند و توپولسکی به مثابه ایگو شرایط صحنه رو مدیریت می‌کر�. احساس می‌کن� با تمام باگ‌های� که این ایده داره، اگر بیشتر روش فکر کنم و چند بار از اول نمایشنام رو بررسی کنم می‌تون� به عنوان یه تئوری ذوقی مطرحش کنم :)))))

(۵)
یه جاهایی داشتم فکر می‌کرد� یعنی توی دنیای واقعی چنین پدر و مادرهایی مثل داستان دختری که فکر می‌کر� مسیحه یا پدر و مادر خود کاتوریان پیدا میشه یا نه. که به فکرم رسید چه قدر دارم سطحی فکر می‌کن�. خیلی اوقات ما در جایگاه والد و یا والدین ما، غیر عامدانه همین قدر نسبت به ما پلید و ستمگر بودن و ما صرفاً چون آسیبی که از سمت‌شو� دیدیم قابل دیدن نیست این داستان‌ه� رو نمی‌تونی� تعریف کنیم. خیلی از ما تجربیات وحشتناک طرد‌شدگی� تحقیر و دستکاری‌ها� روانی رو از طرف والدین خودمون از سر گذروندیم و سالیان سال با این آسیب‌ه� زندگی کردیم. پس شاید اونقدرا هم والدین سمگری که مک‌دون� ترسیم کرده دور از خونه‌ه� و عکسای آلبوم و یا حتی تصویری که هر روز توی آینه می‌بینی� نباشن.:

(۶)
در نهایت احساس می‌کن� هر چی نوشتم رو باید پاک کنم و مک‌دون� به نویسنده خلاق لعنتیه که داره روانیم می‌کن� با نبوغ خودش و هیچ چیز بیشتری از این وجود نداره...
Displaying 1 - 30 of 1,293 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.