رمان یاد شده در دور و بر حوالی کوه میخ، در مناطق دور دست و کوهستانی هزارستان شکل گرفته است. شخصیت اصلی داستان، «نیکه» یتیم پنج سالها� است که با مادرش ساکن قریه حسنک میشو�. نیکه در این قریه با تمام سختیه� در کنار مادرش بزرگ میشو�. شبانی، میکند� از خانه، فرار کرده با خانواده کوچی، سر از جلال آباد در میآور�. نیکه شخصیت بیقرر و ماجراجوی است که در پی شکستن طلسمات کوه میخ است. عسکری میرو�. در کابل، مزدوری میکن�. قمار باز میشو� و سرش را باپولاد جنگ میده�. بر میگردد� دزد میشود� جوان مرد میشود� جرم کشته شدن «دنگر» اوغانی که در حسنک کشته شده برای نجات�
"أدرك أنه ما من شيء في الحياة يستحق التعلق به؛ لأن كل شيء غير مستقر."
رواية "طلسمات" للكاتب الأفغاني "جواد خاوري" الذي ولد بأفغانستان، وأكمل حياته بإيران، تلك الخلفية المميزة كان لها أثراً على أعماله، وبالأخص روايته "طلسمات"، ولكن لنتوقف قليلاً عن معنى كلمة طلسمات؛ فالطلسم هو ما يُخطه الساحر من خطوط تحمل في طياتها ألغاز غامضة ومُبهمة، ويدعي أنها ترد الأذى وتُساعد على قضاء الحاجات. (قاموس المعاني) فمن هو الساحر في حكايتنا؟ ومن المسحور؟
الرواية تنتهج الواقعية السحرية من أول صفحاتها، واقع مآسأوي ممزوج بخيال سحري، بشر يؤمنون بالخرافات، وبشر يُطوعون الخرافات لصالحهم، يتدخل الدين مع الأحداث، كلاً يُطوعه على حسب مصلحته، عنصرية سائدة تجاه النساء، ضرب وإهانة وتقليل من شأنهم وتهميش، وزواج القصر -صبية وفتيات- وكأنهم آلة جنسية فقط لا غير، طفل ينشأ في ظل كل ذلك يواجه العديد من الصعوبات، فيُحاول أن يتغلب عليها فيقهره السراب وحكايات الكنز، وحكايات فرعية تصب دائماً في نفس النهر.
رأيت أن الطلسمات المقصودة في حكايتنا هي التي نضعها على عقولنا، فلا نُبصر ولا نُفكر بطريقة صحيحة، تمنعنا من النظر إلى الأمور كما هي، وتوجهنا إلى مصائر وأقدار خاطئة وشريرة، نضع الطلسمات على عقولنا، فتغشى قلوبنا بعتمة فنصبح أشباه بشر، دون رحمة أو أي فعل إنساني. رواية مُمتعة وقد تكون بدايتها صعبة، ولكن بمجرد توالي الحكايات والدخول إلى الأجواء تصبح أكثر متعة وجمالاً.
به نظر من طلسمات بهترین رمان فارسیس� که من از یک نویسنده� افغان و یکی از بهترین رمانها� فارسیس� که از یک نویسنده� فارسیزبا� خواندها�. شاید متهم شوم به کمخوان� از نویسندگان فارسی زبان، که اتهام بجاییست� اما همیشه سعی کردها� بهترینه� را پیدا کنم و بخوانم و بین همین بهترینهای� که خواندهام� طلسمات بهترینشا� بوده. طلسمات از آن کتابهاییس� که با نیت مرور سه صفحه� اول کتاب آنر� برمیداری� و تا به خودتان میآیی� شصت صفحها� را خواندهای� (این اتفاق دقیقا برای خودم افتاد) و آن شصت صفحه و صحنههایش� تا فرصت بعد که ادامه کتاب را بخوانید، در ذهنتا� تکرار شده میرو�. تصویرسازی بینظیر� دارد. با تمام این اوصاف طلسمات (به نظر من) سه مشکل اساسی دارد (البته امیدوارم درباره� مشکل اولش اشتباه کنم*). اول اینکه مخاطب غیرهزاره آن لذتی را نمیبر� که یک مخاطب هزاره میبرد� چون آشنایی با فرهنگ و آداب و رسوم زندگی هزارهه� را میطلب�. گرچه نویسنده گاهی با مهارت خاص خودش با آوردن شخصیته� و اتفاقات مشترک بین همه اقوام، آنر� لذتبخشت� کند. مثلا محمدعلی که عسکر شده (عسکرها وقتی به قریه میروند� مردم خود را آماده لت خوردن میکنن�. اما حاضرند از محمدعلی، تنها عسکر مسلح ولسوالی لت بخورند چون از همان مردم است. از آن طرف، چون محمدعلی تنها عسکر هزاره است، کمی مغرور شده و مردم را بیشتر و محکمت� لت میکن�. تجربه� مشترکی بین همه مردم دنیا). مشکل اول رمان، مشکل دوم را قابل دیدتر میکن�. نویسنده گاهی بعضی اتفاقات را بیش از آنچیز� که باید توضیح میده� (مثل قضیه� کوچیه� که کی میآین� و کی میرون� و وقتی هستند چه میکنن�) که (به نظر من) اضافه بود. به نظر میرس� این توضیح برای این بوده که مخاطب غیرهزاره هم از داستان لذت ببرد. مشکل سوم** و اساسی رمان استفاده� بیش از حد از رئالیسم جادویی در داستان است. بله، قبول دارم که طلسمات بهترین اثر و شاید تنها اثر در افغانستان باشد که رئالیسم جادویی را آنطو� که باید� استفاده کرده. اما حجم اتفاقات غیرطبیعی (با لحن طبیعی بینظی� البته) آنقدر پشت سرهم اتفاق میافتن� که حتی گاهی به ژانر فنتزی پهلو میزنن�. یکج� از رمان (دقیقا همان فصل اول) حجم اتفاقات غیرطبیعی آنقدر زیاد بود که همزما� هم به قدرت تخیل نویسنده حسادت کردم و هم به نظرم آمد که نویسنده دارد قدرت قلمش را به رخ میکش�.
خوندن این رمان خیلی جذاب بود برای من. اول به این خاطر که نخستین بار بود که اثری به زبان فارسی میخوندم که نویسنده اش فرای مرزهای جغرافیایی ایران کنونی به دنیا اومده. زبان این رمان بسیار شیرین و دوست داشتنی و روان است. نکته بعدی استفاده از رئالیسم جادویی گیرا در جای جای کتابه. شخصیت ها هم خیلی واقعی و ملموس هستند. شخصیت ملایعقوب یکی از بهترین ها در نوع خودشه.
نرى في الرواية كيف يمكن للسياسة والقبلية أن تجعل حياة الإنسان تعيسة. اتفقت جميع البلدان والأعراق على ظلم المرأة، لكن في أفغانستان يُظلم بعض الرجال أيضًا، خاصة إذا كانوا ينتمون إلى "الهزارة" لكن عندما يتم ظلم الرجال فإن المتنفس الوحيد لهم هو المرأة.
ثرثرة الكاتب المبالغ فيها افقدت النص جاذبيته، ربما لو اختُصرت الرواية للنصف لكان أفضل. الترجمة جيدة جدًا
واقعية سحرية. أجواء مشبعة بالسوداوية. أعراف اجتماعية فاسدة، وموروثات عقائدية مُقدَّسة. عدالة عوراء تتمخض عن احتجاب صوت القانون واحتضار منطق العقل.
حركة عجلة الزمن مرتبكة، مضطربة، بين تقدّم وتقهقر.
شخصية رئيسية، تكاد بذرة معاناتها تُختزَل في المرأة على اختلاف تكييف صلتها به.
أحداث يندر أن يكتنفها أي من عناصر التوتر في السرد، ما إن تشتعل شرارة حتى تخبو سريعاً.
نهاية متناغمة مع السياق العام للنص؛ لا تجرّ صدمة أو مفاجأة؛ إذ أنّه بمثابة مرآة لحالة غير صحية تضرب جذورها عميقاً في بيئة تلوذ بالأساطير. إنما ترتكز على الانغماس عميقاً في سيكولوجيا بطل المشهد، حيث انتفاضة مشاعر صامتة!
مساحة واسعة لمشاهد ووقائع خادشة للحياء العام؛ وتكرار استدعاء ألفاظ بذيئة.
----
اقتباسات:-
"ما من شيء في الحياة يستحق التعلّق به؛ لأن كل شيء غير مستقر". (291).
"الحياة لعبة لا نهاية لها يتبدل فيها دور البشر على الدوام، وما التعلُّق بهذه الأدوار إلا الخطأ نفسه الذي يقترفه الجميع دون قصد". (395).
---
إحصائيات:-
رواية من الأدب الأفغاني؛ صدرت طبعتها العربية الأولى عن منشورات جدل في أغسطس 2022، بترجمة غسان حمدان؛ عنوانها الأصلي باللغة الفارسية "الدرية". يقع الكتاب في (398) صفحة، تُستهَل بنبذة عن المؤلف، وتضمّ 3 فصول: الجفاف. دراسة القمح المبلل. انهيار الجليد.
----
نص مشابه:-
"آخر رمان الدنيا" أو "آخر رمانات العالم"، بختيار علي "متاهة زهرة"، حسين عبد علي
طلسمات برای من کتاب بسیار شیرینی بود. امسال این دومین رمان فارسی بعد از سووشون از سیمین دانشور است که من خواندم. براستی که طلسمات را یکی از بهترین رمان های فارسی یافتم.
چیزی که بیشتر از همه مرا مجذوب این اثر کرد روایت عشق و نفرت، افسانه ها و خیالبافی های گنج در غار شیردوقورت در کنار واقعیت های تلخ و تاریک زمان بود که تصویری غم انگیز و رویایی از آن زمان را ارائه میداد. شخصیت نیکه بیانگر رندی، خوی مبارزه، عشق و نفرت است.
گوشه ای دیگر از این داستان روایت تلخ جایگاه زنان را شخصیت چمن و بیگم به دصویر کشیده است. بیگم که خود را در اصلی ترین نقش یک زن، یعنی بچه دار شدن ناتوان می بیند، چشم دیدن چمن و نیکه را ندارد و داستان دشمنی این دو زن نوعی بیانگر تقلای یک زن برای حفظ جایگاه در خانواده است.
آنچه که برای من بسیار متاثرکننده بود تصویر مرگ بود که در شخصیت ملا یعقوب می توان خواند. در جایی از کتاب اینگونه آمده است که «هر چند زندگی به خودی خود ارزشی نداشت اما چون به مرگ می انجامید میشد بخشی از مرگ حساب کرد و برایش اهمیت قایل شد».
از سویی دگر خواندن قسمتی از داستان که روایتگر سختی های برفکوچ، قتل دنگر اوغان، ظلم حکومت و ترس کوچی بیانگر ظلم و استبداد و مشقت های مردم است. به نظر من نقل داستان هایی همچون گرگ های کشمیری و گل سرخ دل افگار جدابیت این نوشته را دوچندان می نماید.
من این کتاب را دیوانه وار و در عین مصروفیت در مدت یک روز خواندم.
طولانی بود. میتوانس� کوتاهت� باشد؛ حدود دو صد صفحه. مرا مدام یاد کتاب «از هم گسیختن افغانستان» بارنت روبین میانداخت� با این تفاوت که طلسمات صرفا به هزارهه� میپرداز�. دنیای اسطورها� قدیم خوب پخته تصویر شده. تاکتیکها� ریالیزم جادویی در دو صد صفحه� اول کتاب به خوبی و به صرفه در جاهایی برای نشان� دادن خرافات به کار بسته شده و به دل مینشین�. با این حال، اواخر رمان ��کراری میشو�.
" كانت بلقيس تجلس بجواره وتُمسك بيديه المرتعشتين. وما إن تقع عيّنا نيكه على رقبة بلقيس البيضاء حتى يشعر بالسعادة ويقول: ,, إن لم تكوني موجودة، فأين أذهب أنا؟ ,,
هكذا يختتم جواد خاوري سرده الطويل والبسيط. سرده الذي افتتحه على المشهد الذي يُسدل فيه الستار على وجه البطل نيكه. فنيكه ليس وحده البطل لكنه ابن الحكاية. ابن الرواية التي أخذت تمتد وتمتد، ثم يهطل فيها المطر وتتساقط الثلوج وتُحرث الأرض ثم تُحصد على مدار سنوات وسنوات. نرى الصغار يكبرون والكبار يهرمون ثم يموتون ولكن ثمة رجل واحد من بين أهل القرية ربما صادق الموت حتى نسيته مؤقتًا.
في سرد عجائبي وحكايات أشبه بحكايات الجنيات يصحبنا خاوري برفقة بطله نيكه في كل هذه الحكايات، ويجعلنا تارك غاضبين وتارة فرحين، ربما لأننا نحاول مزج الخيال بالحقيقة. واستخلاص الحقيقة من هذا الخيال. فالعنف ضد المرأة كان حاضرًا وبقوة، منذ افتتاح النص وحتى ختامه نرى أوجه عدة لهذا العنف.
الحب العفيف، الحب المحرم، الحب الذي يأتي ليسد فوهة الرغبة ويشبع حاجة الجسد، وأخيراً الحب النقي بين الأم وابنها. سنجد أوجهًا عدة لكل صنوف الحب. وسنقرأ عن أفغانستان خلال عقود مرّت بها وسنقرأ عن تاريخ الثورة وكيف أثرت بشعب يتأثر بالخرافات. فهذا النص بقدر بساطته وسلاسته فهو عميق في نقاط عدة. سيتمكن القارئ من رسمها بخط مستقيم منذ الصفحة الأولى وحتى الأخيرة.
فهنا جهل يطفح من تفكير كل شخص حتى وإن كان يتحدث بكامل رزانته ورجاحة عقله. لكن من هو المصُيب من المُخطئ؟ لا أحد يعلم لأن كل نفس يوسوس لها بما تستكين له النفس وبما يهواه المرء. فالحجة البيّنة هنا شبه مُغيبة والصواب يشوبه الخطأ.
طلسمات رواية تأخذ بقارئها نحو عالم بدائي حيث الناس كانوا على فطرتهم الأولى. وربما جهلهم. تمسكهم بعاداتهم وتقاليدهم، وتغييرهم لبعض شعائر الدين، وهناك طبيعة سكنها الأولياء والصالحين. وهناك قبور يتبارك بها. مما يُثبت حقيقة إن الجهل هو العدو الأول للإنسان.