Abolqasem Ferdowsi (Persian: ابوالقاسم فردوسی), the son of a wealthy land owner, was born in 935 in a small village named Paj near Tus in Khorasan which is situated in today's Razavi Khorasan province in Iran. He devoted more than 35 years to his great epic, the Shāhnāmeh. It was originally composed for presentation to the Samanid princes of Khorasan, who were the chief instigators of the revival of Iranian cultural traditions after the Arab conquest of the seventh century. Ferdowsi started his composition of the Shahnameh in the Samanid era in 977 A.D. During Ferdowsi's lifetime the Samanid dynasty was conquered by the Ghaznavid Empire. After 30 years of hard work, he finished the book and two or three years after that, Ferdowsi went to Ghazni, the Ghaznavid capital, to present it to the king, Sultan Mahmud.
Ferdowsi is said to have died around 1020 in poverty at the age of 85, embittered by royal neglect, though fully confident of his work's ultimate success and fame, as he says in the verse: " ... I suffered during these thirty years, but I have revived the Iranians (Ajam) with the Persian language; I shall not die since I am alive again, as I have spread the seeds of this language ..."
پیش از هر نقل و سخن٬ از جناب آقای دکتر جلال خالقی مطلق بابت ساله� تلاش جهت تصحیح و تشریح شانام� فردوسی٬ جناب آقای دکتر امیر خادم به جهت راهاندازی� پادکستِ شانامخوان� که آنقدر شیوا٬ روان و دوستداشتن� هر هفته به طور مرتب اپیزودِ جدید را بارگذاری میکنن� که عاشقِ شانام میشوی� و در نهایت از دوستانِ عزیزم که در این وبسای� پس از اینکه ناراحتیِ خود را در عدمِ توانِ خواندن٬ درک و فهمِ� این اثرِ با ارزش به اشتراک گذاشتم به یاری من شتافتند و من را با پادکستِ جناب دکتر امیر خادم و تصحیحِ ۸جلدیِ شانام به قلمِ دکتر جلال خالقی مطلق آشنا نمودن� تا من نیز از لذتِ خواندنِ داستانها� زیبا و خواندنیِ� شانام بیبهر� نمانم٬ صمیمانه تشکر میکن�.
دوستانی که همانند من به خواندن شانام علاقه دارند و سطح ادبیاتِ فارسیِ آنان آنقدر نیست که به تنهایی قادر به فهم و درک متون آن باشند میتوانن� از طریق کانال تلگرام زیر:
و یا جستجوی نامِ «شانام خوانی» به فارسی٬ یا جستجوی نامِ «徱ԲǷɲ» به انگلیسی در اپلیکیشنها� پادکست چه در سیستم عامل آی-او-اس چه در سیستم عامل اندروید به پادکستِ جناب دکتر امیر خادم دسترسی داشته باشند و ضمنا بنده� حقیر نسخه� ۸جلدیِ� تصحیح شانام� آقای دکتر جلال خالقی مطلق را نیز در گوگل درایو برای� شما بارگذاری نمودها� و از طریق لینک زیر میتوانی� به آن دسترسی داشته باشید.
این جلد که جلدِ اول شانام است٬ پس از دیباجه به شرح داستانه� و اتفاقات دورانِ پادشاهیِ گیومرت(۳۰سال)٬ مرگ پسر گیومرت(سیامک) به دست دیو٬ انتقام هوشنگ(پسرِ سیامک) از دیو و پادشاهی ِاو(۴۰سال)٬ پادشاهیِ طهمورت(۳۰سال)٬ پادشاهیِ جمشید(۷۰۰سال) که اوایل پادشاهی لایق اما در گذرِ زمان دچار غرورِ کذب شد و نهایتا به دست ضحاک افتاد٬ پادشاهیِ ضحاک بر ایران(۱۰۰۰سال) و ازدواج او با ۲ دخترِ جمشید(شهرناز و ارنواز)٬ قیامِکاوه� آهنگر٬ شکست ضحاک توسط فریدون و به زنجیر کشیدنش در کوه دماوند توسط فریدون٬ ازدواج فریدون با همسرانِ ضحاک و به دنیا آمدن ۳پسر(۲پسر از شهرناز و ۱پسر از ارنواز)٬ حسادتها� پسران بزرگترِ فریدون(سلم و تور) نسبت به برادر کوچکتر(ایرج) که ولیعهد پدر شده بود و نهایتا کشتن برادر کوچکتر٬ گرفتن انتقام پدربزرگ(ایرج) توسط منوچهر و به تخت نشستن منوچهر پس از مرگ فریدون٬ پادشاهی منوچهر(۱۲۰سال)٬ داستانها� پهلوانان منوچهر از جمله سام و فرزند عجیبش زال٬ بزرگ شدنِ زال نزد یک پرنده افسانها�(سیمرغ) و عاشق شدن او و عشق بازیهای� با سودابه(دختر مهراب از نوادگانِ ضحاک) و نهایتا راضی کردن شاه و پدرش برای ازدواج با او و بچه دار شدنش از رودابه(بدنیا آمدن رستم)٬ مرگ منوچهر و پادشاهیِ پسرش نوذر(۷سال)٬ حمله� افراسیاب به ایران و شکست دادنِ پادشاهِ ترسو و بی لیاقت (نوذر) و پادشاهیِ افراسیاب بر ایران(کوتاه مدت)٬ دلاوریها� سام و زال در میدانها� نبرد و مرگ سام٬ کین خواهیِ زال و شکست دادن او توسط رستم و بر تخت نشاندن (زَوطهماسپ از نوادگانِ فریدون ۵سال)٬ داستان� حماسیِ نبرد رستم و افراسیاب و فرار افراسیاب از میدان نبرد و شکستها� پی در پی او در ایران که از حمله به ایران او را پشیمان کرد و نهایتا پادشاهی کیقباد(۱۰۰سال) و مرگ او و سپردن تختِ پادشاهی به پسر بزرگش(کاووس یا همان کیکاوو�) در میان ۴ فرزندش.
به عنوان سخنِ پایانی باید عرض کنم که خیلی زشت و تباه است که افسانهها� یونانی٬ رومی و... از جمله افسانهها� تبای را بخوانیم٬ از آنها لذت ببریم و همه جا از زیبایی آن نقل کنیم و بدون خواندنِ شانام از دنیا برویم. دوستانِ عزیزم٬ عمر ما انسانه� همانطور که فردوسیِ بزرگ و والامقام در شانام بارها٬ بارها و بارها تکرار میکن� کوتاه است و مشخص نیست تا کی زندهای� پس قبل از اینکه دیر شود پیشنهاد میکن� اقدام به خواندنِ این اثرِ بزرگ و با ارزش اقدام کنید.
نمره؟!؟ جدا فکر میکنی� در این سایت جز ۵ستاره لایقِ نمره� دیگریست�!؟ اگر من به افسانهها� تبای ۵ستاره دادم حقِ شانام حداقل ۹۵ تا ۱۰۰ستاره هست و چارها� ندارم جز منظور کردن۵ستاره و شما هم اگر روزی شخصی را دیدید به شانام نمره� کمتر از ۵ستاره داده با پشت دست بزنید تو دهانش٬ شاید او نفهمد چرا این کتک را خورده اما شما میدانی� چرا زدهای� :))
مرثیه ای برای شانام میدانید چه چیز آدم را افسرده میکند؟ اینکه بسیاری از ما «افسانه های تبای» را خوانده ایم، «ایلیاد» را خوانده ایم، «هومروس» را خوانده ایم، «گیلگمش» را خوانده ایم، ولی حتی یک جلد از شانام را نیز نخوانده ایم. اثری که وصف «حماسی» همانقدر اجحاف در حق اوست که وصف «رمانتیک» برای حافظ، اثری که بیش از هر کتاب دیگری «در جستجوی زمان از دست رفته» است، اثری که بیش از هر کتاب دیگری به موشکافی رابطه «پدران و پسران» میپردازد، اثری که بیش از هر کتاب دیگری «جن زدگان» کشوری را که همبستگی و معنای جمعی خود را از دست داده نشان میدهد، اثری که بیش از هر کتاب دیگری نشان میدهد که «همه میمیرند» و اثری که بیش از هر کتاب دیگری میتواند تجربه زیسته ما را برای خود ما بازسازی و تفسیر کند. شانام را با انتظاری بالا شروع کردم، ولی آنچه نصیبم شد از انتظارم هم بیشتر بود. حیف و صد حیف که اقبال فلاسفه، روشنفکران و اندیشمندان علوم اجتماعی ما به این اثر ناچیز است و تنها اساتید ادبیات، زبان شناسی و گاه تاریخ ما زیر بیرق سنگین آن کمر خم کرده اند. هنوز برای نظر دادن درباره شانام بسیار زود است (الان که این متن را مینویسم تنها سه جلد شانام را خوانده ام) ولی هرچند کلیشه های فمنیستی درباره شانام تا حد زیادی درست است، ولی کلیشه های هویتی به شدت با آنچه خود متن میگوید ناهمخوان است. شانام به هیچ وجه خوانشی ساختارگرایانه از هویت ایرانی (یعنی هویت ایرانی در مقابل تورانی و به خصوص در مقابل هویت عربی یا اسلامی) نیست. این را نه تنها به اعتبار خطبه های مکرر خود فردوسی پیش زا شروع داستانها، بلکه با استناد به روابط انسانی پیچیده و نسبی و سببی پهلوانان و قهرمانان داستان میتوان فهمید. صرفا در حد یک اشاره میتوان به رگ و ریشه تازی رستم و رگ و ریشه تورانی سیاوش برای اثبات همین ادعا کفایت کرد
مقدمه ای در باب زندگی فردوسی و پشتوانه شانام فردوسی پسر دهقانی از اهالی توس است. دهقانان به تعبیر امروزی جزو طبقه متوسط جامعه محسوب میشدند: بالاتر از رعایا و پایین تر از آزادگان یا اشراف. ظاهرا وارث چند باغ پدری میشود، روزگاری را از طریق درآمدهای این املاک به سر میبرد ولی چون نه اشرافی بر امور دهقانی (اداره باغ و ملک و زیردست) داشته و نه فرصت چنین کاری را، پس از مدتی باغ و املاک بایر شده و یک به یک برای گذران زندگی به فروش میرسند. در دوران پیری نیاز مالی او بالا گرفته، همزمان با خانواده دچار تنشهایی میشود و با دشواری کار شانام را پیش میبرد. ولی چرا ظاهرا؟ زیرا «ظاهرا» فردوسی شاعری درباری (به معنای دقیق کلمه) نبوده، لذا بجز اشاراتی که گاه خود در شانام ذکر کرده خبر چندان دقیقی از او ذکر نشده که با فاصله ای زمانی همراه نباشد. کار بسیار مشقت بار و هزینه بر فردوسی از آنجا قابل حدس است که قراین نشان میدهند که او، اولا زبان پهلوی نمی دانسته، و ثانیا خود را به منابع پهلوی داستانهای ساسانی پایبند میدانسته است. پس به عنوان یک محقق-مولف که زبان مبدا خود را نمیدانسته مجبور به صرف هزینه های مالی و زمانی بسیار بوده است چنانچه در میان مورخین ما مشهور است، منابع اصلی فردوسی خدای-نامه هایی است که در زمان ساسانیان رواج و محبوبیت بسیاری داشته است. نه آن خدای-نامه ها (به سکون ی) به «خدا» مرتبط بوده و نه این شانام به «شاه»؛ هر دو واژه درمعنای «بزرگ»، «مهم» و «ارزشمند» به کار رفته اند و حاکی از اینند که این نامه (کار)ها بسیار بزرگ و مهمند: شاهکارند. خدای-نامه ها منابعی ادبی برای تحکیم جایگاه قدرت پادشاهان ساسانی بوده است: نوعی هویت نامه اسطور ای و اهورایی برای پادشاهان ساسانی؛ اما به تدریج به روایتهایی غنی برای تبیین اسطور ای هویت باستانی کل ایرانیان تبدیل شده است. این داستانها به قدری شهرت و محبوبیت یاهفته بود که حتی خارج از قلمرو پادشاهان ایران نیز نزد ادب دوستان و اقشار ثروتمند و هنردوست رواج داشت. فی المثل ابن هشام در سیره خود نقل کرده که نذر بن حارث، یکی از فرهیختگان و باسوادان معاصر پیامبر، هر کجا که یکی از قصص النبی قرآن را می شنوید، با حالتی تمسخر آمیز میگفت، اینها صرفا اساطیر پیشینیان است، آیا میخواهید شما را با داستانهایی بهتر از اینها آشنا کنم: داستان اسفندیار ولی چرا اسفندیار؟ ظاهرا قهرمان خدای-نامه های پهلوی اسفندیار بوده و رستم شخصیتی متعلق به افسانه های سکایی (سکاستانی = سگستانی = سیستانی) است که فردوسی خود به مجموعه شانام افزوده است. در کل شانام انطباق صد در صد با داستانهای پهلوی ندارد. برای مثال علاوه بر افزوده مهمی مثل رستم و تغییرات مهمی مثل جایگاه اسفندیار، حذفیاتی مهمی هم دارد، مثلا داستان آرش کمانگیر در شانام ذکر نشده است اما از داستانهای پهلوی، سینه به سینه در میان ایرانیان باقی مانده است هیچ اثری قابل توجهی از متن پهلوی خدای-نامه ها باقی نمانده است، حتی ترجمه های عربی آنها نیز امروزه مفقود است، اما در آثار بسیاری از جمله تاریخ طبری به آنها اشاره شده است. چهار قرن پس از اسلام که زبان فارسی امروزی به تدریج شکل میگیرد، دو اثر به نام شانام خلق میشود: شانام ابوموید بلخی و شانام ابومنصوری (منسوب به ابومنصور عبدالرزاق) که از هیچ یک تقریبا اثری نیست. ولی شواهد (از جمله مقدمه شانام دقیقی و شانام فردوسی) نشان میدهد که شانام ابومنصوری توسط چهارتن زرتشتی و از متون پهلوی نگاشته شده و محبوبیت بسیاری در میان فرهیختگان ایرانی داشته است. پس از این دو، دقیقیِ شاعر شروع به سرودن شانام خود میکند اما پس از سرودن هزار بیت به نحو مشکوکی جان می سپارد. پس از او، فردوسی که هیچ اثری جز شانام از او یافت نشده، کل عمر حرفه ای خود را صرف به نظر در آوردن شانام می کند. بر خلاف برخی داستانها، عده ای از مورخین معتقد��د که شانام فردوسی (حتی در زمان حیات خود او) چنان مورد اقبال و توجه واقع شد که یکی از علل فقدان و زوال دیگر نسخ منثور شانام (از جمله شانام ابومنصوری) همین اقبال مخاطبان و نتیجتا نسخه نویسنان به نسخه منظوم فردوسی و فراموش شدن دیگر نسخ است. به این ترتیب، فردوسی را باید محقق-مولف شانام دانست: از یک سو کل اثر زاییده تخیل صرف او نیست و پشتوانه ای بسیار غنی دارد؛ از سوی دیگر فردوسی صرفا دستگاه تبدیل نثر به نظم نبوده و حضوری پررنگ در گره سازیها، شخصیت پردازیها، اپیزودها و حتی پیرنگ «شانام» دارد
نقد و بررسی محتوای جلد اول پیش از هر چیز باید بگویم که متن زیر محتوای داستانها را کاملا لو میدهد، من سعی میکنم داستانهای هر جلد را کاملا روایت کنم
اگر از مقدمه کتاب بگذریم، داستان با اولین پادشاه آغاز میشود: کیومرت (کیومرث)؛ کسی که پادشاه انسان و حیوان است و از همان نخست با جبهه اهریمن در نبرد است. روال بسیار مهم فراز و فرود نسلها از همان آغاز شروع میشود: سیامک، فرزند کیومرت فردی ناپخته و سبکسر است که به دست فرزند اهریمن کشته میشود. پس از او، هوشنگ انتقام پدر را گفته و پادشاهی بسیار مهم را آغاز میکند: کشف آتش و نتیجتا صنعت آهنگری و شروع کشاورزی و دامداری و نتیجتا تمدن از افتخارات هوشنگ است. سپس تهمورت (طهمورث) به پادشاهی رسیده و شورش اهریمنان را به شدت سرکوب کرده و آنها را کشته یا اسیر میکند. سپس به برخی از اهریمنان امان داده و در عوض نوشتن را از آنها می آموزد. سپس تمام زبانهای زمین بر آن اساس گسترش می یابد. اینکه نوشتن و تنوع زبان از اهریمنان به انسان ها رسیده نسبت زیبایی با داستان بابل در عهد قدیم دارد. سپس نخستین شخصیت چندبعدی و پیچیده شانام خلق میشود: جمشید، فرزند تهمورت که هنر رزم و لشگرکشی، هنر نساجی (رشتن و بافتن و دوختن و شستن)، تقسیم کار اجتماعی و تقسیم اصناف را به تمدن خود می افزاید. این اصناف عبارتند از: پرستندگان (یا آتوربان، کاتوزیان، روحانیان) که در کوه جای دارند!، سپس لشکریان که همچون مدینه فاضله افلاطون در جایگاه دوم اهمیت قرار دارند، پس از آن کشاورزان و نهایتا صنعتگران. ولی جمشید پس از مدتی دچار غرور میشود: بزرگترین عامل زوال فره ایزدی در شانام. منطق بسیار قابل تامل اسطور خود را اینجا آشکار میکند: اینکه عمل زایل نمیشود، بلکه تبدیل میشود. ما در متن قرآن داریم که توبه سیئات فرد را به حسنات تبدیل میکند. شانام اینجا عکس آن را هم نشان میدهد: اینکه غرور حسنات فرد را به سیئات تبدیل میکند. جمشید که کارنامه ای پر از افتخار داشت با این غرور بدتر از هر فرمایه ای که به خود مغرور میشود زمین میخورد. شرح آن در ادامه خواهد آمد موازی داستان جمشید، مرداس نامی است که شاه تازیان است. فردی صالح که پسری ناخلف دارد: ضحاک. ابلیس او را که نیک سرشت نیست راحت فریب میدهد: به جاه و قدرت. پس ضحاک تازی یا عرب است. ضحاک مرداس را میکشد و خود پادشاه اعراب میشود، ولی ابلیس طمع او را به پادشاهی جهان معطوف میکند و در منطق متمرکز شانام، جهان یعنی ایران. ابلیس در قامت یک آشپز آشپزخانه را دست میگیرد: غذاها را از تخم مرغ به مرغ و به گوشت گاو می رساند. جالب این است که کم کم او را «گوشت خوار» میکند تا خون خوارتر شود! ضحاک از این تغییر خوشش می آید و پاداشی به دلخواه آشپز به او هدیه میدهد. دلخواه آشپز را میدانیم: بوسه بر شانه ضحاک: بوسه ای بر دو شانه ضحاک میزند، خود ناپدید میشود و مارها پدید می آیند. مارها را میکشند اما باز در می آیند. طبیبها در می مانند تا دوباره ابلیس در قامت طبیب ظاهر میشود. نسخه او را میشناسم: هر روز خورشتی از مغز دو انسان برای تسکن دو مار. تدریجی بودن ضحاک شدنِ ضحاک جالب ترین نکته ای بود که به ذهن من رسید. در متن داستان، اهریمن تقریبا هیچ تصرفی بر ضحاک ندارد، مگر آنکه خود او رضایت دهد در سوی دیگر داستان، جمشید با غرور خود، فره ایزدی را از دست می دهد، اداره مملکت از دستانش خارج میشو. سرداران ایران برای بازیافتن قدرت از جمشید رو گردانده و به ضحاک رو می آورند و او را شاه ایران زمین خواندند (در اینجا هم ضحاک تازی تصرفی بر ایران نداشت مگر آنکه خود ایرانیان خواستند). جمشید فرار میکند ولی پس از صدسال ضحاک او را پیدا کرده و با اره به دو نیم می برد در این میان، ارمایل پاک دین (نماد اهل دین) و گرمایل پیش بین (نماد اهل خرد)، در قامت آشپز به بارگاه رفته و هر روز یک جوان از دو جوان را نجات داده بجای مغز او مغز گوسفند می گذارند. آنکه نجات می یابد به کوه و دشت فراری داده می شود. پس هر ماه 30 نفر جدا شده و نجات می یابند. اما بر خلاف نسخه «شب هزار و یکم» بیضایی، ارتش آینده علیه ضحاک از اینها نیست بلکه از مردم کوچه و بازار است. (به شخصه ایده بیضایی را بیشتر دوست داشتم زیرا اهمیت کار ارمایل و گرمایل را نشان میداد) ر پس از هزارسال حکومت ضحاک (که دو خواهر جمشید، شهرناز و ارنواز، را هم از آن خود کرده بود) شبی خواب کشته شدنش را میبیند. موبدان به او میگویند آفریدون نامی با گرز گاو تو را پایین خواهد کشید. ضحاک (همچون فرعون) به دنبال فریدون (همچون موسی) می افتد. فریدون در خانواده ای از خون کیومرت بدنیا می آید: پدرش آبتین و مادرش فرانک است و شیر گاوی را میخورد به نام برمایه که سرآمد همه گاوهاست. ضحاک آبتین را یافته میکشد. فرانک فریدون را به کوه البرز میبرد و به یک موبد میسپرد. فریدون که داستان پدر را از مادر میشنود قصد انتقام میکند اما فرانک او را باز میدارد زیرا ضحاک سپاه فراوان دارد و او هیچ ندارد. ضحاک بعدها جای قبلی فریدون را می یابد و همه انسانها و حیوانهای آنجا، از جمله برمایه، را میکشد. (به شخصه نفهمیدم دلیل تأکید فردوسی بر این گاو چه بود. اما شاید بعدها که ببینیم همه پهلوانان ایرانی گرزی گاو سر دارند، شک کنیم که شاید این منشئی اسطور ای برای دلیل انتخاب سر گاو برای سر گرز است)ر روزی ضحاک همه را میخواند که به اجبار در محضری بنویسند که او غیر از خوبی نکرد. (چرا ضحاک باید در عین قدرت چنین کاری کند جای تامل دارد: آیا صرفا برای نام نیک پس از مرگ؟ آیا کنایه ای به تاریخ های درباری است؟) کاوه آهنگر به دادخواهی در همین محضر می آید تا فرزندش را پس بگیرد، ضحاک که از قضا در آن محضر میخواهد خوبی خود را ثبت کند، ریاکارانه فرزندش را پس میدهد و سپس از کاوه میخواهد که آن محضر را امضا کند. کاوه که محضر را میخواند آن را پاره کرده و به پیران مجلس تندی میکند و با فرزندش بیرون میرود. فضا ضحاک را میگیرد و از ترس خوی اهریمنی اش می خوابد (باز برای من مشخص نیست که چرا این ترس ناگهان بر قلب ضحاک سایه انداخت). کاوه همانجا پوستین آهنگری را بر نیزه زده و قیامی مردمی شکل میدهد. این قیام سپاهی را که فریدون میخواست برای او فراهم میکند فریدون با دو برادرش و گرزی گاو سر به قصر طلسم شده ضحاک حمله میکند و طلسم را شکسته و شهرناز و ارنواز را از آن خود میکند. ضحاک که در قصر نبوده با چهره ای ناشناس باز میگردد. وقتی متوجه میشود شهر از آن فریدون است، تنها به قصد کشتن شهرناز و ارنواز وارد کاخ میشود اما فریدون سر رسیده او را بزمین میزند تا بکشد. سروشی پیام می آورد که او را به کوه دماوند ببر و آنجا به بند بکش. فریدون پانصد سال دادگری میکند. سه پسر می آورد، دو پسر از شهرناز و یک پسر از ارنواز. وقتی به کمال رسیدند، فرستاده ای میفرستد تا سه دختر از یک پدر پیدا کند که مانند فرزندان فریدون هنوز نامی نداشته باشند. (چرا بی نام؟ این هم چیستان دیگری است! اما منطق «ظاهری»اش در ادامه معلوم میشود.) فرستاده سه دختر را نه در ایران، بلکه نزد پادشاه یمن می یابد. (نخستین وصلت اختیاری با اعراب). پادشاه یمن نهایتا قبول میکند تنها به این شرط که پسرها را اول در دربار ببیند و آزمون کند. دو آزمون اجرا میشود که اولی با پیش بینی فریدون و دومی با فره ایزدی سه پسر باطل میشود. پادشاه به وصلت تن میدهد. در راه بازگشت، این بار فریدون هم سه فرزند را امتحان کرده و در قامت یک اژدها سر راه آنها ظاهر میشود. پسر بزرگتر فرار میکند. وسطی قصد جنگ میکند. آخری هم با یادآوری نسبت خود با فریدون به اژدها هشدار میدهد. سپس اژدها ناپدید میشود. وقتی سه فرزند به بارگاه پدر رسیدند، فریدون تازه بر اساس همین آزمون روی آنها اسم میگذارد: اولی «سَلم» که اهل سلامت و عافیت است (نام همسرش میشود آرزوی)؛ دومی «تور» که شیر جنگجوست ( نام همسرش میشود ماه)؛ آخری هم «ایرج» که مانند خود فریدون از دو برادر خود کوچکتر است اما در مقام بالاتر است ( نام همسرش میشود سَهی) ر فریدون زمین را سه بخش میکند: غرب، یعنی روم را به سلم می دهد. شرق، یعنی سرزمین چین و ترک را به تور میدهد (توران). ایران و ولیعهدی خود را نیز به ایرج میدهد. اما پس از چندی سلم که به عنوان پسر بزرگتر از سهم خود ناراضی است، تور را تحریک میکند و نامه ای به پدر میفرستند که سراسر تحقیر و تهدید است. فریدون از نامه پر از خشم میشود، اما ایرج او را راضی میکند که در این سرای بی ارزش پادشاهی را به آنها واگذار میکنم. سپس، بر خلاف میل پدر، سوی آنها روانه میشود و خبر خود را با نامه ای از پدر که سراسر خیرخواهی و دعوت به آرامش است به آنها میدهد. اما با دیدن ایرج در سپاه روم و چین ولوله می افتد که سردار ما باید چنین باشد. این ولوله سلم را برآشفته میکند و به تور میگوید که اگر کاری نکنی سپاه و تختت واژگون شده و به دست ایرج می افتد. تور هم با اینکه ادعای ایرج را درباره واگذاری تخت میشوند اما دست به خنجر برده و ایرج را میکشد و سرش را برای پدر میفرستد. فریدون با دیدن ایرج از اسب فرو می افتد و دیدگانش سفید میشود (من هم مثل شما به یاد داستان یعقوب پیامبر افتادم! نکته اینکه در آن داستان هم یوسف و بنیامین از یک همسر و باقی برادران از همسر دیگر یعقوب بودند. ایرج نیز فرزند ارنواز است، برخلاف سلم و تور که فرزند شهرنازند.) کنیز ایرج (نه همسر او که چون «سرو سهی» بی ثمر است) ازو باردار است. کنیز دختری میزاید، این دختر پسری می آورد که بی اندازه شبیه ایرج است. نام این نوه «منوچهر» است. منوچهر با سپاهی به جنگ تور و سلم رفته و آن دو را کشته و سر آنها را نزد فریدون می فرستد. فریدون که از خدا خواسته بود نمیرد تا کین خواهی ایرج را ببیند، پس از چندی می میرد و پادشاهی منوچهر آغاز می شود منوچهر 120 سال به نیکی پادشاهی میکند. در اثنای این پادشاهی ما با مهم¬ترین چرخش داستانی شانام مواجه شده و با سام، یکی از پهلوانان منوچهر آشنا میشویم که پس از مدتی آرزوی بچه داری، بچه دار میشود. این فرزند پسری است با سر و موی سپید که زال نامیده میشود. سام از او ننگین شده و او را اهریمنی خوانده و به کوهی می برد تا از دست او راحت شود. کوهی که آشیانه سیمرغ است. سیمرغ او را برای شکار فرزندانش میبرد اما خداوند مهر او را بر دل سیمرغ می اندازد. به این ترتیب، زال را بزرگ میکند تا زمانی که نام و آوازه او پخش میشود. سام دو بار خواب میبیند که این عمل او خداوند را غضبناک کرده است. سرانجام نادم و توبه کار به آشیانه سیمرغ میرود. سیمرغ که حال او را میبیند به زال میگوید که بهتر است با پدر برود و یک بال خود را نیز به او میدهد که هر زمان خواست بر آتش افکند تا او ظاهر شده و مشکل او را حل کند زال با سام به دربار منوچهر بر میگردد. منوچهر طالع او را جویا میشود و متوجه میشود که نامبردار و سالار خواهد بود. خوشحال شده و او را جایگاه میدهد. زال در غیاب سام علم و رزم یاد میگیرد و در یک سفر شکاری با محراب و همسر و دخترش (سیندخت و رودابه) آشنا شده و دل به او میبازد. رودابه هم عاشق او میشود اما خانواده دو طرف مخالفت دارند، زیرا محراب از نسل ضحاک است (فراموش نکنیم که ضحاک هم تازی بود). موبدان به سام میگویند که طالع این ازدواج نیک است و سام موافقت میکند. اما محراب که از جنگ برآمده از نتیجه این وصلت (خشم سام) میترسد و با اینکه آرزوی وصلت با سام را دارد، مخالفت میکند. سر انجام پس از کش و قوسهای فراوان داستان، گره های داستان یک به یک باز میشود تا وصلت رودابه و زال شکل بگیرد پس از مدتی رودابه باردار میشود و چنان بار سنگین و حجیمی دارد که نزدیک است بمیرد. زال قسمتی از پر سیمرغ را در مجمری میسوزاند. سیمرغ ظاهر شده و به او دستور میدهد که پهلوی رودابه را شکافته و فرزند را بیرون کشند، سپس بدن مادر را دوخته و دارویی مخصوص را که باز به او یاد میدهد بر آن ضماد کنند. (داستانی که نشان میدهد پیش از سزارین، رستم¬زاد یا رستمینه در اساطیر ما نیز وجود داشته است!) اینگونه میشود که فرزندی تهم-تن یا بزرگ-جسته به دنیا می آید که آن را رستم [رست تهم: آنکه بسیار رشد کرده] می نامند. رستم به تندی رشد کرده و نیروی خیره کننده ای می یابد که همگان را به شگفتی وامیدارد. حتی خود سام را. رستم، بزرگترین پهلوان و برجسته ترین شخصیت کل شانام، از پدری ایرانی و مادری تازی به دنیا می آید پس از مدتی منوچهر درمیگذرد و فرزند او نوذر به تخت شاهی مینشیند. نوذر پادشاه بی کفایتی است. خیلی زود پهلوانان ازو رو بر میتابند. از آن سو، نوادگان تور که متوجه میشوند دربار ایران بهم ریخته تصمیم به انتقام میگیرند. افراسیاب، نوه تور با لشکری انبوه به سمت ایران لشکرکشی میکند. در راه سام، تنها حامی نوذر، میمیرد و زال نیز به سوگ مینشیند. لشکر بهم ریخته ایران که عمودی واحد ندارد طی نبردهای متعدد و داستانهای مفصل شکست میخورد. افراسیاب نوذر را گرفته، میکشد و بر تخت مینشیند زابلستان آخرین سنگر ایران است. سپاه افراسیاب به آن سو لشکر کشی میکند. در همین حین، زال هم لشکری فراهم کرده و در عین حال به دنبال فردی دیگری از نژاد فریدون میگردد زیرا فره ایزدی بخاطر بیخردی نوذر از فرزندان او برگشته است. زَو، فرزند تهماسب، همان پادشاه است. فردی سالخورده (80 ساله) که بسیار دادگستر و نیک منش است. در زمان او آتش بسی بین ایران و توران اعلام میشود پس از پنج سال زَو میمیرد و با شنیدن این خبر، افراسیاب دوباره به ایران حمله میکند. در این حمله است که زال سالخورده تصمیم میگیرد پسر نوجوانش رستم را برای نخستین بار به جنگ گسیل کند. رستم که تا کنون رزم نکرده و اسبی هم ندارد با همان داستان معروف سرانجام اسبی می یابد سرخ تن و زرد مو، چنان گلوله آتش: رخش. صاحب گله میگوید در طالع این اسب فردی به نام رستم نهفته و اگر تو رستمی قیمت این اسب حفظ و حراست از ایران زمین است کیقباد پادشاه ایران میشود. در نبردی که بین ایران و توران شکل میگیرد رستم جوان چنان سپاه افراسیاب را تار و مار میکند که تا پشت جیحون عقب نشینی میکنند. افراسیاب نامه صلحی مینویسد برای کیقباد. قباد علیرغم اعتراض رستم صلح را میپذیرد و چنان آبادانی به پا میکند که همه یاد فریدون می افتند. نکته این است که کیقباد تساوی حقوق مردم عادی و لشگریان را برپا میکند و صد سال پادشاهی میکند. چهار فرزند می آورد که بزرگترین آنها کاووس یا همان کیکاووس است. موقع مرگ به او توصیه میکند که دادگر باشد و از آز و غرور دور باشد داستان مفصل کیکاووس و ورود پهلوانان نامی ایران زمین، مضمون اصلی جلد دوم شانام است
درباره نسخه صوتی و نسخه کتاب در مقدمه این متن بلند، اعتراض کردم که چرا ایلیاد و هومروس میخوانیم اما شانام نمیخوانیم. اما انصاف نیست که نگویم متن شانام بسیار بلند و گاه بسیار دشوار است. چند نفر و چگونه میتوانند چنین متنی را بخوانند؟ پاسخ من به قطع این است: همه، با پادکستهای عالی امیر خادم. امیر خادم فارغ التحصیل ادبیات دانشگاه های تهران و آلبرتاست که خود معتقد است شانام پژوه نیست اما شانام خوانی بلد است. به همین دلیل هم فایلهایی با نام «شانام خوانی» را ابتدا در تلگرام و سپس در پادکست های مختلف منتشر کرد که مرتب تر و آسان تر از هرجای دیر در سایت زیر قابل دسترسی است: ر
پادکستهای خادم دست کم از سه وجه بسیار عالی و بینظیر است: اول اینکه به متن شانام بسیار مسلط است و دقیقا هر جا که لازم از واژه و هرجا که لازم است بیت یا ابیاتی که میخواند را توضیح داده و معنا میکند؛ دوم اینکه پادکستهای او تدوین بسیار کم نقصی (از نظر زمان بندی، موسیقی و لحن شعرخوانی) دارد؛ و سوم اینکه همه ابیات را نمیخواند و به صلاحدید خود تقریبا نیمی از ابیات را رد میکند. به این ترتیب بجای حدودا 50هزار بیت شانام، تقریبا 20 هزار بیت خواهید شنید اما هیچ داستان اصلی و فرعی مهمی را از دست نخواهید داد. خادم با نسخه خالقی مطلق پیش می آید که معتبرترین نسخه شانام در میان اساتید ادبیات است (و میتوان گفت این هم امتیاز چهارم آثار اوست). بر اساس نسخه خالقی شانام 9 جلد است و تقریبا هر 20 پادکست خادمی، یک جلد شانام را روایت میکند. به این ترتیب تقریبا 180 پادکست برای روایت کل شانام نیاز است که متاسفانه تا کنون تنها 58 شماره (هر هفته یک شماره) تولید شده است. امیدوارم امیر خادم عزیز در صحت و سلامت بتواند این کار ارزشمند خود را به پایان برساند. لازم است اضافه کنم که منبع اصلی من برای اظهار نظر درباره زندگینامه و منابع فردوسی دو پادکست امیر خادم با همین عناوین بوده است راستی نسخه های شانام خالقی مطلق را نیز میتوانید از یک کانال اعجوبه در تلگرام به آدرس زیر پیدا کنید: ر @mysmalllibrary فریب نام متواضعانه کانال را نخورید، از دیدن آن شگفت زده خواهید شد
فکر میکن� آرزوی عدها� از کتابخوانها� ایرانی خوندن شانام باشه، امسال حالا از روی کسالت من در خوندن، و بهدس� اومدن وقت اضافها� در یه سری کلاسها� دانشگاه تونستم سراغ این اثر برم و از پادکست امیر خادم که در کست باکس با عنوان "فردوسیخوان�" موجود هست یه خوانش خیلی خوبی از شانام رو بشنوم.
شانام از اونچ� که من فکر میکرد� اثر بامزهتریه� جهان بزرگی داره و تخیل کتاب به مراتب خیلی زیاده و بعضی افسانهها� واقعاً جذابن، در مقایسه با اثری مثل ایلیاد که خدایان بیشتر اون بُعد اساطیری رو به دوش میکشن� شانام بیشتر تمرکز جادوی خودش رو بر روی شخصیته� میذار� و روایتها� خیلی عجیبی رقم میزن� که با وجود اینک� باهاشون ممکنه کمابیش آشنا باشیم، اما لولیدن در بین جزئیات همین قصهه� باعث شد خیلی خوش بگذرونم.
از طرف دیگه در کنار روایت و قصه� جذاب شانام، ما قلم فردوسی و شعر و ریتم� حماسیش رو هم داریم که در بسیاری از موارد واقعاً حسوحا� اثر اینقد� عجیب و زیبا به نظم کشیده شده که آدم به خودش میبال� که زبون مادریش فارسیه. فکر میکن� جناب مسکوب بود که میگف� ایرانی بودن با تمام� دردسرهایش به زبان فارسیا� میارز�. حالا من نمیخوا� بگم میارز� یا نه، اما واقعاً از ته دل زبون فارسی رو دوست دارم، پیچوخمش� این رها بودنش از یک سری فرمها� ساختار نظمگونه� و یک سری واژهها� باشکوهش که در هیچ زبونی نمونهشو� رو ندیدم برای من همیشه عزیز باقی میمون�.
دفتر یکم شانام با تصحیح خالقی همونطو� که توی توضیحات گودریدزش هم نوشته شده تا سر پادشاهی کیقباد هستش، طبق شنیدهها� خودم بهترین تصحیح هم از ایشونه و خب اگر قصدی بر خرید نسخه چاپی شانام داشتین سراغ همین کتاب برین.
یکی از نکات خیلی جالبی که من ازش آگاه نبودم، این بود که فردوسی در ابتدا قرار نبود شانام رو به نظم در بیاره. یعنی اون زمان یه کتاب منثوری وجود داشته که تمامی این داستانه� توش نهادینه شده بود، و در ابتدا یه آقای دیگها� تصمیم بر اینک� شانام رو به نظم در بیاره گرفت، اما متاسفانه ایشون جوانمر� شدن و قرعه کار به نام فردوسی خورد. برام خیلی سوال شد که اگه ایشون جوانمر� نشده بود ما با چه شاناما� طرف بودیم؟ ادبیات فارسی بدون فردوسی چه بلایی ممکن بود سرش بیاد و چه تغییراتی رخ میدادن�
داستانهای� که توی دفتر اول وجود دارن خیلی زیادن، از ماجرای ضحاک و فریدون و کاوه بگیر تا داستان� نبرد بزرگ ایرج و سام، قصه� عاشقی زال و رودابه و تولد رستم و حمله� افراسیاب به ایران. یکی از چیزهایی که خیلی در مورد قصهها� شانام دوست دارم، این سینماتیک بودن روایتشه. یعنی روایتها� عجیب، مکانها� و شخصیتها� کنترل شده و پرداخت گرفته و در عین حال نبردها و جنگه� و اکشن و جادوی به اندازه� کافی، اما با این حساب یه گفتمانی بین مردم ما وجود داره که چرا ما نمیری� یه اثر اقتباسی از شانام خودمون بنویسیم؟ دلیلش بهنظ� من اینه که فیلمنامه نوشتن برای همچین اثری کار به شدت سختیه، نه تنها برای سینمای ایران، بلکه برای حرفهایتری� کارگردانها� غرب هم کاری چالشبرانگی� خواهد بود. یکی از دلایل دیگها� هم اینه که شانام حفره� داستانی و مطالب و فضاهایی که یهو خالی و ول شدن هم زیاد داره، و وقتی قرار باشه در قالب یه اثر مدرن چارچوب بگیره، باید بشه این حفرهها� داستانی رو تا حدودی پر کرد.
خدا خیر بدهد به جناب که به واسطه ی پروژه ی فردوسی خوانی باعث شدن من هم بتونم مطالعه ی این کتاب رو شروع کنم. حقیقتش اینه که خیلی زمان نمیگیره و آخر شب قبل از خواب، هر شب یک اپیزود رو گوش میدم و گاهی اوقات وسط اپیزود با لالایی شانام به خواب رفتم. پیشنهاد میکنم برای امتحان هم که شده یک بار با صدا و توضیحات بسیار به جای این پادکست شانام رو مزه کنید.
دفتر یکم حس و حال کتاب مقدس و داستان پیدایش زمین رو میداد که البته با روایت اوستا کمی متفاوته. روایت شانام کمی خدای محور تره اما خودم به شخصه این قسمتهای شانام که بیشتر داستان پادشاهان پیشدادی است رو کمتر مطالعه داشتم. پادشاهانی مثل کیومرث و سیامک و هوشنگ و داستان پیدایش علوم و روایت متفاوت از پیدایش انسان نخستین و پیکار با دیوان. آنچه بیشتر از همه داستانهای شانام در این دفتر به یاد می آید و فراگیرتر است همان داستان ضحاک و کاوه آهنگر است.
یک نکته جالب اظهار نظری است که فردوسی از چگونگی پیدایش قوم "کُرد" در این دفتر داره که نشان از قدمت و اساطیری بودن این قوم داشت.
دفتر نخست به پایان رسید به شادی و رامش! 2532 سال پادشاهی نمادین از کیومرث تا کیقباد با 4821 بیت به سرانجام رسید. بیگما� هر کدام از این نامه� نماد گروه و تبار و کشور و دورها� هستند، از جمله جمشید و ضحاک و فریدون و منوچهر و سیمرغ و رستم و... و دیو که به معنای ناهمدی� است اصلا جانداری خیالی و عجیب غریب نبوده و... مازندران هم گویا در جنوب دریای مدیترانه بوده و سیستان و کابل و چین و هند از کرمانشاه تا جنوب ایران و عراق بودهان� و... البرز هم رشتهکو� زاگرس امروزی! بگذریم.
گرچه کلیت داستانها� شانام را میدانستم� جزئیات و بیتها� بسیار زیبایی خواندم و کیف همینمود�... کاش شانام را بیشتر بخوانم و مردم ایران هم بدون خواندن بیت بیت شانام الکی از آن دفاع نکنند و به آن افتخار نکنند! چقدر کتابی مینویس� این روزها!!!!
خدا خیر بده دوستان خوبم رو در گودریدز که منو با پادکست آقای امیر خادم آشنا کردن،یه جورایی خودم مدیون میدونم به یه سری از دوستان به خاطر حس خوبی که از خوندن شانام دارم،همیشه واسم خوندنش خیلی دور از دسترس بود خیلی همت زیادی میخواست ،یه روز خیلی شانسی دیدم یکی از دوستان ریویو نوشته و رفتم و دیدم به به چه ریویوهایی و همه از آقای خادم نوشته بودن،مرسی از این که ریویو مینویسید خودتون واقعا نمیدونید چه لطفی میکنید در حق افرادی مثل من😍😍😍 از خود شانام که فکر نمیکنم اصلا بشه حق مطلب رو ادا کرد که چقدر محشره،و صدای آقای خادم و خوانش شعرشون و تفسیراشون،با لذت تمام آدم گوش جان میسپره واقعاا🥰😍 اگوش بدید و لذت ببرید🥰😍
گفتار اندر ستایش خرد � گفتار اندروصف آفرینش عالم گفتا� اندر آفرینش مردم گفتا� اندر آفرینش آفتاب و ماه گفتا� اندر ستایش پیغمبر گفتا� اندر فراهم آوردن شانام گفتا� اندر داستان ابومنصور دقیقی � گفتار اندر داستان دوست مهربان گفتا� اندر ستایش امیرمنصور گفتا� اندر ستایش سلطان محمود
گمر� � پادشاه� گیومرت سی سال بود � هوشن� � � پادشاهی هوشنگ چهل سال بود گفتا� اندر نهادن جشن سده � � طهمورت � پادشاه� طهمورت سی سال بود � � جمشید � � پادشاهی جمشید هفتصدسال بود � گفتار اندر داستان مرداس � ″حا� � � پادشاهی ضخاك تازی هزارسال بود � گفتار اندر خواب دیدن ضحاك گفتار اندر زادن آفریدون ازمادر گفتار اندر داستان کاوهی آهنگر باضخاك تازی گفتار اندر رفتن آفریدون به جنگ ضحاك � � فریدون � پادشاه� فریدون پانصدسال بود � گفتار اندر آزمون کردن شاہ آفریدون پسران را به ناشناس گفتار اندر بخش کردن آفریدون جهان را بر پسران � گفتار اندر نامه فرستادن شاه فریدون به سلم وتور � گفتار اندرزادن منوچهر از مادر گفتا� اندر آمدن سلم و تور به جنگ آفریدون � گفتار اندر نامه فرستادن منوچهر بنزديك شاه آفریدون � گفتار اندر نامه نوشتن منوچهر بنزديك شاه آفریدون � � منوچهر � � پادشاهی منوچهر صدوبیست سال بود گفتا� اندر داستان سام نریمان وزادنزال � گفتار اندر خواب دیدن سام نریمان � گفتار اندر نامه نبشتن زال بنزديك سام � گفتار اندر آگاهی یافتن شاه منوچهر از پیوندگرفتن زال بادختر مهراب � گفتار اندر آگاهی یافتن سام نریمان از آمدن پسرش زال � گفتار اندرنامه فرستادن سام نریمان بنزديك شاه منوچهر � گفتار اندر آگاهی یافتن شاه منوچهر از آمدن زال � گفتار اندر سخن پرسیدن موبدان از زال گفتا� اندر زادن رستم از مادر به فیروز � گفتار اندر آمدن سام نریمان از گرگساران بنزديك رستم گفتا� اندر اندرزکردن منوچهر نوذرر
نوذر � پادشاه� نوذر هفت سال بود گفتا� اندر آگاهی یافتن پشنگ از مرگ منوچهر گفتا� اندر آمدن افراسیاب به ایران زمین به جنگ نوذر � گفتار اندر داستان شماساس � گفتار اندر پادشاهی افراسیاب اندر ایران زمین
زوطماسپ � � پادشاهی رؤطهماسپ پنج سال بود گفتا� اندر آگاهی یافتن افراسیاب از مرگ طهماسب
کیقباد
پادشاهی کیقباد صد سال بود
موردعلاقه از دفتر اول:
بيا تا جهان را به بد نسپريم به كوشش همه دست نيكى بريم�
نباشد همى نيك و بد پايدار همان به كه نيكى بود يادگار
همان گنج و دينار و كاخ بلند نخواهد بدن مر ترا سودمند
سخن ماند از تو همى يادگار سخن را چنين خوار مايه مدار
فريدون فرّخ فرشته نبود ز مشك و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكوئى تو داد و دهش كن فريدون توئى
جهانا چه بد مهر و بدگوهرى كه خود پرورانى و خود بشكرى�
نگه كن كجا آفريدون گرد كه از پير ضحاك شاهى ببرد
ببُد در جهان پانصد سال شاه بآخر شد و ماند ازو جايگاه�
برفت و جهان ديگرى را سپرد بجز حسرت از دهر چيزى نبرد
چنينيم يك سر كه و مه همه تو خواهى شبان باش و خواهى رمه�
لینک پادکست فردوسی خوانی(جلد اول مطابق با قسمت یک تا شانزده):
لینک دانلود کتاب از جلد یک تا هشت(جمع آوری "آقای سهیل خرسند"):
آغاز مطالعه شانام یا به عبارت بهتر گوش دادن به شانام برای من به واسطه آشنایی با یک کانال تلگرامی با عنوان فردوسی خوانی @readingferdowsi بود. یکی از بهترین و مفیدترین کانالها� تلگرامی هست که من دارم. ابیات شانام بههمرا� معانی واژگان سخت توسط آقای امیر خادم خوانده میشو� و هر کجا که نیاز به توضیحات بیشتری باشد ایشان همانند یک معلم توانا توضیحات لازم را ارائه میدهن�. تا الان به بیش از سی نفر این کانال رو معرفی کردم. به شما هم توصیه میکن� حتما فایلها� آقای امیر خادم رو گوش بدید.
ایا دانشی مردِ بسیارهوش همه چادر آزمندی مپوش! که تخت و کله چون تو بسیار دید چنین داستان چند خواهی شنید! رسیدی به جایی که بشتافتی سرآمد کز او آرزو یافتی! چه خواهی از این تیره خاکِ نژند که هم باز گرداندت مستمند! اگر چرخِ گردان کشد زین تو سرانجام خشت ست بالین تو!
احساس میکن� خیلی کوچکتر از آنی هستم که بتوانم برای شانام چیزی بنویسم. فقط اینکه بینهای� خوشحال و خوشبختم که بالاخره دارم میخوانم� و از ته ته ته قلبم دارم بینهای� لذت میبر� و مشتاق ادامها� هستم.