L'Âme enchantée Vol. 1 of 4, Romain Rolland ترجمه اعتمادزاده نخستیم بار به صورت جیبی در هفت جلد در سال 1347 چاپ شده عنوان: جان شیفته جلد 1 از 4 : آنت و سیلوب : تابستان؛ نویسنده: رومن رولان؛ مترجم: م.ا. به آدین (محمود اعتمادزاده)؛ چاپ نخست چهار جلدی: تهران، ابوریحان، چاپ پنجم 1361، تهران، انتشاراتِ نیلوفر؛ نشرِ جامی، 1369؛ جلد 1 در 519 ص، چهار جلد 1730 ص؛
Varied works of French writer Romain Rolland include Jean Christophe (1904-1912), a series of satirical novels; he won the Nobel Prize of 1915 for literature.
The committee awarded him "as a tribute to the lofty idealism of his literary production and to the sympathy and love of truth with which he has described different types of human beings."
L'Âme enchantée Vol. 1 of 4 = The Enchanted Soul, Romain Rolland
The Soul Enchanted is a book about the life of a woman. It starts with a twist. A girl is engaged to a wealthy and credited man, from a noble family. On the verge of the wedding, she deeply questions their relationship and calls it off.
The twist is a presence of a child, which makes the woman a unique protagonist, at least for the time that Roland wrote it. A single mom by choice, Anette starts a journey through one of the most chaotic social and political eras of Europe in the 1920's and early 30's.
Losing her father, Anette is alone until she finds out about her half sister Sylvie. Sylvie is a tailor with a lavish Parisian lifestyle, in both love and fashion. These two tackle many obstacles together as they tackle one another with their opposing universes of thought.
The child, Mark, is a son of “river,� as Anette’s surname means river. The mother and her son consistently flow among their differences, neither one getting stuck by the other. They both seek freedom and perfection in the form of thoughts.
جانِ شیفته: جلدِ یکُم از دورۀ چهارجلدی: آنِت و سیلوی؛ تابستان؛ تاریخ نخستین خوانش: سال1978میلادی
ترجمه روانشاد «محمود اعتمادزاده» نخستین بار به صورت جیبی در هفت جلد در سال1347خورشیدی چاپ شده است
عنوان: جان شیفته جلد یک از چهار: آنت و سیلوی: تابستان؛ نویسنده: رومن رولان؛ مترجم: م.ا به آدین (محمود اعتمادزاده)؛ چاپ نخست چهار جلدی تهران، ابوریحان، چاپ پنجم سال1361، تهران، انتشاراتِ نیلوفر؛ نشرِ جامی، سال1369؛ جلد یک در519ص، چهار جلد در1730ص؛ موضوع داستانهای نویسندگان فرانسه - سده20م
آرامش در نبودن جنگ نیست، خصلتی است، که نیروی جهان میزاید؛ نقل از رساله ی سیاست اسپینوزا
انگار داستان خوانش این کتاب را یکبار نوشته بودم، اما پیدا نکردم، خواندنش برایم یادمانی فراموش ناشدنی بوده است؛ نخستین کتابی بود، که از خوانش آن به هیجان آمدم، سپس نسخه های هفت جلدی «جان شیفته» را یافتم، و دوبار نوشیدم، چند سال بگذشت، تا دوره ی چهار جلدی، از چاپ درآمد، دوباره و چندین باره آنها را نیز خواندم، به قدری زیبا ترجمه شده بود، که گاه چند ورقی را که خوانده بودم، باز برمیگشتم، و چندین بار، همان اوراق را دوباره و چندین باره میخواندم، «جان شیفته»، مرا نیز شیفته کرده بود
رومن رولان مینویسن�: (قهرمان اصلی جان شیفته، «آنت ریوی� یر»، از پیشتازان آن نسل از زنان است، که در «فرانسه» ناگزیر گشتند: به دشواری، با پنجه در افکندن با پیشداوریها� و کارشکنی ِ همراهانِ مردِ خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کنند)؛
کتابهای «جان شیفته» سرگذشت زنی را بازگو میکند� که روحی شیفته، و عاشق دارد، و زندگیش، همانند نام� خانوادگی� او، «ریویی� (به معنای رودخانه)» به رودی پرپیچ و خم، و پرآب و غنی، میمانَد؛ داستان «جان شیفته»، با شیفتگیِ «آنت» بیست و چهار ساله به پدرش، و درگذشت او آغاز میشود� در همان زمان، «آنت» باردار میشود� و از ازدواج با پدر فرزند خویش، سر باز میزند� سپس خواهر ناتنی� خویش را مییابد� و اینبار شیفته ی او میگردد� جانِ شیفتهٔ «آنت»، پس از آن، عشق مادرانه ی خویش را، درمییابد� در جلدهای پس از این کتاب، «آنت» و پسرش، «مارک ریوییر»� درگیر رخدادهای تاریخی «فرانسه» میشوند� و بدینسان، زندگی او «آنت»، در دو رویه ی موازی، پیش میرود� و دیگران جز زندگی رویی او را نمیشناسند� در آن زندگی دیگر، «آنت» همیشه تنها میماند� و این زندگی دیگر، جریان زیرین، و ناپیدای رود، «جان شیفته» نام دارد؛ روانشاد «محمود اعتمازاده» درباره ی ترجمه شگفت انگیز خویش، از این کتاب مینویسند: «ترجمه این کتاب پیرم کرد»؛ خوانش کتابها برای این فراموشکار هماره شگفت انگیز بوده است؛
تاریخ بهنگام رسانی 31/01/1400هجری خورشیدی؛ 17/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
این جلد زیباترین جلد مجموعه بود. تا جایی که داستان مربوط به آنت ریویر بود، خیلی خیلی داستان خوب بود: شرح زندگی زنی جوان که سرشار از عشقه و البته کم کم در زیر سنگ آسیای زندگی، سرشار از قدرت هم میشه. هر دو خصوصیت آنت برای من جذاب بود: هم جنبه ی مردانه ش، یعنی قدرتش که باعث میشد از هر مردی بی نیاز بشه، و هم جنبه ی زنانه ش، یعنی عشقش، که باعث میشد همه بهش نیاز داشته باشن.
کلاً یکی از بهترین شخصیت های زنی که تا حالا خوندم بود، در کنار اسکارلت اوهارا، شخصیت اصلی بر باد رفته.
--کوشیدن، جستن، نه یافتن و نه تسلیم شدن رولان در نیمه� ژوئن در ویلنور اینطور مینویس� : "داستان تازها� آغاز کردها�: آنت و سیلوی. کامرانی بزرگ موجودی ناشناخته در من حلول میکن� و مرا با خون و اندیشهه� و سرنوشت خود آغشته میدار�." در رمانها� کلاسیک گفتن خلاصه اثر به نظرم لطفی نداره بهتر اینه که شخص هنگام خوندن صفحه به صفحه داستان رو کشف کنه در مورد جانِ شیفته هم به گفتن همین که درباره� زنی است سرشار از نیروهای درونی، زیبا، پرنشاط و تندرست و همونطور که رولان میگه بی خبر از اروسی که در وجودش خوابیده اکتفا میکن�. اهمیت آغاز کتاب رو در جریان زندگی آنت و در روند کتاب بیشتر میشه درک کرد به حدی که سرشت آنت رو تا حدودی به نمایش میذار�. "آبگیری میان جنگل، با لکها� از آفتاب، بر گونه� چشمی. گرداگرد آن، دایرها� از درختان با تنهها� خزه بسته. هوس تنشوی�. آنت خود را برهنه مییاب�. دست سرد آب بر پاها و زانوانش میسای�. وارفتگی لذت. ناراحتی مبهمی که در بیان نمیآی�: گویی که چشمها� دیگری در کمینان� و نگاهش میکنن�. برای گریز از آن، پیشت� میرود� و اینک تا زیر چانها� در آب است. پیچکها� چربگو� بر ساقهای� میپیچن�. آنت میخواه� خود را رها کند، اما در لای و لجن فرو میرو�. خشمگین با پاشنه به ته آبگیر میکوب� و بار دیگر به سطح آب میآی�." این خیال آنت تصویری از غرقابها� خانواده ریویی� رو رسم میکن� که هر بار با لذت درش فرو میرن و بعد با جنگ و ستیز ازش رهایی پیدا میکن�. روح آنت با عشق تسخیر شده و تشنه دوست داشتنه. کمی درک شدن و قلبی که برای اون بتپه کافیه تا همه چیز خودش رو به پای این شور فدا کنه الی عشق. همه چیز تنها برای عشق نه معشوق. جانِ شیفته رو من از این بابت ستایش میکن� و بسیار دوست دارم که درمورد عشق و عواطف و افکار و روحیات و زندگی درونی یک زن از زاویه دید خود او نوشته شده با قلم کسی مانند رولان. شخصیتها� فرعی که تنها شاید از نظر تاثیر بر روی آنت مهم باشن هم بینظی� نوشته شدن. روت زنی که چند صفحها� در نیمه� دوم کتاب حضور داره در یک دیالوگ یک خطی به آنت میگه : "این مرا کشت. ولی در این من زندگی کردم." و شیوه� دوست داشتن جز این نیست.
How a man could write so well about women? Only Romain Rolland is able to make this majestically writing.
I made the proofing the book for Free Literature and Project Gutenberg will publish it.
FOREWORD
Upon the threshold of a new journey which, without being as long as that of "Jean-Christophe," will include more than one stage, I would remind my readers of the friendly prayer which I addressed to them at a turning-point in the story of my musician. At the commencement of _Revolt_, I admonished them to consider each volume as one chapter of a moving work, whose thought unrolled only as rapidly as the life represented. Citing the old adage, _La fin loue la vie, et le soir le jour_, I added: When we shall have made an end, you may judge the worth of our effort.
Of course, I understand that each volume has its own character, that it must be judged separately as a work of art; but it would be premature to judge the general thought from a single volume. When I write a novel, I choose a human being with whom I feel certain affinities,--or, rather, it is he who chooses me. Once this person has been selected, I leave him perfectly free, I beware of mingling my personality with his. It is a weighty burden, a personality that one has borne for more than half a century. The divine boon of art is to deliver us from this burden, by giving us other souls to quaff, other lives to assume--(our Indian friends would say, "other of _our_ lives"; for all is in each . . .).
So, when I have once adopted Jean-Christophe, or Colas, or Annette Rivière, I am no more than the secretary of their thoughts. I listen to them, I see them act, I see through their eyes. In the measure that they come to know their own hearts and men, I learn with them; when they make mistakes, I stumble; when they recover themselves, I pick myself up, and we set off again upon the road. I do not say that this road is the best. But this road is ours. Whether or not Christophe, Colas and Annette are right, Christophe, Colas and Annette are. life is not the least of justifications.
Seek here neither thesis nor theory. Behold in this work merely the inner history of a life that is sincere, long, fertile in joys and sorrows, not exempt from contradictions, abounding in errors, yet always struggling to attain, in default of inaccessible Truth, that harmony of spirit which is our supreme truth.
R. R.
_August_, 1922.
3* Jean-Christophe: Dawn, Morning, Youth, Revolt 4* Jean-Chistophe, V.2 - A revolta, A Feira na Praca, Antoinette 5* Jean-Christophe: Journey's End (Jean-Christophe, #3) 5* L'âme enchantée, tome 1: Annette et Sylvie 5* L'âme enchantée II: l'été 5* L'âme enchantée III : mère et fils 5* Mahatma Gandhi - The Man Who Became One With the Universal Being 5* Jean-Christophe, Vol. 1 of 4 5* Jean-Christophe, Vol. 2 of 4 5* Jean-Christophe, Vol. 3 of 4 5* Jean-Christophe, Vol. 4 of 4 5* Pierre et Luce 5* Annette and Sylvie TR Summer... TR Vie de Tolstoï
About Romain Rolland: TR Romain Rolland: the man and his work by Stefan Zweig
من هر کتابی نمی خونم گاهی اوقات اسم یه کتاب یا جمله ای قشنگ از اون کتاب که توی یه جایی میخونم دلیل علاقم به اون کتاب میشه.جان شیفته از اون دست کتابایی که اول به خاطر اسمش بعد به خاطر رومن رولان خوندمش و باید بگم هرگز نمی تونم تاثیری رو که روم گذاشت انکار کنم. من با آنت ، مارک ، سیلوی وآسیا زندگی کردم وچون توی زمانی که اون داستان رو میخوندم هنوز یه نوجوان بودم احساس می کنم شخصیت های اون داستان یه جوری شخصیت منم شکل دادن وجادو کردن.برای همینه که همیشه آرزو می کنم مثل آسیا قدرت شروع دوباره،مثل مارک توانایی فدا کردن خود و مثل آنت موهبت داشتن یه روح آزاد و جانی شیفته رو داشته باشم
آمدی ، دست تو می گیردم،-بر دستت تو بوسه می زنم. با عشق، با هراس،-بر دستت بوسه می زنم. آمدی که نابودم کنی، عشق،خوب می دانم. زانوانم می لرزد، بیا! نابودم کن!- بر دستت بوسه می زنم. دندان در میوه فرو می بری و به دورش می اندازی: در قلبم دندان فرو کن که از آن ِ توست! خوشا زخمی که از دندان تو بر جا ماند!-بر دستت بوسه میزنم. همگی ام را می خواهی: و چون همه را گرفتی، به هیچ کارش نمی زنی. جز ویرانی به جا نمی گذاری. -بر دستت بوسه می زنم
وقتی که از یک کتاب خیلی خوشم بیاد سریع میخون� تا آخر. ولی وقتی یه کتاب اینقد� عالی و بینق� باشه آرووم آروم میخونم� تا ذره ذره ش رو بچشم. درنتیجه بیشتر از ۶۰۰ روز(دقیقا ۶۳۰ روز) با آنت و مارک زندگی کردم. با شروعِ کتاب این شخصیت ها مثل افراد واقعیِ زندگی� بامن همراه شدن، لحظه لحظه� روزهای آنت رو باهاش همراه شدم، از اول جوانی تا روز آخر، آنت رو درون خودم دیدم، جاهای زیادی خودم رو در آنت و مارک پیدا کردم و جاهایی حرصم رو در می آوردن. اما وقتی کتاب رو بستم، شخصیت ها برنگشتن توی کتاب، تا همیشه همراه من میمونند! شگفت انگیزه که خط به خط کتاب جوری ملموس و واقعی بود برام که انگار نویسنده تک تک اون لحظات و حسه� رو تجربه کرده، شخصیتپرداز� ها اینقدر کامل و واقعی بود که انگار نویسنده هرکدوم از اون ها رو زندگی کرده. محمود اعتمادزاده گفته که «ترجمه این اثر پیرم کرد. چه ساله� که قطره قطره آب شدم و فروریختم» و برای من خوندن این کتاب عین همین توصیف بود. با آنت زندگی کردم، عاشق شدم، دل بریدم، راه پیدا کردم، سختی کشیدم، شکستم و دوباره قویت� قد راست کردم، برای باورهام جنگیدم، تا آخر کتاب بارِ کلِ زندگی آنت، عشق و غمها� مادریه� و قربانیکرد� و «آتشافکندنها� ، راهها� رفته و خستگیها� آرمانه� و شیفتگیها� آنت با من بود و در آخر احساس میکرد� همراه آنت این زندگی پربار رو از سر گذرونده� و «دایره� جان شیفته به انجام رسید.» و الان وقتشه که زندگی رو _دوباره_ شروع کنم! «اگر این پایان کار است، بهتر که همینج� باشد...». این کتاب هم عشق و رنج داره، هم غم و شادی، هم زندگی و فرهنگ، هم تاریخ و سیاست، هم آرمان و عمل، واقعا همه چیز! و در آخر اینک� این کتاب در بهترین زمان ممکن همراه من بود:) و «میدانی، مردن، وقتی است که باید انتظار کشید، حوصله� آدم سرمیرو�. ولی کشتهشدن� جالب است.»«این زنِ خستگی ناپذیر، نومید نه بلکه خسته بود!» رومن رولان خود مینویس�: «قهرمان اصلی جان شیفته، آنت ریویی� به گروه پیشتاز آن نسل زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه درافکندن با پیشداوریه� و کارشکنیِ همراهان مرد خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند.» ویکیپدیا: «بدین سان، زندگی او (آنت) در دو سطح موازی پیش میرود� و دیگران جز زندگی رویی او را نمیشناسن�. در آن زندگی دیگر، آنت همیشه تنها میمان�. و این «زندگی دیگر»، جریان زیرین و ناپیدای رود، جان شیفته نام دارد.»
Žodžiai nesvarbu. Balsai, kaip ir rankos, vėl sumezga ryšį. Vėl susitikta. Kurgi klajota?... Saugokis tylos. Ką mes galime žinoti, kur ji per vieną užmaršties valandėlę tave ar mane gali nunešti, plasnodama sparnais? Kalbėk manĄ Aš tau kalbu. Aš tave laikau. Laikyk mane tvirtai!..
اولین بار وقتی شانزده سالم بود و داشتم دومین مبارزه ی سختم را با خانواده برای انجام دادن کاری که دلم می خواست انجام بدم می کردم استادم مدام بهم می گفت ملیکا جان شیفته بخون، آنت شبیه توست. بعدتر وقتی پیش دانشگاهی بودیم معلم دیفرانسیلمون که یه آقای مهربونی بود که دستکش دستش می کرد چون به گچ حساسیت داشت و همیشه قبل اینکه دستش کنه فوتشون می کرد و مثل بادکنک باد می کردن به همه مون میگفت باید جان شیفته بخونین. و می گفت به آزین در ترجمه ی Enchanted Soul نمی تونست معادل بهتری از «جان شیفته » انتخاب کنه. سال اول دانشگاه که بودم مامانم بالاخره برام خریدش و اولین و تنها کتابیه که مامانم بهم داد و اولش برام با خودکار بنفش یه صفحه کامل نوشته. اینا رو گفتم که بگم جان شیفته یه جورایی برای من با آدم های زیادی جادو شده و باز هم من نخونده بودمش. یعنی چند سال پیش که هدیه گرفتمش از مامانم شروعش کردم اما به یه دلایلی مجبور شدم رهاش کنم. چند روز پیش نشسته بودم و به کتابخونه ام نگاه می کردم و دلم میخواست یه کتابی بخونم که مثل کتابای سختی که الان مجبورم بخونم نباشه. به استراحت احتیاج داشتم و جان شیفته بهم چشمک می زد. برای همین برداشتمش و از اول شروع کردم به خوندن و دوباره مجدوب جان ِ شیفته ی آنت شدم. آنت، روح جادویی من که باید تنها باشه. تنهای تنها. و همیشه سخت ترین راه ها رو انتخاب می کنه و هر گز بی خیال نمی شه. آه آنت جادویی من. خیلی خوشحالم که بالاخره دارم می خونم زدگی ات رو.
1900. Annette Rivière, a young upper-class woman who loves books and arts, learns after the death of her father that she has a half-sister called Sylvie who is working-class. Annette first wants to reject Sylvie as she felt her father betrayed her mother but after meeting her she realises that she is proud to have a sister and she admires free-spirited Sylvie.
Annette does a lot of soul-searching in this novel. The first in a series of four. She wonders about her place in society and in marriage but the men she meets are very conventional. How will her future look like?
Romain Rolland who supported the suffragette movement paints a wonderful portrait of the two protagonists and the society they lived at the time. Highly recommended. I read the original edition in French of 1922. Translation in English of this book is also available.
با خواندن جلد اول یک مجموعه ی چهار جلدی درباره ی کلش نظر نمیدم اما این جلد رو دوست داشتم هر چند که بعضی جاها کمی حوصله م رو سر برد. درباره ی روابط مارک و آنت و احساساتشون نسبت به هم خیلی توضیح می داد و اغلب توضیحات تکراری بود. روابط سیلوی و آنت رو هم درک نکردم. چطور ممکنه دو نفر در همون اولین ملاقات عاشق هم بشن؟ گذشته از این، روابطشون در فصل اول اصلا خواهرانه به نظر نمی اومد و یکباره هم متحول شد. کلا درباره ی آنت و سیلوی همه چیز خیلی ناگهانی رخ داد. من از روی یک نسخه ی چهار جلدی قدیمی خواندم که تو گودریدز ثبت نشده. نمی دونم چقدر با چاپ های جدیدش فرق داره اما چون قدیمی بوده درباره ی ویراستاریش نظر نمیدم. :) نظر کلیم درباره ی کتاب رو بعد از خواندن جلد چهارم می گذارم.
Ενδιαφέρον μυθιστόρημα (ο 1ος εκ των 6 τόμων) με έντονο το ψυχολογικό υπόβαθρο των ηρώων του, που όμως δείχνει την ηλικία του τόσο στη μετάφραση (ακόμα και το όνομα: Συλβία...) όσο και στη γραμματοσειρά. Αφορά την Αννέτα και την εξώγαμη αδελφή της (Συλβία...) που γνωρίζονται μετά το θάνατο του πατέρα τους. "Στο κάτω-κάτω της γραφής, ζωή σημαίνει πόλεμος. Ο νικητής έχει όλα τα δικαιώματα! Αν τα δέχεται ο νικημένος, πάει να πει πως είναι και δικό του όφελος!" "...γιατί η Συλβία ήξερε καλύτερα απ' αυτήν τη ζωή. Κι αυτό είναι το βιβλίο των βιβλίων. Δεν το διαβάζει όποιος θέλει. Τόχει καθένας μέσα του, γραμμένο από την πρώτη ως την τελευταία γραμμή. Πρέπει όμως να το καταλάβεις, να μάθεις τη γλώσσα του από τον τραχύ δάσκαλο, τη Δοκιμασία." "Και κάθε πλάσμα, δίχως άλλο, είναι ένα αίνιγμα για κάθε όμοιο του, κι αυτό είναι κάτι που τραβάει. Μα πόσα πράγματα στην καθεμιά, που ποτέ δεν θα καταλάβαινε η άλλη! Τόλεγαν και μέσα τους (γιατί τόξεραν): Και τι σημασία έχει να καταλαβαίνεις; Να καταλαβαίνεις πάει να πει να εξηγείς. Δεν χρειάζεται να εξηγείς για ν' αγαπάς..." "Γελιούνται όσοι πιστεύουν πως οι καλύτεροι γάμοι βασίζονται πάνω σε συγγένειες ψυχικές. Ή πάλι σε αντιθέσεις. Ούτε τόνα ούτε τ' άλλο, μόνο μια εσωτερική πράξη, ένα, μα γερό, χτυπημένο με τη σφραγίδα της διπλής πεισματικής απόφασης: 'Διάλεξα, θέλω και τάζω' " "Είναι πολύ σπάνια τα πνεύματα που πορεύονται και φωτοβολούνε ολόγυρα τους. Τα περισσότερα που πέτυχαν ν' ανάψουν το λύχνο τους (και δεν είναι πολλά) ρ��χνουν το φως τους μόνο μπροστά, σ' ένα και μόνο σημείο και γύρω δεν βλέπουν τίποτα. Θάλεγε κανένας μάλιστα πως κάθε πρόοδος προς μια κατεύθυνση, πληρώνεται με μια υποχώρηση σε άλλη." "Η μόνη αληθινή ηθική, σύμφωνα και με την αληθινή ζωή, είναι η ηθική της αρμονίας. Μα η ανθρώπινη κοινωνία δεν γνώρισε ποτέ ως τώρα παρά μόνο μια ηθική, την ηθική της καταπίεσης ή της αυταπάρνησης - μετριασμένη με το ψέμα."
من زمانیکه کلاس اول راهنمایی بودم و علاقه به ادبیات در حال جوانه زدن در درونم بود از معلم ادبیاتم پرسیدم بهترین رمانی که تاکنون خوانده چیست؟ معلم ادبیات با حالتی که انگار در خلسه فرو رفته بی درنگ گفت جان شیفته بهترین رمانی است که در زندگی ام خوانده ام! جان شیفته را در ذهنم ثبت کردم و بعد از گذشت سالیان طولانی با هیجان شروع به خواندنش کردم، من ادعایی بر درک ادبیات ندارم اما خواندن بخشی جدایی ناپذیر از من است، متاسفانه توان خواندن بیش از صد صفحه از جان شیفته را نداشتم! عذاب آور و خسته کننده با ترجمه ای سخت و موضوعی مزخرف! احتمالا خواندن این کتاب کار عوام و امثال من نیست و مختص انسانهای فرهیخته چون امثال معلم ادبیات من است که میخواست فخری بر دانش آموزان دوازده ساله بفروشد که آهای! بدانید که من چیزی میخوان� که شما هرگز نمیفهمید! من میفهمم و دلتان بسوزد! باشد خوشبحال شما که آثار ثقیل و خسته کننده و غیرقابل خواندن را میخوانی� و لذت میبری�! بالاخره این هم ژستی است!
برخلاف تصوري كه داشتم به شدت خوشم اومده و هر روز آروم آروم مزش مي كنم و تو فضاي پاريس اون دوران غرق ميشم .توصيفاي طولانيش ممكنه برا خيليا ملال آور باشه اما من كه خيلي باهاش حال مي كنم و برام لذت خاصي داره.صحبتاي نويسنده از زندگي دروني شخصيتا و اصن همين اصطلاح زندگي دروني به شدت برام جالبه و چون خودمم خيلي به درونيات فك مي كنم با خيلي جاهاش همذات پنداري دارم.خلاصه كه فعلا به شدت دوسش دارم به خصوص شخصيت اصلي يعني آنت و افكارش و رفتارش و رابطش با خواهرش سيلوي خيلي برام جذابه
ژان کریستف و جان شیفته را م. به آذین(محمود اعتمادزاده) به فارسی ترجمه کرده که اولی یکی دو سال قبل از انقلاب و دومی در سال های اول انقلاب منتشر شده اند.
Esta bien escrito, detallada descripción de las emociones femeninas desde la perspectiva de un hombre que quizás para la época estaba bien, pero hoy en día no estoy seguro de cuanto acierte
her true nature still remained unknown, to herself as well as to others. None suspected her hidden universe, she was an Eve in the garden, half slumbering.
the vague and violent longing for happiness, lost or desired, the arms outstretched towards the absent one and the bounding heart which yearned for the past or was it the future?
each was desirous of surrendering herself to the other, oh, not completely, however, they knew that there are things in every one which it does not do to show, even when one loves? precisely when one loves! each while unbosoming herself, kept her secrets, sounding out the limits of what the other's love could bear. They did not know each other, in more than one respect, they were disconcerting enigmas to each other: two natures, two worlds, strangers in spite of all.
but even if we do not move, time moves for us, and the flight of days is sufficient to carry away the illusion that we would preserve. In vain one watches oneself, two persons cannot live together from morn till evening without, at the end of a short time, showing themselves as they really are.
Oh, how strange the heart is!, one never, never knows when it's going to rise up inside you and carry you away or wither?
one does not remain stationary, one lives, one goes forward, one is pushed, one must, must advance!
have you ever felt surprised when someone describes you better than yourself do! well It happens in L'ame enchantee ,Its as if Romain knows everyone_from an infant boy to a grown woman and even a gay person.