ژان تولی (۱۹۵۳) از نویسندگان پرکار و چندساحتی ادبیات فرانس است. او هم رمان مینویسد� هم فیلمنامه� هم شعر و گاهی نیز کار کارتون و سینما میکن�. نخستین کتابی که از او به فارسی درآمد، مغازهٔ خودکشی، اقبال شگفتانگیز� داشت. آدمخوارا� (۲۰۰۹) نیز یکی از تکاندهندهتری� آثار این نویسنده است. داستانی بلند که بر اساس یک اتفاق واقعی نوشته شده. قصه در میانهٔ جنگ فرانس و پروس در سال ۱۸۷۰ روایت میشود� جنگی که با شکست مفتضحانهٔ ناپلئون سوم و سقوط پاریس همراه بود. داستان از جایی آغاز میشو� که یک اشرافزاده� وان، که از قضا خود و خانوادها� در منطقه به دلیل خدماتشا� به روستاییان محبوبیت دارند، برای گشت و گذاری عازم روستا میشود� دهکدها� که درگیرقحطی هم هست. آنجا� طی بحثی، متهمش میکنن� که او از پروسیه� حمایت کرده� داستان در عرض چند ساعت میگذر� و هر لحظها� آبستن اتفاقاتی عجیب است. و راوی مردمانی که همه چیز را فراموش کردهان� و فقط میخواهن� خشمشا� را فروبنشانند. یک رئالیسم سیاه نفسگیر�
Jean Teulé est un romancier français, qui a également pratiqué la bande dessinée, le cinéma et la télévision.
Auteur de bande dessinée dans un premier temps, il a débuté à la télévision dans L'assiette anglaise de Bernard Rapp ou Nulle part ailleurs sur Canal+.
Homme de télévision, scénariste, comédien, cinéaste, il est avant tout écrivain. Ayant abandonné toute autre activité, il se consacre désormais à l’écriture. Il a publié, aux Éditions Julliard, Rainbow pour Rimbaud (1991), L'Œil de Pâques (1992), Ballade pour un père oublié (1995), Darling (1998) et Bord cadre (1999), Longues Peines, Les Lois de la gravité, Ô Verlaine ! (2004), Je, François Villon (2006), Le Magasin des suicides (2007). Finalement, en 2008 "Le Montespan". Tous ses livres sont publiés en poche aux éditions Pocket.
Il a également publié plusieurs bandes dessinées, basées essentiellement sur des photos retouchées.
À la ville, Jean Teulé est le compagnon de l'actrice Miou-Miou.
پ.ن (۳ آبان ۹۹) :دیروز تو فضای مجازی یه کلیپ پخش شد از زنی که تو پاش چاقوی میوه خوری فرو کردند و دماغشو شکوندن و با اینکه خونین و مالین رو زمین افتاده یه خانم دیگه ای موهاشو دو دستی چسبیده و یکیم پاشو و یه نگهبانم پاشو گذاشته رو سینش فقط چون میخواست با خانواده کسی که ازش سواستفاده جنسی کرده بود در میون بزاره... خیلی فضای آشنایی بود :) ---------------------------------------- اگر بخواهم کتاب را در یک کلمه وصف کنم باید بگویم "وحشتناک" است ژان تولی در آغاز داستان ما را با نجیب زاده ای فرانسوی آشنا می کند که مظهر نیکی است ، جسمی معلول دارد ولی با این وجود برای دفاع از میهن می خواهد به جنگ برود. از همان ابتدای کار مخاطب طرفدار قهرمان داستان می شود و با او خو می گیرد. در لا به لای چند بخش ابتدایی داستان، تولی با اشاره به جنگ ، فقر ، اختلاف طبقاتی نجیب زادگان و عامه ، خشکسالی ، کم آبی و وضعیت اقتصادی بغرنج ، موقعیت آشفته و بی ثبات جامعه فرانس را به تصویر می کشد. از اینجاست که داستان سیری بی منطق را دنبال می کند و قهرمان داستان برای دو ساعت به غیر انسانی ترین شیوه های ممکن شکنجه می شود. داستان با ضرب آهنگی تند پیش می رود و در نهایت رئالیسم سیاه آن به سورئال می تابد. ژان تولی در توصیفات کتاب از داستان های فولک نیز بهره جسته که با توجه محیطی که داستان در آن اتفاق می افتد انتخاب هوشمندانه ای است. اما چه چیزی این کتاب را متفاوت می کند؟ همانطور که درمقدمه نیز گفته شده ، کتاب بر اساس واقعه ای تاریخی در سال 1870 نوشته شده است و ذهن خواننده را با اینکه " آیا به راستی انسان متمدن است؟" تنها می گذارد. موضوع دیگری که برایم جالب بود سیستم قضایی در فرانس آن دوران است که چنین موردی در روستایی کوچک با جمعیت 45 نفربررسی می شود و ششصد نفر را به خاطر این جنایت بازداشت می کند. البته مخالفت های زیادی با سیستم قضایی فرانس خصوصا اعدام آن وجود داشت که می توانید به (آخرین روز یک محکوم نوشته ویکتور هوگو) مراجعه کنید. ترجمه هم بسیار روان است و در آن از کلمات کلاسیک فارسی(صراحی ، چاروق ، رطل و...) به خوبی استفاده شده که لذت خواندن را دو چندان می کند.
اگر فکر میکنی� انجام همچین جنایتی ازتون بعیده، میتونید درباره آزمون زندان استنفورد و آزمون میلگرام بخونید. ... خیلی ماجرای وحشتناکی بود، منکه عاشق فیلم و داستان ترسناکم هم نمیتونستم بخونمش. میرفتم چند پاراگراف جلوتر رو میخوندم و موهای تنم سیخ میشد از ترس و بعد برمیگشتم پاراگراف قبلی هارو میخوندم که از اون بعدی ها کمتر وحشتناک بودن. اینجوری تمومش کردم.
توده چیست؟ (توده� ادبیات مارکسیستی نه!- توده به معنای عام کلمه)
کتاب راجع به واقعه هولناکی هستش که واقعا در سال 1870 در روستای کوچکی به "اوتفای" در فرانس اتفاق افتاده و طی اون جنون بر جمعیتی حاکم میش� و فاجعها� رخ مید� که آدم حتی با خوندنش هم تنش مور-مور میش�.
تعریف دقیق اینکه توده چیه اصلا کار سادها� نیست. انسانهایی در یک جامعه در حال زندگی عقلانی هستن و بر اساس منافع مادی و معنویشو� در حال داد و ستد و فعل و انفعال هستند. اما به طُرُق مختلفی ممکنه جریان حوادث از این افرادِ معقول، یک توده بسازه. انسان در توده رفتارهایی از خودش بروز مید� که مال خودش نیست و حتی فروید در کتاب روانشناسی تودها� و تحلیل اگو تشریح میکن� که رفتار آدمیزاد در توده تفاوت چندانی با هیپنوتیزم نداره و تنها فرق اصلی بین این دو در "خود یکی انگاری" هستش که در توده هست و در هیپنوتیزم نیست. با این تفاسیر آیا باید از کلمه جمعیت که برای ما معمولا یادآور همبستگی، قدرت و اطمینانِ خاطره، ترسید؟
فروید توضیحی درباره محرک تودهه� نمید� و من از اینجا به بعد رو به زعم خودم گمانهزن� میکن�. به نظر من هیچ تودها� به جنبش در نمییا� مگر متاثر از غرایز کاملا ابتدایی مثل خشم، شهوت یا گرسنگی. البته ممکنه حرفم اشتباه باشه اما از نظر من، هیچ تودها� نمیتون� تحت فرمان عقل رفتار کنه. فروید توضیح مید� که "انسان در توده آزادیهای� به دست میاره که تا پیش از این از اونها محروم بوده". در این صورت، بنظرم میاد که این آزادیه� احتمالا در خدمت آزادسازی غرایز سرکوب شده انسانه� عمل خواهند کرد نه در در خدمت عقل و خوب هر چی سرکوب غرایز شدیدتر باشه، رفتار توده هم وحشیانهت� خواهد بود.
با این حال، اینکه نحوه شکلگیر� توده چجوریه و اینکه آستانه فردی افراد جامعه در گرویدن به توده چقدره و متاثر از چه پارامترهاییه سوالاتیه که برای خود من هم هنوز بیجواب�. و اگرچه کتاب "آدمخواران" کتابی نیست که به این مسائل بپردازه، با این حال خوندنش رو به عنوان یک داستان تاریخیِ جالب توجه، به همه توصیه میکن�.
پ.ن: پشم آدم از سیستم قضایی اون زمان فرانس میریز� خداوکیلی. ما که هیچ... ما فقط نگاه
گوستاو لوبون جامعه شناس سرشناس فرانسوی در کتاب بسیار معروف روانشناسی توده ها ، صفاتی را برای جماعت یا مردمی که گردهم جمع می آیند بر شمرده است ، ایده اصلی او را این گونه می توان بیان کرد خصلت های روانشناسی افراد در جمع نسبت به تک تک افراد آن جمع و یا جمع جبری افراد آن جمع بسیار متفاوت است . به طور کلی جماعت نسبت به افراد تشکیل دهنده آن کم هوش تر ، خشن تر و بسیار پر انرژی تر است . لوبون به مین ترتیب جماعت را دارای توانایی ویرانگری و تخریبی می داند که فرد آنرا ندارد . از جمله صفات بسیار مهم دیگر توده ها ، هیجان زدگی و ناشکیبایی ایست که با سرعتی زیاد به افراد سرایت می کند ، به تدریج اخلاق در میان افراد توده کم رنگ شده و افراد برای انجام هر جنایت و تخریبی آماده می شوند و خیال جای واقعیت را می گیرد . توده مانند یولا افراد را در خود حل کرده و هویت جدیدی به آنها می دهد و هنگامی که این گردهمآیی تمام شود فرد هویت ، شخصیت و صفات قبلی خود را از توده باز پس گرفته و توده به شکل موقتی از بین می رود تا به گونه ای جدید ، با شکل و شمایلی نو و شعارهایی تازه دوباره زاده می شود . داستان کتاب آدم خوران ژان تولی نیز به مین گونه است ، مردمی که به شکلی غیر قابل پیش بینی به هم پیوسته و توده ای تشکیل داده اند، طبق نظریه لوبون حوادث داستان پس از اولین ضربه را می توان حدس زد . هر کاری دیگر از مردم دهکده اوتفای ساخته است . ژان تولی بیشتر حجم کتاب را به شرح شکنجه آلن دومونی نگون بخت اختصاص داده ، شکنجه هایی که خواندن آن برای خواننده بسیار آزار دهنده است ، اما کتاب او عمیق نیست ، بیشتر یک تراژدی یا یک فاجعه با طنزی سیاه است . در این کتاب نباید به دنبال پاسخی برای سوالات بود اما از طرفی دیگر آدم خوران اثری بیشتر از یک رمان ساده دارد ، شوکی که تولی به خواننده وارد کرده آن چنان عمیق است که احتمالا دیگر او هیچ وقت دومونی و سرنوشت غریب او را فراموش نخواهد کرد .
صبر کنید اول یه لیوان آب بخورم :))) ه خب اگر با یک ماجرای صرفاً ترسناک و حاصل تفکرات یک نویسنده روبرو بودیم احتمالا این اثر یک داستان ضعیف بود ولی اهمیت کتاب از اونجا نشأت میگیره که این داستان حقیقی است و در واقعیت اتفاق افتاده. داستان خیلی آرام و با توصیف بیدار شدن پسر یک خانواده� نسبتاً ثروتمند در نزدیکی ظهر آغاز میشه. پسری ۳۰ ساله که با انتخاب اهالی به منسبی در شهرداری رسیده و افکاری برای راحتی زندگی مردم داره ضمن اینکه سه روز دیگه عازم جبهه هست برای جنگ با اینکه معافیت داره به خاطر پای لنگش. در همون ده پانزده صفحه� ابتدای داستان میفهمیم که این پسر بسیار آدم شریف و هم نوع دوست و مهربانی هست. در خلال گفتگو با پدر و مادر و در مسیر رسیدن به دهکدها� که جشنی در اون برپاست و گفتگوهای با اهالی در راه و همچنین در ابتدای ورود به دهکده حسن شهرت این شخص مشخص شده اما بعد طی یک سوءتفاهم ورق برمیگرده و این آدم متهم به دشمن بودن میشه و در ادامه به شرح بلایی که سرش میاد پرداخته شده. تمام ماجرا از ظهر با بیدار شدن پسر شروع و در انتهای روز تموم شده. خیلی بیشتر از قصه و ماجرا فکر میکنم جنبه های روانشناسی داستان مهم باشه. اون همرنگ جماعت شدن، اون اعتماد بی فکر به حرف مردم، قضاوت اشتباه، ندادن فرصت دفاع، خشم و نفرت سرشار، جهل و نادانی خود خواسته و در نهایت اوج روحیه� حیوانی که آدم ها میتونن داشته باشن...ه
واقعا وحشتناک بودی که در ریوها تکرار شده،حق مطلب رو ادا میکنه،و دیگه چیزی بهش اضافه نمیکنم. فقط اینکه اگر توضیحات اخر مترجم نبود،من همچنان باور نمیکردم که این داستان واقعیه. ساعت یک بامداد مینجوری گفتم چندصفحه بخونم،ساعت دو و نیم تمومش کردم،و تا الان که ساعت چهار و نیمه صبحه داشتم سعی میکردم تو گوگل یه ردی از اسامی،و اون روستا پیدا کنم که موفق نشدم،ولی تا دلتون بخواد مطالب مختلفی از جنایتکاران جنگی گرفته،تا جانیان آدم کش خوندم،که دیگه متقاعد شدم تو دنیای ما آدمها واقعا واقعی بودن همچین داستانهایی اونقدرم تازگی نداره.من خیلی پرت بودم.
موقع خوندن اين كتاب داشتم به اين فكر ميكردم اگه اين اتفاق اينجا ميافتاد آيا سيستم قضايي ما ميتونست اينطور جواب محكمي بده؟ حالا اين اتفاق ١٥٠ سال پيش افتاده بود و افراد مقصر محاكمه شدن،١٥٠ سال بعد تو يه نقطه از دنيا پدرها به راحتي بچه هاشونو با داس و تبر به قتل ميرسونن بدون هيچ ترسي از مجازات و سيستم قضايي ما مياد افرادي كه مشروب ميخورند رو اعدام ميكنه! واقعا ما داريم كجا زندگي ميكنيم؟ حتي حيف اسم طويله كه بخواي رو اين مملكت بذاري!
ذائقه� جدید اگر بخوام کمی از روحیات لطیفم بگم، به تازهتری� مثال ممکن میتون� اشاره کنم. چند هفته� پیش به بهانه� تموم کردن آذوقه� سریالی به آرشیو پناه بردم. به قصد دیدن سیتکام حالخوبک� از هنیبال سردرآوردم! و چه بسا لذتی که ازش بردم در این حد بود که منتظرم کتابها� جدید از راه برسن و بتونم مجموعه� هم شروع کنم و به برنامه� کتابخوانیم تحول بدم. اما در این پروسه� چشم به راهی، به کتابها� در دسترس زل زدم تا شاید با ذائقه� جدیدم چیزی بخونم و چشمم به جمال آدمخوارا� روشن شد. قبلتر� در بخش پیشنهادات از دوستان تقاضا کرده بودم که کتابی رو پیشنهاد کنن که در یک نشست تموم بشه و Donyl، آدمخوارا� رو بهم پیشنهاد داد. من هم چون قیمت قدیمش رو یافته بودم، خریدمش تا وقتی که اعصاب نداشته� رو جمع و جور کردم بتونم ببلعمش. اون زمان فکر میکرد� دل خوندنش رو ندارم، ولی در حال حاضر وقتی که تمومش کردم زیرلب گفتم: فقط مین؟! بعد به ریویوهای دوستان نیم نگاهی انداختم و پی بردم اگر بخوام بیپرد� نظر بدم، چه بسا مورد عنایت قرار میگیر�. بنابراین از احساساتی که بهم دست نداد و پوکرفیس بودنم در حین خوانش صرف نظر میکن� و بدون لو دادن از این اثر حرف میزن�. در باب خوردن وقتی به کتاب نگاه کردم، کل ماجرا برملا شد. از اسم که اتفاق رو لو میده تا جلد که مهر تاییدی بر سرو کردن این موجود دوپا میزن�. بنابراین اون چیزی که قرار هست پشمهاتو� رو بریزه، از قبل جار زده شده و به مین خاطر میدونی� چه چیزی در انتظارتون هست. مورد دیگه این هست که ژان تولی این� بار مثل مغازه� خودکشی، یک دنیای سوررئال رو به تصویر نمیکش�. ماجراها براساس واقعیت محض هستن و روزنامهه� تا مدتی جزئیات اونچه که اتفاق افتاد رو روزانه منتشر میکرد�. بنابراین نوشتن از سوژها� که با جزئیات دقیق برملا شده کار شاخی نیست. منتهی نویسنده با وجود دادهها� زیاد هم از نظرم شلخته عمل میکن� و کتابش ترکیبی گزارشگون� و رمانطو� داره. طوری که نتونسته کشش ماجرا رو حفظ کنه و مانند مغازه� خودکشی، ایده� هولناک در اوایل کتاب لو میره و الباقی رو میشه پیشبین� کرد. مورد دیگه که نیاز هست بدونین گرچه عجیب هست ندونین و با این حال کتاب رو بخونین و چسناله کنین، در نظر گرفتن روحیاتتون هست. این کتاب داره داد میزن� که قرار هست از چی بگم، بعد خواننده� فندقمغ� حالش بد میشه و انتظار نداره که ماجراها به خون و شکنجه و وحشیگر� و آدمخوار� کشیده بشه! خب اسمش روش هست لعنتی! چرا دقت نمیکنی�! اگر به طور خلاصه از ماجرا بگم لازم نیست به چند قرن پیش بپردازم و دو خط تحویلتون بدم. دوستان، زندگی در جامعه� همهچیزخوا� ما اونقدر دور از ذهن نیست که با خوندن چنین چیزی بخوام شگفتزد� بشم. جغرافیایی که در حال حاضر ابایی از هیچ چیز نداره و جسم و روح بشر رو خام خام میخور� و شیره� وجودمون رو میمکه� انقدر ناملموس نیست که با آدمخوار� هم آشنا نباشم. چون هیچ چیزی از آدمیزادی که گاهی پهن رو جایگزین مغز میکنه بعید نیست. اما برای اینکه از تلخی ریویو بکاهم، در یک جمله میگم که شوخی شوخی جدی میشه. رگههای� از طنز در اثر به چشم میخوره که رئالیسم کوبنده از خجالتش درمیاد. برای ملتی که آثار شکنجه� هموطنهاشو� رو بارها و بارها میبینن� گفتن از با روحیاتتون سازگار اگه بود بخونین خندهدا� هست. ما به چشم دیدیم، دیگه از چی باید بترسیم؟ حالا اگه واقعا به اصل مطلب بخوام بپردازم از آلن دومونی باید بگم که اشرافزاده� شرافتمندی بود که سر از دهکده� اوتفای در جنوب غربی فرانس درمیاره و اونجا شاهد مهماننواز� مردم خواهیم بود. اثر من رو به یاد قرعهکش� از شرلی جکسن انداخت، اما اون کجا و این کجا. در آخر باید بگم ممنون از Donyl که این اثر رو بهم� پیشنهاد داد و بعد از چند هفته دوباره دارم به تنظیمات کارخانه برمیگرد�.
"اين متن داستان كتاب را لو ميدهد" "بخوريدش، اگر مي خواهيد" نام كتاب ژان تولي ست كه احسان كرم ويسي بنا به دلايلي انرا به "ادمخواران" ترجمه كرده است. خوشحال ميشوم اگر مترجم دليل تغيير دادن عنوان كتاب را اعلام كند، هر چند كه از نظر من، ادمخواران، هم انتخابي با مسمي ست و هم از لحاظ ايجاد حس تعليق بخوبي عمل ميكند. ژان تولي نويسنده اين رمان يك ماجراي عجيب ولي واقعي را دستمايه اثرش قرار داده. ماجرا از اين قرار است: در سال ١٨٧٠ و در اواخر دوران ناپلئون سوم، فرانس با پروس به رهبري بيسمارك وارد جنگ ميشود. فرانس در بدترين دوران خودش پس از قدرت نمايي در جهان به سر ميبرد. كشور دچار فقري شديد شده است و دهقانان و كشاورزان در شرايط نا مساعدي به سر ميبرند. دولت براي تامين هزينه هاي جنگ ماليات سنگين تري بر مردم اعمال ميكند كه از توانايي انها خارج است. در همين حال در برخي از ايالت هاي فرانس مانند "دوردون" خشكسالي عجيبي مستولي شده كه باعث شده زمينهاي كشاورزان خشك و دام هاي دامداران از تشنگي تلف شوند. همه اينها به اضافه ميهن پرستي و به خصوص وفاداري جاهلانه و حيرت اور به نوادگان ناپلئون و از دست رفتن شكوه و قدرت گذشته باعث شد كه مردم عامي نتوانند شكست در جنگ را بپذيرند. به اين دلايل مردم طبقه فرودست از اشراف كينه داشتند زيرا تصور ميكردند كه اريستوكرات ها به واسطه كار و تلاش انها زندگي مرفهي دارند. از سوي ديگر شايعاتي مبني بر نپرداختن ماليات و فرار از ان توسط خانواده هاي ثروتمند باعث شده بود كه اين كينه دو چندان شود. من حيث المجموع فرانس در شرايط بسيار متشنجي قرار داشت. تراژدي اما در ١٦ اوت ١٨٧٠ به وقوع پيوست. جواني اريستوكرات و خوشنام به نام الن دوموني قرباني اين فضاي خفقان اور ميشود. او در روز جشن "سن روك" كه سالي يكبار انجام ميشد عازم روستايي در نزديكي محل زندگي اش بنام "اوتفاي" ميشود. اشتباه بزرگي كه او ميكند اين است كه پسر عمه اش "كامي دو مايار" كه جواني جنجالي ست را با خود همراه ميكند. كل جمعيت روستاي اوتفاي در حدود ٤٥ نفر بوده است (اين روستا حتي امروز هم جمعيتي نزديك به صد نفر دارد) ولي به واسطه جشن و حضور ساكنان روستاهاي ديگر در ان روز جمعيت ان به ٦٠٠ تا ٨٠٠ نفر مي رسيد. روستاييان به دليل خوردن شراب حالتي نيمه نشاط انگيز و به دليل وضعيت بغرنج مالي نيمه سرخورده داشتند. جمعيت كثيري از روستاييان بي سواد بودند و براي فهميدن اخبار مربوط به جنگ در روزنامه ها به اشراف تحصيل كرده وابسته بودند كه قبلا گفتيم دل خوشي از انها نداشتند. كامي دو مايار پسر عمه الن خبر چند شكست ارتش فرانس در مقابل پروس را براي انها ميخواند. روستاييان باور نميكنند و اخبار را كذب ميخوانند و با توجه به سابقه كامي فكر ميكنند كه او دروغ ميگويد. كامي اما از قول خود چيزهاي ديگري به اخبار شكست اضافه ميكند و پيشبيني ميكند كه در اينده ي نزديك ناپلئون اسير شود. اين موضوع به اضافه تمام عواملي كه پيشتر ياد كردم باعث شد خشم فرو خورده روستاييان فوران كند و به سمت او حركت كنند. دو مايار كه اوضاع را خراب ميبيند پا به فرار ميگذارد. روستاييان اما اينبار حاضر نبودند به همين راحتي تنها يك كينه ديگر روي كينه هايشان تلنبار كنند، پس به تنها دستاويزي كه دارند چنگ مي اندازند؛ الن دوموني اتفاقي كه در دو تا سه ساعت اينده به وقوع مي پيوندد يكي از باور نكردني ترين داستانهاي تاريخ بشريت درباره خونخواري انسان است كه نشان ميدهد انسان موجودي ست كاملا وحشي كه تنها نقاب تمدن بر صورت خود گذاشته است. روستاييان با وجود اينكه تعداد زيادي از انها الن را بخوبي از قبل مي شناخته اند ان را به جاسوسي براي پروس و عليه امپراطور متهم ميكنند. هر چند كه الن و معدودي از دوستانش تلاش ميكنند كه انكار كنند و او را نجات دهند ولي گوش شنوايي وجود ندارد. انها الن را با چوب و چماق و ابزارالات كشاورزي به باد كتك ميگيرند. سپس باور كنيد يا نه پاهايش را نعل ميكنند. سپس يكي از چشمهايش را در مي اورند، او را كاملا برهنه ميكنند و در اخر زنده زنده مي سوزانند. اين در حاليست كه روستاييان با شعار نجات فرانس و گرفتن پاداش از امپراطور (كه خود مسبب اصلي بوجود امدن شرايط بحراني شان است) اين اعمال شيطاني را انجام ميدهند. در اين ميان هيچكس كمكي نميتواند به الن بكند. كشيش تنها براي لحظاتي و با كمك شراب موفق ميشود جماعت را از شكنجه كردن او منصرف كند و والي شهر نيز جرات ورود به ماجرا را پيدا نميكند. از همه اينها بدتر اين واقعيت است كه بسياري از روستاييان در شكنجه كردن الن شركت نميكنند ولي كل ماجرا را تماشا ميكنند. اين ماجرا يك انتقام گيري بين طبقه ها بود. شايد بسياري از انهايي هم كه تنها تماشاگر ماوقع بودند در دل لذت ميبردند. دوستان تمام وقايعي كه برايتان تعريف كردم عين اتفاقي ست كه به وقوع پيوسته..با يك جستجو در نت ميتوانيد به ان دسترسي پيدا كنيد. حتي كتابي بنام "The village of cannibals" دهكده ادمخواران: خشم و جنايت در فرانس ١٨٧٠ اثر آلن كوربين تماما به اين ماجرا پرداخته است. من فكر ميكنم مترجم نام اثر را از همين كتاب گرفته باشد. رمان ژان تولي اما اثر مدرني ست كه به طرز اعجاب برانگيزي كلاسيك است و بخوبي توانسته فضاي رمان را در بياورد. او كتاب را از منظر سوم شخص محدود روايت كرده. از حُسن كار او ميتوانم به فصلهاي كوتاه و ضرباهنگ بالا و زبان خشن و شكنجه هاي گرافيكي ( كه نشان از جسارت نويسنده دارد اشاره كنم) همين امر باعث ميشود شما ارزو كنيد كتاب زودتر به پايان برسد. ضمن اينكه در شروع هر فصل نقشه اي ترسيم شده است كه حركت جمعيت و در نتيجه شكنجه دوموني را به تصوير كشيده است. شخصيتهاي كتاب افرادي تك بعدي و فاقد پيچيدگي هستند (حتي خود قهرمان داستان) ولي اين به نظرم ضعف محسوب نميشود و ميشود تصور كرد افرادي كه در اين ماجرا دست داشته اند به واقع افرادي ساده بوده اند كه دچار دروغهاي بزرگي همچون ميهن پرستي، افتخار به گذشته درخشان و وفاداري چشم و گوش بسته بوده اند. بايد به اين نكته اشاره كنم كه اين كتاب اولين اثري از ژان تولي ست كه مطالعه كردم ولي با اين كتاب نميتوانم نظرم را در مورد نويسنده بيان كنم. در واقع رمان او يك اثر True Crime است و هر چه كه دارد را از ماجراي واقعي دارد. خود اين ماجرا به اندازه اي مهيب و به خودي خود باور نكردني بوده است كه شما همانطور كه در ابتداي اين مطلب برايتان نوشتم با خواندنش شوكه ميشويد. در واقع حتي ميتوان تصور كرد كه ژان تولي شايد ميتوانسته شاخ و برگي هم به ان اضافه كند ولي فاجعه بودن خود واقعه به اندازه اي بوده است كه اگر در ابتداي كتاب ياداوري نميشد كه اين اثر بر اساس يك واقعه تاريخي نوشته شده، بسياري انرا اغراق اميز ميدانستند. در واقع او نويسنده باهوشي ست كه به سراغ اين ماجرا رفته و البته خوش به حال ما كه به وسطه شهرت او با اين واقعه اشنا شديم. ادمخواران اولين ترجمه اي ست كه از احسان كرم ويسي مطالعه كردم. ترجمه و انتخابي خوب از سوي اوست و پيشنهاد ميكنم اين كتاب، كه در يك نشست ميتوان خواند را از دست ندهيد.
«حیوانها،حیوانه�! اما نه، نه. حیف نام حیوان که روی شما بگذارند! تو کجا میدوی؟� «میرو� دستانم را به خونش آغشته کنم»
سیاه و وحشتناک. حالم رو بد کرد و قلبم رو به درد آورد. حماقت میتونه از یه آدم ساده یه یولا بسازه. و چیزی که خیلی تکون دهنده ست اینکه نویسنده آنقد� مردم اون دهکده رو سوال پیج کرده که تهدیدش کردند اگر برگرده دوباره به روستا قربانی جدیدشون میشه.
مثل مغازه خودکشی این کتاب هم پردازش ضعیفی داشت. ژان تولی ایده های خیلی قشنگی داره به نظرم ولی نمیتونه درست داستان رو بنویسه و بهش پرو بال بده .با اسم های زیاد، حسابی گیج شدم .
اگر آدم حساسی هستید سمت این کتاب نرید. باید یک کتاب شاد و امیدوار کننده بخونم که این کتاب رو فراموش کنم.
کتاب چیزی برای اسپویل نداره. کلا صد صفحهس� و روند یکسانی طی میکن�. اما اگه حساسید پیشنهاد مید� نخونید چون چندتا از جزئیات کتاب رو توی ریویوم لو دادم. به علاوه فکر نکنم کسی که کتاب رو نخونده متوجه بشه دقیقا از چی حرف میزن�...
نمیخوا� درباره� مفاهیم کتاب حرف بزنم چون خیلی واضحن و هرچی هست توی صورت خواننده کوبونده میش�. پردازشش واقعا بد بود. اولش که پر از اسم بود و به شدت مبهم. بعدم که صرفا یه سری صحنه� شکنجه بودن که کلی صفحه تکرار شدن. هر چند جمله یکبا� که میبین� یه یارو آلن رو آزار مید� و نویسنده مینویس�: آنه� با هم دوست و رفیق بودند. چطور میتوانس� فلان کار را بکند؟ الی آخر. نویسنده به شدت مختصرگویی میکنه� صحنهپرداز� نمیکنه� از دمدستیتری� ترفندها برای مظلوم نشون دادن آلن استفاده میکن�... خلاصه خیلی عجیبه که اینهم� برای اثرش زحمت کشید و اینجور� تحویلش داد.
غیر از اون هم واقعا باورم نمیش� این ماجرا واقعی باشه. خیلی الکی خشونت شروع شد و تصویری که از مردم ارائه شد اونا رو به شدت شبیه موجودات احمق و بیمنط� نشون داده بود. بیسوا� و عصبیا� درست، ولی در این حد احمق محاله. کلا واقعگرای� توش حس نکردم. آلن طوری شکنجه میش� که مغزش لیترلی میریز� بیرون بعد هنوز زندهس�
کسی که این کتاب رو بهم پیشنهاد داد به طرز عجیبی باور داره «ذات بشر خرابه» و میگ� که این کتاب نظرش رو ثابت میکن�. من این ایده رو قبول ندارم. شاید در مواقع خاص به دلایل وحشی بشیم اما اینک� بگی «ذات بشر» خرابه، یعنی هم از فطریت حرف بزنی هم به کل گونه تعمیمش بدی توی پاچه� من نمیر�. و این کتاب هم نظرم رو عوض نکرد. مردم اون روستا توی شرایط خاصی بودن؛ وسط جنگ و خشکسالی و... و نمیتون� رفتارشون رو به «ذات» خراب بشر تعمیم بدم.
با تمام اینه� میخوا� چهار ستاره بدم چون زیر پوستم خزید و قلبم رو تاریک کرد و هر کتابی نمیتون� این کار رو بکنه.
داستان تکان دهنده از جنون انسانی. کتاب روایتیس� هولناک، درباره سلاخی فردی بیگنا� توسط اهالی یک دهکده کوچک در فرانس� اواخر قرن ۱۹... داستان حول چند محور اصلی شکل گرفته بود؛ جنگ، فقر، خشم و جنون. بهنظر� "جنون" آتشفشان خفته و بیآزاریس� که در بدو تولد با انسان زاده میشو� و به اندازه تعداد نفرات روی زمین، عوامل و دلایل متعدد برای فوران و نابودی در دل نهفته دارد. در این میان، جنون فقر و عقده حقارت بهمرات� خطرناکت� از باقی دلایل بیشماران�. اولین چیزی که بعد از خواندن کتاب بهیاد� افتاد، فیلم "انگل"، برنده اسکار امسال بود؛ این همان روایت بود منتهی عظیمت� و دهشتناک�. کتاب را که بخوانید متوجه دلایل ظهور نازیسم بعد از امضای قرارداد صلح ورسای خواهید شد، جرقه قدرتمندی به نام "حقارت". حقیقی بودن روایت ژان تولی لرزه بر اندام خواننده میاندازد� آنجا که میدان� چنین جنایت یکجا و بیک� و کاست، روزگاری در نقطها� از این کره خاکی حادث شده. بیش از این گفتنم، تلف کردن تجربه مطالعه کتاب میشو�. کتاب را بخوانید؛ پتانسیل حقارت و فقر را بشناسید تا قدرت دوتا از اصلیتری� ریشهها� قساوت آدمیزاد را بهچش� ببینید.
اگر روحیه ی لطیف یا اعصاب ضعیف دارید ، سراغ این کتاب نرید. از لحاظ محتوا و جنبه ی تاریخی و حقیقیِ داستان و ترجمه خوب بود . از لحاظ ادبی ، خوب داستان پردازی و شخصیت پردازی نشده بود و یه جاهایی رَوَند داستان گم میشد ، انگار نویسنده عجله داره تعریف کنه که از حق نگذریم به داستان هم میخورد.
جدای از اینکه این داستان واقعی بود، میش� گفت حقیقتی انکار ناپذیر هم بود. نشاندهنده� رفتار واقعی انسانه� با فردی که به دلیلی ترد شده یا از گروهی که بهش متعلق بوده جدا شده. یا حتی نشاندهند� ی رفتار واقعی نسبت به فردی که ازش خاطر خوش نداریم. در جمله� پایانی میگ� واقعا چقدر آدمی ناشناختهس� و چقدر خودمون رو نمیشناسی� و چقدر به خودمون حق میدیم که هرکاری که در همون لحظه به نظرمون درست هست و انجام بدیم. بابا چیه این انسان؟
این چه سمی بود من خوندم!!!! یه جاهایی داستان غیر قابل باور میشه و این حجم از توحش و تمایل به شکنجه غیرعادی به نظر میاد. اون چیزی که پشت آدمو میلرزونه واقعی بودن این داستان هستش. امیدوارم هیچ وقت هیچکس اینقدر عقلشو از دست نده که مرتکب جنایت بشه. البته کسی چه میدونه حتما که نباید با ابزار فیزیکی کسیو شکنجه کرد شاید ما تو دنیای مجازی با تفکر و زبونمون کسی رو به سرنوشت آلن دچار کرده باشیم 🚶🏻♀�
داستان جایی ناراحت کننده میشه که باشروع شکنجه ها به خودت همش میگی باباااا این فقط یک داستانه.ولی این داستان یک داستان واقعیه نه الکی پر از حرص خوردن و ناراحتی بود.دلم برای آلن سوخت.آدم هایی که اونقدر بهشون محبت کرده بود اونطوری جواب محبت هاش رو دادن🥲
This might be the worst text I have ever encountered on paper. Remember, I am a man who has read Hopscotch, Finnegans Wake, The New Testament, early Martin Amis and a Jodi Picoult novel (don’t ask). So I have form when it comes to bad texts. I also write myself, so I know when something emanates whiffs of nose-pegging men’s urinal proportions. First, and pardon the swear, this book is fucking horrible. Second, it is fucking pointless. Opening with some appalling exposition smuggled clumsily into dialogue, and continuing in this vein, the novel sets up a wealthy young man who chooses to go to war. Teulé puts the reader on this young man’s side, so we care about his heroic plight. Then he enters a backward provincial village, where through some lame misunderstanding the villagers brand him a Prussian traitor. And so, the ‘satire� or ‘absurd comedy� aspect is established with some pathetic sub-Monty Python Life of Brian rip-off gags. Except what follows can hardly count as satirical: the villagers proceed to stone, kick, torture, kill, dismember and then cannibalise the book’s hero. Gruesome descriptions are relished to provoke chunder in the reader while, presumably, we’re meant to giggle at the increasingly barbaric and disgusting torture on display, while thinking: “Golly, what a savage depiction, what a stark satire of a barbarous age.� BUT IT’S ALL WRONG! You can’t establish a hero the reader CARES ABOUT then gleefully have him tortured in a series of horrific, wince-inducing scenes! THAT ISN’T SATIRE, YOU BUFFOON! Have you even read Swift or Voltaire? What hurts the most is the writer seems to relish in the crowd’s stupidity, AS THOUGH EGGING THEM ON . . . and he has the nerve TO THROW IN A GRATUITIOUS SEX SCENE midway through an amputation! I am willing to put this down to some Anglo-French humour misfire. But if this book has the same throwaway, cartoon STUPIDITY and DEPRESSING, STALE, DISGUSTING, POINTLESS VIOLENCE in French, then you, Jean Teulé, ARE EVERYTHING THAT IS WRONG WITH THIS CULTURE. If you simply wanted to get a rise out people, well done, mission accomplished. Now stop writing books. So please. This book sniggers at human suffering and torture and violent ignorance in the guise of satire. It completely misses the mark in such a way, it is disgraceful it was even published, let alone translated. FATUOUS SHOCK FODDER FOR IDIOTS. IF THIS REVIEW MAKES YOU WANT TO READ IT, YOU’RE ONE OF THE IDIOTS. Sorry about all the caps. Or the lack of paragraph breaks. (And before you ask, my copy didn’t come with a blurb). I did not like this book.
واقعا نمی تونستم باور کنم که این داستان واقعی باشه! اینقدر وحشیانه و ناراحت کننده بود که قلبم درد گرفت اما از این انسان دو پا هر چی بگی برمیاد و خودمون داریم مین الان توو کشور خودمون می بینیم یه وقتایی میگم این دیگه آخر سبعیت و بی شرفیه اما فرداش چیزایی می بینم و می شنوم که میگم صد رحمت به خبر قبلی!! خب کتاب با توجه به کوتاه و واقعی بودنش خیلی شخصیت پردازی و روایت قوی ای نداشت که به نظرم طبیعی بود فقط برای یک بار خوندن پیشنهاد میدم چون شکنجه و صحنه های خشن و خیلی بدی داشت اونم به خاطر هیچی و یه اشتباه ... دوست ندارم بیشتر راجع بهش صحبت کنم صوتی اش حدود ۳ ساعته که می تونید گوش کنید و متوجه بشید چرا دوست ندارم ازش بنویسم . ترجمه: خوب امتیازم ۳/۵ مین
چند وقت پیش یکجا دیدم و شنیدم که مسئولیت اجتماعی میتونه برای افراد خشم بیاره؛ منم که به قوانین راهنمایی و رانندگی اهمیت میدم، منم که تو خونه موندم و قرنطینه شدم، منم که به افراد جامعه ام اهمیت میدم و ... . این ها مسئولیت های اجتماعی هستن که انجامشون باعث میشه ما نسبت به سایر افرادی که تعهدی نسبت به این مسئولیت ها ندارن خشمگین بشیم. این خشم میتونه خیلی فراتر بره و ما رو تبدیل به یک یولا کنه؛ یک یولا(!) که میتونه بره و زیر پست هایی که نشون میده آدم هایی در شرایط کنونی دارن مسافرت میکنن فحاشی کنه!
کتاب آدم خواران رو این مدت میخونم، داستان آدم هایی که در گوشه ای از کشورشون جنگ درحال تخریبه و مشکلات زیادی دارند، اما تمام خشمشون رو صرف یک آدم(هموطنشو�)میکنند، اون رو دشمن خودشون میدونن و تصور میکنن که درحال حاضر مسئولیت اجتماعیشون اینه که با تمام قوا با این فرد مبارزه کنند و تا سرحد مرگ بهش آسیب برسونن؛ درحالی که میدان جنگ و دشمن اصلی جای دیگست ...
وقتی مشغول خواندن این کتاب بودم ، در اواسط آن چند بار خواندنش را متوقف کردم اماچیزی من را سوق می داد که پیگیرش بشوم! با خود میگفتم امکان ندارد چنین چیزی اتفاق افتاده باشد ولی این داستان تلخ و هولناک واقعیست ... ! . کتاب آدم خواران هر چند بسیار تکان دهنده است و خواندن آن را به افراد حساس پیشنهاد نمی کنند اما نکات بسیار مهمی در دل خود دارد.
به عقیده ی من این کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر انسان ها به وقت نا امیدی، خشم تنفر، کینه وگرسنگی ، درنده خو و حتی وحشی باشند ! و این کتاب را بخوانید تا ببینید حماقت چطور می تواند از این موجود ساده روستایی به معنای واقعی کلمه یک یولا بسازد و به راحتی از آدم به آدم خوار تبدیل شود! پ.ن: داستانش برام جالب بود و اینکه نویسنده برای نوشتن این کتاب کلی زحمت کشیده واقعا با ارزشه و خوب تونسته به تصویر بکشه وقایع رو و کشش اش رو خوب مدیریت کرده بود. از خوندنش پشیمون نیستم اما اثر دیگه� مین نویسنده، "مغازه� خودکشی" رو خیلی خیلی بیشتر دوست داشتم.
Exceptionally well written براساس یک واقعه شرم آور و بی رحمانه از تاریخ فرانس ، داستان پرخاشگرانه ژان تولی نشون میده که چگونه گروهی از افراد به راحتی می توانند به یک تبهکاری غیر منطقی و خونخوار تبدیل بشن و خلاصه اینکه روانتون رو پاک میکن� این کتاب.
ممنون(نفرین) به دوست خوبم کیارش که این کتاب رو معرفی کرد.
توی قلم شوکه کننده و خوفناک ژان تولی و علاقه ش به کشتن و تیکه تیکه کردن شخصیت اصلی کتاب (که اسمشون هم اكثرا آلن هست) شکی نیست
اما به نظرم یه داستان خوب توی این سبک علاوه بر شرح وقایع با بیشترین جزییات ممکن (نوع شکنجه ، شکل فواره ی خون از گردن و پای قطع شده و ....) ، نیاز به المان های دیگه ای هم داره، یه جاهایی داستان با عقل جور در نمیومد،شخصیت ها فقط اکت داشتن بدون هیچ پیش زمینه و توضیح منطقي
این چی بود من خوندم!!
يكي از چيزهايي كه درباره كتاب من رو شوكه كرد واقعي بودن اين اتفاقات بود كه توي توضيحات كتاب نوشته شده بود
در کل سه ستاره به سبک خاص و منحصر بفرد نویسنده میدم که انقدر خوب تونست این حس رو بهم منتقل کنه که با وحشت به خودم بگم:
داستان این کتاب بر اساس واقعیته. در دوران جنگ فرانس و پروس و در دهه� ۱۸۷۰ مردم یک روستا در جنوبغربی فرانس در پی اتفاقاتی دست به کارهای ناهنجار و غیرانسانی میزنند که نویسنده به خوبی تونسته خلاصه و مفید داستان این ماجراها رو به روی کاغذ بیاره. چیزی که ماجرای این کتاب رو جذاب تر میکنه اینه که نویسنده خودش به این روستا سفر کرده و شرح حال جریاناتِ اون دوران رو از مردم روستا (که نسلها� بعدی همون مردم محسوب میشن) پرس و جو کرده با اطلاعات کامل و بدون خیالات داستانِ عجیبِ این منطقه رو به صورت رمان در آورده.
اما این کتاب رو همه نباید بخونند چرا ؟ چون خیلی خشنه، پر از ضرب و شتم و اعمال وحشیانهس�. پس اگر میدونید روحیه� لطیفی دارید اصلا سراغش نرید. در عین حال اگر دوست دارید یک رمان کوتاه بخونید که هم تحت تاثیر قرارتون بده و بر اساس واقعیت هم باشه، "آدم خواران" گزینه� خوبیه...
اما خود من زیاد ازش خوشم نیومد. نمیدونم چرا... فکر کنم دلیل خاصی نداره، کلا زیاد به دلم نچسبید. ولی داستانش برام جالب بود و اینکه نویسنده برای نوشتن این کتاب کلی زحمت کشیده واقعا با ارزشه اما نمیدونم چرا اونطور که باید نتونستم ازش لذت ببرم. از خوندنش پشیمون نیستم اما اثر دیگه� مین نویسنده، "مغازه� خودکشی" رو خیلی خیلی بیشتر دوست داشتم.
واقعا زبانم قاصره! اصلا نمیدونم چی بگم، کاش داستان واقعی نبود و فقط در حد یه ایده� مریض و دارک بود که از مغز ژان تولی زده بیرون و انقدر راحت با همچین فضاحتی برای انسانیت رو به رو نمیشدی�... واقعا درک نمیکنم این "اشرف مخلوقات" بودن رو وقتی هرجور کثافت و پست فطرتی میتونه از آدمه� سر بزنه! و به نظرم ترسناکتری� چیز توی این دنیا آدمیزاده و بس، به سبک و داستانها� فیلم ترسناکهای� که این چندسال اخیر ساخته میشه هم دقت کنید به حرفم پی میبرید، انگار خیلیا فهمیدن چیزی ترسناک تر از آدما نیست برای ترسوندن؛ جن و روح و یولا چیه؟! حتی فیلمای آخرالزمانی هم به این سمت کشیده شدن، مثلا واکینگ دد و بلایی که آدما سر خودشون میارن اصلا زامبی دیگه مسئله نیست، کنار زامبیا میمونن که از دست آدمای دیگه فرارکنن! درمورد داستان، *(اسپویل)* چرا آلن انقدر سگ جون بود اصلا؟! بابا وا بده مرد دهنت سرویس شد دیگه، حداقل میمردی که زنده نسوزی اه اه وتف! و نحوه� مجازات کردن اون مردم اصلا کافی و به حق نبود به نظرم، یعنی اگه من بودم حداقل یه ۱۰۰،۲۰۰ نفری رو مینداختم یه جایی آتیششون میزدم، شاید فقط مین کار یه ذره منو خنک میکرد😑� دیگه نمیدونم چی بگم فقط امیدوارم هیچوقت با این خشم فروخرده� یه جمعیت عظیم مواجه نشم 😕
با خوندن این داستان مدام دیالوگ سربازی توی فیلم (خشم) توی ذهنم تداعی میشد . اونجا یه سرباز به یه سرباز دیگه میگه: صبر کن تا ببینی ، اینکه یه انسان با یه انسان دیگه چیکار میتونه بکنه . توی بازسازی این داستان هم ژان تولی میخواد مرزهای انسان بودن و انسانیت رو با به تصویر کشیدن قتل فجیع یک نجیب زاده به دست رعایایی که تا لحظاتی قبلش به خوشی باهاش رفتار میکردن ، مشخص کنه . ادم هایی که وقتی توی دادگاه ازشون میپرسی چرا سوزوندن و خوردنش میگن دیونه شده بودیم نمیدونستیم چکار میکنیم .. و میدونی بدی ماجرا اینجاست که داستان براساس واقعیتی به جنگ های پروس و فرانس رخ داده . شما بارها از خودت سوال میپرسی چرا ؟ اما بذاربهت بگم اگه دلیلی برای سایر جنگ ها و خشونت انسان پیدا کردی به جواب این سوال هم میرسی ، فقط چون شکل خشونت توی جنگ مشروعیت پیدا کرده برامون چیز عجیبی نیست و کمتر بهش فکر میکنیم وگرنه هیچ فرقی با این نوع خشونت نداره . البته منظور من دفاع مشروع نیست من دقیقا به تجاوز و هدف های پوچ برای شروع جنگ اشاره میکنم و گاهی از خودم میپرسم این چیزی بود که افرینش از انسان میخواست؟ . به هرحال بعد از صدسال بازماندگان خانواده های قاتلین و مقتول دور هم جمع میشن و همدیگه رو میبخشن اما ایا واقعا تضمینی وجود داره که ادم با هم نوع خودش دوباره این کار رو نکنه؟؟؟ ایا تضمنی برای کنترل خشم ادمی وجود داره؟ ایا تضمینی برای عدم شروع جنگ های احمقانه هست؟ اینا چیزاییه که ذهن بشر مدام دنبال پاسخ بهش میگرده