عمران صلاحی (زادهٔ يكم اسفند ۱۳۲۵ � درگذشتهٔ ۱۱ مهر ۱۳۸۵) شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز ایرانی بود.
صلاحی تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم، تهران به پایان رساند. نخستین شعر خود را در مجلهٔ اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ چاپ کرد. پدر خود را در همین سال از دست داد.
عمران صلاحی نوشتن را از مجلهٔ توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزهٔ طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدیپو� منتشر کرد که مجموعها� از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرو� و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجلهٔ خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
صلاحی سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین ساله� همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود.
وی با گل آقا با نامها� مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، پیت حلبی، آب حوضی، زنبور، بچهٔ جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و� و مجله بخارا همکاری داشت.
عمده شهرت صلاحی در سالهای� بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه بهطو� مرتب مطالبی با عنوان ثابت حالا حکایت ماست مینوش� و از همان زمان وی بر اساس این نوشتهه� آقای حکایتی لقب گرفت و بعدها توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید و چاپ کتاب در سال ۱۳۹۳ به نوبت چهارم رسید. از او آثاری به زبان ترکی آذربایجانی نیز در دست است.
هرچه میخواهی� از من بدانید، از خود من بپرسید. فکر میکن� خود من دربارهٔ خودم بیشتر از دیگران اطلاع داشته باشم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ نکت
بعضیه� میخواهن� همه را به شکل خودشان در بیاورند، اما خودشان به شکل خودشان نیستند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ از یک مکالمه
_اگر موضعتان را روشن کنید، شاید بتوانیم کاری برایتان انجام دهیم.
-موضع ما نه تنها روشن است، بلکه در بعضی نواحی دچار سوختگی هم شده.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فارسی
میگوین� اعتمادالسلطنه از اینکه فرانسوی را میدانسته� خیلی به خود میتازید� است. و باز میگوین� ناصرالدین شاه در سفر فرنگ وقتی وارد فرانسه میشو� یک بچه فرانسوی را به اعتماد السلطنه نشان میده� و برای رو کم کردن میگوی�: «یادبگیر،نصف تو است،فرانسه را مثل بلبل حرف میزن�.» حالا حکایت گزارشگر هنری مجله سروش است که در شمارهٔ ۵۹۲ آن مجله نوشته است: «هنرمند تاجیک که فارسی را به خوبی حرف میزن�! مشغول صحبت با طرف ایرانی خود میشو�.»
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
حرمت استاد
یکی از استادان دانشگاه میگفت� ماشین قراضها� دارم که با آن مسافرکشی میکن�. یک روز در میدان ونک برای میدان آزادی مسافر سوار کردم. وسط راه جوانی از پشت سر گفت استاد سلام عرض شد. توی آیینه نگاه کردم و یکی از شاگردانم را دیدم. انگار همهٔ ابهت و عظمتم را از دست داده بودم. فکر میکرد� چطور میتوان� در کلاسی که او هست درس بدهم. به میدان آزادی که رسیدیم آن جوان میخواس� که پول بدهد،نگرفتم و گفتم من محض خالی نبودن عریضه این کار را کردم. داشتم میرفت� میدان آزادی گفتم خالی نروم. آن جوان پولش را توی جیبش گذاشت، بقیه مسافرها هم از او پیروی کردند و با همدیگر حرمت یک استاد را نگاه داشتند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
خاطر
سابق بر این پیران مینشستن� و برای نوه-نتیجههایخو� خاطر تعریف میکردند� مثلا میگفتن� این گوشتی که حالا کیلویی سیصد و پنجاه تومن میخورید� در زمان ما کیلویی سیشاه� بود و از این قبیل چیزه�. حالا قیمتها چنان به سرعت بالا میرو� که یک بچه دو ساله میتوان� برای یک بچه یک ساله خاطر تعریف کند و مثلا بگوید این پستانکی را که برای تو به این قیمت خریدهاند� در زمان ما به این قیمت میخریدن�.
آقای رضاسید حسینی نویسنده و مترجم گرامی سالها تحقیق کرده و کتاب مکتبهای ادبی را نوشته است. به نظر ما این کتاب ناقص است و به بعضی از مکتبه� نپرداخته. یکی از مهمترین مکتبهای ادبی و غیر ادبی«مکتب ریالیسم» است که این روزهای پیروان زیادی دارد. برای تکمیل کار این محقق، یادآور میشوی� که «ریالیستها»کسان� هستند که مطالبی را از اینجا و آنجا بر میدارند و سرهم بندی میکنن� و با جلد گالینور و قیمت بالا به کتابخره� میفروشن� و از بیمایگ� به مایه میرسن� ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
چرا نمینویسید�
ما یک همکاری داریم به اسم جعفر آقا. جعفرآقای ما خیلی خوش خنده است. نوک دماغت را که میخارانی� صدای خندها� تا عرش میرو�. ما مطالبمان را که مینوشتیم� اول برای جعفر آقا میخواندی� و او هر هر میخندی� و ما خیال میکردی� مطالبان بامزه است. این دفعه که مطالبمان را برایش خواندیم عکسالعم� نشان نداد و گفت مطالب دیگران از مال تو بامزه تر است. گفتم به چه دلیل!؟ رفت چندتا روزنامه و مجله آورد، روی میز من پهن کرد و گفت به این دلیل. برادر این مصاحبهه� و اظهار نظرهای سیاسی و هنری را بخوان، ببین چطور میشو� مردم را خنداند. یکی از آنه� را خواندم و دیدم حق با جعفرآقاست و راستش را بخواهید دیگر دستودلما� به نوشتن نمیرود�
روحشون شاد،ولی من شعرهاشون رو بیشتر خوشم اومد تا طنزهای این اثرشون رو، بقیه کاراشون رو نخوندم. در کل به جز چند بخش که در نقد مطبوعات بود بقیه بخشه� رو خوشم نیامد.
آقا جلال می گفت: بر خلاف دیگران با فیلم های ویدئویی به شدت مخالفیم. این فیلم ها خیلی طولانی است و حوصله مان را سر می برد. کی حوصله دارد در این کمبود وقت، دو ساعت بنشیند و فیلم سینمایی تماشا کند. ما ترجیح می دهیم همان فیلم را در صدا و سیما تماشا کنیم، چون این رسانه کاملاً وقت ما را رعایت می کند و فیلم های دوساعته را در عرض یک ساعت نشان می دهد.
***
وقتی در صدا و سیمای خودمان به اخبار گوش می دهیم، فکر می کنیم توی دنیا سنگ روی سنگ بند نمی شود و مردم دنیا هیچ کاری ندارند جز این که یقۀ هم را بگیرند و بزنند توی سر و کلۀ هم. یاد بعضی از سینماهای قدیمی افتادیم که برای جلب مشتری، روی سر در خود می نوشتند: فیلمی مهیج، پر آنتریک و سراسر زد و خورد!
خب طبیعتا طنزهایی که برای سال های دهه هفتاد نوشته شده، برای مخاطب دهه نود خنده دار نیست زیاد. ولی بازم یه جاهایی از کتاب هنوز خنده داره. و نکت جالبش اینه که مشکلات اجتماعی که عمران صلاحی در اون زمان با زبان طنز، نقدشون کرده، هنوز هم به قوت خودشون باقی هستن و طنزنویس های جدید هم هنوز با همون سوژه ها می تونن طنز بنویسن!