Shams-i-Tabrīzī (Persian: شمس تبریزی�) or 'Shams al-Din Mohammad' (1185�1248) was a Persian poet and is credited as the spiritual instructor of Mewlānā Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhi, also known as Rumi and is referenced with great reverence in Rumi’s poetic collection, in particular Diwan-i Shams-i Tabrīzī (The Works of Shams of Tabriz). Tradition holds that Shams taught Rumi in seclusion in Konya for a period of forty days, before fleeing for Damascus. The tomb of Shams-i Tabrīzī was recently nominated to be a UNESCO World Heritage Site.
ابراهيم ادهم پيش از آن كه ملك بلخ بگذارد، طاعت ها كردى و گفتى: اين چگونه است كه گشايش نمى شود؟ تا شبى بر تخت خفته بود. ناگاه بانگ قدم نهادن بر بام كوشك بدو رسيد، چنان كه جمعى مى آيند و مى روند. از آن بانگ ها او را حيرتى و دهشتى عجب مى آمد، چنان كه نمى توانست بانگ زند و سلاح داران را خبر كند. درين ميانه يكى از بام كوشك سر فرو كرد. گفت: تو كيستى بر اين تخت؟ گفت: من شاهم؛ شما كيستيد بر اين بام؟ گفت: ما دو سه قطار اشتر گم كرده ايم، بر اين بامِ كوشك مى جوييم. گفت: ديوانه اى؟ اشتر را بر بامِ كوشك گم كرده اى؟ اين جا جويند اشتر را؟ گفت: ديوانه تويى! خدا را بر تختِ مُلك جويند؟ همان بود، ديگر كس او [ابراهيم] را نديد؛ برفت و جان ها در پى او...
این کتاب که گزیده ای از مقالات شمس تبریزی است به انتخاب و توضیح دکتر محمد علی موحد با مقدمه ای خوب و گیرا از ایشان و شرح های جالبی که داشته اند، غنیمتی است برای ورود به دنیای پر رمز و راز شمس تبریز و مولانا. اینکه ورای شناخت عرفانی از آن دو، از این مقالات می توان به شخصیت شمس نیز پی برد. رقص مردان خدا لطیف باشد و سبک، گویی برگ است که بر روی آب می رود، اندرون چو کوه و صد هزار کوه، و برون چو کاه.... .
شیخ گفت خلیفه منع کرده است از سماع کردن. درویش را عقدها� شد در اندرون و رنجور افتاد. طبیب حاذق را آوردند نبض او گرفت. این علته� و اسباب که خوانده بود ندید. درویش وفات یافت. طبيب بشکافت گور او را و سینه او را و عقده را بیرون آورد؛ همچون عقیق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت. دست به دست رفت به خلیفه رسید. خلیفه آن را نگین انگشتری ساخت. میداش� در انگشت. روزی در سماع فرو نگریست. جامهآلود� دید از خون. چون نظر کرد هیچ جراحتی ندید. دست برد به انگشتری، نگین را دید گداخته. خصمان را که فروخته بودند باز طلبید، تا به طبیب برسید. طبیب احوال بازگفت:� رهر� چو چکیده خون ببینی جایی پی بر که به چشم من برون آرد سر
*** خود مردم نیک را نظر بر عیب کی باشد؟ شیخ بر مرداری گذر کرد. همه دسته� بر بینی نهاده بودند، و رو میگردانیدند� و به شتاب میگذشتن�. شیخ نه بینی گرفت، نه روی گردانید، نه گام تیز کرد. گفتند: چه مینگری� گفت: آن دندانها� چه سپید است و خوب!�
مرد نیک را از کسی شکایت نیست، نظر بر عیب نیست. هر که شکایت کرد بد اوست، گلوش را بیفشار، البته پیدا آید که عیب از اوست.�
***
خدای را بندگانند که ایشان همین که ببینند که کسی جامه� صلاح پوشیده و خرقه، او را حکم کنند به صلاحیت، و چون یکی را در قبا و کلاه دیدند حکم کنند به فساد. قومی دیگرند که ایشان به نور جلال خدا مینگرند� از جنگ به در رفته، و از رنگ و بو به در رفته. آن یکی را از خرقه بیرون کنی دوزخ را شاید، دوزخ از او ننگ دارد. و کسی هست در قبا، که اگر او را از قبا بیرون کنی بهشت را شاید. آن یکی در محراب نماز نشسته، مشغول به کاری که آن که در خرابات زنا میکن� به از آن است که او میکن�. الغيبة أشد من الزنا اگر آن ظاهر شود، حد بزنند و رَست، و اگر توبه کند يبدل الله سيئاتهم حسنات. اما این اگر چنان شود به ریاضت که از لطف بر هوا پرد، نرهد.� اگر کسی را هم لباس صلاح بود، هم معنی صلاح؛ نورعلى نور.�
اینو بعنوان پروژه این ترممون شروع کردم ولی یهو دیدم زودتر بقیه تمومش کردم....درسته که الکترونیکی خوندمش ولی خیلی قشنگ به دلم نشست ، البته متن نسبتا سختیم داشت (فارسی کهن بود) ولی در عین حال شیرین و آدم رو وادار به تفکر و تامل میکنه . برای شروع خوندن کالکشن شمس و مولانا و اینا ، این کتاب شروع خوبیه .