ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

زمستان

Rate this book
سال نشر: ۱۳۸۴

204 pages, Paperback

First published April 1, 1956

28 people are currently reading
810 people want to read

About the author

مهدی اخوان ثالث

34books596followers
مهدی اخوان ثالث (م، امید)، شاعر و پژوهشگر ادبی در سال ۱۳۰۷ در مشهد چشم به جهان گشود. در مشهد تا متوسطه نیز ادامه تحصیل داد واز نوجوانی به شاعری روی آورد. در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را برگزید. در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد. با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوهٔ سرایندگی او آشنا شد. او توانست باشکوه ترین شعرهای نیمایی را در روزگار خود بسراید. معروف ترین شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است. او رویکردی میهن‌پرستان� داشت و بهترین اشعارش را نیز برای ایران گفته‌اس� (تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم). او دارای ۴ فرزند است. بسیاری از منتقدان اخوان ثالث را بزرگترین شاعر نوگرای ایرانی میدانند

پیشینه و رویدادها
* اخوان در دوران پهلوی چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد
* در سال ۱۳۳۳ و ۲۹ چندین بار به اتهامات سیاسی زندانی شد
* در سال ۱۳۳۶ پس از آزادی از زندان در رادیو، و مدتی در تلوزیون خوزستان منتقل شد
* در سال ۱۳۵۳ به تهران منتقل شد و در رادیو تلوزیون ملی شروع به کار کرد
* در سال ۱۳۵۶ به تدریس شعر سامانی و معاصر در دانشگاه تهران پرداخت
* در سال ۱۳۶۰ بازنشسته شد
* در سال ۱۳۶۹ به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل برای نخستین بار به خارج رفت

چند ماه پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در سال ۱۳۶۹ در چهارم شهریور ماه جان سپرد. با موافقت رهبر ایران وی اولین شخصیتی بود که اجازه پیدا کرد در توس و در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شود

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,738 (45%)
4 stars
1,295 (33%)
3 stars
628 (16%)
2 stars
126 (3%)
1 star
38 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 158 reviews
Profile Image for Rojita.
124 reviews19 followers
June 15, 2019
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می‌بین� بدآنگ است
بیا ره‌توش� برداریم
قدم در راهِ بی‌برگش� بگذاریم
ببینیم آسمانِ "هرکجا" آیا همین رنگ است؟
Profile Image for مسا.
247 reviews22 followers
December 25, 2017
می‌گ� "زمستان" رو توی زمستون بخونید، کِیفش بیشتره. انگار که گزارش وضعیت هواست.

از شاعرانگی چیزی کم نداشت، اما چیزی که اخوان و این دفتر رو پررنگ� و جدّی می‌کنه� قرین� بودنِ تاریخِ این سروده‌ه� با کودتاست.
زمانی که اخوان زمستان رو می‌سرود� واقعا سرها در گریبان بوده و کسی سلام کسی را پاسخ نمی‌گفت�.
به قول جوادِ آذر، اگر ردِّ سکوت سردِ اون زمانِ بخصوص رو توی شعر و ادبیات بزنیم، نتیجه‌� بهتری می‌گیری� تا تاریخ‌نگاری‌ه� و خاطره‌نگاری‌ه�.
سروده‌� "فریاد" و "زمستان" رو دوست‌ت� داشتم که جز با ریتمِ آواز شجریان،نمی‌ش� اونها رو خوند و از منظومه‌� "شکار" که نهایتا به این مجموعه پیوست شده بود به معنای واقعی کلمه، لذّت بردم. هم بخاطر تصویرهای ناب و هم بخاطر توافقم با شاعر سرِ اینکه عملا توفیق و موفقیتی وجود نداره و اگر وجود داشته باشه، نفسش جز پوچی و بی‌ثمر� نیست.
Profile Image for Peiman E iran.
1,437 reviews982 followers
July 6, 2016

‎دوستان� گرانقدر، این دفتر از ۳۹ شعر تشکیل شده است که به انتخاب ابیاتی از آن را در زیر برایِ شما بزرگواران مینویسم
-------------------------------------------------------------------------------
‎بنگ� ای جانانه توران تا که بر رخسارِ من
‎اشکها� من
‎خبردار� کنند از ماجرا
‎دید� آن مرغک چو منقار کبود از هم گشود
‎م� ستاید عشق محجوب من و حسن تو را
-------------------------------------------------------------------------------
‎همدر� من ! عزیز من! ای مرد بینوا
‎آخ� تو نیز زنده ای ، این خوابِ جل چیست
‎مر� نبرد باش که در این کهن سرا
‎کار� محال در برِ مرد نبرد نیست
‎زنهار� خوابِ غفلت و بیچارگی بس است
‎هنگام� کوشش است اگر چشم وا کنی
‎ت� کی به انتظار قیامت توان نشست
‎برخی� تا هزار قیامت به پا کنی
------------------------------------------------------------------------------
‎م� اینجا بس دلم تنگ است
‎� هر سازی که می بینم بد آنگ است
‎بی� ره توشه برداریم
‎قد� در راه بی‌برگش� بگذاریم
‎ببینی� آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
-------------------------------------------------------------------------------
‎ازی� بیراهه تا شهر بهاران
‎مباد� چشم خود برهم گذاری
‎ن� چشم اختر است این، چشم گرگ است
‎هم� گرگند و بیمار و گرسنه
‎بزر� است این غم، ای کودک ! بزرگ است
-------------------------------------------------------------------------------
‎آ� و آتش نسبتی دارند دیرینه
‎آتش� که آب می پاشند بر آن، می کند فریاد
‎م� مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
‎آبها� شومی و تاریکی و بیداد
‎خاس� فریادی، و درد آلود فریادی
‎م� همان فریادم، آن فریادِ غم بنیاد
‎ه� چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
‎م� نخواهم برد، این از یاد
‎کآتش� بودیم بر ما آب پاشیدند
-------------------------------------------------------------------------------
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است

کس� سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگ� جز پیش پا را دید، نتواند

ک� ره تاریک و لغزان است

� گر دستِ محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون

ک� سرما سخت سوزان است
-------------------------------------------------------------------------------
امیدوارم این انتخاب ها را پسندیده باشید
<پیروز باشید و ایرانی>



Profile Image for Faeze.
30 reviews28 followers
June 2, 2008
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
Profile Image for Mohammad Hanifeh.
316 reviews87 followers
February 4, 2017
تا جنون فاصله‌ا� نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد...
Profile Image for Peiman.
599 reviews177 followers
September 8, 2022
من خیلی شعر خون نیستم ولی به عنوان یک فرد عادی که داره این مجموعه رو میخونه چیزی که نظرم رو جلب کرد فراز و نشیب زیاد (از نظر من) بود. بعضی از شعرها رو واقعا دوست داشتم و بعضی رو اصلا.ه

💥💥💥

زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلودگیهاست دامان وی
که خاکش به سر، گرچه جز خاک نیست

💥💥💥

به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل
گل باغ شب و دریا و مهتاب ست پینداری
درین تاریک شب، با این خمار و خسته جانی ها
خوش آید نقش او در چشم من، خواب ست پنداری

💥💥💥

دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم، آو کم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

💥💥💥

که بود و کیست دشمنم؟
یگانه دشمن جهان
هم آشکار، هم نهان
همان روان بی امان
زمان، زمان، زمان، زمان

💥💥💥

روح من منتظر آمدن مرغ شب ست
عشق در پنجه غم قلب مرا میفشرد
با تو ای خواب، نبرد من و دل زین سبب است

💥💥💥

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم

💥💥💥

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

Profile Image for Niloofar.
10 reviews4 followers
September 7, 2022
اخوان ثالث هم شاعر خوبی‌ست� هم قصه‌گو� خوبی! روایتگری تو شعر همیشه معجزه می‌کن� و "زمستان" پر از این روایت‌هاس�. گذشته از خود شعر و قدرت شاعری، تاریخ مندرج و اسامی‌ا� که اشعار به اون‌ه� هدیه شده هم به جذابیت کتاب اضافه می‌کن� (مثل اهدای قطعه "گزارش" به دکتر زرین‌کو�!) اگر منبعی سراغ دارید که در مورد ارتباط این اشعار با زمان، مکان و اشخاصی که بهشون اشاره شده اطلاعات میده خوشحال و البته ممنون میشم که بهم معرفی کنید
Profile Image for Mahdi Ghasemi.
65 reviews18 followers
March 14, 2020
از تو ای شاعر واقعا ممنون؛
واقعا ممنون
واقعا ممنون...
Profile Image for Miss Ravi.
Author1 book1,143 followers
June 4, 2019

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌� من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌س� ؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌س�
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی‌ت� دگر
از جهان دورم و بی‌خویشتن�
پوپکم! آوکم!
تا جنون فاصله‌ا� نیست از این‌ج� که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مرده‌� چشم سیه‌�
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پرده‌� طناز حریر
که شراری شده‌ا�
پوپکم! آوکم!
گرگ هاری شده‌ا�
Profile Image for Bahare.
64 reviews1 follower
August 3, 2022
نمیدونم چند بار دیگه باید این کتابو بخونم که سیر بشم ولی لذت بردم،به معنای واقعی کلمه لذت بردم
"کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را"
Profile Image for Sadaf.
101 reviews14 followers
October 28, 2024
«تو چه دانی در پس نگاه ساده ی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌ست�
...
تا جنون فاصله‌ای� نیست از اینجا که منم.»
چقدر خوب بود کاش تموم نمیشد،
ادم دلش میخواد بی وقفه از این اوستا و اخرشاهنامه و ارغنون بخونه واقعا به خوبی زمستان هست؟
Profile Image for Sara Kamjou.
655 reviews482 followers
April 30, 2020
اولین مجموعه اشعاری بود که از اخوان خوندم. شعرها خیلی باشکوه بودن و انگار یه حماسه رو به دوش می‌کشید� با این حال مدل توصیفی بودنش با سلیقه‌� من جور نبود. شعرهای زمستان، لحظه‌� دیدار و باغ من رو خیلی دوست داشتم�.
--------------------
یادگاری از کتاب:
او به مه می‌نگر� ماه به او
...
سلامت را نمی‌خواهن� پاسخ گفت،
سرها در گریبان است
...
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
...
تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌� من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
...
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی‌خویشتن�
...
تا جنون فاصله‌ا� نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
...
لحظه‌� دیدار نزدیک است
باز من دیوانه‌ام� مستم
باز می‌لرزد� دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
...
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می‌بین� بد آنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگش� بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
...
کجا؟ هر جا که اینجا نیست
...
پادشاه فصل‌ها� پاییز
Profile Image for ketaabkhaan کتابخوان.
7 reviews8 followers
August 14, 2007
وگر دستی به کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
زمستان است
Profile Image for Mohammad Ali Shamekhi.
1,096 reviews297 followers
October 23, 2015

این مجموعه در آغاز برایم کم جذابیت بود اما ناگهان بعد از چند شعر اوج گرفت. کلا با حکایت منظوم حال نمی کنم خصوصا وقتی توصیف درش زیاد باشه - برای همین "شکار" و ... از نظر صوری جذابیتی برام ندارند. البته اینم بگم که "شکار" رو از نظر مضمون جالب یافتم. از اینها گذشته نثر عادی اخوان به نظرم رو اعصابه

اشعاری که بیشتر دوست داشتم "سترون"، "فراموش"، "فریاد"، "مشعل خاموشی"، "قصه ای از شب"، "مرداب"، "زمستان"، "لحظه"، "فسانه"، "پاسخ"، "لحظه های دیدار"، "پرنده ای در دوزخ"، "چاووشی" و "باغ من" بودند
Profile Image for Shakila Nabakhteh.
35 reviews58 followers
January 5, 2021
که بود و کیست دشمنم؟
یگانه دشمن جهان
هم آشکار، هم نهان
همان روان بی‌اما�
زمان، زمان، زمان، زمان

سپاهِ بیکران او:
دقیقه‌ه� و لحظه‌ه�
غروب و بامدادها
گذشته‌ه� و یادها
Profile Image for Mehrsa.
122 reviews17 followers
April 6, 2021
لحظه‌� دیدار نزدیک است
باز من دیوانه‌ام� مستم
باز می‌لرزد� دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه‌ا� را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است...
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews711 followers
March 31, 2015
عنوان: زمستان ؛ شاعر: مهدی اخوان ثالث
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
...
بیا ره توشه برداریم ، قدم در راه بی فرجام بگذاریم
Profile Image for Saman.
1,168 reviews1,072 followers
Read
June 16, 2009
بده ... بدبد ... چه امیدی‌� چه ایمانی؟
کرک جان! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب‌آبا�
چو بوی بال‌ها� سوخته‌� پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان! بنده‌� دم باش
بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
ته تنها بال و پر، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست
کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت
من این آواز تلخت را بده ... بد بد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دل‌نشی� آواز جفت تشنه‌� پیوند
من این غمگین سرودت را
هم‌آوا� پرستوهای آ خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد
بده ... بدبد ... چه پیوندی؟ چه پیمانی؟
کرک جان! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه‌ا� - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی
Profile Image for فؤاد.
1,092 reviews2,197 followers
May 6, 2017
خدایا زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد، عشق ازو دور شد
کهن گور شد، مسخ شد، کور شد
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشته ی چند و چون
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرود آی از آن بارگاه بلند
رها کرده ی خویشتن را ببین
*
تا کی به انتظار قیامت توان نشست؟
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی!
Profile Image for Sarah Karimia.
77 reviews35 followers
July 4, 2017
بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد


بخشی از شعر "سگ ها و گرگ ها"




بهل کاین آسمان پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند
کآن خوبان
پدرشان کیست؟
و یا سود و ثمرشان چیست؟
بیا ره توشه
برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمین هایی ک دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگ هایم
کشاند خویشتن را،همچو مستان دست بر
دیوار



بخشی از شعر "چاووشی"
Profile Image for Azar.
168 reviews55 followers
April 4, 2012


چاووشی


بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افشانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می كنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیقی كه ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نمیش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا ، و گر دم در كشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
تو دانی كاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
كی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولی
و اكنون می زند با ساغر مك نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست
به سوی پهندشت بی خداوندی ست
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند
بهل كاین آسمان پاك
چرا گاه كسانی چون مسیح و دیگران باشد
كه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان
پدرشان كیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی كه دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی كه دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو كرم نیمه جانی بی سر و بی دم
كه از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
كشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
كسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟
و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملل و با سحر نزدیك و دستش گرم كار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی كه نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی كه می خواند
جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی كسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
كسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست
كه می گویند بمان اینجا ؟
كه پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
كجا ؟ هر جا كه پیش آید
بدانجایی كه می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
كجا ؟ هر جا كه پیش آید
به آنجایی كه می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
كه دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی كه می گوید
چرا بر خویشتن هموار باید كرد رنج آبیاری كردن باغی
كز آن گل كاغذین روید ؟
به آنجایی كه می گویند روزی دختری بوده ست
كه مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاك دیگری بوده ست
كجا ؟ هر جا كه اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر
عمر با سوط بی رحم خشایرشا
زند دویانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من
بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی كه نه كس كشته ، ندروده
به سوی سرزمینهایی كه در آن هر چه بینی بكر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
كه چونین پاك و پاكیزه ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
كه نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیكران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون كل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
كه باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلكنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم
Profile Image for Night0vvl.
132 reviews25 followers
April 6, 2015
صلابت ادبی که اخوان در اشعار خودش داره بی شک زنده کننده یادگارهای سبک خراسانیه
Profile Image for ZaRi.
2,319 reviews848 followers
Read
December 9, 2013
نجوا کنان به زمزمه سرگرم
مردی ست با سرودی غمناک
خسته دلی ، شکسته دلی ، بیزار
از سر فکنده تاج عرب بر خاک
این شرزه شیر بیشه ی دین ، آیت
خدا
بی هیچ باک و بیم و ادا
سوی عجم کشیده دلش ، از عرب جدا
امشب به جای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
آسته می سراید و با خویش
امشب سرود و سر دگر دارد
نجوا کنان به زمزمه ، نالان و بی قرار
با درد و سوز گرید و گوید
امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
وز
این سیاه زاویه بگریزم
پنهان رهی شناسم و با شوق می روم
ور بایدم دویدن ، با شوق می دوم
گر بسته بود در ؟
به خدا داد می زنم
سر می نهم به درگه و فریاد می کنم
خسته دل شکسته دل غمناک
افکنده تیره تاج عرب از سر
فریاد می کند
هیهای ! های ! های
ای
ساقیان سخوش میخانه ی الست
راهم دهید آی ! پناهم دهید آی
اینجا
درمانده ای ز قافله ی بیدل شماست
آواره ای، گریخته ای ، مانده بی پناه
آ
اینجا منم ، منم
کز خویشتن نفورم و با دوست دشمنم
امشب عجیب حال خوشی دارد
پا می زند به تاج عرب ، گریان
حال
خوشی ، خیال خوشی دارد
امشب من از سلاسل پنهان مدرسه
سیر از اصول و میوه و شاخ درخت دین
وز شک و از یقین
وز رجس خلق و پاکی دامان مدرسه
بگریختم
چگونه بگویم ؟
حکایتی ست
دیگر به تنگ آمده بودم
از خنده های طعن
وز گریه های بیم
دیگر دلم گرفته ازین
حرمت و حریم
تا چند می توانم باشم به طعن و طنز
حتی گهی به نعره ی نفرین تلخ و تند
غیبت کنان و بدگو پشت سر خدا؟
دیگر به تنگ آمده ام من
تا چند می توانم باشم از او جدا ؟
صاحبدلی ز مدرسه آمد به خانقاه
با خاطری ملول ز ارکان مدرسه
بگریخت از فریب و ریا ، از دروغ و
جل
نابود باد - گوید - بنیان مدرسه
حال خوش و خیال خوشی دارد
با خویشتن جدال خوشی دارد
و اکنون که شب به نیمه رسیده ست
او در خیال خود را بیند
کاوراق شمس و حافظ و خیام
این سرکشان سر خوش اعصار
این سرخوشان سرکش ایام
این تلخکام طایفه ی شنگ و شور بخت
زیر
عبا گرفته و بر پشت پوست تخت
آسته می گریزد
و آب سبوی کهنه و چرکین خود به پای
بر خاک راه ریزد
امشب شگفت حال خوشی دارد
و اکنون که شب ز نیمه گذشته ست
او ، در خیال ، خود را بیند
پنهان گریخته ست و رسیده به خانقاه ، ولی بسته است در
و او سر به در گذاشته و از شکاف
آن
با اشتیاق قصه ی خود را
می گوید و ز هول دلش جوش می زند
گویی کسی به قصه ی او گوش می کند
امشب بگاه خلوت غمناک نیمشب
گردون بسان نطع مرصع بود
هر گوهریش آیتی از ذات ایزدی
آفاق خیره بود به من ، تا چه می کنم
من در سپهر خیره به آیات سرمدی
بگریختم
به سوی شما می گریختم
بگریختم ، به سوی شما آمدم
شما
ای ساقیان سرخوش میخانه ی الست
ای لولیان مست به ایان کرده پشت ، به خیام کرده رو
آیا اجازه هست ؟
شب خلوت است و هیچ صدایی نمی رسد
او در خیال خود را ، بی تاب ، بی قرار
بیند که مشت کوبد پر کوب ، بر دری
با لابه و خروش
اما دری چو نیست ، خورد مشت بر سری
راهم دهید آی! پناهم دهید آی!
می ترسد این غریب پناهنده
ای قوم ، پشت در مگذاریدش
ای قوم ، از برای خدا
گریه می کند
نجواکنان ، به زمزمه سرگرم
مردی ست دل شکسته و تنها
امشب سرود و سر دگر
دارد
امشب هوای کوچ به سر دارد
اما کسی ز دوست نشانش نمی دهد
غمگین نشسته ، گریه امانش نمی دهد
راهم ... دهید ، آی ! ... پناهم دهید ... آی
هو ... هوی .... های ... های
Profile Image for kian.
198 reviews60 followers
July 18, 2018
توي اين مجموعه، تنها با يك شعر، واقعا ارتباط برقرار كردم.. البته آخر اين كتاب، مجموعه شكار، از اخوان،‌چا� شده بود كه اون هم جالب بود. اما با اينحال، فقط يك شعر بود كه خيلي به دلم نشست، شعري با نام سترون..

سياهي از درون كاهدود پشت درياها

برآمد با نگاهي حيله گر، با اشكي آويزان

به دنبالش سياهيهاي ديگر آمدند از راه

بگستردند برصحراي عطشان، قيرگون دامان



سياهي گفت: اينك من، بهين فرزند درياها

شما را اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد!

چه لذت بخش ومطبوع است مهتاب پس از باران

پس از باران جهان را غرقه درمهتاب خواهم كرد

بپوشد هر درختي ميوه اش را در پناه من

ز خورشيدي كه دايم مي مكد خون و طراوت را

نبينم واي... اين شاخك چه بي جان است و پژمرده

سياهي با چنين افسون مسلط گشت بر صحرا



زبردستي كه دايم مي مكد خون و طراوت را

نهان در پشت اين ابر دروغين بود و مي خنديد

مه از قعر محاقش پوزخندي زد بر اين تزوير

نگه مي كرد غار تيره با خميازه ي جاويد



گروه تشنگان در پچ پچ افتادند: " ديگر اين

همان ابراست كاندر پي هزاران روشني دارد"

ولي پير دروگر گفت با لبخندي افسرده:

"فضا را تيره مي دارد، ولي هرگز نمي بارد"



خروش رعد غوغا كرد با فرياد غول آسا

غريو از تشنگان برخاست: "باران است؛ هي! باران

پس از هرگز خدا را شكر . . . چندان بد نشد آخر"

ز شادي گرم شد خون در عروق سرد بيماران



به زير ناودانها تشنگان، با چهره هاي مات

فشرده بين كفها كاسه هاي بي قراري را

"تحمل كن پدر". . ."بايد تحمل كرد مي دانم"

تحمل مي كنم اين حسرت و چشم انتظاري را



ولي باران نيامد! "پس چرا باران نمي آيد؟"

"نمي دانم ولي اين ابر باراني ست، مي دانم

ببار اي ابر باراني! ببار اي ابر باراني...

شكايت مي كنند از من لبان خشك عطشانم"



شما را، اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد

صداي رعد آمدباز، با فرياد غول آسا

ولي باران نيامد، پس چرا باران نمي آيد؟

سر آمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا



گروه تشنگان در پچ پچ افتادند: "آيا اين

همان ابراست كاندر پي هزاران روشني دارد؟"

و آن پير دورگر گفت با لبخند زهر آگين

"فضا را تيره مي دارد، ولي هرگز نمي بارد"




Profile Image for حسام آبنوس.
430 reviews323 followers
March 1, 2019
معرکه است
در این مجموعه م.امید بر قله نشسته است
چی بگم که هیچی ندارم برای گفتن
Profile Image for Parisa Soltani.
121 reviews20 followers
February 22, 2022
من اينجا بس دلم تنگ‌ست�
و هر سازی که می‌بين� بدآنگ‌س�

بيا ره‌توش� برداريم،
قدم در راه بی‌برگش� بگذاريم،
ببينيم آسمانِ "هر کجا" آيا همين رنگ‌ست�


|مهدی اخوان ثالث|
Profile Image for Behzad.
593 reviews110 followers
January 17, 2023
«تا کی به انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی»

مقدمه هایی که اخوان برای مجموعه های شعرش مینوشت رو هیچوقت نتونستم درک کنم؛ مقدمه هایی بی دلیل و بیهوده، که نمیتونن کاری رو بکنن که خود شعرها میکنن. و توش اخوان بعضاً حرفهای بی ربط میزنه. در این کتاب هم با یه مقدمۀ طولانی سر و کار داریم در آغاز کتاب، و باز یه مقدمۀ بلند دیگه (در نسبت با خود شعر و حجم مجموعه) که اونجا هم حرفی نمیزنه که اگه نشنوی و نخونی طوری بشه. البته لحظه های خوبی هم دارن این مقدمه ها، مثلاً یه جا که میگه «به مصلوبی که چهارمیخ شده، فرمان آن کس که میگوید: دل خوش دار، بخند، دست افشانی و پایکوبی کن؛ از فرمان آن کس که به چهار میخ میکشد - یعنی زندگی - کمتر ظالمانه نیست.»
چارپاره خیلی زیاده در این کتاب، که اکثرشون به نظرم بیشتر تلاشی اومد برای حفظ وزن کلام؛ اطنابی رو که اخوان در مقدمه هاش داره در شعرهاش هم میبینم بعضاً، که به نظر میاد هدفش حفظ وزن عروضی باشه.
اما خب هم شعر خوب داره این کتاب («بی سنگر»، «سترون»، «سگها و گرگها»، «مرداب»، «لحظۀ دیدار»، «پرنده ای در دوزخ»، «پند» و «آواز کرک») و همچنین اوجهای بسیار بلندی که خود اخوان و حتا هر شاعر دیگری در شعر نیمایی به سختی بهش رسید و قابل قیاس هستن با بهترینهای نیما («زمستان»، «چاووشی»، «باغ من»).
آخر کتاب هم یه منظومۀ بلند هست به نام «شکار» که شعر روایی و قصه گو بود، و خب خالی از لطف نبود خواندنش.
و به نظرم بهترین شعر این مجموعه شعر «باغ من» بود به نظرم که در ادامه میارمش.

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.

ساز او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی ست.
ور جزینش جامه ای باید،
بافته بس شعلۀ زر تار پودش باد.

گو بروید یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد یا نمیخواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.

گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید،
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید.

باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز.
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
پادشاه فصلها، پاییز.
Profile Image for Saeed Aj.
93 reviews17 followers
June 14, 2023
بده � بدبد �
دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه‌� پیوند
من این غمگین سرودت را
هم‌آوا� پرستوهای آ خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد
Profile Image for Sijat Smiles.
27 reviews6 followers
August 14, 2017
بین کتابهایی که تا به حال از اخوان خونده���م� یعنی از این اوستا، آخر شاهنامه و زمستان، به نظرم بهترین ه. نزدیک ۴۰ شعر که با قطعیت می‌تون� بگم حتی یکی از اونها هم ضعیف نبودن. موضوع اشعار هم بیشتر اجتماعی، سیاسی یا عاشقانه بود.
یه توضیحی بدم راجع به مسئله‌ا� که روزای اولِ خوندنِ اخوان خیلی ذهن خودم رو درگیر کرده‌بو�. اون هم این که چرا اینقدر ناامید کننده س؟! اون هم در حالی که تخلص شاعر امید ه. همونطور که خودش هم توی مقدمه‌� از این اوستا می‌گ�:
گویند که امید و چه نومید، ندانند
من مرثیه‌گو� وطن مرده‌� خویشم
که حالا اینجا با مصرع دومش کاری نداریم. یا توی یکی از اشعارش که مال همین کتاب زمستان ه�� هست میگه:
واز هرچه بود و هست و خواهدبود، دیگر
بیزارم و بیزار و بیزار
نومیدم و نومید و نومید
هرچند می‌خوانن� امیدم
با تقریب خیلی خوبی می‌ش� گفت توی همه‌� شعرها همچین بیت‌های� پیدا می‌ش�. حالا چرا همچین شاعری تخلصش باید امید باشه؟
به نظر من این خودش یکی از قشنگترین چیزها راجع به شخصیت اخوان و دیدگاهش نسبت به زندگی ه. یعنی کسی که شعرهاش رو شکایت خطاب می‌کن� و توی تک تک اشعارش از زمین و زمان، از هستن و بودن شکوه می‌کنه� کسی که تلخی و پوچی زندگی رو به چشم می‌بین� و نزدیکتر از پوست، لمسش می‌کن� و می‌گ� "چیست من می‌پرس� این تاریک ترس‌آو� چیست؟" یه جای دیگه می‌گ� "زندگی می‌گوی� اما باز باید زیست". یا توی شعری از آخر شاهنامه که صریحاً می‌گ� "زندگی را دوست می‌دار�
مرگ را دشمن"
از این قبیل ابیات فراوون می‌ش� پیدا کرد. به عنوان مثال، شعر خفته از کتاب زمستان. شاعر از خونه می‌زن� بیرون و پشت تپه‌ا� خارج از شهر، مرد پیر و درویش مسلکی رو می‌بین� که دراز به دراز افتاده و تن به قضای روزگار داده. شعر اینجوری تموم ميشه:
"همدرد من، عزیز من، ای مرد بینوا
آخر تو نیز زنده ای این خواب جل چیست؟
مرد نبرد باش که در این کهنسرا
کاری محال در بر مرد نبرد نیست
زنهار،خواب غفلت و بیچارگی بس است
هنگام کوشش است اگر چشم وا کنی
تا کی به انتظار قیامت توان نشست؟
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی"
همونطور که گفتم امثال این ابیات کم نیستن. شعر قصه‌� شهر سنگستان که یکی از موردعلاقه‌تری� های من هم هست، مفهومی داره تو مایه‌ها� اون آنگ فرهاد که میگه "عکسا با دهن‌کج� بهم می‌گ� چشم امّیدو ببر از آسمون" که هر فردی، فقط با تکیه بر خودش می‌تون� موفق بشه و همه چیز توی دنیا بازتاب اعمال خود ماست. (برام سؤال شد که آیا اخوان به کارما معتقده یا نه؟! :/ من مورد دیگه‌ا� ندیده‌� که به این قضیه اشاره کنه، یا الان توی خاطرم نیست.)
با این تفاسیر، به نظرم انتخاب امید برای تخلص، کار بسیار هوشمندانه‌ا� از طرف شاعر بوده و کمک می‌کن� که از سؤتفاهم جلوگیری بشه و بهتر فکری که پشت شعرها و خود شخصیت شاعر هست رو بفهمیم: چشمت رو روی زشتی‌ه� نبند، از تلخی‌ه� شکایت کن اما تسلیم ناملایمات هم نشو.
بخوان آواز تلخت را ولکن دل به غم مسپار
کَرَک جان بنده‌� دم باش...
Profile Image for shirin.
5 reviews
Read
April 19, 2007
سلامت را نميخواهم پاسخ گفت
سرها درگريبان است
كسي سربرنياردكرد پاسخ گفتن ديدار ياران را
نگه جز پيش پاراديد:نتواند
كه ره تاريك ولغزان است
وگر دست محبت سوي كس يار زد
به اكراه دراوردازبغل بيرون
كه سرماسخت سوزان است.




Displaying 1 - 30 of 158 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.