ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

من تا صبح بیدارم

Rate this book
n/a

115 pages, Paperback

First published April 1, 2004

3 people are currently reading
270 people want to read

About the author

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
169 (23%)
4 stars
172 (24%)
3 stars
218 (30%)
2 stars
101 (14%)
1 star
51 (7%)
Displaying 1 - 25 of 25 reviews
Profile Image for Mohammad Javad.
175 reviews131 followers
December 3, 2018
شب از نیمه گذشته بود و حالِ آسمون بدتر از همیشه گرفته بود و تا چندی پیش داشت دق دلیش را با بارون بی امان روی سرم خالی می کرد.
من تنها بودم.
دست های یخ زده ام را تا جایی که می شد در جیب های کوچکم پنهان کرده بودم و کلاه پشمی ام را کشیده بودم تا روی پیشانیم.
کف پاهایم هم خیس بود و هم بی حس و هر قدم که بر می داشتم بی حس تر می شد و خیس تر از بارون دراز کشیده و لمیده روی سنگ فرش های نوي پیاده روها.
به هیچ جایی فکر نمی کردم و فقط می رفتم.
نه مقصدی داشتم و نه یادم می آمد که از کجا می آمدم. فقط از توی پیاده رو که این وقت شب، زیر کبودی این آسمون، اونم تک و تنها بود راهم رو کشیده بودم و می رفتم.
تنها صدایی که می اومد شلپ شلوپ پاهای خیسم روی قلنج های بارون لمیده ی روی سنگ فرش ها بود.



نشستم روی جدول کنار پیاده رویی که روبروی سینما دیاموند بود.... خالی خالی....نه تابلویی داشت، نه چراغی، نه حتی نشونی...... از روی بوش شناختمش
اولین باری بود که توی این چند سالی که شبا - وقتی که تاصبح بيدارم - آواره ی این پیاده رو ها بودم، بوی آشنایی رو حس کرده بودم...... یا بزار راستش رو بگم اصن، اولین باری بود که بویی رو حس کرده بودم
بو برام نه آشنا بود نه غریب.
انگار تموم این شب ها که قدمتش گاهی به قبل تولد مسیح هم می رسد
توی تک تک قدم هايي که بر می داشتم، توی تک تک نفس های خس خس کنانی که می کشیدم این بو، این رایحه ی زخمیِ تلخ، تماما با من بوده
نمی دونم
یا این همه سال انکارش میکردم یا همه ی این سالها از قصد - قصدی که نمی دونم چي بوده - سعی می کردم نفهممش یا..................... نمی دونم


الان درست روبروی در کهنه چوبی سینما نشسته م........ آسمون ديگه کبود نیست، انکار تازه خون به آرومی و با حرارت توی یکان یکان رگ های خشکیده ام به شریان افتاده....... پاهام خشکه خشکه.......حواسم نبوده اما دستام خیلی وقته همو بغل کردن و با تکیه به زانوم زیر چونم خونه کردن.... نمی دونم از کدوم ور اما یک باد مرطوب صبح گاهی، بزار بگم نسیم، شروع به وزیدن کرده و لا به لای موهام داره می گرده

بلند می شم و بر می گردم از راهی که اومدم.... نمی دونم کجا دارم میرم اما می دونم که راهم از این وره،از همین راهی که اومدم.
خیلی عجيبه توی همه این سالها هیچ وقت صبح رو نديده بودم.
راستی،
بارون هم چند وقتيه که شروع کرده به باریدن.......
Profile Image for Hakan.
784 reviews608 followers
July 26, 2020
Son haftalarda hakkında önceden hiçbir şey bilmediğim yazarların rastlayıp aldığım kitaplarında iyi bir isabet tutturdum. Çağdaş İranlı yazar Cafer Modarres Sadeghi’nin “Ben Sabaha Kadar Uyanığım� kitabı da benim için böyle bir tecrübe oldu. Metis 2007’de basmış. Kapağında da öyküler olarak belirtilmiş, ama aslında iki novelladan oluşuyor bu kitap. Uzun öykü de diyebiliriz tabii. Gerek Bataklık (1983), gerek kitaba adını veren ikinci novella (2014), hayalle gerçeğin iç içe geçtiği güçlü metinler. Yazarın duru bir üslupla etkileyici bir atmosfer yaratma başarısı dikkat çekici. Her iki öykü de temelde varoluş meselesi üzerinde odaklansa da, toplumsal ortam hakkında da önemli ipuçları içeriyor. Baba-oğul ilişkilerindeki sınamalar da ortak temalardan. İyi edebiyata merak duyanların okumaktan zevk alacağı iki metin. 13 yıl önce dilimize kazandırılıp basılmış bu kitap keşke daha fazla ilgi görebilseymiş. Genel olarak da komşumuz İran’ın çağdaş edebiyatına hem yayıncılarımızın, hem de okurlarımızın daha yakın ilgi göstermesi gerektiğini düşünüyorum. Köklü tarihsel ve kültürel bağlara sahip olduğumuz bu ülkeyi ve toplumunu böylelikle daha doğru tanıyabilir, anlayabiliriz. Bu arada Maral Jefroudi’nin çevirisi de mükemmel, her türlü övgüye layık.
Profile Image for Behzad.
593 reviews110 followers
August 15, 2024
اول کتاب نوشته «یک داستان» و خب واقعاً هم یه داستان بلند بود و نه رمان.
برداشت هایی کردم ازش مربوط به جنبش دانشجویی؛ چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب؛ کتاب سال 1382 فیپا داره؛ پس اگرچه به تصریح خود داستان، مربوطه به قبل از انقلاب، اما من دوست دارم در رابطه با جنبش دانشجویی 78 تفسیرش کنم برای خودم.
ایده های جالبی داشت؛ مثل اینکه یه دانشجو با یه نویسنده و یه روزنامه نگار همخونه س، و درنهایت این دانشجوئه که از همه رادیکال تره و زندان و شکنجه رو تحمل میکنه. و جالبتر از اون اینه که وقتی از زندان بیرون میاد تعهد میده که «کت و شلوار» تنش کنه و این کت و شلوار علیرغم اینکه اصلاً بهش نمیاد (و همه هم اینو بهش میگن) ولی چاره ای نداره که بپوشدش، و قراره وقتی که صبح شد، بره یه کت و شلواری برای خودش بخره که بیشتر به تنش بشینه و اینجور زار نزنه.

منتها صبح نمیشه.
صبح نمیشه.
Profile Image for Meltem Sağlam.
Author1 book144 followers
January 18, 2021
Kitap, yalın hayatlar sürdüren karakterler ve metaforlar içeren iki öyküden oluşuyor. Hayal, rüya ve gerçeklikle karışık yaşananlar, pişmanlıklar ve iç hesaplaşmalar, çok akıcı ve -şaşırtıcı biçimde- hiç rahatsız etmeyen bir şekilde anlatılmış. Her iki öyküde de insanın kaderinin/hayatının sadece kendi özgür iradesine bağlı olmadığı, ne kadar kayıtsız kalmaya çalışsa da insan ruhunun derinden yaralanmasının önüne geçilemeyeceği, ancak özgür irade ile özgürlüğe geri dönebilmenin mümkün olduğu vurgulanıyor.

Her iki öyküde de karakterlerin, seçimlerini bilinçli olarak yapmakta olduklarını ve sonuçlarına da katlanmaktan kaçınmadıklarını görüyoruz. Yalnız olan kahramanların, kendilerini tanımlarken kullandıkları nitelikler ya da davranış kalıpları, ötekilerin tanımladıklarından çok farklı. Toplum ve toplumsal kurallarla uyuşmaz tutumları ve iletişim sorunları olan kahramanlar, yaşadıkları acıların da etkisiyle, “sorgulamaya� başlar, değiştirmek ve değişmek için kendilerini zorlar, özgür iradeleri ile ‘öz� lerini oluşturmak için çaba gösterir. Fakat nihayetinde, tüm çabaları boşa çıkar ve ötekilerle ilişkileri ve iletişimi, içinde bulunduğu kaos, pişmanlıklar ve belirsizlik ile birleşince, yine özgür iradelerini kullanarak, hayatının -ve yakınındakilerin- sorumluluklarını üstlenir, aradığı, ihtiyacı olan özgürlüğüne geri döner.

Çok çok başarılı iki öykü. Özellikle “Ben Sabaha Kadar Uyanığım� kahkahalarımızı tutamayacağımız, ince bir mizah ile de örülmüş. Her iki öykünün de dili akıcı ve sürükleyici. Çok etkilendim.

�... Gidecek bir yeri olmayan ve nereye gitmek istediğini de bilmeyen biri için en iyisi yokuş aşağı gitmekti, yokuş yukarı değil. Gidecek bir yeri olan ve nereye gitmek istediğini bilen biri için ise yokuş yukarı, yokuş aşağı fark etmezdi -yokuş yukarı, dik bir yamaç, dağın etekleri- gözünü karartıp gitmeliydi...�, sf; 134.
Profile Image for Saman.
1,168 reviews1,072 followers
Read
September 24, 2012
یک دقیقه‌� بعد، دختری آمد، پرسید «اجازه هست؟» و چند لحظه‌ا� پا به پا کرد تا من بگویم «خواهش می‌کن�.» و آن‌وقت� نشست بغل‌دس� من. نیمکت‌ه� دوتایی بود و من خوشحال بودم که یک طرفم پنجره بود و یک طرفم لُعبتی که بوی به این خوبی می‌دا� و جای به این کمی می‌گرفت� از بس که لاغر بود، و همان روزهای اوّل ثابت کرد، بی سر و صدا و به‌شدّ� ملاحظه‌کا�. خود من هم از اوّل ساعت تا آخر ساعت شش دانگ حواسم به افادات استاد بود و جُزوه‌‌های� را که روی میزم بود سیاه می‌کرد� و یک کلمه هم حرف نمی‌زدم� فقط گاهی به سؤال‌ها� بغل‌دستی‌ا� که از بس که کم حرف می‌زد� خیال می‌کر� پسر خیلی دانشمندی بودم جواب‌ها� مختصری می‌داد�. درگوشی چیزی می‌پرسی� و من هم بعضی وقتها برای این که ثابت کنم پسر خیلی ملاحظه کاری هستم و به هیچ قیمتی حاضر نیستم سکوت محض کلاس را به‌ه� بریزم، جواب‌ها� مختصرم را روی پاره کاغذی یادداشت می‌کرد� و پاره کاغذ را هُل می‌داد� به طرف او. روی آن پاره کاغذ هم یک کلمه هم چیزی به‌جُ� جواب سؤال‌ها� او نمی‌نوشت�. در حالی که می‌توانست� روی آن پاره کاغذ چیزهای دیگری بنویسم ـ چیزهایی که هیچ ربطی به سؤال‌های� که می‌کر� نداشت. دست‌ک� می‌توانست� فقط همان چیزی را بنویسم که تام سایر برای بکی تاچر نوشت: یک «دوستت دارم» خشک و خالی. اما من پسر خیلی خوبی بودم. زیادی خوب بودم. اگر خوب بودن به این معنی باشد که بی سر و صدا کار خودت را بکنی و کاری به کار کسی نداشته باشی و آزارت به مورچه‌ا� هم نرسد، می‌توان� با خیال راحت بگویم که تا آن لحظه هیچ آدمی به خوبی من پیدا نمی‌ش�
Profile Image for Mahdi.
3 reviews2 followers
December 2, 2018
کسی که جایی برای رفتن نداشت و نمیدانست کجا میخواست برود،همان بهتر که از سرازیری میرفت،نه سربالایی.کسی که جایی برای رفتن داشت و میدانست کجا میخواست برود،سربالایی و سرازیری فرق زیادی به حالش نمیکرد.
Profile Image for Mahshad.
120 reviews26 followers
March 29, 2015

من هم تا صبح بیدار موندم و کتاب رو تموم کردم
نثر ساده اما جذابی داشت


:بخشی از کتاب
همان طور که داشتم به بازی آن دو تا نگاه میکردم، به این فکر افتادم که واقعن
چرا عادت کرده ایم که دست تصادف را دست کم بگیریم و باور نمیکنیم که گاهی وقتها چیزی که
،در به در دنبالش میگردیم و خیال نمی کنیم که به این زودی ها به چنگش بیاوریم،بدون اینکه هیچ زحمتی بکشیم
درست جلوی چشممان سبز میشود. و آن وقت، اگر اعتقادی به تصادف نداشته باشیم، شاید از کنار آن چیزی که
این همه وقت به دنبالش می گشته ایم عبور کنیم و نبینیم که چی از کنارمان گذشت و آن وقت باز هم سال های سال به دنبالش بگردیم و به زمین و زمان دشنام بدهیم که پس چرا پیداش نمیکنیم...
Profile Image for mohammad.
31 reviews26 followers
December 21, 2013
سادگی بیش از حد متن من رو غافلگیر کرد
در کل داستان بلندیه که ارزش خوندن داره
به هیچ وجه نتونستم با راوی همذات پنداری کنم
اما داستان برام جذاب بود
Profile Image for Negar.
6 reviews10 followers
July 5, 2008
یادمه اینو پیش دانشگاهی که بودم شب امتحان دیفرانسیل ترم دوم خوندم. بعدن هم هزار بار دیگه خوندمش. زبان و نحوه روایتش برام جذاب بود
Profile Image for J.J. Rodeo.
303 reviews61 followers
April 22, 2013
من بیشتر به داستان هایی که طرح خوبی ندارند اما نوشتارشان قوی است، دو ستاره می دهم. این داستان نوشتار بسیار خوبی داشت اما طرح آن از دید من آن قدر ضعیف بود که داستان، استحقاق بیش از یک ستاره را نداشت. ماجرای دانشجویی منزوی و بداخلاق را دنبال می کردیم که بی جهت، دچار درگیری هایی پوچ می شد. این وسط، دختری بیگانه، بی دلیل به او علاقمند می شود و انسانی ناشناس، بی دلیل او را از دردسرها می رهاند.


شخصیت ها به اندازه کافی پرداخته نشدند که بتوانند حس همذات پنداری خواننده را بر انگیزند. ماجراها نیز برای نوشتن یک رمان کافی نبودند. این کتاب سبب شده است برای خواندن کتاب دچار تردید شوم.
Profile Image for Mostafa.
198 reviews25 followers
May 19, 2019
گیجم! عصبی‌ا�! نمی‌دون� باید از کتاب خوشم بیاد یا نه؟
روایت کتاب انقدر کشش داشت که تو رو با خودش تا پایان بکشونه ولی همه چیز رها شده بود؛ شخصیت‌ه� رها شده بودند؛ اتفاقات رها شده بودند؛ مخاطب رها شده بود.
خب سلیقه من جوریه که از همینگوی خوشم نمیاد و من فکر می‌کن� این داستان به سیاق همینگوی، بی‌هد� و بدون پلات و بدون هیچ چیز نوشته شده بود؛ انگار که این نوشته صرفا مخدری بوده برای نیاز نویسنده به نوشتن.
دومین باره که با اثری از جعفر مدرس صادقی مواجه می‌ش� و جلبم نمی‌کنه� یکی گاوخونی و دیگری هم همین کتاب.
ولی همچنان ویرایش و بازخوانی آثار کلاسیک رو که زحمتش با جعفر خان بوده دوست دارم.
Profile Image for Maryam Shahriari.
256 reviews952 followers
May 31, 2008
اين كتاب به نظر من خيلي گنگ بود. اصلا يه جاهاييش مي موندم كه اين چيزايي كه تعريف كرده واقعيت است يا خيالات راوي...
Profile Image for Athar ..
49 reviews
April 26, 2011
از متن: یعنی چی که شب‏ه� همه می‏رون� خانه‏هایشا� می‏خوابند�
Profile Image for Mojan.
67 reviews
May 24, 2019
کتاب، نثر ساده و روانی داره و تکنیک نویسنده هم خوبه، اما طرح داستان ضعیفه.
از کله‌� اسب خیلی بیش‌ت� خوشم اومده بود.
Profile Image for Yadgar.
28 reviews22 followers
February 25, 2022
چاپ اول کتاب در سال ۱۳۸۲ بوده و جناب مدرس صادقی از چیزهای جدید و نه چندان گفته شده نوشته است ، در صفحه ۳۹ مینویسد : حالا آن دو‌ب� هم زندگی میکنند ، اما بدون ازدواج . و شاید مفهوم ازدواج سفید رو بیان میکنه که برای سال ۱۳۸۳ چندان مطرح نشده بود و مفهوم نسبتا جدیدی در ان زمان بود ، انتقاد مشخص و معلومی میکند به نویسندگانی که کیفیت خوبی ندارد نوشته هایشان و فقط کاغز سیاه میکنند و رمان های قطور و کم مغز مینویسند و تو صفحه ۳۲ مینویسد : نویسنده هایی چون همایون و امثال همایون توی مغز خواننده ها میشاشند .
و از این نویسنده ها باز هم مینویسد و در یکی دو جای دیگر نیز به همایون (به نوعی نماینده همین نویسنده ها) میتازد.
شخصیت اول کتاب که اتفاقا راوی داستان هم هست ، درگیر اتفاقاتی میشود که کاملا ناعادلانه بوده و او را درگیر مسائلی میکند که به هیچ عنوان شایسته اش نیست ، بی شباهت به مورسوی کامو نیست ، خیلی خاص هم نیست ، فقط خودش است ، کت و شلوار نمیپوشد و رمان های ابکی همایون را نمیخواند ، چندان حوصله بقیه را ندارد و تنهایی را ترجیح میدهد ، اما بعدها با همین ها محکوم میشود و حتی هنگامی که دارد پینگ پونگ بازی میکند و درگیری رخ میدهد ، او را به جرم اغتشاش به زندان می اندازند و در بازجویی از اشنایان او ، همه چیز را به او نسبت میدهند ، در حالی که اصلا او از خیلی از وقایع تعریف شده این صحبت ها خبر هم ندارد ، همخانه هایش سیروس و همایون حتی پدرش هم علیه او حرف های بسیاری میزنند و همین ها موجبات زندانی شدنش را فراهم میکنند ، اما در دو حادثه ی مشخصی که در کتاب می افتد ، در هر دوی انها کسی که دقیقا مشخص نیست چه کسی و بی پاسخ هم میماند ، پیگیر بی گناهی او میشود و هر دو بار نیز تا حد زیادی به داد او میرسد ، انگار که حتی اگر پدرت هم علیه تو باشد باز هم وجدان بیداری پیدا میشود که جانب تو را بگیرد ، خب این داستان بلند، پایانی عجله ای اما قابل قبول دارد ، بعضی از شخصیت های داستان ول میشوند ، بعضی ها خوب به ما شناسانده نمیشود اما ازار دهنده نیست و میشود از انها گذشت ، متن کتاب گیرا بود و مخاطب را به ادامه دادن کتاب تشویق میکرد و به عنوان اولین اثری که از جعفر مدرس صادقی خواندم میتوان گفت ارزش خواندن را داشت ،
یادگار محمودیان
۵ اسفند ۱۴۰۰ ، ۰۳:۱۶ بامداد
Profile Image for Omid.
65 reviews2 followers
July 7, 2015
حقیقتش داستانهای کوتاه صادقی رو خیلی دوست ندارم...بودن چن تایی مثل مردی که از هوا آمد(یه جورایی سفر کسری کوتاه شده)که خیلی دوس داشتم ولی در کل نه ...این یکی هم به نظرم یکی از همون داستانهای کوتاه صادقی که کش اومده..یه خونه که چن تایی پسر با هم زندگی میکنن(عملا" ایده تکرار شده ای تو توپ شبانه ) با بهره گیری و نیمچه نگاهی به ناتوردشت سالینجر...مثل همه مدرس صادقیها میشه خوند ولی دیگه از اثر جادویی سه گانه کسری و گاوخونی خبری نیست
Profile Image for ZaRi.
2,319 reviews848 followers
Read
April 8, 2016
واقعا چرا عادت كرده ايم كه دست تصادف را دست كم بگيريم و باور نمي كنيم گاهي وقت ها چيزي كه در به در به دنبالش مي گرديم و خيال نمي كنيم كه به اين زودي ها به چنگش بياوريم، بدون اين كه هيچ زحمتي بكشيم، درست جلوي چشممان سبز مي شود...!
38 reviews13 followers
March 19, 2007
in ketabo ye shab ke ta sobh bidar boodam khoondam va taghriban hichi azash yadam nemiad!
Profile Image for Ideh.
38 reviews12 followers
July 12, 2009
بامزه نوشته شده بود
همین کافیه واسه یه بار خوندنش
دوستش داشتم
Profile Image for R.
379 reviews23 followers
May 30, 2015
کتاب خیلی خوب شخصیت پردازی نشده بود و تو چند مورد گنگ باقی میموند ولی نثر روان و خوش خوانی داشت.
Profile Image for Aysegul Yag.
12 reviews5 followers
February 3, 2021
Bazı kitaplar okuduktan sonra insanda aslında aşina olduğu ancak tam betimleyemediği değişik bir tat bırakır. Bu kitap da benim için onlardan biri.
252 reviews1 follower
January 14, 2022
یا من سرسری خوندم و نفهمیدم این کارو یا این کار نهایتا حاصل یه شب تا صبح بیدار موندن و باری به هر جهت نوشتن نویسنده اش بود
Displaying 1 - 25 of 25 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.