شخص محوری دساتان دخترکی مهربان و کنجکاو است. او توسط موجوداتی از یک سیاره نامرئی و بسیار پیشرفته در نزدیکی زمین، متقاعد میشو� که به آنجا سفر کند. هوشمندان سیاره نامرئی، دخترک را برای یافتن پاسخ سوال بسیار مهمی انتخاب کردهان�. [از پشت جلد کتاب]
این پنج تا ستاره رو «سحر«ی داده که در دوازده سالگی این کتاب رو این قدر خونده که پاره شده. سحر بیسست و هفت ساله مسلما ستاره های کمتری خواهد داد، ولی نظرش را نمی پرسم.
عنوان: هوشمندان سیاره اوراک - رمان علمی تخیلی برای نوجوانان؛ نویسنده: فریبا کلهر؛ تهران، قدیانی، کتابهای بنفشه، 1374، در 231 ص، 9644171144؛ موضوع: داستانهای نویسندگان ایرانی قرن 20 م
این که داستان شروعی از میانه داره و با یه فلش بک تمام چیزی که مخاطب باید بدونه رو منتقل می کنه و بعد برمی گرده سر همون نقطه ی اول و ادامه پیدا می کنه. این خودش جای امیدواری داره. این بهم ریختن زمان روایت و خطی نبودن. شروع و پایان بندی کار رو دوست داشتم البته که باید جلد دوم رو هم بخونم. تنه ی اصلی کار هم بدک نبود. بیشتر فصلا تعلیق خاص خودشون رو داشتن و باعث می شد آدم بخواد ماجرا رو دنبال کنه و این برای مخاطبش خیلی نکته ی مهمی به حساب میاد. داستان کودک و نوجوان باید پر از تعلیق و کشش و چیزای شگفت باشه دیگه که جذب کنه. نویسنده برای خلق کردن فضای فانتزی اش خیلی خودش رو درگیر جزئیات نمی کنه و در مورد اوراک و هوشمندانش اطلاعات کلی ای می ده که قانع کننده ان و کمک می کنن که ما بقیه ی فضا رو توی ذهن خودمون کامل کنیم.شخصیت پردازی ها هم در حدفاصل بیرونی-درونی می مونه و نه اونقدر عمیقه نه اون قدر سطحی که نکته ی قوت یا ضعف به حساب بیان. برای این چنین داستانی مناسبن. یه جاهایی تکرار برخی اطلاعات داده شده اذیتم می کرد واقعا درک نمی کردم که نویسنده فراموش کرده که این رو قبلا گفته یا برای تاکید و ته نشین شدن توی ذهن مخاطب خودش این رو تکرار می کنه. به نظرم کار درستی نبود این تکرار چون زننده می شد. کتاب اشکالات نگارشی و ویرایشی زیادی داره اما خب نسبت به سال چاپش می شه اینا رو کمی پذیرفت.
این کتاب رو باید یا در سنین نوجوونی خوند یا اینکه با این دید خوند که برای نوجوونا نوشته شده. با وضعیت اسفناکی که در ادبیات فانتزی ایران سراغ دارم ، این کتاب یه موهبته. وقتی برای اولین بار خوندمش کلاس اول راهنمایی بودم و انقدر تحت تاثیرش قرار گرفتم که هنوزم تمامی فصل ها رو موبه مو یادمه. ولی چون انسان ها معمولا عادت دارن هر آنچه رو که ساختن یه روز نابود کنن ، کتاب دوم یک فاجعه بود و ای کاش هیچوقت نوشته نمیشد. یکی از نقاط قوت داستان پایان بندی اون بود که متاسفانه با ادامه ای که برای اون نوشته شد به کلی از بین رفت. قطعا اگه الان اینو میخوندم بهش پنج ستاره نمیدادم اما برای یک نوجوان خیلی بیشتر از پنج ستاره هم می ارزه
ده سالم بود که این کتاب رو مامانم از یه کتابفروشی قدیمی برام خرید(چاپ کتاب مال سال ۷٠ هستش) اولش یه گارد عجیبی داشتم چون خیلی قدیمی بود ولی یه روزی از بی کتابی به این کتاب پناه اوردم و یهو بعد پنجاه صفحه کلی پشیمون شدم که چرا زودتر سمت این کتاب نیومدم هنوزم بعذ این همه سال توی قلبم جا داره و یه جای مخصوص هم توی کتابخونه م داره
به نظرم دومین رمانی بود که خواندم و اون قدر تحت تاثیرم قرار داد که تا ماه ها به چیزی غیرش فکر نمی کردم. آن موقع برایم خیلی رویایی و خیال انگیز بود و خوشحالم که خواندنشان را به تاخیر نینداختم چون آن وقت رویاها و احساسات زیادی را از دست می دادم! یادم است جلد یکش را وقتی سوم دبستان بودم،کسی بهم هدیه داد و خوندم.اما جلد دو هیچ جا پیدا نمی شد و خوندنش تا پنجم دبستان به تاخیر افتاد.انتظاری که توی این دوسال کشیدم و داستان هایی که خودم براش تصور می کردم،هنوز از خاطرات شیرینمه.دومین بار توی عمرم بود که برای به دست آوردن چیزی باید صبر می کردم!
شاید درست تر بود که بهش چهار یا حتی سه و نیم ستاره می دادم؛ اما اونقدر نثر خانوم کلهر منو تحت تاثیر قرار داد و وجودمو پر از حس خوب کرد که بهش پنج ستاره دادم. وقتی خوندمش پنجم دبستان بودم تا جایی که یادمه. داستان یه جاهایی ضعف داشت، یه سری چیزاش همون موقع هم به نظرم مسخره بود... ولی جزو معدود داستانایی بود که اونقدر قشنگ احساساتشو منتقل کرد که برام اسطوره شد تا حدی. به نوجوون ها توصیه میشه.. مخصوصا پیش از دبیرستان.
Fancy running into this here. This book literally happened upon me when I was 9 years old and I found it in the bottom of a drawer that belonged to a beloved departed. I never knew where it came from and even back then it was well worn-out and falling apart. I read it all at once several times and then never again, eventually losing it to time. For such a fleeting and mysterious encounter, it says a lot that its weird sci-fi tinged atmosphere stuck in my mind for so long. It was also my first encounter with the word "Ziggurat", which became an obsession a decade later, permanently sealing this book as something that is bound to pop up in my head forever.
در پنج شیش سالگی در حالی یک میلیون بار خوندمش که از فرط مطالعه الردی تیکهپار� شدهبو� و هرگز پایانش رو نفهمیدم، چون بیست سی صفحه� آخر کتاب افتاده و گم شدهبو�. ترجیح هم مید� برام بی پایان باقی بمونه. و در سیزده سالگی که اولین (و تنها؟) قصه� رو نوشتم و تموم کردم، به وضوح ردپای سیاره� اوراک تو جهان قصهه� دیده میش�.
من این کتاب رو در نه یا شاید ده سالگی خوندم، و یکی از معدود کتابهایی� که فضاش و حسی که بهم انتقال داده بود، تا الان به وضوح کامل همراهمه و در یادمه، با این که هیچوق� دوباره بهش رجوع نکردم. خیلی حال غریبی داشت این کتاب.
کتاب خوبی بود روی هم رفته. بار اول که خوندمش از کتابخانه شهرداری کرمانشاه گرفته بودمش. البته جلد اولش تو بخش مردونه بود و جلد دوم تو بخش زنونه. 15 سال بعد جلد دومش رو پیدا کردم و خوندم. با توقعی که من از نویسنده ایرانی دارم، کتاب خیلی خوبی محسوب میشود و داستان ساده و در عین حال جذابی داره.
شاید بشود کتاب #هوشمندان_سیاره_اوراک را اولین نسل کتابها� علمی تخیلی دانست (اگر اشتباه میکنم� بگویید). مضمون اصلی داستان شامل تقابل دو جهان و عالم است. جهان انسانی که در آن عنصر عشق محور رفتار انسان است و جهان هوشمندان اوراک که عنصر اساسی در آن تکنولوژی و نظم است. گویی دوگانه عشق و عقل را میتوا� در پس این دو جهان دید. صبا به عنوان تیپ ایدهآ� موجود انسانی، سرشار از عشق و محبت و مهربانی است و این همان چیزی است که به خاطرش دزدیده و به سیاره اوراک برده میشو�. دوگانه عشق و عقل، دوگانها� کهن و ریشهدا� در ادبیات و فرهنگ ما است. نویسنده با استفاده از این دوگانه، آن را با دنیای امروز پیوند داده است. بدینگون� تکنولوژی و دنیای ماشینی و نظم حاصل از آن، قالب انضمامی و عینی تبلور عقلانیت در هوشمندان است. یعنی هوشمندان با بهرهگیر� از عقل دنیایی سراسر تکنولوژیک و منظم ساختهان�. دنیایی که گاهی اوقات ما را به یاد شهرهای توسعهیافت� کنونی میاندازد�. تکنولوژیا� که انسان را در اسارت خود گرفتار کرده است و وجوهی از انسانیت او مانند عشق به طبیعت را به حاشیه برده است. اما آیا نویسنده این دوگانه را کاملا در مقابل یکدیگر میبینم� در جایی صبا به موبد اعظم میگوی� کاش دستگاه مخلوطکن� بود که زمین را با همه� نواقصش با اوراک سرد و بیمهربان� مخلوط میکر�. آنگا� جهانی بینق� ایجاد میش�. به نظر میرس� نویسنده یوتوپیای خود را جهانی مرکب از عشق و عقل، تکنولوژی و عشق به طبیعت میدان�. اما آیا میتوا� با وجود جهان تکنولوژیک، به طبیعت عشق ورزید؟ آیا با سلطه عقلانیت جایی برای عشق باقی میماند� آیا اساسا دنیای تکنولوژیک و مدرن را میتوا� با عشق و محبت به طبیعت و همنو� جمع کرد؟ هرچه تکنولوژی به دوران اوج خود نزدیکت� شود؛ پاسخ به این پرسش نیز آسانت� خواهد شد زیرا تبعات زندگی ماشینی بیش از پیش مشاهده میشو�.
به قول یکی از کامنتها این چهارستاره مربوط به همون دختریه که وقتی سوم راهنمایی بود دوجلد کتاب رو گرفت و با لذت تمام خوند.دختری که بچگیهاشو با داستانهای مصطفی رحماندوست و فریباکلهر و سروش کودکان گذرونده بود. و حالا از اینکه میدونست اسمهای این آدم فضاییها رو قبل ترها تو افسانه های بابل و ایران باستان خونده به خودش میبالید که چقدر نسبت به همسن و سالهاش کتابهای بیشتری خونده.هرچند وقتی کتاب افسانه های بابل و ایران باستان عزیزش رو برد مدرسه تا به دوستش که با هم کتاب هوشمندان رو خوندند نشون بده کتاب عزیزش رو برای همیشه از دست داد و بنده نانجیبی افسانه های بابل و ایران باستان رو برای همیشه ازش دزدید...
ما که بچه بودیم کانال دو هنوز میون این برنامه های چرت ی برنامه جالب معرفی کتاب هم داشت که مصطفی رحمان دوست این کتاب رو معرفی کرد و من به خاطر علاقم به فضانوردی رفتم خریدمش ولی خییییلی فراتر از اینها بود..رده سنی اش مناسب نوجوان ه ولی خیلی کتاب خوبیه و برای همه خوبه خوندنش
نمیدونم چرا امروز، در سی سالگی، در حالی که این سر دنیا دور کیلومترها دورتر از ایرانم یاد این کتاب افتادم و دنبال اسمش گشتم. شاید تاثیر نوستالژیها� تلخ و شیرینیه که هر مهاجری هرازگاهی باهاشون مواجه میشه.
من این کتاب رو در ۱۲ سالگی خوندم. اصلا با این کتاب بود که به رمان خوندن علاقهمن� شدم و تبدیل شدم به دختری که تمام وقت لای کتابها� درسیش داشت قایمکی رمان میخون�. کامل به خاطر دارم که اصلا داستان من و این کتاب از کجا شروع شد. به رسم هر ساله، توی اردیبهشت ماه با مامان رفته بودیم نمایشگاه کتاب. یادمه هر سال برای رفتن به نمایشگاه لحظهشمار� میکردم. آخرای گشت و گذارمون، مامان معتقد بود کتابایی که انتخاب کردم خیلی از سطح سنی من پایینتر�. دستمو گرفت و منو برد پیش یکی از غرفهدارها� نشر بنفشه که ازشون راهنمایی بگیریم من کتاب چی بگیرم. همون آقا این رمان رو گذاشت تو دست من و دنیای جدیدی از تجربه رو به روی من باز کرد.
من یه جورایی تمام تجربهها� شیرین رمان خوندنها� بیدغدغ� روزهای تابستان رو مدیون این کتابم. هنوزم اسم این کتاب منو یاد همون حال و هواهای رها و آسوده روزهای دور تابستانی دوران کودکی میندازه که بیخیا� روی تخت لم میداد� و غرق در دنیای پر از تخیل کتابه� میشدم! چقدر قشنگ بودن اون روزها! چقدر انگار زمان کش میامد و هیچچیز� جز همون لحظه و همون مکان اهمیتی نداشت. با همه علاقها� که به زندگی الانم دارم دلم برای اون روزها عجیب تنگ میشه گاهی. گاهی دلم برای اون همه تخیل کودکی که منو غرق در فضای هر کتاب میکردم هم تنگ میشه.
فضای این کتاب برای من تداعی تابستان کودکی تهرانه! به همراه عدسپل� که هم من دوست دارم هم صبا!
dabestan budam ke in ketabo khundam...yadame un moghe aasheghesh shodam o taajjob karde budam ke ye nevisandeye irani ketabe be in khubi neveshte...bad az khundane in ketab kolle ketabaye fariba kalhoro (ke kam ham nabudan) khundam,va hatta yeki az dastanasham nabud ke dus nadashte basham.fariba kalhor ye nevisandeye koodakane,va be nazare man ye az behtarin nevisandehaye koodake iran.
i read this book when i was 14 or even less!and i read it more than once. although the book is for teenagers but rarely have i read a book after this one that made me feel the same. maybe even it is becaus this book that i am interested in sky and astronomy! and i am study that major at uni. i would certainly recommand you to read the book.
يادش بخير.. اين كتاب را در وقتش يعني همان ايام نوجواني خواندم و خوب بود،يعني توانستم با داستان همراه شوم. حالا خيلي چيزي ازش يادم نمانده، نمي دانم چه قضاوتي بكنم! ولي سه الي چهار ستاره شايد منصفانه باشد!
خيلي كتاب قشنگيه. به طور كل ديد من رو نسبت به كتاب هايي كه نويسنده ي ايراني دارند عوض كرده. و تاثيري كه روي من داشته، موجب شده تا دوستان من رو به اسم اوراك شناسايي كنند و امضاي رسمي من كلمه ي اوراك باشد.