بسیاری از خوانندگان شعر معاصر، در شعرِ احمد شاملو، به تعبیر «سال اشکِ پوری، سال خون مرتضی» برخوردهان�. امّا اغلب این خوانندگان، از اسطورهٔ ادبیّات سیاسی آن دوران، مرتضی کیوان، که حکومت کودتا پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ او را به اعدام محکوم کرد، آگاهی چندانی ندارد.
مرتضی کیوان انسانی پاکباز و قلمزنی نکتهسن� بود و در دههٔ ۱۳۲۰ و آغاز دههٔ بعد، محور یک حلقهٔ ادبی و فرهنگی مهم از شاعران و نویسندگان و مترجمان و ادیبان جوانِ آن روزگار بهشما� میرف�: هوشنگ ابتهاج، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ایرج افشار، نجف دریابندری، فریدون رهنما، احمد شاملو، مصطفی فرزانه، سیاوش کسرایی، محمدجعفر محجوب، شاهرخ مسکوب و بیشما� نامها� بزرگ دیگر. به علل تاریخی (ادامهٔ سنّت سیاست به روال همیشگی)، فرهنگی، رازداری و آبروداری، احساس ناایمنی و تقیّه، نبودِ آزادی و ترس از افرادی نامعلوم و ایبس� موجبات دیگر، در میان ما ایرانیان، آنه� که میبایس� و میتوانستن� کمت� گفتهان� و نوشتهان� و تجربهٔ شخصی، اجتماعی و سیاسی خود را به دیگران منتقل کردهان�.
هدف کتاب حاضر جبران بخشی از این نقصان تاریخی است. «کتابِ مرتضی کیوان» نموداری از سرگذشت عاطفی، فرهنگی و سیاسی یکی از مبارزان با انگیزهٔ عدالت اجتماعی است، انتقال ناتمام تجربهٔ یک زندگی کوتاه امّا با صداقتی پُرشور؛ باشد که به کاری آید.
شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامشناس� در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد. دوره� ابتدایی را در مدرسه� علمیه� تهران گذراند و ادامه� تحصیلاتش را در اصفهان پی گرفت. در سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران در رشته� حقوق فارغالتحصی� شد. نخستين نوشتههاي� را در ۱۳۲۶ با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنام« قيام ايران» به چاپ رساند. از ۱۳۳۶ به مطالعه و تحقيق در حوزه� فرهنگ، ادبيات و ترجمه� روی آورد. پیش از انقلاب به خاطر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی چندبار راهی زندان شد. مدتی پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز حیات به فعالیت فرهنگی خود ادامه داد و به نگارش، ترجمه و پژوهش پرداخت. مسکوب در روز سهشنب� بیستوسو� فروردين ۱۳۸۴ در بيمارستان كوشن پاريس درگذشت. شهرت مسکوب تا حد زیادی وامدار پژوهشها� او در «شاهنام» فردوسی است. کتاب «ارمغان مور» و «مقدمها� بر رستم و اسفندیار» او از مهمتری� منابع شاهنامپژوه� به شمار میرون�. مسکوب برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده اس�. از جمله آثار او میتوا� به ترجمه� کتابها� «خوشهها� خشم» جان اشتاین بک، مجموعه «افسانه تبای» سوفوکلس و تألیف کتابها� «سوگ سیاوش»، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «مقدمها� بر رستم و اسفندیار»، «در کوی دوست»، «گفت و گو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «خواب و خاموشی»، «روزها در راه»، «ارمغان مور»، «سوگ مادر»، «شکاریم یک سر همه پیش مرگ»، «سوگ سياوش در مرگ و رستاخيز»، «مسافرنام»، «سفر در خواب»، «نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسی»، «درباره سياست و فرهنگ» در گفت وگو با علی بنو عزيزی، «تن پهلوان و روان خردمند»، «مليت و زبان (هويت ايرانی و زبان فارسی) اشاره کرد.
آخرین خبری که من از کیوان گرفتم دو چیز بود. یکی اسمی که همراه با تاریخ با مداد روی دیوار گچی یکی از سلولها� بازداشتگاه لشکر ۲زرهی نوشته شده بود. پیام دوم یک بیت شعر بود که با همان خط آشنا روی دیواره� یک لیوان لعابی دستهدا� نخودی رنگ با مداد کپی نوشته بود: «درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست/ رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهای�
دلم میخواه� برای این کتاب یک ریویوی درست و حسابی بنویسم. و ای کاش که بلد بودم. اسمش به درستی انتخاب شده: «کتاب مرتضی کیوان». و اگر او را میشناسی� که از خواندنش لذت میبری� و حتی اگر نشناسید، با فردی فوقالعاد� آشنا خواهید شد. کسی که انسانیت و عشق و دوستی سرلوحهٔ تمام زندگی و حتی مرگش بوده است. چند فصل دارد: مقدمهٔ شاهرخ مسکوب، نوشتهها� افراد مختلف درمورد کیوان، شعرهایی که شاعرهای مختلفی در شرح کیوان گفتهاند� چندتایی از نوشتهها� خود مرتضی کیوان، ۸ ناما� به پوری سلطانی، چند نام� دیگر به افراد مختلف، چند بررسی و تحلیلی ادبی او، چند نوشته پراکندهاش� و در آخر... واپسین ناما�.
مرتضی کیوان که بود و چه کرد..؟
«او طور دیگری بود؛ نه از اهمیت و اعتبار یا حرفه� و کارهای بزرگ و از این چیزها بلکه از فرط سادگی، سادگی در دوست داشتن و این دوستی را مثل هوای خوش در دیگران دمیدن.»
و هرچیزی که در این کتاب خواندم گواه همین موضوع بود. که کیوان استعداد عجیبی در دوستی، کمک به دیگران و صادقانه زیستن داشت. که همانگونها� بود که آن را درست میدانس� و هیچ چیزی، حتی حکم اعدامش او را منصرف نمیکر�... مثل چیزی که روی لیوانی در زندان حک کرده بود و به دست نجف دریابندری افتاده بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست / رازدار خلق اگر باشی همیشه زندها�. او به نحوی عشق و دوستیا� را در دل همهٔ کسانی که میشناختند� جا کرده بود، که حتی امروز پس از ۷۰ سال، نامش به نیکی زنده است. کتابخوا� بود و کتابدوس�. عاشق نوشتن برای دوستانش و دیگران، با خودنویسی با جوهر سبز و کاغذهای کوچک و دستخط� خوش. در مهر ۱۳۳۳ به همراه سران حزب توده تیرباران شد. در ادامه قسمتی از مقدمه مسکوب را خواندنش خالی از لطف نیست را کپی میکن�: «البته در آن نخستین سالها� آزادی پس از استبداد رضاشاهی، جوانهای� بدون هیچ تجربهٔ اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمیپیوستند� بشردوستی و میهنپرست� و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده میراند� نه دانش یا تجربهٔ سیاسی! اختناق را پس از اختناق -رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را میدیدی� و سرود مستانهٔ قدرتمندان را میشنیدیم� در فقر و جهل و ظلم غوطه میخوردی� و میخواستی� این بساط بیدا� را هرچه زودتر واژگون کنیم. ما برای این تودها� شده بودیم و خودمان را به آب و آتش میزدی�. نمیدانستی� و در آن ساله� بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علتهای� فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضتها� چپ را، در چنبرهٔ استالینیسم نمیدانستن� و عاقبت آن را نمیدیدن�. سالها� بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی میگفتن�: کیوان (یا کشتگان و رفتگان دیگر) گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره... و این را طوری میگفتن� که گویی فدای سادهلوح� خود شدند. درحقیقت شکست یکی از بزرگترین و دردناکتری� تجربهها� اجتماعی-فرهنگی صدسال اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود سادهلوح� بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر. در وطنی بیپنا� و اجتماعی دشمنخو� حزب پناهگاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشتگرم� او به گفتهٔ مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود میرفتیم� در افق بیکرانه� پندارهایمان، همهٔ راهها� جهان در چشماندا� ما گشوده مینمو� و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمیگذش�. تا روزی که دیدم � من از خود میگوی� نه از مرتضی که نیست یا هیچک� دیگر � تا روزی که دیدم «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها/گشت بیسو� و سمر».(صفحه ۳۲ همین کتاب)
جسته و گریخته بعضی از یادداشتها� کتاب و تو منابع دیگه خونده بودم ، با این حال برام چیزی از لذت خوندن مجموعه کم نکرد؛ مخصوصا بعد از خوندن یادداشتها� مسکوب هوایی شدم دوباره یه سر به بقیه� کتابها� بزنم
(دلم میخواه� بالای بلندترین کوهه� بروم و به فضا،آسمان و به افق سرکوفت بزنم که شما با همه� بزرگی،بلندی،پهناوری و دوری نصف بزرگی و وسعت عشق من نیستید، حقیرها!) (درد و آزار و شکنجه چند روزی بیش نیست رازدار خلق اگر باشی همیشه زندها�) اگر نخواندید این کتاب را، توصیه� اکید به خواندنا� میکن�!
به نظرم شاهرخ مسکوب کار بسیار ارزشمندی کرده که در این کتاب چیزهای باقی مونده از مرتضی رو گردآوری کرد و شاید بشه گفت حق دوستی رو براش به جا آورده. این آدم فوقالعاد� نباید فراموش میشد و این قطعاً بهترین مرجع برای شناخت این آدمه. چکیده� این کتاب و مطالب شاخصش رو میتونی� در اپیزود “خداحاف� رفیق� پادکست رادیو تراژدی بشنوید.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد در روز ۳ شهریور ۱۳۳۳ مرتضی کیوان به همراه چند افسر فراری ارتش که به خانهٔ وی پناهنده شده بودند توسط کودتاچیان دستگیر شد. وی در هنگام بازداشت دوران سربازی خود را در نیروی دریایی شاهنشاهی میگذران�. مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تیرباران شد. مرتضی تنها غیرنظامی گروهِ موسوم به سیامک بود که اعدام شد. پوراندخ� سلطانی و او درست 4 ماه قبل از اعدام کیوان ازدواج میکنن� و «سالِ بد، سالِ باد، سالِ اشک، سالِ شک... سالِ پَست، سالِ درد، سالِ عزا، سالِ اشکِ پوری، سالِ مرگ مرتضی» روایت همین رنج است. چرا که پوری هم خود به زندان میافت� اما پس از مرگ مرتضی آزاد میشو�. عروس جوان اما به سرعت درهم شکسته و خسته و به بیماری سل مبتلا شده بود و با لباس عزا برای درمان به انگلستان میرو�. در لندن درمان میشو� اما مرتضایی نبود که بازگردد. میمان� و در کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی درس میخوان� و پس از 8 سال زندگی در اروپا به ایران بازمیگرد�. مرتضی اولین ویراستار ایرانی و پایهگذا� انجمن ادبی شمع سوخته بودهاس�. وی همچنین کارمند و بعدها در دوران وزارت دکتر فاطمی، معاون وزیر در وزارت راه دولت مصدق بود. مسکوب در مقدمه مینویس�: «در سالها� اخیر به دلایلی که “د� مقام دوستی� آوردهام� همیشه آرزو داشتم کتابی دربارهٔ آنچه از مرتضی کیوان بازمانده، فراهم آورم تا آن دوستداران حقیقت که از وی جز نامی نشنیدهاند� بتوانند از جان باصفای او چیزی دریابند.» ... کتابِ مرتضی کیوان نموداری از سرگذشت عاطفی، فرهنگی و سیاسی یکی از مبارزان، با حقیقتِ عدالت اجتماعی است، انتقامِ ناتمامِ تجربهٔ یک زندگی کوتاه امّا با صداقتی پُرشور؛ باشد که به کاری آید کتابِ مرتضی کیوان شامل نوشتهه� و سرودهه� به قلم پوراندُخت سلطانی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ایرج افشار، احمد جزایری، نجف دریابندری، سیاوش کسرایی، محمدجعفر محجوب، شاهرخ مسکوب، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو، احسان طبری، سیاوش کسرایی، فضلالل� گَـرَکانی، محمود مشرفآزا� تهرانی، نادر نادرپور و نیما یوشیج است. بخشها� دیگر کتاب شامل نامه� و نقدهای ادبی مرتضی کیوان است.
مرتضی کیوان نویسنده و شاعری که هیچوق� فرصتش نشد به معنای واقعی نویسنده و شاعر بشه! به جرم کمنیست بودن (که بنظر من واقعاً هم جرم کمی نیست) جان از کف داد. شاید ایدیولوژی زندگی� رو تایید نکنم اما اون خالصانه مردم رو دوست داشت و میخواس� بهشون خدمت کنه... شاید شاعر نشد؛ اما دوستها� شاعر زیادی داشت که براش شعرها سرودند... شاید نویسنده نشد؛ اما با نقد آثار خیلی از نویسندهه� باعث رشد و دیده شدنشون شد و به کتابها� زیادی هم کمک کرد منتشر بشن! شاید اسمش در تاریخ ادبیات موندگار نشه اما به تاریخ و فرهنگ این ملت واقعاً خیلی کمک کرد! عشق رو به سبک "خلقی" خودش تجربه کرد. اما بیشتر از پوری (همسرش) عاشق رفیقها� و اهدافش بود. همین تعلق به دوستها� هم باعث شد که شاهرخ مسکوب به اتفاق جمع زیادی از مشاهیر ادبیات ایران، سعی بکنند کتابی سرهم بیارن که دوستشون رو جاودانه بکنه. همونطور که لایقش بود! کتابیس� راجب هرآنجایی که روح مرتضی لمسش کرد. کتابی هست از تکهها� روح اون در دل مشاهیر ایران... بنظرم اگر چندی از این مشاهیر چون شمالو و سیاوش کسرایی و مسکوب و هوشنگ ابتهاج و امثالهم رو میشناسید، عاشق این کتاب میشی�. اما اگر نشناسید براتون خستهکنند� است. روح مرتضی در خاطرات صفحات شمرون و تهران و جنوب و اقصاع و نقاط این مرز و بوم مثل کافه نادری و زندانه� رخنه کرده... اما بیش از هرجا روحش در همین کتاب خفته.
در خلال کتاب:
در جویبار اگرچه میدو� الماسها� تر و آواز خویش را میخوان� پر سوزتر شبگیر رهگذر لیکن در این زمان بیمر� ماندها� پاییز ای بیوه عزیز غمانگی� مهربان! - سیاوش کسرایی
راستی بدبختی حد و اندازه ندارد، هرکه میگوی�: بدبختی من فوق همه� بدبختیهاس� یا درد من بدترین دردهاست بیهوده میگوی�... سخنی از این نخیفت� و لاطائلت� نیست. -مرتضی کیوان؛ ۱۹ مرداد ۱۳۲۳
یک دوست دانشپژوه� که به صاحبنظریا� معتقد بودم میگف�: پول جمع کنیم و به اروپا برویم. خندیدم و گفتم اگر ما کسی باشیم ایران هم اروپا میشو�. - مرتضی کیوان؛ ۲۱ آبان ۱۳۲۷
یادواره ای از یک دوست دوران جوانی. مسکوب به دلیل فعالیت های سیاسی در دهه ی 20 تا کودتای 1332، یکی از نزدیکان، و دوستان مرتضی کیوان بوده است، که روایت شخصیت او، از زبان های بسیاری نظیر احمد شاملو و صادق هدایت خواندنی ست. روایت مسکوب، از هر روایت دیگری در مورد کیوان و شخصیت او، خواندنی تر است.
از قول ِ مصطفا فرزانه: آنها را دوباره نمیخواندم� انگاری که این کاغذها فقط برایَم عزیز بودند، یِکجور یادگاریها� متبرک بودند. ~ مرتضا به پوری: - بودن ِ ما با یکدیگر دارای کیفیتی بسیطت� و دوستداشتنیت� از هر عشقیس�. ما رفیقیم، دوستیم، باور یکدیگریم. - ما امواج تواَمِ یک جویباریم، قطراتِ جهنده� یک آبشاریم. - باور کن نمیتوان� مرا در خودم زندانی سازی، من به تو میگریز� و نجات هردومان را به چنگ میآور�. ~ مرتضا به سیاوش کسرایی: - نمیدان� چرا امشب حرفهایَم تلخ شده، از هر جُملها� زهر میبار�. - دوستداشتن� را فراموش کردهای� ُ درخود میآوری� ُ از خود غافلیم. ~ مرتضا به شاملو: - ما علفها� زودرسی هستیم که از خورشیدِ ادراکِ پیشرو� سوخته شدهای� اما چه بارها که با مرگِ ما در زمینها� حاصلخیز جوانه خواهد زد ... •{مردی که شَب به سلامِ آفتاب رفت}
به پوری: من به تو اعتماد و اعتقاد دارم، زیرا تو قسمتی از زندگیِ منی، تو ترانها� از سرودِ ایمانِ بزرگِ منی ... •{یاد ِ کیوان: سُرودهها} +شاملو: سالِ اشکِ پوری سالِ خونِ مرتضا . من عشقم را در سال ِبد یافتم که میگوید، مأیوس نباش . چرا که یارانِ گُمشده آزادند ~ +سیاوش کسرایی: از عطرِ ریخته عطرِ گریخته . عطرِ هزارساله� امیدهای ما با رنگِ سرخ خون بر خاک خشک ریخت . چون شد که بوسه هست ُ لبِ بوسهخوا� نیست چون شد که دست هست ُ کسی نیس دسترس ~ +فضلالل� گرکانی از خود به کس نشان ُ نشانی نمیده� یک دم دم از رفیق ُ برادر نمیزن� ~ +شاهرخ مسکوب در مرگ مرد بود دانسته جان سپرد وین سبزهها� سبز ُ علفها� خشک ُ زرد پرهای مرتضاست که همواره میدم� ... •{کیوان در آینه آثارش} + به محمدعلی اسلامی ندوشن:
-من همیشه در زندگی مغبون بودهام� همیشه یا خود را فریب دادها� یا از زندگی فریب خوردهام� من ُ این عفریت یا فرشته همیشه ادایِ هم را درآوردهای�. یا من به آن دهنکج� کردها� یا او به من. من همیشه در زندگی مغبون بودها�. - با رنج رفاقت ِ عجیبی داشتم، من ُ رنج ظرف و مظروف ِ یکدیگر بودهای�. - من همیشه در ملال ُ اندوه به سر بردها� زیرا هیچ چیز را مطابق دلخواه و آرمانِ خود نیافتها� و همهچی� را دور از پسندِ خود دیدها�. - من همیشه ملول ُ اندوهگین بودها� و پیوسته به سودایِ تحقق آرزوهایم در رنج ُ تشنگی انتظار بیپایان� به سر بردها�. اما همیشه با سراب روبهر� شدها�. از این رو هیچ چیز عطش مرا فرو پوشانده است؛ و تشنگیِ افزونشوندهیم� حتّا برای خودم چنانکه خرسندم کند، نامعلوم ماندهاست� من از این عطش همواره میسوختها� اما آبی که عطشم را فرونشاند نمیشناختها� یا نمییافتهام� یک التهاب نامعلوم، یک انتظار تمام نشدنی، یک اضطراب دردناک، یک نگرانیِ گنگ، یک شوقِ مبهم، یک امید ِ سمج و حتّا یک شکّ ِ پیدا ُ پنهان در روحیه� من همیشه موج میزدهاس�. - من همیشه مغبون بودهام� من پیوسته از زندگی فریب خوردهام� من هَمیشه خود را گول زده یا خرسند نگاه داشتها� و من همیشه سراسرِ زندگیِ خود را میجستها� و نیافتها�. ... •{نامه� به پوری} . ما امواج ِ تواَم ِ یک جویباریم ~ ت� در هَرجا بروی ُ بر عشق ِهرکسی بدرخشی، سرانجام مَرا چون یاور ِخود باقی خواهی دید! ما آخَرین مَلجَاء یکدیگریم... ~ ممکن است رنگها� زندگی تو را سرگرم سازد، ممکن َست صداهای این ُ آن تو را فریب دهد، امّا بازگشت ِ نجیبانه و پاک ِ ما به یکدیگر حَتمیس�. ~ _مَن با تمام ِ اعتماد ِ خود میگویم_ اگر هر روز ُ هر شَب در عشق ِ تازها� بدرخشی، باز سرانجام مَرا چون یاور ِ انسانی ِسعادت ِخویش باقی خواهی دید و به مَن بازخواهیگش�. ~ هیچک� نمیتوان� رقیب ِ من باشد، زیرا هر که مورد ِ عشق ِتو قرار بگیرد، رفیق ِمن است ~ اگر روزی هم در سرداب ِ محرومیتها� فولاد دلم بسوزد باز هم از یِ رفیق ُ یِک دوست به یک � فقط عاشق � تنزّل نمیکن�. ~ رفاقت ُ دوستی ِ ماست که یک انس ُ محبّت ِ فِسادناپذیرست ~ ما روزها ُ حاله� با هم گذراندهای� ُ دوستیه� کردهایم� اما همه� خاطرات ِتو میدانن�: که من همیشه یک رفیق ِ مهربان، یِک یاور ِانسانی باقی ماندها�. ~ من به تو اِعتِماد و اِعتِقاد دارم زیرا تو قسمتی از زندِگی منی، تو ترانها� از سرود ِایمان ِبزرگ منی. ~ نام� من، نامٔ تو هر دو ناتَمام بود، حرفها� ما ُ زندگی ِما ناتمام است. ~ تو هنوز از خودت بیرون نیامدهای� تو هنوز در پردها� و به همین علت است که انسان حق دارد به تخیٌل خود اجازه دهد دور ِ تو طواف کند و در تصوراتش زنده شود ~ دوستداشت� را با خواستن عوضی نگیریم و خودمان را نشکنیم. ~ از ناما� بیرون بیا و � صِدای ِتشویش ِ � مرا هم بشنو ~ در میان ِ ما حتّا یک نگاه ِ تو حرام نشده، من این را با جرأت میگوی�
~ دلم میخواه� تکاپوی جست ُ جو را در چشمانت تماشا کنم و کیف برم؛ چرا که هر شاعری وقتی کنار دریا میایست� دوست دارد موجش را تماشا کند، طوفانش را ببیند، دریا بفهمد، دریا را بفهمد زندگی ناتمام ِ خودمان را ادامه میدهی�. ~ زندگی بیرون از ما خوداش را به ما تحمیل میکن�. ~ بلاخره زندگی هزاران موج خون فشان د��رد و من که شادم معنویت ِ چهرها� به سرخی ِشرم ِقلب ِرفیقانها� پاک است، چه اضطرابی دارم؟ ~ پناهگاه ِ هم بودیم.... باقی بمانیم، رشد کنیم، زندگی را عوضی نگیریم. ~ من هنوز معنویتِ دو قلبِ رفیقانه و مونس ُ آرامبخش را، به بوسههای� که لبه� ُ گونهه� ُ چشمه� ُ دسته� میطلبند� موکول نمیکن� ~ دردها ُ احساسهای� وجود دارد که بیمث� ُ مانند است ُ نشاندادن� نیست، وعده میده� که با من حرف بزنی - چون میدان� چقدر تشنهاَ� - امّا بعد خود را در پیشدرآمده� رها میکن� وَ میگذار� مرور ِ ایّام حرفه� را منتَفی کند. ~ آیا دوستدار� همه� دردها را بشکافیم؟! آیا به این اندازه سُقوط ِ ما راضی هستی؟ ~ ما به اَفروختن، شعلهزدن� تَپیدَن و پَناه بُردن به یکدیگر مُحتاجیم ~ نمیدان� چقدر به این کیفیت عاشقم که تو را در خواب ببینم. ~ رَفیقوا� میپ��ستَم� و دوستوا� میخواهم�. ~ مگر میشو� عاطفه� یک قلب سرکش و بلندخواه را با حسابها� حقارت آمیز سَنجید ~ بگذار باز هم بیشت� در قلب تو بزرگ شوم، بگذار معنویت ِ رفاقت ِ تو بی هیچ تشویشی بیشت� و بیشت� مرا فرا گیرد و همراه ِ حتمی شوق و جهش ِ تمنّای وجود ِ تو باشَد. ~ و من خوب میدان� چقدر سکوت ِ تو را تحمل کردها� که به این دریای ِ حرف رسیدها� ... •{ مرتضیکِیوا� به احمد جزایری}
زیرا هیچچیز� استعداد ِ تحمّل ِ مرا ندارد، زیرا همهک� بیگنا� است و تعهدی ندارد که به صرف دوستی با مَن، علاقه به من، رفاقت با من تلخی این خندهه� و سورت سرمای حرفهای� را تحمل کند! ~ ما خیلی از خوشبَختی دوریم، یادت باشد ~ کدام طرف بروم که لَش ِ خودم رو تحمّل بکنه؟ ... •{ مرتضیکِیوا� به فریدونرهنما} دلم میخواه� بالای ِ بلندترین کوهه� بروم و به فضا، به آسمان و به افق سرکوفت بزنم: که شُما با همه� بررگی، پهناوری و دوری نصف ِ بزرگی و وسعت ِ عشق ِ من نیستید حَقیرها! ~ من تو را نه تنها با تمام ِوجودِ خودم، بلکه با تمامِ شعورم، خاطراتم و تاریخم دوست میدار�. ~ بی تو چه کاری میشو� کرد که خاصیت ِ تو در آن زنده باشد ... •{ مرتضیکِیوا� به احمدشاملو}
بگذار دردِ تو در شعرِ تو بخندد ~ تهران خیلی بداخلاق است، گرما خفقان آو� شده ... •{مرتضیکِیوا� به سیاووش کسرایی}
بی ما چگونهای�! _ تنها و منتظر، همچنان که ما در انگشت ِروزگار ~ همه بیگناهان ِگنهکاریم، همه همدردیم، دوستداشت� را فراموش کردهای� و در خود میلولی� و از خود غافلیم. ~
کتاب نام ها و نظرات دوستان مرتضی کیوان درباره اوست! چه غم انگیز که جوانی همه ی انرژی و زندگی خود را در خدمت یک حزب و یک آرمان گذاشت که به قیمت جانش تمام شد! بخش های از کتاب تکراری بود و قسمتی که شاهرخ مسکوب درباره کیوان اوده هم تکراری بود که در کتاب ‘روزه� در راه� خوانده بودم! چیزی که کتاب به ما می رساند به طور واضح این است که کیوان روی اکثر دوستان خود تاثیری عمیق گذاشته و محبتی فراوان به آنها داشته است!
٢٧ مهر ماه ١٣٣٣ نخستین گروه از افسران حزب توده تیرباران میشون� و موج فزایندۀ دستگیری و کشتار سیاسی در ایران آغاز میشو�. آن واقعه در قالب بخشی از زیباترین سرودهها� آن ساله� نسل به نسل خوانده شد و آن اشعار حکم تاریخ مدوّنی را یافت که رسالت زنده نگه داشتن یک نام را در هیاهوی اتّفاقات به دوش میکشی�: مرتضی کیوان؛ تنها عضو غیرنظامی آن گروه که با پناه دادن به سه تن از افسران حزب دستگیر شد و پس از نوشتن وصیتنام� و تقدیم بوسهها� بیشما� به یارانش به استقبال جوخۀ آتش رفت.
«کتاب مرتضی کیوان» شرح تصویر ناتمام او به همت شاهرخ مسکوب است که با گردهم آوردن یادداشته� و نقدهای ادبی کیوان، نامها� وی به همسرش - پوری سلطانی - و دیگر دوستان، و همچنین سرودهه� و نوشتهها� یارانش به یاد او مجموعها� خواندنی تهیه کرده است تا شاید مکث پرسش برانگیزمان را هنگام خواندن «سالِ بد، سال باد... سال اشک پوری، سال خون مرتضی» پاسخی گوید.
معرفی این کتاب از این حیث که وسوسۀ ترفیع کیوان تا مرز یک قدیس و هراس از نقد وی را داشت خطرناک مینمود� امّا نگارنده به تأسی از کیوان - که خود از بت سازی حذر داشت -، تلاش در ترسیم تصویر صادقانها� از او با تمرکز بر سپهر چندگانۀ حیاتش دارد. لازم به اشاره است تمامی وقایع و نقلقولها� بیارجا� برگرفته از همین کتاب است.
*** بخشی از مرور کتاب «کتاب مرتضی کیوان» که در وبسای� آوانگارد به قلم «رها بینا» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به دو لینک زیر مراجعه فرمایید:
کتاب چیزی بیش از چهلتکها� از کاغذه� و یادها و نامه� نیست و شخصیت کیوان را به میزان زیادی از آن اسطوره� پرداخته� جامعه� روشنفکری چپ دور میکند� که این خیلی خوب است. در کل، کیوان کار مهمی جز رفیق باز� در زندگی کوتاهش نکرده است و خوب این رفیقان از هر فرصتی برای ابراز ارادت به دوست مرحوم استفاده میکنن�.