Rana Heshmati's Reviews > کتاب مرتضی کیوان
کتاب مرتضی کیوان
by
by

دلم میخواه� برای این کتاب یک ریویوی درست و حسابی بنویسم. و ای کاش که بلد بودم.
اسمش به درستی انتخاب شده: «کتاب مرتضی کیوان». و اگر او را میشناسی� که از خواندنش لذت میبری� و حتی اگر نشناسید، با فردی فوقالعاد� آشنا خواهید شد. کسی که انسانیت و عشق و دوستی سرلوحهٔ تمام زندگی و حتی مرگش بوده است.
چند فصل دارد: مقدمهٔ شاهرخ مسکوب، نوشتهها� افراد مختلف درمورد کیوان، شعرهایی که شاعرهای مختلفی در شرح کیوان گفتهاند� چندتایی از نوشتهها� خود مرتضی کیوان، ۸ ناما� به پوری سلطانی، چند نام� دیگر به افراد مختلف، چند بررسی و تحلیلی ادبی او، چند نوشته پراکندهاش� و در آخر... واپسین ناما�.
مرتضی کیوان که بود و چه کرد..؟
«او طور دیگری بود؛ نه از اهمیت و اعتبار یا حرفه� و کارهای بزرگ و از این چیزها بلکه از فرط سادگی، سادگی در دوست داشتن و این دوستی را مثل هوای خوش در دیگران دمیدن.»
و هرچیزی که در این کتاب خواندم گواه همین موضوع بود. که کیوان استعداد عجیبی در دوستی، کمک به دیگران و صادقانه زیستن داشت. که همانگونها� بود که آن را درست میدانس� و هیچ چیزی، حتی حکم اعدامش او را منصرف نمیکر�... مثل چیزی که روی لیوانی در زندان حک کرده بود و به دست نجف دریابندری افتاده بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست / رازدار خلق اگر باشی همیشه زندها�.
او به نحوی عشق و دوستیا� را در دل همهٔ کسانی که میشناختند� جا کرده بود، که حتی امروز پس از ۷۰ سال، نامش به نیکی زنده است.
کتابخوا� بود و کتابدوس�. عاشق نوشتن برای دوستانش و دیگران، با خودنویسی با جوهر سبز و کاغذهای کوچک و دستخط� خوش.
در مهر ۱۳۳۳ به همراه سران حزب توده تیرباران شد.
در ادامه قسمتی از مقدمه مسکوب را خواندنش خالی از لطف نیست را کپی میکن�:
«البته در آن نخستین سالها� آزادی پس از استبداد رضاشاهی، جوانهای� بدون هیچ تجربهٔ اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمیپیوستند� بشردوستی و میهنپرست� و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده میراند� نه دانش یا تجربهٔ سیاسی! اختناق را پس از اختناق -رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را میدیدی� و سرود مستانهٔ قدرتمندان را میشنیدیم� در فقر و جهل و ظلم غوطه میخوردی� و میخواستی� این بساط بیدا� را هرچه زودتر واژگون کنیم. ما برای این تودها� شده بودیم و خودمان را به آب و آتش میزدی�. نمیدانستی� و در آن ساله� بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علتهای� فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضتها� چپ را، در چنبرهٔ استالینیسم نمیدانستن� و عاقبت آن را نمیدیدن�. سالها� بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی میگفتن�: کیوان (یا کشتگان و رفتگان دیگر) گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره... و این را طوری میگفتن� که گویی فدای سادهلوح� خود شدند. درحقیقت شکست یکی از بزرگترین و دردناکتری� تجربهها� اجتماعی-فرهنگی صدسال اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود سادهلوح� بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.
در وطنی بیپنا� و اجتماعی دشمنخو� حزب پناهگاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشتگرم� او به گفتهٔ مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود میرفتیم� در افق بیکرانه� پندارهایمان، همهٔ راهها� جهان در چشماندا� ما گشوده مینمو� و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمیگذش�. تا روزی که دیدم � من از خود میگوی� نه از مرتضی که نیست یا هیچک� دیگر � تا روزی که دیدم «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها/گشت بیسو� و سمر».(صفحه ۳۲ همین کتاب)
اسمش به درستی انتخاب شده: «کتاب مرتضی کیوان». و اگر او را میشناسی� که از خواندنش لذت میبری� و حتی اگر نشناسید، با فردی فوقالعاد� آشنا خواهید شد. کسی که انسانیت و عشق و دوستی سرلوحهٔ تمام زندگی و حتی مرگش بوده است.
چند فصل دارد: مقدمهٔ شاهرخ مسکوب، نوشتهها� افراد مختلف درمورد کیوان، شعرهایی که شاعرهای مختلفی در شرح کیوان گفتهاند� چندتایی از نوشتهها� خود مرتضی کیوان، ۸ ناما� به پوری سلطانی، چند نام� دیگر به افراد مختلف، چند بررسی و تحلیلی ادبی او، چند نوشته پراکندهاش� و در آخر... واپسین ناما�.
مرتضی کیوان که بود و چه کرد..؟
«او طور دیگری بود؛ نه از اهمیت و اعتبار یا حرفه� و کارهای بزرگ و از این چیزها بلکه از فرط سادگی، سادگی در دوست داشتن و این دوستی را مثل هوای خوش در دیگران دمیدن.»
و هرچیزی که در این کتاب خواندم گواه همین موضوع بود. که کیوان استعداد عجیبی در دوستی، کمک به دیگران و صادقانه زیستن داشت. که همانگونها� بود که آن را درست میدانس� و هیچ چیزی، حتی حکم اعدامش او را منصرف نمیکر�... مثل چیزی که روی لیوانی در زندان حک کرده بود و به دست نجف دریابندری افتاده بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست / رازدار خلق اگر باشی همیشه زندها�.
او به نحوی عشق و دوستیا� را در دل همهٔ کسانی که میشناختند� جا کرده بود، که حتی امروز پس از ۷۰ سال، نامش به نیکی زنده است.
کتابخوا� بود و کتابدوس�. عاشق نوشتن برای دوستانش و دیگران، با خودنویسی با جوهر سبز و کاغذهای کوچک و دستخط� خوش.
در مهر ۱۳۳۳ به همراه سران حزب توده تیرباران شد.
در ادامه قسمتی از مقدمه مسکوب را خواندنش خالی از لطف نیست را کپی میکن�:
«البته در آن نخستین سالها� آزادی پس از استبداد رضاشاهی، جوانهای� بدون هیچ تجربهٔ اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمیپیوستند� بشردوستی و میهنپرست� و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده میراند� نه دانش یا تجربهٔ سیاسی! اختناق را پس از اختناق -رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را میدیدی� و سرود مستانهٔ قدرتمندان را میشنیدیم� در فقر و جهل و ظلم غوطه میخوردی� و میخواستی� این بساط بیدا� را هرچه زودتر واژگون کنیم. ما برای این تودها� شده بودیم و خودمان را به آب و آتش میزدی�. نمیدانستی� و در آن ساله� بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علتهای� فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضتها� چپ را، در چنبرهٔ استالینیسم نمیدانستن� و عاقبت آن را نمیدیدن�. سالها� بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی میگفتن�: کیوان (یا کشتگان و رفتگان دیگر) گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره... و این را طوری میگفتن� که گویی فدای سادهلوح� خود شدند. درحقیقت شکست یکی از بزرگترین و دردناکتری� تجربهها� اجتماعی-فرهنگی صدسال اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود سادهلوح� بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.
در وطنی بیپنا� و اجتماعی دشمنخو� حزب پناهگاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشتگرم� او به گفتهٔ مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود میرفتیم� در افق بیکرانه� پندارهایمان، همهٔ راهها� جهان در چشماندا� ما گشوده مینمو� و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمیگذش�. تا روزی که دیدم � من از خود میگوی� نه از مرتضی که نیست یا هیچک� دیگر � تا روزی که دیدم «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها/گشت بیسو� و سمر».(صفحه ۳۲ همین کتاب)
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
کتاب مرتضی کیوان.
Sign In »