محمدعلی بهمنی، متولد ۱۳۲۱ در شهر دزفول. او بدون شک یکی از مهمتری� و جدیتری� غزلسرایا� جریان موسوم به «غزل مدرن» است. نگاه انسانی و زبان ساده و تغزل بکر او، موجب شده است تا شعری بسراید که عوام آن را با لذت بخوانند و در عین حال خواص هم بپسندند. شعر او دیرتر از زمانی که شایستها� بود مورد توجه و استقبال قرار گرفت، اما او توانست با حضور پیگیر خود در عرصه غزل، نام خود را به عنوان یک شاعر خلاق به اثبات برساند.
از او تا کنون مجموعهها� متعددی به چاپ رسیده است که در این میان میتوا� نام برد از «گاهی دلم برای خودم تنگ میشو� (۱۳۶۹)»، «شاعر شنیدنی است (۱۳۷۷)» و «نیستان (۱۳۷۹)». بهمنی درسال ۱۳۷۸ به عنوان غزلسرا� برگزیده، جایزه تندیس مهر را از آن خود ساخته است.
Sometimes I miss myself, M.A. Bahmany تاریخ نخستین خوانش: بیست و پنجم ماه سپتامبر سال 1991 میلادی عنوان: گاهی دلم برای خودم تنگ میشود - مجموعه شعر؛ شاعر: محمدعلی بهمنی؛ تهران، نشر آرا، 1369، در 176 ص، موضوع: شعر فارسی معاصر، قرن 20 م عنوان: گاهی دلم برای خودم تنگ میشود؛ شاعر: محمدعلی بهمنی؛ تهران، دارینوش، چاپ دوم 1377، در 176 ص،؛ شابک: 9645563178؛ موضوع: شعر فارسی معاصر، قرن 20 م در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست؛ خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را؛ برای این همه ناباور خیال پرست؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابی؛ چگونه رقص کند ماهی زلال پرست رسیده ها چه غریب و نچیده میافتند؛ به پای هرزه علفهای باغ کال پرست رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست؛ کمال دار برای من کمال پرست هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست؛ به چشم تنگی نامردم زوال پرست محمدعلی بهمنی گزینش: ا. شربیانی
شب های جادویی و رویایی پاییز 84 در شهر کوچک بیرجند. شهری که انگار فقط به خاطر من آنجا در کنج دنج کشور بر پا شده. شب شعرهای انجمن شهر که فضای پیرمردی خسته کنندها� داشت و با این حال چون جای دیگری نبود میرفتی� شعرهای مان را همانج� میخواندی�. و رفاقت با حجت خسروی و محمدرضا دستجردی تنها جوانها� جمع. و امانت گرفتن این کتاب خاطره انگیز از حجت. و هر شب تا دیروقت در پاتوق با حجت حرف زدن و درددل کردن و نیمه شب موقع خداحافظی در آن کوچه وقتی از دو طرف دور میشدی� حجت فریاد میز� اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است بعد من از این طرف فریاد میکشید� دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است دوباره او... اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست و من... من از تو مینویس� و این کیمیا کم است و همین طور فریاد زدن بیت های بعدی و دور شدن تا جایی که دیگر صدای هم را درست نمیشنیدیم
آنچه من در این مجموعه دیدم این بود که بهمنی مضامین زیادی در دست داشته اما نتونسته در غزل اونها رو جفت و جور کنه. افزون بر این بسی اشعار هست که تنها یک یا دو بیت با مضمون برجسته درش می توان یافت ولی باقی ابیات چنگی به دل نمی زنند - و به عبارت بهتر بسیار متکلف می شن - متکلف نه به معنای پیچیده بلکه به معنای ماسمالی. بهمنی نتوانسته آن جرقه های نبوغ آمیز را در ساختار و عبارات و مضامین شایسته به قالب غزل درآورد
برای من کتاب معمولی شروع شد بعد به سرعت اوج گرفت و بعد قسمت اعظم کتاب در یک وضع زیر متوسطی به مسیرش ادامه داد. خیلی جاها بود که حس بازی با الفاظ عاشقانه بهم دست می داد. اینکه کلمات صرفا با حالتی آهنگین در کنار همند و هر چه بیشتر می خوانی کمتر مفهوم پرداخته ای در پسش می یابی
در نهایت اینکه به نظرم حق بود از این مجموعه گزیده ای را چاپ کند آن هم با بازبینی های بیشتر
آنهایی که من خوب یافتمشان "زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد"، "او سرسپرده می خواست، من دل سپرده بودم"، "این چهره ی بی نقاب یعنی من" ( خوب از نظر مضمون )، "امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه"، "تو آن شعری که من جایی نمی خوانم"، "مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تو" و "آمده ام با عطش سال ها" بودند
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت � چرا امشب ؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
"غزل" عروسِ شعرهاست . همانطور که نستعلیق در خوشنویسی . جناب بهمنی عزیز غزلیات زیبایی به شیوه و زبان خاص خود دارند . ساده و ملموس که بیتهایی بسیار ناب در هر کدام می توان پیدا کرد . " در این زمانه یِ بی های و هویِ لال پرست خوشا به حالِ کلاغانِ قیل وقال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه هایِ خود را برایِ این همه ناباورِ خیال پرست؟"
" تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست"
" تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من ، عالمی نیست"
" تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی وبی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم"
" تورا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری"
" دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب"
" پرنقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره ، حوصله ها را"
" من که هر آنچه داشتم اولِ ره گذاشتم حال برای چون تویی، اگر که لایقم بگو"
" خوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام؟ حرف بزن ، ابرِ مرا باز کن دیرزمانی ست که بارانی ام"
و در پایان:
" اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن ، مرا کم است"
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟ اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
وقتی حصار غربت من تنگ می شود هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن گاهی دلم برای خودم تنگ می شود گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود هر چند می شکیبم بر عشق باز هم گاهی دلم اسیر دل سنگ می شود گر یک نظر به روی شما کرد یار ما دنیای عشق با تو هماهنگ می شود "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" یا لحظه به نای غمش چنگ می شود گاهی زمین به تمام فراخی اش در پیش کلبه کوچک ما،تنگ می شود گاهی لطافت سحری ام به وقت ذکر با باده سحری اش جنگ می شود گاهی به محتسب برسد عقل و دین من گاهی ز مستی ام همه جان سنگ می شود گاهی فغان نمی رسد به هر کسی گاهی دلم به نای نی اش رنگ می شود گر شعر گفتم به هوای رخ عزیز این شعر هم به هوایش ننگ می شود ...
__________________
لبت نه گوید و پیداست میگوی� دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآی� آیا از زبانی اینهمه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری
________________
نشستهان� ملخها� شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا میجون� سبزترین�
برای پرزد� از تو خوشا مرام عقابان
کبوتران� چرا باید از تو دانه بچینم؟ _________________
وقتی حصار غربت من تنگ می شود ** هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن" ** گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی ** گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود هر چند می شکیبم بر عشق باز هم ** گاهی دلم اسیر دل سنگ می شود گر یک نظر به روی شما کرد یار ما ** دنیای عشق با تو هماهنگ می شود "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" ** یا لحظه به نای غمش چنگ می شود گاهی زمین به تمام فراخی اش ** در پیش کلبه کوچک ما،تنگ می شود گاهی لطافت سحری ام به وقت ذکر ** با باده سحری اش جنگ می شود گاهی به محتسب برسد عقل و دین من ** گاهی ز مستی ام همه جان سنگ می شود گاهی فغان نمی رسد به هر کسی ** گاهی دلم به نای نی اش رنگ می شود گر شعر گفتم به هوای رخ عزیز ** این شعر هم به هوایش ننگ می شود ...
دوست داشتم اشعارشو خیلی به دلم نشست.ولی به خاطر اسم کتاب انتظار داشتم مخاطب شعرها خود فرد باشه نه معشقوش شاید من برداشت کردم از اسمش نمیدونم.فقط برای همین یه امتیاز کم کردم یه دلیل دیگه ام هم این بود که اشتباه تایپی داشت