ما اعتراف میکنی� که از ما بازیگران بهتری هستند؛ بازیگرانی که صحنهشا� خیابان است و مخاطبشان جمع اجتماع. بازیگرانی که میگوین� و میگوین� و میگویند� از باطل و حق، و از واقع و مجاز، و این میانه اگر خوب بنگری، فقط اجساد واقعی است. ما چطور بازی کنیم با دستِ اینهمه خالی، با دهانِ اینهمه در بند، سرابی این چنین فریب، راستهائ� اینهمه دروغ؟ ما چطور روی این صحنه� عاریه� کوچک، با تفنگها� چوبی اندک، کشتاری بزرگ راه بیندازیم، که در آن خون از آب جاری روانتر است و از خاکی که بر آن ریخته بیارجتر� ما کارگران نمایشیم، نشسته در ردیف اول تهمت؛ از تیره� آن مرغ دانهبر� که در عروسی و عزاش هر دو سر میبُرن�. ما تصویر کوچک این دنیائیم، اگر حقیر، اگر شکسته، ما تصویر زمانه� خود هستیم. ما اعتراف میکنی� که از ما بازیگران بهتری هستند؛ با چشمبند� و شعبده، با اشک و آه و سوز، با مژده و فریب، با تفنگهای واقعی بسیار! آنان به نام شما، - به نام نامی مردم - آراء شما را غربال میکنند� شما تحسینشان میکنید� و مرعوبشان هستید. سنگ آسیای آنان، از خون شما میگردد� و نمایشنامهشا� را بارها خواندهاید� با نام جعلیِ تاریخ!
Memoirs of the Actor in a Supporting Role, Bahram Beyzai عنوان: خاطرات هنرپیشه� نقش دوم : نمایشنامه؛ نویسنده: بهرام بیضائی؛ تهران، دماوند، 1362؛ در 99 ص؛ موضوع: نمایشنامه های نویسندگان ایرانی - قرن 20 م دو مرد روستایی - موهبت و ذوالفقار - در واپسین ماهها� حکومت پهلوی به امید یافتن کار به شهر میرون�. کاری که این دو سرانجام پیدا میکنن� بدلپوش� برای شرکت در تظاهرات در طرفداری از رژیم شاه است
من قبل از آغاز خوانش هیچ ایدها� درباره� محتویات کتاب نداشتم و چقدر جالب که این کتاب رو باید توی این روزها میخوند�! درد همین روزهاست که تو تاریخ تکرار شده!
"من کنار کشیدم تا وسط باشم. من یه دفعه هم که شده نقشی رو بازی میکنم که کسی ازم نخواسته. من در بهترین نقش زندگیم هستم؛ در نقش خودم!" نمایشنامه بی نظیری بود. با ظرافتی که از یک روایت شاید به ظاهر تکراری، یک جدال جدی و همیشگی رو به نمایش میگذاره. بهترین بخش این نمایشنامه برای من اونجاییه که راه نجات از همه جدالهای به ظاهر حق طلبانه و حمایتگر رو در این پیدا میکنه که هرکسی در نقش خودش غرق بشه، یک کارگر واقعی، یک مادر واقعی، یک معلم واقعی و یا یک عاشق واقعی
بيضايي را نمي شناسم ! منظورم اين است كه تا به حال نديده ام اش ! با او حال احوالي نكرده ام و از مشكلات روزمره جامعه ي پر درد مثل همه ي مردم حرف نزده ام ...، اما آشناست ! چنان كه خوب به تو رسالت نوشتن را مي شناساند ... چه در عاشقانه اش كه بسيار رومانتيك تر از عشق هاي معلوم و مرسوم در كتاب هاست .. چه در عرفان و اعتراضش .. باز هم پايان داستانش مو به تنم راست شد ... باز هم نوشته اي خواندم كه تا اخر داستان مرا برد ! نويسنده بايد براي نوشتن دغدغه داشته باشد ... او را نمي شناسم ! يعني حضور فيزيكي اش را جسمش را اخلاق خانوادگي ، عشقي ، اعتراضي ... هيچ كدام را ! شايد اصلا هم خوب نباشد و مطلوب ... اما آنچه كه خود را باري در نقش افرا ، باري شيخ شرزين ، باري سنمار و باري هنر پيشه ي نقش اول و ... نشان ميدهد را بسيار دوست دارم ... ره آوردي دل نشين است اين كتاب .. گوارايتان:)
بیضایی در زمینه ی ادبیات نمایشی ما اثر گذارترین قلم در پنج دهه ی اخیر بوده است. بیضایی سنت نمایشی ما را هم خوب می شناسد. خواندن بیضایی را، بهررو توصیه می کنم.
باز هم بیضایی اخر داستان را همان اول گفته بود و فرآیند چگونگی به آنج� رسیدن بود که تو را همراه خودش میکر�. قصها� که احتمالا در تمام کشورهایی که ادای دموکراسی درمیآورن� رخ میده�. قصها� که من را بیشتر یاد «لباس شخصیهای� این ساله� انداخت. زمان نگارش این نمایشنامه هنوز جمهوری اسلامی دچار پدیده� لباسشخص� نشده بود. اما بیضایی تیزبین... نمایشنامه در میانه� سالها� دهه� ۵۰ میگذر�. پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و بیکلا� ماندن سر بعضی کشاورزها و زمینها� خشک و مهاجرت به شهرها و حلبیآباده� پی کار و پول. ذوالفقار و موهبت دو کشاورز ساده بودند که به جز کشاورزی هیچ مهارتی بلد نبودند و در تهران به جایی نرسیده بودند تا اینک� وارد یک بازی میشون�. سیاهی لشکر شدن. کارشان این میشو� که بروند و در نقش گروهها� مختلف جامعه در حمایت از شاه و حکومت تظاهرات کردن. کار آنه� خراب کردن کار معترضان است. باید نقش بازی کنند. و همین تعلیق نمایشنامه� بیضایی است. و همین هنر بیضایی در توصیف فرآیندی است که ذوالفقار را از یک کشاورز ساده به یک نیروی ضدآشوب تبدیل میکن� با بارقههای� از عشق که لایه لایه در صفحات نمایشنامه ریخته است... کتابی عجیب دوستداشتن� بود.
داستان، داستان زندگی ماست. داستان داستان جامعه ماست. داستان دروغ هاست. داستان سیاست.
آنان به نام شما -به نام نامی مردم- آراء شما را غربال میکنند شما تحسینشان میکنید و مرعوبشان هستید. سنگ آسیای آنان از خون شما میگردد و نمایشنامه شان را بارها خوانده اید با نام جعلی تاریخ!
بیضایی نابغهایس� بیبدی� و تکرار ناشدنی. در این متن بیضایی به سراغ ایدها� تماما ساده، اما عمیق رفته. شکاف اجتماعی و فرهنگیا� که بین افراد مختلف جامعه وجود دارد و گاهی موجب انحطاط میشو�. بس خواندنیس� و امروز بعد از پنجاه سال -۱۳۵۶ تالیف شده- بهسا� گذشته صدق میکن�.
آنان به نام شما به نام نامی مردم آرا شما را غربال می کنند، شما تحسینشان می کنید و مرعوبشان هستید سنگ آسیاب آنان از خون شما میگردد ونمایشنامه شان را بارها خوانده اید با نام جعلی تاریخ!
"ما اعتراف میکنی� که از ما بازیگران بهتری هستند؛ بازیگرانی که صحنهشا� خیابان است و مخاطبشان جمع اجتماع. بازیگرانی که میگوین� و میگوین� و میگویند� از باطل و حق، و از واقع و مجاز و این میانه اگر خوب بنگری فقط اجساد واقعی است. ما چطور بازی کنیم با دستِ اینهمه خالی با دهانِ اینهمه در بند سرابی این چنین فریب راستهای� اینهمه دروغ؟ ما چطور روی این صحنهٔعاریه� کوچک با تفنگها� چوبی اندک کشتاری بزرگ راه بیندازیم که در آن خون از آب جاری روانتر است و از خاکی که بر آن ریخته بیارجتر� ما کارگران نمایشیم نشسته در ردیف اول تهمت؛ از تیره� آن مرغ دانهب� که در عروسی و عزاش هر دو سر میبُرن�. ما تصویر کوچک این دنیاییم اگر حقیر، اگر شکسته ما تصویر زمانه� خود هستیم. ما اعتراف میکنی� که از ما بازیگران بهتری هستند؛ با چشمبند� و شعبده با اشک و آه و سوز با مژده و فریب با تفنگها� واقعی بسیار آنان به نام شما - به نام نامی مردم- آراء شما را غربال میکنند� شما تحسینشان میکنی� و مرعوبشان هستید. سنگ آسیای آنان از خون شما میگرد� و نمایشنامهشا� را بارها خواندهاید� با نام جعلی تاریخ!" ۱۸ بهمن ۱۳۶۰
من از پیری بیشتر می ترسم تا مرگ. ** فقط پول هست که راست می گه. *** چقدر دلم می خواست معلم بودم و به دنیا درس عشق می دادم. ** من در بهترین نقش زندگیم هستم، نقش خودم خاطرات هنرپیشه نقش دوم بهرام بیضایی
در یک گروه نمایشنام� خوانی خوندیمش. هر ۷ دقیقه نقشه� عوض میشد. یک دور تماشاگر بودم، یک دور راوی، یکبار مجنون و... عالی بود. نمیدونم داستان باعث شد اینقدر بهم بچسبه یا محیط کمکش کرد. هرچی بود نشست به جونم. بلقیس، موهبت، دوالپا، مشکین خانوم، ذوالفقار.... آخ ذوالفقار
این نمایشنامه در واقع بیان تجربیات تاریخی ماست. تجربیاتی که بارها و بارها در تاریخ معاصر تجربهاشا� کردهای�. یکی از کارهای خوب بیضائی که حسب حال این روزهای ماست.