در برادران جمالزاده� شانزده داستان کوتاه به قلم احمد اخوت میخوانی�. در این داستانها� ماجراهای “من� و “دیگری� و شخصیتها� تاریخی در قالب داستان تکوین مییابن�. این مجموعه بهترین مجموعه داستان جایزه ادبی اصفهان (۱۳۸۲) شد.
احمد اخوت (1330) داستاننویس� داستانشناس� مترجم و منتقد ادبی است. وی دارای مدرک دکترای زبانشناس� و نشانهشناس� است. اخوت از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان بوده� و عضو شورای نویسندگان فصلنامه ادبی و هنری زنده رود است.
احمد اخوت رو از «نقش هایی به یاد» و «تا روشنایی بنویس» میشناسم و علاوه بر این دو کتابی که ازش خوندم و برام بسیار محترم ان، از وقتی اسمش رو بعنوان مترجم روی آثار فاکنر دیدم و چون فاکنر از نویسندگان محبوبمه، ایشون هم در نظرم به آدم محبوبم تبدیل شدن. توی همخوانی کتاب های بد، استثناعا اینبار تصمیم گرفتیم که یک کتاب خوب بخونیم تا حال و هوامون عوض بشه و به پیشنهاد بچه ها قرار شد با «برادران جمالزاده» همنشین آقای اخوت بشیم که تنها اثر داستانی تألیفی ایشونه، به این امید که قلم جذاب ، دلنشین و پربارش طلسم انتخاب کتابهای بد رو بشکنه و با خوندن از یک نویسنده خوب ایرانی با داستان ایرانی آشتی کنیم. کتاب برادران جمالزاده مجموعه ۱۶ داستان کوتاهه که ظاهراً آقای اخوت در اونها به نوعی شکل متفاوتی از داستان نویسی رو تجربه و معرفی کرده که با قالب کلاسیک داستان نویسی متفاوته. یعنی داستان ها اون قالب شروع، میانه، اوج، پایان رو ندارن و از اونجایی که به بیان دیدگاه، خاطره نویسی و روایت تجربه شباهت دارن، به خواننده این احساس رو منتقل می کنن که در حال خوندن جستارهای اخوته ( بویژه اگر قبلا خاطرات کتابی با نقش هایی به یاد رو خونده باشه).
از بین ۱۶ داستان کوتاهی که در کتاب وجود داره و خوندم، میتونم بگم نیمی از اونها رو دوست داشتم و باهاشون ارتباط برقرار کردم، در واقع اینطور بگم که نیمه دوم کتاب رو بیشتر پسندیدم و فکر میکنم قویتر از نیمه اول بود؛ چون هم داستان ها به اونچه از قالب داستان کوتاه انتظار داشتم نزدیک تر بودن و هم انسجام مطالب بیشتری داشتند. با اینکه داستان ها در مجموع و بعنوان یک کتاب کامل، اون چیزی که انتظارش رو داشتیم نبودن و راضی مون نکردن، اما نمیتونم منکر لحظات درخشان و زیبایی که بعضی از داستان ها مثل «اروپا پس از باران» و «دهکده بعدی»برای شخص من ساختن بشم. درنهایت فکر میکنم تجربه خوب و جالبی بود و دیدم که همچنان و در هر قالبی میتونم از نثر پاکیزه، ساده، دلنشین و صمیمی آقای اخوت لذت ببرم. در آخر اینکه امتیاز من به کتاب ۲/۵ هستش ولی چون یه قراری گذاشتیم که مقهور اسم نویسنده نشیم و سختگیرانه امتیاز بدیم ، من ۲ ستاره رو ثبت میکنم.
نمیدون� بگم خوشبختانه یا بگم متاسفانه ، ولی گروه همخوانی کتابهای بد همچنان داره خیلی خوب عمل میکنه🙃
راستییییی، فایل کتاب رو علی با همین دستای لرزان و پینه بسته خودش درست کرده 🥹❤️
تا قبل از خوندن این مجموعه داستان چندان شناخت بخصوصی راجع آقای اخوت نداشتم، تنها اسمش رو گوشه و کنار ها شنیده بودم ولی هیچوقت پیگیر نبودم که چه شخصی بوده و در چه خصوصی کار کرده، تا اینکه قرعه به اسم این کتاب افتاد تا تو همخوانی بخونیمش. از اونجایی که با داستان کوتاه چندان میونه خوبی ندارم، ترسی تو دلم بود که این مجموعه داستان سوهان روح باشه تا تموم بشه، ولی خب در کمال تعجب اینطور نبود، نمیگم داستان های فوق العادها� بودند، نه، ولی چندان هم نمیشه خرده گرفت.
البته جای اشاره داره که به بعضی از این داستان ها نمیشه داستان گفت، در قالب روایت داستان شروع میشه ولی در ادامه به جستاری در خصوص اثری ادبی و یا اظهار نظر بدل میشه که جذاب ترین این مجموعه برای من مربوط به همین موارد بود.
مورد دوم که شاید ملال آور بودن داستان کوتاه رو برای من محو� کرد، نثر کتاب بود. البته فکر نکنید نثری آهنگین و یا گوشنوا� داره، نه بلکه استفاده کلمات درست در عین حال ساده در کنار هم باعث مطلوب شدن خوانش کتاب شده.
البته جا داره یک ایرادی رو به بعضی داستان ها وارد کرد و یکهویی تموم شدنشون هست. در رمان ها و داستان های بلند معمولا این مورد من رو چندان اذیت نمیکنه چرا که روند داستان همیشه اهمیت بیشتری برام داره تا پایان بندی، ولی در داستان کوتاه ناگهانی تمومشد� داستان بنظرم ابدا جالب نیست.
اول از همه این کتاب اسم داستان رو یدک میکش�. در واقع اکثر نوشتهها� این کتاب داستان نیستن و شبهجستار�. نه پیوستگی درستی داره و نه خیلی وقتا به نتیجه درستی میرس�. انگار اخوت نشسته و یه سری از خردهنوشتهها� رو جمع کرده و اونایی رو که ارتباطاتی با هم داره رو کنار هم گذاشته و به اسم داستان کوتاه داده بیرون. حالا من نمیگم خیلی متخصصم و داستان کوتاه زیاد خوندم ولی اکثر این نوشتهه� هیچ جوره داستان کوتاه نیستن. بیشتر همون خردهنوشت� یا خاطرهباز� و شیطنت با یه سری کارکتر واقعی و کتابهاس� که نتیجه هم به غیر یکی دو تا داستان، در کل چیز قابل توجه و جذابی نیست.
فکر کنم قدرتم رو از دست دادم قبلا وقتی از چیزی خوشم نمیاوم� یا بهنظر� بد بود میتونست� ساعته� طومار بنویسم و خیلی محترمانه شلنگ رو بگیرم رو اثر و خالق ولی الان دیگه اینطوری نیست. نمیدون� من محتاطت� شدم و این اجازه رو به خودم نمیدم که مثل قبل بتازم یا این چند ساله انقدر اثر خوب خوندم که دیگه اون بخش هیتر وجودم کمرن� شده. به هر حال چیز خوبی نبود و برخلاف کسایی که نظرشون رو در مورد این کتاب توی گودریدز نوشتن اصلا از کتاب خوشم نیومد و پیشنهاد هم نمیکن�.
گروه همخوان� کتابها� بد همچنان پرقدرت ادامه میدهد�
فکر میکنم تنها اثر داستانی احمد اخوت باشه این کتاب. اول از همه اینکه زبان داستان ها بی نظیره و سرشار از ترکیب ها و تشبیه ها و استعاره های بکر که یه فضای شاعرانه خلق میکنه در هر داستان، که باعث میشه آدم فقط به خاطر خود نثر بخونه بره جلو؛ این زبان شاعرانه یه فضای نوستالژیک خلق میکنه در اکثر داستانها، فضایی که ارجاع میده به یه گذشتۀ خاطره انگیز و رنگارنگ و دوست داشتنی که معمولن در تقابل قرار میگیره با زمان حال که در انزوا و غربت داره میگذره.
دوم از همه اینکه داستان ها محتوای متفاوت دارن؛ میشه عنوان فرا داستان (مِتا فیکشِن) رو برای اشاره به این داستانها استفاده کرد، که یعنی تقریبا همه در مورد مفهوم داستان و نوشتن و زبان و پژوهش هستن، و در لابلای سطور فلسفه بافی های تازه و خلاقانه رو میشه در کنار زندگی نامه و تاریخچه و پژوهش ادبی پیدا کرد؛ یعنی اینکه احمد اخوت تجربه های رادیکال میکنه با مفهوم داستان و مرزهای موجود میان مفهوم داستان و غیر داستان رو حذف میکنه.
سوم از همه اینکه فُرم داستان ها تراش خورده و حساب شده س؛ طوری که انگار هیچ چیز زائدی در کار نیست؛ داستان ها کنش محور نیستن و حرکت خاصی توشون انجام نمیشه، ولی همون تعریف کردن و فقط گفتن در نهایت دل نشینی و اختصار و اثربخشی اجرا شده.
در یکی از داستانها، راوی میگه که دچار مرض ناتوانی در نوشتنه و به محض اینکه یه جمله رو روی صفحه میاره احساس میکنه که جملۀ مسخره ای هست و بنابراین نمیتونه جلو بره؛ حس میکنم که شاید خود احمد اخوت هم دچار این مرض باشه، و چه حیف، چون اگه نبود چند تا بیشتر مجموعه و رمان مثل این می نوشت احتمالا.
"نوشتن از خود یکجو� دست پیش گرفتن در برابر مرگ است و هراس فراموشی، فراموشی و فنا." احمد اخوت رو از یادداشتی که مانا روانبد براش نوشته بود تو وبلاگش میشناس� از "سفر بیبازگش�" قصها� که برای مرگ صادق هدایت نوشته بود و تو یه سناریو دیوانهوا� همه چیز رو به هم ربط داده بود. مدته� پیش تو پردیس کتاب قفسه� پایین کتابها� نثر فارسی رو میگشتم� کتابها� قفسه� پایین هم به نوبه� خودشون جالبند کتابهای� که بهشون کم توجهی شده و هی اومدند پایینت� و تو طبقها� که چشم کمتر متوجه� میشه. کتاب برادران جمالزاد� رو هم اونجا دیدم. کتاب از ۱۶ داستان تشکیل شده، احمد اخوت ذهن فوقالعادها� داره داستانها� جالبند اطلاعاتش زیاده و توانایی ربط دادن چیزهای زیادی به هم رو داره. توی مجموعه داستان آدمها� زیادی رو میبین� که برات آشنا هستند بهرام صادقی، احمد میرعلایی، وینگنشتاین، جمالزاده� ونگوگ� بورخس و حتی هیتلر. و آدمهای� هستند که بهت معرفی میشن�. گاهی داستانه� نقطه� پایان دارند صرف نظر از اینکه داستانه� وقتی حتی به پایان میرسن� هم هنوز تموم نشدند و داستانهای� هستند که صرفا میان و راوی روایت صحنههای� از زندگی آدمه� هستند مثل وقتهای� که توی بیمارستان نشستی و فقط یک روز از زندگی تخت کناریت رو از دریچه نگاهت میبین� و در پایان روز با مرخص شدن اون یا خودت تموم میشه بدون اینکه نتیجهگیر� داشته باشی و شروع و پایان. تل عاشقان رو طور دیگها� دوست داشتم و جمله� ابتدایی� رو: و اگر او دیگر رویای تو را نبیند. چون مهمه آدمه� حتی هرچند سال یکبا� رویای ما رو ببینند.
این سه ستاره که دادم، در واقع سه و نیم در نظر بگیرین. همیشه نثر آقای اخوت عزیز و شیوه� روایتش این قابلیت رو داره که من هنوز شروع نکرده و سوا از محتوا، دو ستاره رو بدم. چرا؟ چون برام خیلی مهمه که از خوندن یه متنی خسته نشم. ( کتابای آقای اخوت جوریا� که من میتونم کل روز ازشون کتاب بخونم ) حالا میگم نثر فکر نکنین یه نوع نثر عجیب و غریب ادبی و از این جور چیزاست، نه، به قول دانیال، کلمات به شدت ساده ولی در عین حال جوری باهم چفت شدن که با خودت میگی چقدر روون داره مینویس�. در حال حاضر دارم نقشهای� به یاد رو هم از این بزرگوار میخون� و اونجا نثر و محتوا باهم داره میاد جلو که به وقتش راجع بهش صحبت می���کن�. درباره� کتاب اینکه: یه سری داستان کوتاه اینجا داریم که بعضیاش، با حالت داستان شروع میشه ولی جلوتر تبدیل میشه به نیمهجستا� که حالا هم شامل مباحث ادبی هست، هم نویسندهه� و مترجما و هم جزء جدایینا��ذی� کتابای آقای اخوت یعنی نوشتهه� و خاطراتی مرتبط با کتابا. نمیدون� این موضوع اسم خاصی داره ( اگه داره حتما بهم بگین) که در قالب داستان و رمان یا هر نوشتها� از کلی شخصیت واقعی استفاده میشه، مثلا تو بعضی داستانای این کتاب، از بورخس، همینگوی، امبرتو اکو، کافکا، بهرام صادقی، محمدعل� جمالزاده و... اسم برده شده و به نظر من حداقل کار جالبیه البته در صورتی که خوب پردازش بشه وگرنه میشه مثل سکها� که سلیمان یافت و دهن مارو سرویس میکنه� فکر میکن� بالاخره بعد چندتا کتاب بد بالاخره یه کتابی که ارزش خوندن داره رو خوندیم با بچهه� و بینهای� مشتاقم که بریم سراغ گلشیری. مرسی از بچهه� که همخوانی کردن و مرسی از علی بابت فایل
این کتاب چهار هفته با من زندگی کرد. درونش یادداشتها� نسبتاً زیادی نوشتها� که باعث میشو� آن را بیشتر هم دوست داشته باشم. بعضی از یادداشته� را برای شما مینویسم� باشد که خود کتاب قسمتی از ماجراهایش را برایتان تعریف کند. این توضیح را بدهم که من داستانه� را به ترتیب نخواندم. عقب و جلو بودن تاریخه� هم به همین خاطر است.
--------
[شنبه ۸/۲۷ «امروز شنبه است. از آن شنبهه� که نمیدانی� آن را چطور آغاز کنیم.» -از داستان آغاز و پایان
دیشب از مشق که آمدیم ساعت ده شده بود. مارال پیانو زد و تا ساعت دو بیدار بودیم. درس هم میخواستی� بخوانیم که نخواندیم. خوابیدیم و پنج ساعت بعد بیدار شدیم و در اوج آلودگی هوا آمدیم دانشگاه. مانده بودم یک کتاب نظری را شروع کنم یا این مجموعه داستان از اخوت را؛ که پریشب از کافه کتاب شاهنامه به قیمت قدیم شکارش کردم. در نهایت گذاشتمش در کیف تا شاید امروز چند صفحها� را بخوانم. قرار بود درس بخوانم که باز هم نخواندم. امروز شنبه است، از آن شنبهه� که نمیخواه� هفتها� را آغاز کنم.]
یادداشت صفحه� آخر داستان «قلب رازگو»: [اواسطش رو اصلا خوشم نیومد و بنظرم خیلی ضعیف بود. ولی آخرش باز خوب شد. واقعا فکر نمیکرد� اینطور تمومش کنه. وای حالا برم بخوابم. فردا باید ۶-۷ بیدار شم و الان نزدیک یکه! ۰۲/۹/۱۴]
یادداشت صفحه� آخر داستان «همین، و نه چیزی دیگر»: [در کل داستان نشانه میکار�. مثلا پراکنده بودن متنهای� که برای ترجمه بهش مید� در مقابله با داستانها� آلن پو. ۰۲/۹/۲ اما نمیدون� با این نشانهه� به کجا میخوا� برسه و چیزی هم پیدا نمیکن�.]
یادداشت صفحه� ۱۱۶ از داستان «کفش سیندرلا»: [در بیمارستان امام رضا. بخش اورژانس. سالنها� آبی کمرنگ. صدای چرخ تخته�. ۰۲/۹/۱۸ من و این پیرمردی که ماسک زده و جلیقه و شلوار کتان کرمی دارد تنها آدمها� ماندگار این سالن هستیم. هرچه خواهش کردم نگهبان اجازه نداد من بروم داخل. گفت داخل بخش شلوغ است. باید مادرت بیرون بیاید تا تو بتوانی بروی داخل. یادم آمد آرسنال با استونویل� بازی دارد و آرتتا محروم است.]
و صفحه� ۱۲۰ همان داستان نوشتها�: [توی سالن بوی گلاب میآی�. الان فهمیدم که این داستان را قبلاً خوانده بودم!]
صفحه� ۱۴۱ از داستان «پرتره� صادقی»: [زنی سرش را وارد اتوبوس کرد و صدا زد «الهام؟... الهام؟...» وقتی جوابی نشنید بیرون رفت و اتوبوس راه افتاد. ۰۲/۹/۱۵ ساعت ۸:۴۵]
--------
منحصربفردتری� ویژگی داستانه� از نظر من دو چیز است: داستانه� پر از نشانهان� و ایده� جستارهای اخوّت را دارند. برایم جالب بود که در داستانهای� ایده� جستار میآور�. بنظرم کار خوبی است که اخوّت پیادها� کرده چون قطعا فرصت نمیکن� تمام جستارها را جستارگونه بنویسد اما نوشتن آنه� در قالب داستان، از این نظر که مسئولیت را گردن شخصیت اصلی میاندازد� دست آدم را بازتر میگذار� و در ضمن ایده� آن جستار هم از بین نمیرو�. در داستان «آثارالباقیه» اخوّت به کتابهای� اشاره کرده بود که باقیماندنشا� تنها به این سبب بوده که در کتاب دیگری از آنه� یاد شده. شاید اخوّت با اینکا� خواسته به نوعی جستارهایش را هم حفظ کند. خیلی از داستانه� درمورد «داستانها� نانوشته» و یا نوشتهشد� اما فراموششد� بود. موضوع اصلی داستانها� «آثارالباقیه»، «چهار پنجره به یک داستان»، و «واژهنامه� بسامدی» همین بود. «آثارالباقیه» جستارترین داستان کتاب است. شخصیت اصلی، عملاً تز پایاننامها� را برای ما نوشته.
داستان «زبان شب»، داستان یک انجمن داستان بود و برای من واقعا بامزه بود. دیالوگه� به شدت واقعی بودند و باعث شد یکی دو جا بلند بخندم.
داستان «کفش سیندرلا» را نویسنده واقعا رها کرد و اگرنه میتوانس� داستان بهتری باشد.
----------
از متن کتاب:
«خوبی نویسندگی در این است که انسان به بعضی آرزوهایش میتوان� برسد.» ۳۷
«دوست دارم در قارها� بیگانه ببینمت. چه در آنجا سرانجام در میان دیگران تنها خواهمت دید و تو در میان هزاران دیگری مرا میبین� و سرانجام به سوی هم خواهیم شتافت.» ۸۶
«هرکه جایی حضور دارد وقتی میرود� از خود نشانههای� به جا میگذارد� چیزهایی که بر جای خالی او دلالت میکن�. از کیوان هم مقداری ته سیگار، دو روزنامه و یک کتاب باقی ماند.» ۱۲۸
«حتی آن لحظه هم که به اندازه� یک نگاه چشم انسان به کسی میافت� این مراحل را پشت سر میگذار�: ۱. الف به ب نگاه میکن�. ۲. الف میبین� که ب به او نگاه کرد. ۳. ب میفهم� که الف به او نگاه کرده است، حتی به یک نگاه و از زیر چشم [همهچی� مانند فیلمها� سیاه و سفید دهه� چهل است، فیلمها� پلیسی آخر شب].» ۱۴۳
این مجموعه ادای احترامیس� به ادبیات، داستان و تخیل. انگار مجموعها� از تجربهها� خیالبافانه� اخوت است که در طول عمر جمع کرده و حالا همه را با جزئیات مکتوب کرده. خواندنش لذتی قدیمی و اندوهناک داشت.
فکر نمی کردم دکتر اخوت چنین قلم زیبایی در داستان پردازی داشته باشد از ایشان پیشتر ترجمه و جستار خوانده بودم، نه داستان اما با خواندن برادران جمالزاده احساس کردم با یک بورخس ایرانی روبه رو هستم هر چند همه داستان ها یک دست نبود و همان داستان برادران جمالزاده از همه بهتر بود اما در مجموع کتاب را خواندنیو گیرا یافتم
کتاب خوبی از نویسنده� سرشناس و متفاوت. با برخی از داستانه� اصلا ارتباط برقرار نکردم و در واقع هیچ از آنها سردرنیاوردم ولی برخی از داستانها� بسیار درخشان است. داستان درباره جیمز موریه و هیتلر خیلی خواندنی بود. اینکه نویسنده در نقشها� متفاوت بود خیلی قالب و شیوه روایی جذابی بود.