با چشم های زرد پاییز در ایوان خانه نشسته بود و من به پرندگانی پیر فکر می کردم که دیگر هیچ کوچی از مرگ دورشان نخواهد کرد به این که تنها چند پله ایم در فاصله ی دو پا گرد و نبض دست هایم تیک تاک بمبی ست که زمان انفجارش را پنهان کرده اند ... پاییز در ایوان خانه نشسته است و من به دست های خاک فکر می کنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندم زاری از لای انگشت هایش بیرون می زند
از همين ديروز بود كه هرچه آتش ديوانه شد ديگر آب، جوش نيامد. پرتقال� خورشيدهاي بيشمار� شدند كه صبح بر شاخه رسيدند و ماهياني كه در آسمان شنا ميكردن� از دهانه� غاري كه ما به آن ماه ميگويي� ميآمدن� و ميرفتن� انگار كسي قانونها� جهان را عوض كرده بود. من ترسيدم و رازِ دوست داشتنت را مثل جنازها� كه هنوز گرم است در خاك باغچه پنهان كردم به دنبال تو بر درها دَر زدم دريا باز كرد اسبه� چنان ميدويدن� كه يالِ موج و موجِ يال شعر را به هم ميز� برگشتم و نقطها� بيشتر برابرم نبود آنقدر دور شده� بودم كه زمين نقطها� بيشتر نبود فكر كن در واگني باشي كه از قطار جدا ميشو� و پايي را كه از ايستگاه برداشتها� بر خاكِ رُسِ كوير بگذاري چه كلماتي داشت اگر با دهانِ كفشهاي� شعر ميگفت�! من اما بيشتر نگران عمر بودم تا نگران آب و نميدانست� عمر، بدون آب از گلويم پايين نميرو�
***
ميترس� ميترس� از اين خواب كه هر لحظه مرا دورتر ميبر� و هرچه بيشتر شانههاي� را تكان ميده� بيشتر خواب ساعتي را ميبين� كه در گورستان زنگ ميزن�
با این مجموعه نتونستم خیلی ارتباط برقرار کنم. حال و هوای رنگها� رفته� دنیا رو بیشتر دوست داشتم و به نظرم قویت� بود. هرچند از شعرهای بدون نام، بر سیمها� برق، مه در اتاق، دود فقط نامها� مختلفی دارد، مرخصی، آنسو� بادها، بیدار میشود� طرح 4 و طرح 5 رو دوست داشتم.
در من صدای تبر میآی� در من فریادهای درختیس� خسته از میوهها� تکراری
و زندگی آنقد� کوچک شد تا در چالها� که بارها از آن پریده بودیم افتادیم
من ترسیدم و راز دوست داشتنت را مثل جنازها� که هنوز گرم است در خاک باغچه پنهان کردم
و تو را چون میدانی از مینها� خنثینشد� بغل میکن�
و سوختن در آتشی که تو برپا میکن� لذتیس� چون روشن� کردن سیگار با خورشید
جادهه� به جایی نمیرون� وگرنه مسافران به خانههایشا� بازنمیگشتن�
و نبض دستهای� تیک تاک بمبیس� که زمان انفجارش را پنهان کردهان�
تفنگی را که بر سینه� این کودک گذاشتها� به دستهای� میده� تا بازی کند
عنوان: سطرها در تاریکی جا عوض میکنند - مجموعه شعر؛ شاعر: گروس عبدالملکیان؛ مشخصات نشر: تهران، مروارید، 1387، در 85 ص، شابک: 9789641910176؛ موضوع: شعر فارسی قرن 14 خورشیدی، قرن 21 م با چشمهای زرد پاییز در ایوان خانه نشسته بود و من به پرندگانی پیر فکر میکردم که دیگر هیچ کوچی از مرگ دورشان نخواهد کرد به این که تنها چند پله ایم در فاصله ی دو پاگرد و نبض دست هایم تیک تاک بمبی ست که زمان انفجارش را پنهان کرده اند ... پاییز در ایوان خانه نشسته است و من به دست های خاک فکر میکنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندمزاری از لای انگشتهایش بیرون میزند
سطرها در تاریکی جا عوض می کنند (مجموعه شعر)/ گروس عبدالمکلیان/ انتشارات مروارید/ چاپ نهم/ 85 صفحه/ تاریخ اتمام کتاب: سه شنبه 11 مهر 1396 مثل کتاب شعرهای قبلی اش که خواندم بود و توضیح بیشتری برای گفتن ندارم. سه چهار شعر از کتاب را خیلی بیشتر دوست داشتم و با نصف شعرها ارتباطی برقرار نکردم اما در کل ارزش خواندن یک بار را داشت.
صدای قلب نیست صدای پای توست که شب ها در سینه ام می دوی ---- انگار کسی قانون های جهان را عوض کرده بود من ترسیدم و راز دوست داشتنت را مثل جنازه ای که هنوز گرم است در خاک باغچه پنهان کردم. ---- این گونه است که تنها می شوم و تو را چون میدانی از مین های خنثی نشده بغل می کنم. --- از تمام آب های جهان قطره ای بر گونه ی تو ---- یک لحظه خواستم. چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو برد خواستم تو را ---- دود، فقط نام های مختلفی دارد وگرنه سیگار من و خانه های خرمشهر هر دو به آسمان رفتند ---- و قاصدک ها آنقدر در کنج دیوار ماندند که خبر هایشان از خاطر رفت؟ ---- آیند در گذشته جا مانده است ---- و من به دست های خاک فکر می کنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندم زاری از لای انگشت هایش بیرون می زند ---- و دستی دیگر تفنگ های ما را پر کرده بود دستی که تفنگ های آن ها را هم... ---- باید از درخت ها باشی که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای و از رودها که ماهیان آبی و قرمز در صدایت شنا می کنند ---- پیراهنت در باد تکان می خورد این تنها پرچمی ست که دوستش دارم
مثل همیشه شاهکار یه تیکه هایی از شعر های گروس عبد الملکیان هست که بشدت معروف شدن مثل "برف تکه های خودکشی یک ابر است" یا "مگر چند بار بدنیا آمده ایم که این همه میمیریم؟" و به نظرم بهتره بدونیم شاعرشون کیه🥲
کتاب، مجموعه شعرهای نوی گروس عبدالملکیان است. اولین چیزی که در این کتاب توجهم را جلب کرد، شعرهای نسبتن بلند آن بود که نمی توانستم بین اول و آخر آن ارتباط برقرار کنم. انگار که شعر با موضوعی شروع شده باشد و موضوعی دیگر تمام. تک تک بخش های شعر قشنگ اند و کلمه ها و توصیف ها و حرف ها برای من قابل درک اما وقتی می خواهم به هم مربوطشان کنم... کار تا جایی پیش رفت که گاهی شعر را رها می کردم و به عنوانش نگاه می کردم تا شاید ارتباط را در عنوان بیابم (و البته که یکی از ویژگی های شعر معاصر این است که «عنوان» هم در آن، جزئی از خود شعر است) اما باز هم در خیلی از موارد نمی یافتم. شاید اگر صبر بیش تری به خرج می دادم پیدا می شد، نمی دانم. با این وصف، باید بگویم بهترین شعرهای این کتاب برای من، کوتاه ترین شان بودند. مثل «سه شعر کوتاه» (صص 50 تا 52) و بخش هایی از شعرهای بلند. مثل بخش هایی از «بر سیم های برق» (ص 35) برای آشنایی آن هایی که کتاب را نخوانده اند با زبان ساده و روان عبدالملکیان: -بدون نام- صدای قلب نیست/ صدای پای توست/ که شب ها در سینه ام می دوی/ کافی ست کمی خسته شوی/ کافی ست بایستی- ص 13
زبان ساده و گیراش خوبه. از جمله افرادی هست که میتونه باهات ارتباط برقرار کنه. اما اگر از نظر هنر برای مخاطب بخوایم در نظر بگیریم من امتیاز بالایی بهش نمیدم در حالی که طرفدار شعرهاشم. تعداد شعرهای خوبش خیلی خیلی زیاد نیست اما بسیار با ارزشان�.