كان أبي مُغنيا، لاعب كرة قدم، مدرس جودو، مظليا، جاسوسًا ، قساً في كنيسة عنصرية أمريكية و مستشارا شخصيا للجنرال ديغول حتى سنة ١٩٥٨. قال لي ذات يوم إن الجنرال قد خانه . و هكذا أصبح أعز أصدقائه عدوه اللدود . و صرح لي عندئذ بأنه عازم على قتل ديغول، و طلب مساعدتي . لم أكن أملك خيار . فقد كان ذلك أمراً. كنت فخورًا ، و خائفا في الوقت نفسه . . . ففي الثالثة عشر يكون المسدس ثقيلا بشكل عجيب . في هذا الجو الغريب ، حيث للعنف اسم واحذ ( الأب ) كبر الروائي ( سورج شولاندون ) و شب في طوق رعب أبوي ، تتحول فيه خطوط الحقيقة إلى ظلال ، و ظلال الأكاذيب إلى حقائق . كيف يكبر المرء و يصبح بالغا و ينجب طفلا بعد كل هذا الرعب ؟ و أي عبء يمكن أن يتحمله الإنسان عندما يكتشف و هو في الخمسين أن من سلبه تفاحة حياتِه لم يكن شخصا آخر غير أبيه ؟
Manuale di tortura e sevizie familiari. Manuale per imparare cose da non fare mai. Tutto quello che non avrei mai voluto sapere su un padre e un figlio (e non ho mai osato chiedere). La moglie viene per lo più chiamata “vecchia�. Quando non direttamente “troia� (per esempio, quell’unica volta che esce con un’amica). “Stronza� e “stronzetto� vanno bene per entrambi, moglie e figlio. Se però, lui, l’uomo, il marito padre e padrone, è in fase semiumana, può anche chiamarla “povera donna�. Ma mai per nome.
Lui, André, l’uomo marito padre padrone, non lavora, non guadagna, non fa una mazza da mane a sera a parte rompere terribilmente i maroni di moglie e figlio. Triturarglieli fino alla polvere. Costruisce legioni di dolore per lui e per lei, per il figlio e per la moglie. È un aguzzino. Un mitomane. Uno psicotico. Uno da rinchiudere e buttare via la chiave. L’appendice che gli pende tra le gambe è lo scettro del suo potere. Solo in quanto maschio può permettersi di essere così nullafacente e scansafatiche, al contempo despota e padrone. E lei, la moglie e madre, tace, abbozza, incassa, cerca di smussare. Ma, sostanzialmente lascia fare. Rassegnata. Complice. O forse, solo poco intelligente. Non si contraddice il capo, il padrone, il signore, il re.
Davanti alla violenza fisica del padre, il piccolo Émile può solo raggomitolarsi per terra a proteggersi come un feto che rifiuta di nascere. Émile disegna, e disegna: disegna il mondo come lo vorrebbe. E lo vorrebbe ben diverso da quello che è. Cerca un altro mondo. Lo cerca anche nei libri: inesorabile arriva la punizione paterna che lo priva della lampadina e perciò gli impedisce di leggere. Da grande diventerà restauratore di quadri. Riparatore di bellezza. Pittore di quadri malati. Riuscirà a crescere, il piccolo Émile crescerà, si sposerà, avrà un figlio. E questo padre a quel figlio vorrà bene profondo. Non ripeterà gli errori dell’altro padre, il suo. Imparerà la professione del padre. Quella che suo padre invece non ha mai imparato. In nome della quale ha fatto solo orrori. Ha causato legioni di dolore.
Émile cresce, diventa adulto, racconta questa storia, lo fa in modo magnifico, senza enfasi, senza esagerazioni, con semplicità, e precisione, giocando sulle chiavi tra ironico e comico: le sue vicende di bambino, a volte rimandano perfino a Gianburrasca, o Pinocchio, o Tom Sawyer e Huck Finn� Émile cresce, diventa adulto, non si sa come impara a essere uomo, a essere padre, a non nutrire rabbia. Non si sa come. Libro commovente, doloroso, straziante, sconvolgente. Libro molto bello. E anch’io, come il mio amico Holden, dico: Mi fanno impazzire i libri che quando hai finito di leggerli vorresti che l’autore fosse tuo amico, per telefonargli ogni volta che ti va.
جذاب و خواندنی. فوق العاده بود یک فیلم هم از این کتاب اقتباس شده است که البته در وضعیت پست پروداکشن است و احتمالا تا آخر امسال اکران شود. امیدوارم اقتباس خوبی از آب در بیاید. Profession du père (2020)
زندان برای یک شورشی، یعنی سه تا دیوار بیشتر. ص 45 کتاب تا وقتی مسئلها� پیش نیامده است، درباره� آن حرف میزنی� و در لحظها� که در آستانه� واقعیت قرار میگیری� و باید قدمی برداریم، سکوت میکنی�. ص 134 کتاب جملات پشت جلد کتاب: سرژ شالاندون با "شغل پدر" راهی برای فراتر رفتن از خویش یافته است. (روزنامه� کبک) "شغل پدر" رمانی نیست که به ذهن استراحت بدهد؛ خواننده با آن فریاد میزند� اعتصاب میکند� توطئه میکن�. (روزنامه� لوسوار) خواندن "شغل پدر" چنان دگرگونی عجیبی در خواننده ایجاد میکن� که به طرز فراموش نشدنی حس میکنی� سرژ شالاندون از آغاز یک کیمیاگر ادبی بوده است. (روزنامه� لاپرس) زمانی که انسان سعی در رودررو شدن و نگاه کردن به دوران کودکی خود را دارد به نهایت زیبایی دست مییاب�. (ژورنال تلراما) عجب کتابی است "شغل پدر" ! در هر صفحه، خواننده را با فروتنی سبک، شدت احساسات، و بازتابی زیبا از داستان، جذب میکن� تا زمانی که عدم واقعیت داشتن حقیقت را بپذیرد. (نیکولاس موتون، روزنامه نگار ومنتقد فرانسوی) "شغل پدر" داستانی نفسگی� میان دوران کودکی و دنیای فردی بالغ است، که مابین آنها تعادل ایجاد میکن�. بهتر است آن را داستانی بین درام و کمدی بدانیم. (نشریه� لاپرس)
بدون شک شمایل پدری که شالاندون نویسنده فرانسوی در کتاب شغل پدر به تصویر کشیده یکی از مخوف ترین و وحشتناکترین بد من هایی ایست که تا به حال که در بستر خانواده و روابط خانوادگی آفریده شده است . پدر مردی خشن ، متوهم ، زورگو ، سخت گیر ، بی رحم ، دروغگو ، هیچ کاره ای پر مدعی است که در کنار همسری همیشه تسلیم و منفعل گویا عزمی راسخ برای نابود ساختن زندگی فرزند خود دارند . اگر چه مجنون بازی های پدر خانواده به کتاب طنزی تلخ داده اما نویسنده در وقت مناسب و با شرح خشونت های باورنکردنی مردک مجنون بی درنگ وجه طنز آن را از بین برده و خواننده را همراه با پسر نگون بخت به قلب جهنمی واقعی پرتاب می کند . گرچه خواندن تجاوز وحشیانه پدر به قلمرو سرشار از معصومیت کودک برای خواننده می تواند تلخ ، دشوار و دردناک باشد اما کتاب شغل پدر تجربه ایست متفاوت و عمیق که قطعا خواننده را از شگفتی سرشار خواهد کرد .
_ چنان در بهت و حیرتم که نمی دانم چه بگویم. کتابی که مرا شگفت زده کرد. چه قلمی، چه نثری. کتاب داستان زندگی امیل است، پسری نوجوان که از شغل پدرش اطلاعی ندارد. پدر به ظاهر فردیست در مبارزه با ژنرال دوگل و سیاست های وی در قبال جدایی کشورهایی نظیر الجزایر. پدر پسر را وارد این مبارزه می کند، از او برای نوشتن شعار بر روی دیوارها و رساندن نامه های تهدید آمیز به سران کشور استفاده می کند. پسر کلی ازین اتفاقات راضی و خرسند است و ازینکه با پدرش که الگوی اصلی اوست در یک جبهه همکاری می کند بسیار خوشحال است. تا اینجا فکر می کتید که این رابطه چه رابطه خوب و حسنه ایست. پدر خویی مستبد و ستمگر و زورگو دارد. هر اشتباه و رفتار نادرست از سوی فرزند شدیدترین تنبیه را به دنبال دارد، آن قدر کتک می خورد تا نفسش به زور بالا بیاید. این ترس بر روی مادر هم شدیدا تاثیر گذاشته و او به هیچ وجه به خود جرات مقابله و ایستادگی در برابر این رفتارهای پدر ر ندارد، خود او هم همیشه مورد تنبیه قرار می گیرد، در اتاق ها حبس میشود. مادر تنها عکس العملش این است که بگوید "پدرت را که می شناسی"!! پدر روزی به پسر میگوی� که در روز اول سال قصد ترور و کشتن ژنرال دوگل را دارد و برنامه های آن را با پسر در میان می گذارد. پسر به قدری به این باور رسیده که در مدرسه در پی یافتن همدست و همکار است، فردی آسیب پذیر و حساس، یک الجزایری که از کشور رانده شده. آنچنان به خوبی دروغ به هم می بافد که همه چیز را باور می کند و سرانجام پس از لو رفتن راهی زندان می سود و به قدری به امیل و پدرش باور دارد که لب به سخن نمی گشاید. در بسیاری از صحنه ها، کتاب رنگی کمدی به خود می گیرد ولی همچنان همه چیز جدی است. خواننده فصل به فصل و صفحه به صفحه کشیده می شود تا بالاخره متوجه شود که شغل اصلی پدر چیست؟؟ آن ها از نظر معیشت هیچ مشکلی ندارند و غذایشان همیشه خوب و به راه است، خانه ای از خود دارند، ولی پدر اغلب یا خواب است یا در خانه. در انتهای کتاب پدر وصیتی را بر روی نوار کاستی ضبط می کند تا همه چیز را در مورد شغلش و خودش و همسرش و پسرش بازگو کند، پسری در آستانه هفتاد سالگی که حال قرار است از همه چیز با خبر شود. ولی باز هم نویسنده با تبحری در قلم و نویسندگی چیزی به دست ما نمی دهد. نقطه کلیدی کتاب جاییست که امیل در هتلی در نیمه شب بر روی تختی دراز کشیده و اتفاقی به تماشای فیلمی جاسوسی می نشیند، فیلمی که همه چیز را برایش روشن می کند. نام شالاندون را پیش از خواندن این کتاب به واسطه ترجمه دو کتاب دیگرش توسط مرتضی کلانتریان می شناختم ولی این کتاب باعث شد تا هرچه زودتر آن دو کتاب دیگررا هم بخوانم. شغل پدر کتابی بسیار خوب با داستانی شگرف و قلمی منحصر به فرد که در بحبوحه کتاب هایی که به واسطه جوایزی!!! که می گیرند تا به بهانه آن دیده شوند به خوبی دیده شد. بدون شک بخوانیدش.
وقتی که حالمان خوب نیست، شکاف عمیقی بین ارزیابی شخصی و کیفیت حقیقی آثار هنری، فاصله میانداز�. و من موقع خواندن این کتاب حالم خوب نبود، پس امتیازی نمیده�. مضمون شغل پدر، یکی از هزاران بلایی است که در ایران، توسط نسلها� قدیم� بر سر نسلها� جدید آوار میشود� تباهی زندگی به خاطر آمال و خواستهه� (عقدهها�) پدران. کودکیِ از دست رفته، تنهایی و توهمات کشنده، حاصل تربیت پدری مستبد و متوهم است که تمایلات سیاسیاش� منجر به پرورش یا به نوعی نابودی کودکی میشو� که تا سالیان در توهم غیرواقعی و آرمان خدمتی دروغین گرفتار میشو� و ....
شغل پدر یک داستان معمولی نیست. .توانایی دگرگونی حال و احوال مخاطب رو داره. توانایی زیر و رو کردن احساسات انسان حین مطالعه رو داره و این کار رو به خوبی انجام میده. علی رغم غم گسترده ای که داستان بهم منتقل کرد، از خواندن این کتاب بسیار راضیا�.
با یک خانواده سه نفره مواجه هستیم که این خانواده مثل یک ایالت خودمختار با وضع قوانین عجیب و سختگیران� و وحشیانه است. پدر این خانواده که فردی است مستبد و زورگو و دارای اختلالات روانی، انواع و اقسام شکنجه ها و سو استفاده های روحی روانی رو نسبت به پسرش انجام میده و امیل کوچک داستان ما رو همیشه آزار میده. او برای فعالیت های سیاسی از پسر خودش سوء استفاده میکن� و پسر رو وارد فضایی میکن� که نه شناختی بهش داره نه درکی و نه علاقها�. کتکها� همیشگی پدر و جمله مشمئز کننده شورشی بر پا که وقت و بی وقت علیه امیل استفاده میشد، دارالتدیبی که محل رنج کشیدن مضاعف او بود و کودکی که مدام توسط پدر عذاب میدید بخشی از رنج های بیکرانی بود که امیل در این داستان متحمل میش�.. مادر این خانواده که زنی بود منفعل و گیرکرده در حصار ترس خودش فقط شاهد رنج دیدن امیل بود و جز نظاره گر بودن و گریه کردن هیچ تلاشی از جانب او برای تغییر اوضاع دیده نمیش�. مادری که شاهد ستم دیدن خودش و فرزندش بود ولی هیچ مبارزه و طغیانی علیه فرد ستمگر انجام نمیدا�. اینکه بخوام رو سفیدی از ظالم داشته باشم، در بحث ظلم معتقدم بخشی از تقصیر، به خود فرد ستم دیده هم برمیگرد� و فرد ستم دیده باید جاهایی مقابل ظلم و ظالم قد علم کنه.چیزی که از مادر امیل شاهدش نبودیم. او با گفتن همیشگی جمله پدرت را که میشناس� نقش به سزایی در طولانی شدن این وضعیت بغرنج خانوادگی یا به قولی پایدار بودن این ایالت خودمختار داشت. در واقع مادر خانواده از دید من، یک حاضر همیشه غایب بود.کسی که حضور فیزیکی در خانواده داشت ولی ناخواسته تبدیل به یکی از ارکان استمرار وضع موجود شد.
کتاب با مراسم ترحیم پدر شروع میشه. وقتی داستان رو میخونی� و از شرایط امیل آگاه میشیم� دیگه مرگ این پدر هیچ تاسف و ناراحتی برای مخاطب ایجاد نمیکن� و چه بسا مخاطب از ، از بین رفتن این شخصیت مستبد و ظالم و رهایی امیل و مادرش خوشحال هم بشه. ای کاش هیچ فرزندی در دنیا شرایطی رو که امیل تجربه کرد رو تجربه نکنه اما واقعیتها� زندگی مطابق ای کاش های ما پیش نمیره. آنچه که در طی این داستان تلخ و بعضا عذاب آورد رضایتی برام فراهم کرد، جایی بود که در اواخر داستان امیل میگ�: « دانستم که او نتوانسته بود بر من غلبه کند.کینه و نفرت، روحم را نابود نکرده بود » و اینجا بود که یاد ایرج جنتی عطایی عزیزم افتادl که میگه : هر چه تبر زدی مرا، زخم نشد، جوانه شد. توصیه� دوستانها� اینکه اگر خواستید این کتاب رو بخونید، بدانید که به شدت متاثر خواهید شد و زمانی که آمادگی روحیش رو داشتید،سمتش برید.
آپديت:من نمي دونم كاربرد واقعي آپديت چيه (دارم خودمو لوس مي كنم كه ميگم نمي دونم ، مي دونم اما چون اين كتاب رو فقط يك بار خوندم بايد يه كاربرد ديگه اي از آپديت پديد بيارم و به هدفم برسم و فرافكني كنم و اينها)اما به كار مي برمِش براي امروز اواخر دي نود و هفت باراني ، براي آنچه رخ داد .خارج از اين كتاب رخ داد حتي نه براي من، براي ديگري كه آنچنان هم نمي شناسمش رخ داد اما من آموختم و ثبت شود لطفن براي من اگر روزي مادر شدم .آغوش معجزه نمي كنه اما ميتونه يه راه ميان بر ،مخفي و حتي مقدسي بشه براي يافتن زخم و منشأ دقيق خونريزي.حتي اگر هزار بار پس زده بشه آغوش معجزه نمي كنه اما ميتونه ...
آخه ببين چه جوري لبخند ميزنه وقتي صداي پسرش ميپيچه تو هوا يا فضا ...آخه فقط ببين..
من دوست ندارم كسي اين كتاب رو بخونه ، مخصوصن اون دسته از انسان هاي محترمي كه دوران كودكي سختي رو پشت سر گذرانده اند و زير پتو،كنج دبليو سي ، پشت پرده هاي ضخيم معصومانه و يواشكي گريسته اند.
براي اميل( پسر بچه دوازده ساله ي كتاب كه زير شكنجه هاي پدرش دوام آورد و قبل از كتك خوردن به خاطر ترس گريه كرد و بعد از آن به خاطر درد اما هرگز حين كتك خوردن گريه نكرد و بزرگ شد .مي ترسيد بميرد و كسي براي شب هايي كه گذرانده دلداري اش ندهد . ترميم گر تابلوهاي نقاشي شد .با فضيله ازدواج كرد و صاحب فرزندي شد و نامش را كلمان (بخشنده ، بخشاينده ،رحيم و رئوف)نهاد و شب ها سه بار توي گوشش زمزمه كرد : دوستت دارم)
براي اميل :
دمت گرم مرد بزرگ .هزار هزار بار دمت گرم ,از "بخشندگي " هات مواظبت كن لطفن. روي گيرنده هاي دردمان گلبول هاي صورتي خوشبختي نشسته است .ما به تفاهم رنج و سكوت باور داشته ايم.
با عشق و احترام .
+مصاحبه اي از شالاندون خواندم با عنوان "هرگز فراموش نكنيد كه ظلم سقوط مي كند "كه درپاسخ به اينكه آيا اين كتاب اتوبيوگرافي ست، فرموده بودند: <<امكان نوشتن شغل پدر در زمان حيات پدر وجود نداشت او نبايد اين كتاب را مي خواند .>>
+ براي كودكاني كه هنوز دنيا را لايق زيستن مي دانند: لطفن دوام بياوريد. با مهرباني و بخشندگي دوام بياوريد.بدون كينه و نفرت وخشم دوام بياوريد لطفن.
+ دختر دوستم از صداي دستگاه آب ميوه گيري وقتي داشت هويج ها را منفجر مي كرد ترسيد و من به صداهاي وحشت آورتر اين جهان مي انديشم . به صداي سيلي، فرياد، صداي درد.صداي انفجار تن ها روي مين ،صداي اصابت قاشق چاي خوري به نيمه هاي خالي ليوان، صداي خاطره هاي دور و درازي كه ته نشين شده اند، صداي فرو خودن بغض هاي چسبناك .صداي شكستن دلي كه خودش را سنجاق كرده است به تاريخ آن روز آبي كه توي هيچ تقويمي نيست....
یکی از بهترین کتابهایی که توی عمرم خوندم در حدی که باعث شد بعد مدتها چند خط کوتاهی برای تشویق به خوندن این کتاب بنویسم. نمیدونم چرا این کتاب دیده نشده ولی بنظر من جز شاهکارها� تاریخ هست. جمله به جمله خط به خط و صفحه به صفحه� ای کتاب دقیق و بدون کلمها� اضافه هستش. داستان پدری با روحیه دیکتاتوری که با توجه به روزگار کشورش سعی میکن� ایدئولوژی و عقاید سیاسی خودش رو توی سر پسرش فرو کنه. پسری که به واسطه عقاید پدرش دستخوش تغییرات زیادی توی زندگیش میشه. پدری مستبد، فرزندی بیدفا� و مادری خاکستری داستان کشورها� پر از محدودیت با سه شخصیت پدر مادر و فرزند شاهکاری که مطمئنم از خوندنش پشیمون نمیشید.
شغل پدر رمانی به قلم سرژ شالاندون نویسنده تونسی الاصل با ملیت فرانسوی است که دراین کتاب به نوعی به بازنگری ومرور اتفاقات نوجوانی خویش وتوصیف رفتار پدرخویش همچون کتاب دیگرش با نام "افسانه پدران ما" پرداخته است. داستان عبارت است از شرح خاطرات نوجوانی پسری در دوران ریاست جمهوری دوگل در کشور فرانسه وپدری که گویا روزگاری در جریانهای سیاسی کشورنقشی کوچک داشته و در توهمات وخیالات خود قصد قتل رییس جمهور وشورش در کشور دارد وبرای تحقق رویاهای بیمارگونه خویش از تنها فرزند خود کمک می گیرد. پدری که نه تنها شغل و حرفه مشخصی ندارد بلکه اخلاق و رفتارهای معمولی هم دراو جایی ندارد ودر قصه گاهی به شدت مورد انزجار و نفرت خواننده قرار می گیرد تاجایی که اگر می شد شاید خواننده پسر را از دست پدر نجات می داد راوی قصه هم که امیل پسر 12-13ساله این پدرمی باشد می کوشد برای جلب توجه ودیدن محبت پدری خیالات ونقشه های او را عملی سازد و حتی گاهی در این فضا و خیال ها مانند پدر خویش دست به اقدام می زند و حتی دوست وهمکلاسی خود در مدرسه را همراه خود می کند. نویسنده با تلخی گزنده و بیانی روان به خشونت پدرعلیه عواطف پسر نوجوان خود که با تنبیه وشکنجه در خانه ای که مهر ومحبت در آن جایی ندارد اشاره دارد. رمان فوق تا حدودی هیجان وجذابیت خاصی برای خواننده دارد که ناشی از نگرانی برای شخصیت اصلی قصه است ودرآن به خوبی رنج ودردی که پسر خانواده می بیند بیان می شود وبه زیبایی به اثر گذاری مخرب و بار روانی بر ذهن ورفتار کودکان ونوجوانانی که درخانواده هایی این چنین و با پدر ومادرانی شبیه آن زیسته اند پرداخته شده است رنج ودردی که با ورود قصه به جوانی امیل وموفقیت او در زمینه نقاشی که از کودکی با آن مانوس بود پایان می یابد که میتوان آن را نقطه ضعف رمان داست زیرا نویسنده به اثرات آن برجوانی راوی اشاره ای ننموده است. سپس به میانسالی امیل و سالهای و روزهای آخرزندگی آندره که گویا به بیماری پارانویا مبتلاست پرداخته است. پدری که هیچگاه از توهمات و خیالات خود دست برنداشت و در این راه همسرمطیع و فرمانبر خود راهم از نور وروشنایی زندگی محروم ساخت.
Tutto il peso di un’infanzia negata emerge nel racconto lucido di Sorj Chalandon. Nessuna sbavatura, nessuna concessione alla retorica e all’autocommiserazione nella sua storia di bambino cresciuto da un padre violento e folle e da una madre spaventata, che tenta di rassicurare il figlio ripetendo quasi ossessivamente “Sai com’� fatto tuo padre, no? Non ti preoccupare�. Sono le parole chiave di una negazione, la negazione di un problema serio, di una follia che condiziona e soffoca la vita di madre e figlio. Un ragazzino che dall’età di sette anni si trova coinvolto in una vita parallela, segreta, nell’unica complicità possibile col padre. Picchiato, rinchiuso nell’armadio per notti intere, Émile Choulans (alter ego dell’autore) non piange, non si ribella, oppone il silenzio alla disperazione. Solo dopo la morte del padre le parole liberatorie si sovrappongono a quel silenzio di anni in un romanzo/memoir sorprendente, in cui il ritmo è dato dalle allucinazioni di un uomo che il figlio, nonostante tutto, non ha mai smesso di amare.
Arrivato a metà ho pensato che il libro fosse troppo cronachistico, che si limitasse ai fatti, che demandasse l'analisi psicologica al lettore, che fosse troppo pesante quale storia di ragazzini dei primi anni 60, per la violenza domestica (fisica e psicologica) che conteneva. Mi sono occorse circa cento pagine per aderire al progetto che l'autore aveva ideato. Non so dirvi se nelle cento successive quel progetto abbia subito dei correttivi, se sia semplicemente rivelato o se io sia riuscito ad adeguarmi, so con certezza che ha preso a smuovermi blocchi d'anima che tengo ancorati e ben saldi sapendo quanto sia doloroso sentirli vibrare, so che a poche pagine dalla fine mi ha fatto piangere nonostante credessi di aver preso tutte le precauzioni perché non avvenisse. Ci possono capitare in sorte qualsiasi tipo di genitori, quelli di Èmile Choulans non sono da augurare a nessuno, quanto a statura morale e tara mentale. Un padre disturbato e violento, una madre succube e sottomessa incapace di difendere, comprendere e supportare il proprio figlio. Dalle cure più amorevoli talvolta escono gli esseri più abietti e anaffettivi, può succedere dunque il contrario, Èmile Choulan ce lo racconterà. È un romanzo particolare del quale va accettato l'alone di tristezza che lo ammanta dalla prima all'ultima pagina.
Colonna sonora -Non, rien de rien� Non, je ne regrette rien-
Questo è il libro bellissimo (e durissimo) di un autore che nel giro di pochissimo tempo ho imparato a conoscere e ad amare. È la storia di una abuso psicologico, di una coercizione, anche fisica, che avrebbe potuto annientare il bambino che Sorj Chalandon è stato. C'è tanto dolore in queste pagine, ma anche la "solita" enorme compassione e tenerezza che l'autore riesce a mettere nelle storie che narra, anche quando, questa volta, parla di sé e della sua famiglia, travolta dalla mitomania del genitore.
image:
Ho appreso pochi giorni fa dalla bacheca Facebook dello stesso Sorj (unico autore straniero al quale abbia osato chiedere l'amicizia) che in Francia è uscito il , e io spero ne sia stato fatto un grande film, perché è una storia che merita di essere raccontata, anche attraverso le immagini, con tutta l'attenzione possibile.
Questo memoir, in qualche modo e con tutte le differenze del caso (Offutt è molto più incline a dissezionare e a raccontare in maniera cronachistica quanto avvenne, mentre Chalandon ne fa letteratura e romanzo), trova il suo gemello dall'altra parte dell'oceano in di Chris Offutt.
“A settembre, quell’anno, quando avevo portato a casa il modulo dell’anagrafica, lui era nervoso. Professione del padre? Mia madre non aveva avuto il coraggio di compilare il formulario. Mio padre aveva urlato. “Scrivi la verità: agente segreto. Così si sa. E che vadano al diavolo.�
Èmile, dodici anni, guarda suo padre esterrefatto. Non ha il coraggio di fare domande. Qualcosa non va nella sua famiglia, ormai se ne rende conto. Il suo nucleo ristretto: lui, il padre e la madre è chiuso in se stesso, in costante pericolo di implosione. Nessuno può venire a casa sua, né amici né parenti. Se il campanello suona nessuno fiata, le imposte rimangono chiuse, la porta neanche a parlarne. Ora Emile sa perché. O lo immagina.
Agente segreto, agente segreto. Ecco perché Andrè, il padre, vanta una lunga e costante corrispondenza con De Gaulle, è in contatto invisibile con Ted, il fantomatico padrino americano, appartiene all’OAS, organizzazione paramilitare francese, ha contatti con la CIA e per finire coinvolge il figlio, poco più che bambino, in una serie di pericolose missioni.
Poi lo punisce, lo punisce duramente. E naturalmente lo addestra. Lo addestra duramente.
La madre, mite, silenziosa (“zitta, donna!�) protegge mitemente, silenziosamente il figlio dai soprusi del marito, ma in realtà non sa proteggerlo affatto, succube e complice di un uomo violento e disturbato. “Lo sai com’� fatto tuo padre� è il suo schermo, la sua difesa, la sua dichiarazione di insignificanza.
A raccontare tutta la storia, a partire dal funerale del padre, è un Èmile ormai sessantenne che, nonostante tutto, ha trovato il suo posto nel mondo come “riparatore di bellezza�. Il suo autentico talento di bambino, infatti, era il disegno (da cui il soprannome: Picasso) e ora lo applica al restauro di opere antiche.
Ma davanti a quel padre, al suo simulacro, alla sua deformazione senile, Èmile ritorna bambino: la stessa preoccupazione incalzante, lo stesso spavento, lo stesso amore deforme. Il respiro mozzato in gola. A raccontare quell’angoscia, quella paura, quell’immaginario infiammato dalle parole del padre è ancora quel bambino; ci conduce con ritmo incalzante dentro un baratro cupo e senza ombra di speranza, tanto che ci chiediamo sgomenti come potrà Èmile riuscire a sopravvivere.
Eppure anche lui ce l’ha fatta, non è stato distrutto, a testimoniare che la vita -la sua luce intima e gentile- è più forte di tutto, come se l’anima viaggiasse con lo scopo di portare a compimento la propria essenza, scavalcando ogni ostacolo per vederla, anche se ferita, finalmente fiammeggiare.
نداشتن پدر و مادر بهتر از داشتن پدر و مادر بد است. کسی که بدون پدر یا مادر یا حتی هر دو بزرگ میش� همیشه حسرتشون رو داره ولی کسی که والدین بدی داره همیشه در قلبش زخمی داره که درمان نمیش�... زندگیا� پر از خاطرات تلخی که فراموش نمیش�
از کتابایی که از یه سری نقش خاص تقدس زدایی میکنن خوشم میاد این کتاب قالب معمول نقش پدری رو میشکنه و ماجرای رابطه پدر و پسری رو روایت میکنه که پدر با بی رحمی تمام کودکی پسرش رو نابود میکنه...
تمام شد. حسن ختام خوبی بود برای تعطیلات نوروز. ساعت ۰۰:۴۷ بامداد ۱۳۹۸٫۰۱٫۱۷
داستان خوبی بود. الان آمادگی ندارم چیزی بیشتر بنویسم. چند روز هست که فکر میکن� چه و چگونه بنویسم. اما خیلی فاصله داشت با گزارمانهای� که برخی دوستان نوشته بودند. یکی که شخصیت اول کتاب و راوی را که پسری به نام امیل شولان بود را دختر خطاب کرده بود!
همیشه در رویای داشتن یک بادبادک بودم. با کیسها� پلاستیکی و شاخههای� از درخت گیلاس بادبادکی برای خود درست کرده بودم اما هیچ گاه به پرواز در نیامد. برای اینکه نه بادی بود، نه ماسهای� نه دریایی، نه بازویی دور شانه ام تا دستم را به سوی آسمان هدایت کند. قسمت پایانی (وصیت نامه) عالی بود.
یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم و اون لبخند رضایت آخر کتاب◉‿◉� داستانی تراژدیک و درام با مایه هایی از طنز که از زبان پسری به نام امیل روایت میشه در زمان اشغال الجزایر توسط فرانسه،پدر امیل با تعریف کردن داستان های جنگ و سخت گیری ها و تنبیه های شدید امیل سعی داره اون رو به سربازی برای نجات الجزایر و همراهی برای خودش در کشتن مارشال دوگل تبدیل کنه،پدر خانواده ،پدری سخت گیر و مستبد و از لحاظ روانی و عاطفی ناپایدار هست. از طرفی مادر خانواده نه تنها در نقش قربانی فرو رفته بلکه جاهایی از داستان خودش همراه و ادامه دهنده استبداد پدر هست و سعی داره سخت گیری ها و کتک ها رو به معنی دوست داشتن به امیل بفهمونه،پدر و مادر از لحاظ عاطفی پاسخگو نیستند و حتی وقتی برای دلداری میخوان امیل رو به آغوش بکشن اول یه سیلی بهش میزنند و بعد.از طرفی امیل هم تلاش میکنه مثل پدرش در موضع قدرت قرار بگیره چون از داشتن نقش قربانی خسته شده بوده و از طرفی هم به دنبال تایید پدرش بوده پس دوستش رو به عنوان عضو تازه سازمان و همراه خودش در نجات الجزایر انتخاب میکنه،هرچی داستان پیش میره خواننده بیشتر دلش میخواد که امیل رو نجات بده و اوجش برای من وقتی بود که عروسکی که امیل رویاش رو داشت رو پدرش شکست 😡و حتی تا پایان داستان این نقش قربانی در مادر وجود داره و نمیخواد زندگیش رو برای پزشک ها شرح بده ،و آخر داستان رو خیلی خیلی دوست داشتم در آخر امیل انگار به همراه فرزند خودش داره کودکی میکنه و کودکی فرزندش رویای کودکی امیل بوده وقتی در کودکی از امیل شغل پدرش رو میپرسیدن امیل هیچ جوابی نداشته بده و وقتی کودکش برگه ای رو به خونه میاره تا شغل پدر رو بنویسه ،امیل خوشحالی تلخی داره از اینکه پسرش میتونه شغل پدر رو بنویسه و این جز حسرت ها و ضعف های امیل بوده و اون آرامش مادر در انتهای داستان.جنبه روانی داستان رو هم خیلی دوست داشتم ،(شدت پارنوییدی بودن پدر به حدی هست که جایی از داستان به پزشکش میگه من کتاب آسیب شناسی رو خوندم پس مواظبتم همکار عزیز برابری معلومات🤦) خیلی خوشحالم که این کتاب رو خوندم.ʕ´•ᴥ•`ʔ�
قسمت های مورد علاقم از کتاب:
اما آن روز چیزی عوض شده بود. پدرم می ترسید، در حالی که به ندرت دیده بودم که بترسد. شاید یک بار در برابر لوله هفت تیرش اما هرگز در زندگی با من بی ،من یا پس از رفتن من دچار ترس نشده بود ترس در نظرش ناآشنا و مشمئز کننده بود. از افراد ضعیف و کسانی که چشمهایشان را به زیر می انداختند نفرت داشت اما اکنون وحشت از لابه لای حرفهایش درز می.کرد چیزی در حال آغاز شدن بود که نشان از پایان کارش داشت. . . خودم را گلوله کردم و رویم را با روزنامه پوشاندم می ترسیدم بخوابم میترسیدم چشمهایم را ببندم میترسیدم بیدار نشوم و در آنجا بمیرم در خیابانی، در زمستان. و هرگز کسی برای این شب هایی که گذراندم، دلداری ام نداد. . مادرم انگشتهایش را که مثل پرندگان مرده روی پیش بند گلدارش قرار گرفته بودند می شمرد. پدرم با چشمهای نیم بسته نشسته بود انگار یکی از ما به بدترین کارها اعتراف کرده بود انگار سرنوشت بر در می.کوفت مصیبتی بی سر و صدا داشت به ما روی میآور� تصاویری آزاردهنده به ذهنم راه می یافت ژاندارمی که در می زند تا خبر مرگ پسر جوانی را بدهد پزشکی با کیف دستی که از سرطانها به ستوه آمده است. آنجا بودیم عاری از نگاه عاری از زندگی در انتظار پایان جهان موج غول آسا هجوم ستاره دنباله دار به .زمین انگار شنیده بودیم که خورشید دیگر هرگز در آسمان نخواهد بود آخرین روز بود پیش از آخرین شب . غمگین و تنهایم بی نهایت تنها احساس بدبختی میکنم سراپا اندوهم به خاطر او از اینکه همیشه دوستش داشته ام به قدری از خودم دلخورم که حد ندارد. . نمی خواهید حرکتی نسبت به مرحوم از خود نشان دهید. مرد نگاهم میکرد معنی این جمله را نمیفهمیدم ،حرکتی ،بله ،البته در ایستگاه راه آهن مسافر را میبوسیم در خیابان دست دوستی یا آشنایی را می فشاریم اما در برابر تابوت چه باید بکنیم؟ .
ازدواج به این سن امکان نداشت، حتى در امریکا. امیدوار بودم که دست آخر حرفم را باور نکند، بزند زیرخنده، انگشتش را به شقیقها� بزند که یعنى کلها� خراب شده، کتکم بزند، پشتش را به من کند. اما او اصلا فکر نمىکر�. هر چیزى را دربست از من مىپذیرف�. شاهزاده قرار بود با شاهزاده خانم ازدواج کند. راهى براى عقب نشینى نداشتم. با خود گفتم اى کاش بمیرم.
زندان براى یک شورشى یعنى سه تا دیوار بیشتر.
همیشه از خودم میپرسیدم چه چیز ناجورى در زندگىما� وجود دارد؟ هیچکس به خانهما� نمىآمد� هیچ وقت. پدر قدغن کرده بود. هرگاه کسى زنگ در را مىزد� دستش را بلند میکر� تا ما را به سکوت وا دارد. منتظر مىمان� تا آن که پشت در بود، منصرف شود و به صداى پایش در راه پلهه� گوش مىدا�. پس از آن کنار پنجره مىرفت� پشت پرده پنهان مىش� و پیروزمندانه او را که داشت از کوچهما� دور مىشد� نگاه مىکر�. هیچ یک از دوستانم اجازه نداشتند که از درِ خانهما� تو بیایند. و هیچ یک از همکاران مادر. همیشه تنها ما سه تا در آپارتمان بودیم. حتى پدربزرگ و مادربزرگم هیچ وقت به آنجا نیامدند.
_چرا انتظار دارى که پسرت برنده شود؟ مادر حرکتى با بىحوصلگ� کرد. روزنام��ه� خودفروخته بودند. در مسابقات تقلب مىکردن�. هیچ دلیلى نداشت که داوران به نقاشى امیل شولان، که هیچ کس نمىشناختش� راى بدهند. با وجود این راى دادند. با پست دو بلیت براى تماشاى فیلم در یکى از بعدازظهرهاى یکشنبه در «لومیناگومون» برایمان فرستادند. مادرم برایم کف زد و پدرم لبخندى به لب آورد.
هیچ بچها� نصف شب خانوادها� را رها نمىکن� تا برود دوگل را بکشد.
خود من به تنهایى میخواست� دوگل را بکشم. مىخواست� پدرم را غافلگیر کنم، خوشحال کنم، کارى کنم که به من افتخار کند.
شلیک کردم. یک تیر، دو تیر، سه تیر. دوگل از دیدنم متعجب به نظر مىرسی�. دهانش را باز کرد. مرا به جا آورده بود. -شولان -بله! شولان. آقاى رذل! امیل شولان! چهارمین گلوله را شلیک کردم، دوگل به شکل پدرم درآمده بود.
Ein gewalttätiger und zwanghaft lügender Vater, ein Verschwörungstheoretiker, eine schwache Mutter, die den Wahn und die Gewalt nicht sehen will und ein Sohn, der mit diesem Arrangement irgendwie klarkommen muss.
Die wildesten Heldentaten, die gefährlichsten Jobs hat der Vater angeblich schon vollbracht. Dagegen ist der kleine André in den Augen des Vaters ein Nichts, wird ständig verprügelt und gedemüdigt.
Und doch scheint sich die Geschichte bereits beim 13-Jährigen zu wiederholen. Er macht mit seinem Freund Luca im Grunde das Gleiche wie sein Vater mit ihm: Er tischt ihm die verrücktesten Geschichten auf, manipuliert ihn, ködert ihn mit Abenteuer und Gefahr. Und sehnt sich danach, dass der andere das Spiel beendet. Doch zum Lügner gehört ganz offensichtlich auch derjenige, der die Lüge glauben will � und sei sie noch so offensichtlich.
Wer ist am Ende der Verrückte � der Vater oder der Sohn?
Die Geschichte ist umso unfassbarer, wenn man weiß, dass Chalandon sie erst nach dem Tod seines Vaters schreiben konnte - denn es ist seine eigene. Darüber hat er zum Beispiel hier gesprochen:
In diesem Roman verzichtet Chalandon darauf, zu erklären, warum der Vater wurde was er war; und gleiches gilt für die Mutter. Eine solche Aufarbeitung der Elterngeneration leistet der Autor in , hier kann man sich als Leser nur an den selbst ratlosen und verwundeten Sohn halten.
Les livres de Chalandon ne sont jamais faciles, mais celui-là ... il est tout particulièrement terrible. Parce qu’il n’y a pas vraiment de répit, dès le début c’est la plongée en enfer dans cette vie de famille dominée par un père malade, violent, fou. C’est la soumission psychologique à son plus haut niveau, une femme brisée, un enfant embrigadé. Ça fait affreusement mal, mais c’est comme toujours sublime, et pas sans espoir. Il y a des phrases qui coupent le souffle tellement c’est d’une justesse horrible. Je pense notamment à la mère du petit Émile ... quelle violence dans son indifférence. Magnifique mais cruel ...
به هرحال همه� پدرمادرها روش خاص خودشونو دارن برای به تباهی کشیدن بچههاشون� این مخلوقات داغخورده� که هرکجا هم فرار کند خونواده باهاشه. «شغل� پدر» هم زندگی پسربچهای� که تحت تربیت پدر مستبد بزرگ میشه و داستان تا زمان بزرگسالی ادامه پیدا میکن�. روایت تلخی بود که باعث میش� بیقف� کتاب رو بخونم. صحنههای� که پسر با پدر بعد ساله� دوباره روبرو میشو� واقعا تکاندهند� بود. ترجمه� نشر نیلوفر هم خوب بود.
وقتی از خشونت حرف میزنی� همزمان با یک چرخه سر و کار داریم که الگوی کم و بیش ثابتی در مورد قربانیان خود دنبال میکن�. به سادگی می توان گفت اگر کودکی مورد سوءاستفاده قرار بگیرد او میآموز� که این روشی قابل قبول، اگر نه معمول، برای رسیدن به اهدافش است. اغلب این کودک تبدیل به بزرگسالی سوءاستفاده کننده از شریک زندگی و کودکان خود و بقیه مردم میشو�. بنابراین یک چرخهی خشونت شکل میگیر�.در این کتاب تا 20 سالگیِ پسر، داستان از همین الگو پیروی میکرد� پسر به سرعت در حال شبیه شدن به پدر متوهم و خشنا� است. اما به یکباره داستان چند دهه جلو میرو� و ما امیل را میبینی� که در شغلش موفق است و پدری نمونه برای پسرش. پس امیل توانسته خودش را از این چرخه نجات دهد. نویسنده هیچ توضیحی درباره این خلأ زمانی نداده که چگونه امیل در این 30 سال موفق شده گذشتها� را پشت سر بگذارد. این اولین ضعف بزرگ داستان بود
از طرفی در خشونت علاوه بر خشونت دیده، خشونت گر هم خود اغلب قربانی است. اغلب کسانی که به بدترین شکل خشونت میورزن� افرادی هستند که در کودکی در معرض خشونت بودهان� یا حداقل شاهد آن بودهان�. در اين شرايط ما با دو قرباني مواجهيم. خشونت ديده با آگاهی و رها شدن از دام خشونت به مرور زمان میتوان� خود را احيا كند، اما فرد خشونتگ� از سمت ديگران، دادگاه، رسانهه� و افراد خانواده و حتی وجدان اخلاقیِ خودش محكوم میشود� بنابراين پيش از محكوم شدن از ديگران فاصله میگير� و اجازه نمیده� كسی از مسائل و مشكلاتش سردرآورد. دومین ضعف داستان این بود که هیچ سرنخی از منشاء خشونتِ پدر داده نمیشو�
روزی یکی از دوستانم برایم از پدر و مادرش گفت، آنها یهودی بودند. در زمان جنگ، پدرش یک هفت تیر کهنه انگلیسی را لابه لای تلی از پارچه ها پنهان کرده و با چرخ دوخته بود و مادر هر جا میرفت، یک تیغ ریش تراشی در کیفش داشت تا اگر دستگیرش کردند اعتراف نکند.مادرش هجده سال داشت و پدرش کمی بیشتر. از او پرسیدم: _خودشان را برای مرگ آماده کرده بودند؟ لبخند زد، نه به هیچ وجه.برای زندگی.
داستان درباره پسري به اسم "اميل" ه كه با نفوذي كه پدر خشنش روش داره، از بچگي توهم كشتن شارل دوگل رو داره اميل هيچوقت نميفهمه پدرش چكارست واقعا داستان جذابي بود، پركشش، توصيفات عاااالي.. ترجمه هم معركه پايان بيشتر فصلا تكون دهنده بود.. تحت تاثيرش قرار گرفتم:/
کتاب عجیب و اذیت کنندهای�. شاید به خاطر بینهای� ملموس و واقعی بودنش� اذیت کنندهست� و نمیدون� که این اصلا باعث میش� کتاب خوبی باشه یا کتاب بدی باشه. خواندنش خالی از لطف نیست، ولی در اولویت کتاب هایی که باید هرچه زودتر خواند هم نیست.
Philippe-Auguste Hennequin, Les rémords d'Oreste (1800), Musée du Louvre-Paris *
Non conoscevo Sorj Chalandon. Ho iniziato a leggere questo romanzo in un momento poco opportuno; sono stata tentata, quasi subito, di abbandonarlo; ho proseguito. Angosciante e terribile. Il mal di testa mi divorava. Ho resistito ancora. E mentre "studiavo" con perplessità Sorj Chalandon e la sua scrittura, sono stata trascinata senza sosta fino all'ultima pagina. Spiazzante. Una scrittura veloce e potente. Sintetica, ma capace di creare immagini nitide e molto forti. Un padre psicopatico e aguzzino, mitomane e crudele (... arrivava dietro di lei. Cattivo, il volto glaciale, spettinato dal sonno e con i pugni chiusi.). Una madre succube («sai com'è fatto tuo padre»). E in mezzo lui, Émile, tra terrore e orgoglio (piangevo di dolore dopo le botte. Di rabbia, anche. Ma mai di disperazione. ). Il ragazzino immerso nella sua solitudine. (Solo noi tre. Una minuscola setta con il suo leader e i suoi discepoli, i suoi codici, i suoi regolamenti, le sue leggi brutali, le sue punizioni. Un regno di tre stanze a tende tirate, polveroso, acre e chiuso. Un inferno.) Una storia che riesce a mantenere un alto livello di partecipazione, senza soluzione di continuità, fino alla "catarsi" conclusiva. Una storia ancora più straziante per le profonde tracce autobiografiche: S.C., dopo la morte del padre, è riuscito infatti a rievocare, con incredibile lucidità e tanta crudezza, l'intimità della sua infanzia (Avevo la mano sull'inalatore, ma respiravo tranquillo. Finalmente avevo apposto delle parole sul mio silenzio. Ed ero stato sentito.). Ora ho bisogno di respirare anche io...
* Oreste l'Atride, figlio di Agamennone e di Clitennestra, ha appena ucciso la madre. Questa giace sul marmo, con un pugnale nel seno. Davanti a lui, mentre salgono dalle tenere infernali e gli trattengono il braccio colpevole, stanno le Erinni nude. Le dee della vendetta, della persecuzione. Le compagne mortali del rimorso. ... Quel quadro era un fatto di cronaca. Agamennone, il padre. Clitennestra, la madre. Oreste, il figlio. Ifigenia, la figlia. [...]Era anche un'allegoria.
شغلِ پدر روایت امیل شولان است از زندگی خانوادگی اش. در روایتِ امیل پر رنگ ترین نقش را پدر او دارد. پدری به شدت سخت گیر و مستبد که فرزند نونهالش را وارد فعالیت های سیاسی و مبارزاتی علیه ژنرال دوگل می کند. امیلِ معصوم آلوده بازی می شود و رفتارهای خطرناکی از او سر می زند... سرژ شالاندنِ 66 ساله نیمی از عمرش را در مقامِ خبرنگار روزنامه لیبراسیون گذرانده است و از اواسط دهه گذشته به نوشتن رمان روی اورده است. رمان هایش به پشتوانه فعالیت های خبرنگاری اش پس زمینه اجتماعی سیاسی دارند. پدرِ ترسناکِ رمان شباهت زیادی به پدرِ نویسنده داشته است. شخصیتِ یک پدر عصبانی و تند در رمان های شالاندن به چشم می خورد. (شروعِ بازگشت به کیلی بگز را به یاد آورید) و جالب اینکه دو رمان از سه رمانی که تا به حال از او به فارسی ترجمه شده است، با صحنه تشییع جنازه شخصیت پدر شروع می شود. (شغل پدر و افسانه پدرانِ ما) پ.ن 1 : در اولین کامنت بخشی از رمان را نوشته ام تا با شخصیت ترسناکِ آندره شولان بیشتر آشنا شوید. پ.ن 2 : حال که بحث رفتار پدر و فرزندی پیش آمد، دوست دارم فیلم مهجوری از سینمای بلغارستان را در کامنت ها معرفی کنم. در آن فیلم درخشان پدر، فرزندش - که این بار دختر است- را از همان سن کودکی وارد یک بازی بزرگسالِ خشن می کند. آموزشِ رزم به دختر برای انتقام از قاتلینِ مادرش. پ.ن 3 : از خوبِ حادثه، سه روز پس از خواندنِ، خانم بحرینی به فروشگاهِ مان آمد. امکانِ گفتگوی طولانی پیش نیامد اما در همان مدت زمان اندک خانم بحرینی از شغل پدرِ تعریف و تمجید کرد و به رسم یادگاری، در صفحه سفیدِ ابتدای کتاب برایم نوشتند.
تکاندهند� و عمیق... با زبانی اغلب صریح و خونسرد که در بهترین لحظهه� رمانتیک و شاعرانه میشو�. به یک معنا شاهکار.. چه در پرداخت داستانی به ظاهر ساده و چه در استفاده از تکنیکه�. حتا در آغاز و پایانبند�...
J'ai acheté ce livre parce que j'aime les récits de Sorj Chalandon, fluides, beaux et percutants. Mais aussi souvent douloureux. Cette petite histoire ne faisait pas exception. J'ai attendu longtemps avant de la lire, attendu d'être prête et j'avais raison. Elle prend aux trippes, nous broie le cœur et nous laisse essoufflés. Émile a 13 ans et vit avec son père affabulateur, violent et un peu fou et sa mère passive. Tout au long du récit on suit ses efforts pour satisfaire ce père abusif, on se prend de tendresse pour lui et pour l'amour qu'il porte à ses parents malgré tout. Bouleversant