ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

احمق! ما مرده‌ای�

Rate this book
من نمی‌توان� باور� کنم. فکر می‌کن� همه‌ا� خواب می‌بین�. آخر چه‌طو� ممکن است؟ مگر می‌شو� از دیوار‌ه� عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کار‌ه� را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.

� احمق! ما مرده‌ای�.

32 pages, Paperback

First published January 1, 2008

7 people are currently reading
263 people want to read

About the author

رسول یونان

45books201followers

رسول یونان (زاده ۱۳۴۸) شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است.
او در دهکده‌ا� در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هم‌اکنو� ساکن تهران است. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است. گزیده‌ا� از دو دفتر شعر رسول یونان با عنوان «رودی که از تابلوهای نقاشی می گذشت» توسط واهه آرمن به زبان ارمنی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده
است.
آثاری از او نیز توسط مریوان حلبچه‌ا� به کردی سورانی ترجمه شده‌اس�.
او از داوران جایزه ادبی والس بوده است.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
37 (14%)
4 stars
58 (22%)
3 stars
83 (32%)
2 stars
62 (23%)
1 star
19 (7%)
Displaying 1 - 28 of 28 reviews
Profile Image for Hamid.
72 reviews95 followers
March 2, 2017
آلبوم را ورق زد و به جوانی خود رسید. به درختی تکیه داده و ژست گرفته بود. پشت سرش در گوشه‌ا� از آسمان، تکه ابری سیاه دیده می‌ش�. ناگهان ابر شروع کرد به بزرگ شدن و لحظاتی بعد باران تمام صورت‌ا� را خیس کرد...
آلبوم را و زندگی‌ا� را خیس کرد...
آن روز، روز عجیبی بود. فقط در خانه پیرمرد باران باریده بود.
- داستانک باران، از متن کتاب

برای کسانی که داستانک دوست دارند مثل خودم، پیشنهاد میکنم. نسبت به حجم کل کتاب، داستانک‌ها� خوب قابل توجهی داره
Profile Image for Sara Kamjou.
655 reviews483 followers
March 14, 2020
مجموعه‌� داستان‌ها� خیلی خیلی کوتاه و یک پاراگرافی که می‌تون� به یه کلاف سردرگم تشبیهش کنم. چندان باهاشون ارتباط برقرار نکردم.
----------
یادگاری از کتاب:
پس از آنکه آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم گرفت بقیه‌� عمرش را با شرافت زندگی کند، اما وقتی خواست ماسکش را درآورد با مشکل روبه‌ر� شد. ماسک برای همیشه به صورتش چسبیده بود.
Profile Image for Hadi Nezami.
56 reviews18 followers
July 2, 2020
کتاب با داستان کوتاه های خیلی خوب
شاید دوباره هم خوندم با وقت کم میشه تمومش کرد خوبه
Profile Image for Zahra Naderi.
205 reviews28 followers
July 23, 2024
مرد زندگی من!
مواظب خودت باش، زمستان سختی در پیش است. اگر طاقت نیاوردی خودت را به دیوانگی بزن تا تو را هم به تیمارستان بیاورند. مطمئنم اینجا به تو خوش می‌گذر�.
دوست تو دختر چشم آبی.
Profile Image for Mahsa.
313 reviews384 followers
August 2, 2016
داستان‌ها� یک صفحه� ای؛ گاهی دوست� داشتنی، گاهی مبهم، گاهی عجیب�.
یازده/مرداد/نود و پنج

.پ.ن: دومین کتابی که در کتاب‌فروش� ورق زدم
سپاس فراوان از رسول یونان و انتشارات کتاب و� همه ی دست‌اندرکارا�! :دی
Profile Image for Mohammad Ali Shamekhi.
1,096 reviews297 followers
October 15, 2015

نمره ی واقعی: یک و نیم

اغلب داستان ها آخرش به خودم می گفتم همین!؟ اما چند تا معدود داستان جالب هم داشت

سرجمع: 27 داستانه

------------------------------------------

داستان های جالب: نقطه ی سربی و ناممکن
داستان هایی که گرچه جذابیت خاصی نداشتن اما بد هم نبودن: باران، نوبت، تانیل، سفر، کابوس، زندانی، آخرین ترور، عشق، آنها نباید عاشق شوند و بدشانس

-----------------------------------------

حاشیه: مخم داغ می کنه وقتی مثلا می بینم سه یا چهار ستاره هم به این کتاب داده شده! نه به خاطر اینکه چرا اون خواننده های چنین کاری رو کردن، بلکه به خاطر تعجب از اینکه چقدر آدم ها لذت هاشون متفاوته
Profile Image for Ahmad.
60 reviews23 followers
August 19, 2017
به جز تعداد معدودی از داستاناش، غالبن خوشم نیومد.
پ.ن: حقیقتن کاش بفهمم دیگه از این نویسنده کتاب نخرم.
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews716 followers
March 9, 2015
احمق ما مرده ایم: داستانک های رسول یونان؛ رسول یونان 1348
عنوان: احمق ما مرده ایم: داستانک های رسول یونان؛ نویسنده: رسول یونان؛ مشخصات نشر: تهران، مشکی، چاپ نخست 1387، در 31 ص، اندازه 14 در 10/5 س.م، شابک: 9789648765328؛ موضوع: داستانک های نویسندگان فارسی قرن 14 خورشیدی، قرن 21 م
بد شانس
در یک مزایده استثنایی برنده شده بود. خوشحال بود. ترجیح داد سیگاری بگیراند و کمی قدم بزند. وقتی سیگارش را برلب گذاشت دستی جلو آمد و آن را روشن کرد. مرد تشکر کرد و به راه خود ادامه داد. کمی جلوتر، ترمز ماشینی برید. به پیاده رو آمد و او را زیر گرفت. مرگ فندکش را توی جیب گذاشت و سوت زنان از آنجا دور شد
رسول یونان
Profile Image for ZaRi.
2,319 reviews848 followers
Read
April 9, 2016
در يك مزايده استثنايي برنده شده بود. خوشحال بود. ترجيح داد سيگاري بگيراند و كمي قدم بزند. وقتي سيگارش را برلب گذاشت دستي جلو آمد و آن را روشن كرد. مرد تشكر كرد و به را ه خود ادامه داد. كمي جلوتر، ترمز ماشيني بريد. به پياده رو آمد و او را زير گرفت. مرگ فندكش را توي جيب گذاشت و سوت زنان از آنجا دور شد.
Profile Image for Zahra Naderi.
324 reviews56 followers
June 22, 2017
بعضى وقت ها، نويسندگان فقط خودشان از عمق متنى كه نوشته اند سر درمى آورند. در مورد بعضى از داستانك ها اين نظر را داشتم.
امّا دقيق، لطيف و جذّاب را مى توان براى اكثر داستانك ها به كار برد. هرچند تازگىِ كمى داشت.

وقتى كه انتخاب كردم و خريدم ش اين حس رو داشتم كه محتواش به قشنگى و جذّابى اسم ش نيست و حالا كه تموم ش كردم مطمئن شدم.
Profile Image for Mohammad Javad Dandesh.
54 reviews56 followers
August 6, 2016
لیبو شاعر افسانه ای چین وقتی از روی پل به داخل آب پرید تا ماه را بغل کند،غرق شد.زیرا آب وارد شش های اش شده و راه نفس اش را بسته بود.
خیلی از مردم چین این افسانه را باور ندارند و آن را دروغ میدانند.با این همه،همان مردم ناباور وقتی از روی پل،چشم شان به ماه وسط رودخانه می افتد،تعادل خود را از دست میدهند و به این ترتیب افسانه های دیگری رقم می زنند!

احمق،ما مرده ایم/ص 8
Profile Image for Fateme H. .
482 reviews85 followers
December 3, 2020
عکسش رو که ببینی نمی‌فهم� چه‌قد� کوچولوئه، شیش دقیقه هم طول نکشید خوندنش.
شاید جالب‌تری� داستانش همین "احمق! ما مرده‌ای�" بود.
Profile Image for Hamed Movaghari.
Author1 book7 followers
August 27, 2013
من نمیتوانم باور کنم . فکر میکنم همه اش خواب میبینم.
آخر چه طور ممکن است ؟ مگر میشود از دیوار ها عبور کرد،
یا از آب گذشت و خیس نشد ؟! ما تمام این کارها را کردیم،
حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
احمق! ما مرده ایم
Profile Image for Mobina J.
188 reviews60 followers
January 14, 2016
وقتی مشمول عفو عمومی شد دیگر پیر شده بود. آزادی به دردش نمیخورد. شهر ها و آدم ها را دیگر نمیشناخت حتی نمیدانست كجا باید برود و با چه كسی ارتباط برقرار كند. هنگامی كه خواست از در اصلی زندان بیرون برود، ناگهان دست هایش را دور گردن نگهبان انداخت و آن را فشرد. كمی بعد دوباره به زندان برگشت، با زخم هایی بر صورت و لبخندی بر لب
Profile Image for Mina khamoushi.
190 reviews200 followers
August 19, 2013
من نمیتوانم باور کنم. فکر میکنم همه اش خواب میبینم.
آخر چه طور ممکن است؟ مگر میشود از دیوار ها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
- احمق! ما مرده ایم
Profile Image for Amin369.
212 reviews
April 4, 2024
ضعیف بود. حتا یه بخش از کتابم جذبم نکرد.
مراقب هم باشیم.
Profile Image for Ali.
110 reviews8 followers
July 2, 2018
داستانک‌ها� شعرگونه‌� شیرین، خیلی شیرین با غافلگیری‌ها� خوب و شاعرانه.
15 reviews23 followers
February 4, 2021
داستان های فوق العاده آبکی و بدون عمق .
Profile Image for Niloofar Samini.
2 reviews
September 3, 2010
بعضی مینی مال ها واقعا میچسبند! مخصوصا آخری، مینیمال ِ پشت ِ جلد، و چند تایی آن وسط!
Profile Image for Elham Daneshparvar.
70 reviews2 followers
January 27, 2020
کتابی جیبی با داستان های کوتاه و پر مفهوم نیم تا یک صفحه ای که میشه راجب بعضی داستان هاش ساعت ها فکر کرد.
Profile Image for М.
87 reviews2 followers
August 11, 2024
یسری از داستانک ها خیلی پر مفهوم و قشنگ بودن.
Profile Image for طیبه تیموری.
146 reviews
July 11, 2015
این نوشته از داخل یک کلاه پشمی بر سر مجسمه ای برنزی پیدا شد

مرد زندگی من!
مواظب خودت باش، زمستان سختی در پیش است. اگر طاقت نیاوردی خودت را به دیوانگی بزن تا تو را هم به تیمارستان بیاورند. مطمئن ام این جا به تو خوش می گذرد.
دوست تو دختر چشم آبی.


سفر

مرد ترجیح می داد رود باشد تا سنگ. یک روز طاقت از دست داد و فریاد زد:
- من از این جا می روم!
کسی نگفت نرو! راه افتاد و به موازات رود حرکت کرد.
می خواست به دریا برسد؛ به آبی بی کران. اما وقتی به دشت رسید هراسی وجودش را فرا گرفت. رود در زمین فرو می رفت.


آخرین ترور

پس از آنکه آخرین ترورش را انجام داد، تصمیم گرفت بقیه عمرش را با شرافت زندگی کند، اما وقتی خواست ماسک اش را درآورد با مشکل روبه رو شد. ماسک برای همیشه به صورت اش چسبیده بود.


آن ها نباید عاشق شوند

مردم به همکارش گفت:
من تو را دوست دارم!
دخترک پرسید:
از چی حرف می زنی؟
مرد جواب داد:
از عشق!
در درون دخترک، قطعه ای با صدای خفیف آژیر کشید. احساس خطر کرد و بی درنگ گفت:
این برنامه برای من تعریف نشده!
سپس، روی اش را برگرداند و رفت. مرد که به اشتباه خود پی برده بود، سعی کرد موضوع را با یچ کس در میان نگذارد. بی چاره نمی دانست صدایش در اتاق کنترل ضبط شده است. چند روز بعد او را به کارخانه سازنده اش برگرداندند و آنتی ویروسی قوی در قلب اش نصب کردند.


یچ

آنها در یک روز برفی از هم جدا شدند.
یکی به سمت شمال رفت.
دیگری به سمت جنوب.
برف رد پای آنها را پوشاند، طوری که انگار هرگز نبوده اند.
Displaying 1 - 28 of 28 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.