راجر دالتون و عشق بینظی� او، از خودگذشتگیش، همان شخصیت ایدهآل� بود که هر زنی در عالم رویا نقشش را در اعماق قلب میکش� و زیبایی ماویس و هنر آسمانیش از آن نوع زیبایی و هنری بود که نفس در سینه حبس میکن� و انسان را خیره میساز�.
میدونید از چی حرصم گرفته؟! از اینکه نویسنده این کتاب یه زن بوده که سعادت شخصیت کتابشو تو این میدونست که زن طرف بمیره که اون بتونه بره با معشوقه اش! اون جمله های آخرش خیلی رو مخم بود که نوشته بود سعادت زندگی سر پیچ زندگیه :| و بعد این جمله نوشته بود که آره اوا مرده بود و باید راجر صبر میکرد خودشو نمیکشت تا بتونه با دوس دخترش ازدواج کنه -_- شاید بگید این کتاب واسه80سال پیشه پس اینکه زن علیه زن باشه طبیعیه ولی ما تو اون زمان ویرجینیا وولف هم داشتیم پس این توجیه مناسبی نیست. آیا ماویس واقعا عاشق راجر بود یا بخاطر تنهایی و نداشتن خانواده با راجر بود؟ اگه اوا زن راجر از یه مرد خوشش می اومد نویسنده باز هم سعادت اوا رو تو مرگ راجر میدید؟ ماویس چرا با راجر بود؟ اونکه میدونست راجر خانواده داره. من نمیگم یکی ازدواج کرد دیگه تا آخر باید با طرف بمونه، اصلا. مثلا با اینکه راجر و ماویس ازدواج نکرده بودن ولی ماویس پیشرفت زیادی میکنه تو زندگی و راجر خودشو کم میبینه واسه اون. بنظرم بعد چند سال اگه دو طرف باهم پیشرفت نکنن باهم موندنشون فقط اتلاف وقته. ولی اگه میخوای با یکی باشی اول ازش جدا شو جدا هم نمیشی با طرف با توافق برس که تو اپن ریلیشن شیپ باشی.
نکته بعدی که بنظرم جالب اومد این بود که راجر حتی بخاطر ماویس دزدی کرد، بنظرم دور از واقعیت می اومد تا اینکه چند شب پیش تو کلاب هاوس تو یه روم بود که مردها داشتن در مورد خرج هایی که تو روابطشون کرده بودند میگفتن. اکثرا میگفتن خرج هایی که میکنن دلی هستش به اصطلاح مثل راجر!! و همینکه طرف رو خوشحال کنن واسشون کافیه و هیچ نیازی به جبران نمیبین و اصلا هم پشیمان نیستن بابتش. واسه همین نمیتونم به این قسمت داستان ایراد بگیرم چون گویا تو دنیای واقعی اتفاق میافته.
در کل بخوام نظرمو بگم باید بگم که، این چی بود من خوندم؟!! :|
The Feather, Charlotte Mary Matheson Charlotte Mary Matheson (died 8 April 1937 in Cornwall, England) was an English novelist. She wrote: The Generation Between (1915), Children of the Desolate (1916), Morwenna of the Green Gown (1923), Nut in the Husk (1926), and The Feather (1927) عنوان: پر؛ نویسنده: ماتیسن؛ مترجم: میمنت دانا؛ تهران، صفی علیشاه، 1338؛ در 290 ص؛ چاپ دیگر: تهران، انتشارات آگاه، 1352؛ دیگر: تهران، جامی، 1389؛ موضوع: رمان عاشقانه از نویسندگان انگلیسی قرن 20 م این اثر بارها چاپ شده است از روزی که الفبا را شناختم، نام نویسنده را همه جا میدیدم و عنوان مبارک کتاب را که چون پر سبک بود و به یاد میماند، در هر دوره ای از زندگی مرا مدهوش کرده، هر بار که خوانده ام دلم تپیده از متن کتاب: زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبر� یا میبازد� زندگی مثل معرکه ا� ست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کم� کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانت� و نیرومندتر رشته� ی بقیه� ی داستان را میگیر� و ادامه میده� . پایان نقل. ا. شربیانی
پر یه رمان عاشقانه اس که زیاد حرف برا گفتن نداره ولی به شدت سرگرم کنندس . و جون میده واسه هدیه دادن به آدمایی که با کتاب میونه خوبی ندارن . که اونارو به سمت کتاب خوندن بیاره.
این کتاب را به معرفی یکی که میگفت بهترین کتابی هست که در عمرش خوانده مطالعه کردم کتاب خوبی بود حالا نه در حدی که اون اغراق می کرد ولی خب به نظرم در شخصیت پردازی و روایت ماجرای عشق و خیانت تا حدی موفق عمل کرده بود
پر برای من یادآور خاطرات دوران نوجوانیه. زمانی که بارها و بارها این کتاب رو خوندم و اشک ریختم . برای عشقی که در عین ممنوعه بودن پاک و دلنشین بود. شجاعت نویسنده در عدم سانسور احساسات و شخصیت ها برام همیشه ستودنی بوده.
صوتی شدن این کتاب اونم با صدای جادویی آرمان سلطان زاده ترغیبم کرد تا دوباره سراغ این کتاب برم . اینبار با دیدی بازتر. نویسنده به هیچ عنوان خیانت و عدم تعهد مرد داستان رو زیر سوال نبرده و قضاوتش نکرده. زن داستان خودش رو مقصر نمی دونه که با مرد متاهلی وارد رابطه شده و ...و این نقطه ی قوت این کتاب هست . شخصیت ها خاکستری هستن . با خوبیها و بدی هاشون.
تمام قوانین اجتماعی رو ما خودمون وضع کردیم و اکر کسی خلاف این قواعد بازی کنه به خودمون حق می دیم که قضاوتش کنیم . اما آیا واقعا حق قضاوت داریم ؟ می تونیم به کسی که متعهد نیست و روابطی خارج از ازدواج داره یا می خواد داشته باشه خرده بگیریم ؟ چه کسی این حق رو به ما میده؟ آیا همه باید به قوانینی که برای ما به هر دلیلی قابل قبول نیست احترام بگذاریم و قبول شون کنیم؟
گاهی بنا به هر دلیلی دو نفر نمی تونن از هم جدا بشن و باید با هم زندگی کنن حالا به هر علت . بدون عشق ، بدون دوست داشتن و یا حتی با دوست داشتن هم ،اما با افکار متفاوت . خب آیا مجبور به تحمل این شرایط هستن؟ نمی تونن با کس دیگه ای باشن در عین اینکه در رابطه ی ازداواجشون هم هستن؟ فرقی هم بین زن و� مرد نیست البته . اما مهمترین موضوع اینه که این حق رو دو نفر باید داشته باشن .
اینها سوال هاییه که درسته توو این کتاب بهش جواب نداده اما اگر عمیق بهش نگاه کنید ذهن شما رو هم مشغول می کنه.
و عشق همیشه راه حلی برای همه چیزه . عشق بی قید و شرط . پذیرفتن طرف مقابلت با هر شرایطی . درک کردن لحظه ها ودیوانگ� ها ...و قضاوت نکردن.
ترجمه: من با ترجمه ی میمنت دانا خونده بودم وکتا� هم از روی همین ترجمه صوتی شده با توجه به اینکه داستان نزدیک به ۸۰،۹۰ سال پیش نوشته شده و خبلی سال پیش هم ترجمه شده قطعا کلمات گاهی قدیمی هستن اما با توجه به داستان و قدمت ترجمه ، خوب بود.
امتیازم :۴
پ.ن: صوتی گوش کنید . پ.ن۲: صرفا به عنوان یک داستان عاشقانه بهش نگاه نکنید .
رمان پر یه کتاب سبک عاشقانه ست با کمی تناقضات توی داستان. به نظر من تاثیر “انتخاب� روی زندگی در کتاب پر خیلی قابل لمس هست. در حین خوندن کتاب هر لحظه دلم میخواست به دالتون بگم آخه چرا اینکارو میکنی؟ میدونی اگه یه کار دیگه بکنی بهتر هست؟ امیدوارم نویسنده از روی عمد و به آگاهی خواسته باشه این رو به خواننده نشون بده، چون در غیر این صورت کتاب دچار نقص هست به نظرم. گویی که همه ی اتفاقا چیده شدن که فقط بخوان دست به دست هم بدن تا فقط پایانش بشه این چیزی که هست. در هر حال برای من به شخصه خیلی دردآور هست که در حسرت انجام ندادن کاری بسوزم و ترجیحم این هست که انجام بدم و اگر پیشامدی داشته باشه، اون رو با فراق بال تحمل کنم؛ برای همین رویکردی که دالتون داشت در مقابل زندگی خیلی درونم حس رنج ایجاد کرد و سنگینی حسرت رو روی خودم احساس کردم.
پَر شارلوت مری ماتیسن-ترجمه میمنت دانا انتشارات آسو چاپ اول ۱۳۹۷
این کتاب یک داستان در مورد عشق بین دو نفر و چالش هایی هست که باهاش مواجهند. دلایلی که شخصیت داستان یا در واقع نویسنده کتاب برای انجام کارهاش میآور� برام اول خیلی مسخره و غیر منطقی بود ولی آخرش نسبت بهش احساس ترحم داشتم و دلم براش سوخت🤦🏻♀�
از نظر من پیام خاصی نداشت جز اینکه موقع خوندنش کمی احساساتی شدم... از خوندنش پشیمون نیستم چون وقت زیادی ازم نگرفت
دیگر گل های سرخ و شمع های قرمز در زندگی من محلی ندارند. من باید فکر شمع های بلند سفید و تاج های گل با روبان سیاه را بکنم. پ.ن: کتاب رو به معرفی یک فروشنده بسیار با احساس در 28 امین نمایشگاه کتاب تهران که واقعا تحت تاثیر کتاب قرار گرفته بود خریدن. اما خودم چندان تحت تاثیر قرار نگرفتم.
رمان پر، شاید به زعم خیلی از اهالی کتاب ساختار قوی و محکمی نداشته باشد و حتی ترجمه خانم میمنت دانا را پر اشکال بدانند. اما داستانی دارد به شدت خواندنی، پر سوز و گداز و عاشقانه. من بعد از ساله� به توصیه دوستی آنه� با تاخیر بسیار، به مطالعه این کتاب مبادرت کردم و مبهوت عشق و ایثار خالصانه دالتون به ماویس زیبا و خوش صدا شدم.
دقیقاً نمیدون� باید چندتا ستاره به این کتاب بدم. اگر بخوام واسه حسی که بعد از خوندنش داشتم ستاره بدم، احتمالاً پنجت� رو میگیر� ولی اگه بخوام از دور و از فاصله� سالهای� که از وقت خوندنش تا الان گذشته، امتیازی بدم دوتا واسه� کافیه، از نظر من البته. این کتاب عاشقانهتری� کتابی بود که خوندم و یا شاید واسه یه دختر سیزده ساله اونقد� پراحساس و رمانتیک به نظر اومده که بعد از خوندنش تا هیچوق� دیگه داستانش رو فراموش نکنه. اون صحنها� که مرد داستان از پلهها� آپارتمان بالا میرف� و همزمان صدای آواز خوندن دختر رو میشنی� هنوز داره توی ذهنم تکرار میش�.
کتابی نیست که بشه به کسی توصیه� کرد، حتا با به یادآوردنش به خودم میگ� چرا به جای داستانِ این کتاب که اینقدر تو ذهنم پر رنگ مونده و به جای اون عاشقانه� کهنه� کاهیشد� یه کتاب بهتر نخوندم؟
"عشق جز آتشی که چهره های خاکستری مان را اندکی نور میبخشد چیست؟نوری که بدون آن چهره ما همچو صورت مرده ای در کف دریاچه ای است،تار و بی رنگ،داستان زندگی ما طی می شود،بی آنکه بدانیم از کجا آمده ایم و به کدام سو می رویم،آتشی که عشق در درون ما می افکند میتواند گرمایی دلپذیر و مطبوع باشد یا شعله های وحشی آن وجود آسیب پذیرمان را بر باد دهد،قماری که هر فرد در زندگی به آن می پردازد،چه خوشحال اند آنان که در آن پیروزند،گاه حتی خود نیز آن را در نمیابند،تنها آنگاه که با خاکستر وجود،بی میل به تنفس، دود سیگاری را می دمیم،با همنشینی از جنس شعله و خاکستر مدت کوتاهی از تنهایی میگریزی�.
"مرگ!مردم جز در مواقع یاس و ناامیدی و خطر از آن یاد نمیکنند،در صورتیکه همچو شبحی همیشه و در همه جا با ما همراهی میکند،و جز قدمی کوتاه با ما فاصله ندارد،کافیست انسان سرش را برگرداند و آنرا بشناسد،کافیست انسان قدم آهسته کند تا او جلو بیفتد،مرگ،یک فرشته سیاه،یک فرشته رحم،یک عامل مرموز،من می توانم به کوچه های آشنا بروم،می دانم که او همراه من است،آن وقت..یک قدم آهسته...و کار تمام است"
یک کتاب رومنس خیلی معمولی با ترجمه بسیار بد ( میمنت دانا) خیلی برام عجیب که یه سری کتاب ها اینقدر که در ایران ازشون استقبال میشه در کشور� خود نویسنده نمیشه در کل اهل این سبک کتاب ها نیستم شاید برای کسانی که به داستان های عاشقانه علاقه دارن جذاب باشه
این کتاب از اون داستانای واقعبینان� و تلخی بود که تو دنیای واقعی اتفاق میفتن و مثل داستانها� پریان زیادی خوشبینان� و رویایی نبود. بهنظر� این کتاب نکات زیادی داشت و در حقش کملطف� شده. کمتر نویسندها� میتونه داستان خیانت و دزدی رو انقدر منطقی نشون بده و مخاطب رو همراه کنه. شاید نویسنده سعی داشت بگه چطور برای کارهای زشتمون دلیل میتراشی� و اونا رو درست جلوه میدیم.
روند ماجراهای این کتاب برام جذاب بود اما از شیوه� روایت نویسنده خوشم نیومد. نویسنده به خوبی لطافت و زیبایی ماویس و احساسات و سردرگمی راجر رو نشون داده بود؛ اما بعضی قسمته� تکرار مکرّرات میکر� و عمدا داستان رو کش داده بود. از روند خواننده شدن ماویس هم چندان خوشم نیومد. راستش احساس میکن� داستان پخته نبود. انگار هنوز جای کار داشت و نویسنده برای چاپش عجله کرده بود. به نظرم نویسنده تو برانگیختن احساسات مخاطب و تزریق ترحم، غم و افسوس میتونس� موفق تر عمل کنه.
پایان داستان رو خیلی دوست داشتم! این کتاب و خصوصا پایانش میتونه به طور غیر مستقیم تحمل مشکلات و امیدواری به آینده رو بالا ببره.
خط داستان بسيار بى منطق و پرتناقض بود،جمله ها بفاصله چندخط همديگه رو نقض ميكردن و اصلا نميتونستى نيت شخصيت هارو با عقل وفق بدى.ببخشيد،ولى اقاى راجر شما خيلى بيجا كردى فيلت ياد هندستون كرد و در اخر هم حقت بود كه به سزاى هوست برسى.
از دوستى معرفى شد كه بسيار با كتاب گريسته بود،اما ترحم من رو اصلا نتونست جلب كنه و داستانش هم بى نهاااايت كليشه و بيخود و گل درشت بود؛اتلاف وقت محض!
این کتاب رو یکی از عزیز ترین اشخاص زندگیم بهم معرفی کرده بود و همین باعث میشه که تا حد زیادی به این کتاب علاقه داشته باشم. این کتاب رو میشه جزو کتاب های آرام دسته بندی کرد،شور و هیجان خاصی ندارن اما خوندنشون باعث آرامش و تسکین میشه،هرچقدر که داغ و تلخ باشن اشکالی که به کتاب های عاشقانه میشه گرفت اینه که اگر شخص یک تجربه عاشقی نداشته باشه،نمیتونه این کتاب ها رو هضم کنه،چون عشق یک چیز توصیفی نیست و باید از اول درک بشه! شاید توی هیچ ژانری به اندازه این ژانر،شخصیت پردازی اهمیت نداشته باشه،که میشه گفت این کتاب تونسته شخصیت پردازی خوبی رو ارائه بده.شباهت هایی بین این کتاب و کتاب چشم هایش اثر بزرگ علوی وجود داشت،که دلیل به وجود امدن این شباهت ها میتونه تحربه کم من توی خوندن کتاب های عاشقانه باشه. در روایت داستان میتوان گفت پر از آن دسته کتاب هاییست که سعی دارد با به وجود آوردن احساس ترحم و دلسوزی،خوانندگانش را راضی نگه دارد،که این شیوه برای هر نوع مخاطب پاسخگو نیست. و نویسنده در آخر کتاب اوج فکاهی و مضحک بودن شیوه بازی زندگی رو،رو میکنه این کتاب رو تنها به کسایی پیشنهاد میکنم که از چیز های آروم و احساسی خسته نمیشن.
کاش بعضی از کتاب ها رو در سن مناسب تر میخوندم که از مزش کم نمیشد، شاید اگر این رمان رو در دوره ی دبیرستان میخوندم، از همونایی که قایمکی ته کلاس به دور از چشم دبیر میخوندیم یا از هموناکه از ترس مادر زیر پتو میرفتم و میخوندم، به شدت ازش لذت میبردم و یا حتی با بخش های آخر کتاب گریه میکردم، غصه میخوردم و قهرمانای داستان رو سرزنش میکردم و از پایان داستان شوکه میشدم. ولی متاسفانه زودتر نخوندم و امتیاز کتاب رو از یک به دو ارتقا میدم و به خودم میگم حیف وووووووووقت :|
یه رمان عاشقانه ساده ست. چون سالها بود رمان عاشقانه نخونده بودم برام تداعی کننده سالهای دوران مدرسه بود که مطالعه آزاد رو شروع کردیم. ولی نکته جالب کتاب نثر مترجم هستش. این کتاب بایستی حوالی دهه ۴۰ شمسی ترجمه شده باشه. الان که میخونیمش تغییرات شدید زبانی روحس میکنیم. این پویایی و دگردیسی زبان برام جالب بود. مترجم ابتدای چاپ ششم کتاب میگه از نویسنده اطلاعات چندانی نداره. ولی خانم#میمنت_دانا مترجم این کتاب سال ۵۸ فوت کردند پس تصورش ساده ست که چرا اونزمان دسترسی به اطلاعاتی در مورد خانم #شارلوت_مری_ماتیسون نداشتن. الان یه سرچ کوچیک تو گوگل بزنید اطلاعات کافی ازش میتونی�� پیدا کنید: خانم ماتیسون یه روستازاده متولد ۱۸۸۸یا ۱۸۸۹ میلادی انگستان بودن که رمانهای عاشقانه مینوشتن. ایشون از زنان فعال در زمان جنگ جهانی اول بوده و معمولا توی قصه هاشون یک زن نقش محوری داره که بین انتظارات سنتی از زنان و جهان مدرن درگیره.
مترجم یعنی خانم #میمنت_دانا یه دانش اموخته پرستاری از آمریکا بودن که اولین کتابی که ترجمه کردند همین "پر" بوده دلیلش روهم علاقه شخصی شون به داستان مطرح کردن. البته خانم دانا بعدش حدود ۵_۶جلد کتاب دیگه ترجمه کردن.
"زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبر� یا میبازد� زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کم� کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانت� و نیرومندتر رشته� ی بقیه� ی داستان را میگیر� و ادامه میده�"
داستان درباره عشق عمیق دو نفر است که هریک به خاطر عشق فداکاری می کنند و زجر می کشند، هرکاری می کردم نمی توانستم با قهرمانان داستان ارتباط برقرار کنم، فداکاری ها به نظرم سطحی بود و عمق نداشت شاید دلیل مادی برای فداکاری در عشق جذاب نباشد البته پایان داستان جالب بود در کل کتاب یک داستان سرگرم کننده دارد که شاید یک بار خواندنش خالی از لطف نباشد
بین امتیاز ۳ و ۴ مردد بودم حتی تا آخرین صفحه میخواستم ۳ بدم ولی پاراگراف آخر به قدری کوبنده بود که به خودم گفتم تو گود ریدز حتما باید ۴ بدم... زدن ضربه نهایی به مخاطب عموما در کتاب هایی که در ژانر معمایی یا جنایی هستن مرسومه که برای اولین بار در ژانر رمانتیک باهاش مواجه شدم
مدتها بود که میخواستم این کتاب رو بخونم تا اینکه چند ماه پیش خوندمش اما به نظرم کتاب درجه یکی نیومد با اینکه این که کتاب در ایران بیش از پانزده بار چاپ شده اما نمیدونم چرا این قدر محبوب است
. او دوباره شروع به خواندن کرد.ایندفع� یک آهنگ عاشقانه،نالها� که از اعماق قلب بر میخاست،فریاد� که از هستی سرچشمه میگرف�.در آن دقیقه من یقین داشتم او قدرت آن را دارد که آنچه بخواهد با من و سرنوشت من بکند،من حاضر بودم حیاتم را در قدمش نثار کنم و بمیرم،یا زندگی کنم و طوق بندگیا� را گردن نهم و به خاطرش گرسنگی و تشنگی را تحمل نمایم.صدای او بیش از هر چیز،بیش از عشق او و هیجان او در من تاثیر داشت. . بلاخره زندگی قمار است،ماجراست انسان یا میبرد یا میباز�.زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد وقتیک� صدای یک نفر کمک� ضعیف و خاموش شد،صدای دیگری جوانت� و قویت� رشته� داستان را در دست میگیر� و ادامه میده�. 📝راجر دالتون که در جنگ افتخارات زیادی رو کسب کرده و به درجه سرهنگی رسیده بوده،محکوم به سه سال حبس شده،به جرم دزدی.البته جرمی که داستانی عاشقانه پشت آن است.او بعد از گذراندن دوره� حبس،برای یکی از داستانش ماجرا را طی نامها� شرح میده�.او که کارمند اداره� بیمه است برای بررسی وضعیت فردی که از دنیا رفته است،به خانه� او میرو� و به گفته� خودش در این هنگام که او به عمارت پر رمز و راز برنارد کوتول رفته است،آهنگ عشق و جوانی و آزادی بعد از ساله� در او بیدار میشو�...عشقی پنهانی...خیلی خیلی داستان تاثیرگذار و غمانگیز� بود من از خوندنش لذت بردم با اینکه خیلی ناراحتم کرد ولی برام پرکشش بود.البته داستان چالش و گره خاصی نداره و یه ماجرای عاشقانه� حرص در بیار هست😬در کل نتونستم رفتار و تصمیمات راجر رو درک کنم 🙄و به نظرم با اینکه ماویس رو دوست داشت ولی آدم ضعیفی بود. #پر #شارلوت_مری_ماتیسن ترجمه #میمنت_دانا
چه سالی خوندمش یادم نیست ولی حتما بعد از جریانات خبرهای زندان ابوقریب بود برای من کتاب مهمیه. چون سوالی اون زمان ذهنم و بدجور درگیر کرد احتمالا بیست و دو یا سه بودم. دانشجو بودم چون فریبا کتاب و داد خوندم. یا شاید فقط تصور میکنم اون داده خلاصه که وضعیت زندان ابوقریب و همسایه بودن عراق و ترس از احتمال حمله آمریکا به ایران و خبرهایی عجیب و غریبی که درباره اون زندان پخش میشد... یه سوال بزرگ برام به وجود آورد. خوب من تو سن نوجوونی داستان خفاش شبم شنیده بودم و یک زمانی هم معتاد بخش تپش روزنامه جام جم بودم. خلاصه همه اینا باعث میشد که خودم و قربانی بعدی جنایتی شبیه یکی از اینا بدونم و از اونجا که بسیار ترسو هستم و البته تنبل اولین فکری که به سرم میزد خودکشی بود. ولی چون مذهبی بودم یعنی مذهبی تر از الانم، سوالم این بود که در اینصورت آیا اجازه خودکشی دارم یا نه؟ چرا باید بذارم بهم تجاوز بشه؟ چرا باید حامله بشم؟ بعدش چجور زندگی کنم؟ اگه مجبورم کنن مدفوعم و بخورم چی؟ اگه شکنجه روحی بشم؟ اگه دیگری رو در برابرم شکنجه کنن؟ چرا باید به زندگی نکبت ادامه داد؟ باید یک راه بذارن برا خلاصی.
تا اینکه "پر" و خوندم تا آخرش و پاراگراف آخر جواب بود
این کتاب رو 18 سالگی خوندم. یعنی دوره ای که آدم عاشق عشق های پرشور و احساساتی است. ولی راستش همان موقع هم خیلی جذبم نکرد. فداکاری در عشقی که شرحش داده شده بود ، یک چیزی مثل بقیه عشقهای مرسوم بود. اینکه آدم عاشق زن جوان زیبا و خوش صدایی شود و آن زن جوان هم از شدت بی پناهی به مردی که پناهش بشود دلباخته بشود هم چیز شورانگیزی نداشت. در حد یک رمان عاشقانه معمولی برایم بیشتر نبود. بعید هم هست الان اگر بخوانم خیلی نظرم عوض شود!