Forough Farrokhzad was born in Tehran to career military officer Colonel Mohammad Bagher Farrokhzad and his wife Touran Vaziri-Tabar in 1935. The third of seven children, she attended school until the ninth grade, then was taught painting and sewing at a girl's school for the manual arts. At age sixteen she was married to Parviz Shapour, an acclaimed satirist.
Within two years, in 1954, Farrokhzad and her husband divorced; Parviz won custody of the child. She moved back to Tehran to write poetry and published her first volume, entitled The Captive, in 1955.
In 1958 she spent nine months in Europe. After returning to Iran, in search of a job she met film-maker and writer Ebrahim Golestan, who reinforced her own inclinations to express herself and live independently. She published two more volumes, The Wall and The Rebellion before traveling to Tabriz to make a film about Iranians affected by leprosy. This 1962 documentary film titled The House is Black won several international awards. During the twelve days of shooting, she became attached to Hossein Mansouri, the child of two lepers. She adopted the boy and brought him to live at her mother's house.
In 1964 she published Another Birth. Her poetry was now mature and sophisticated, and a profound change from previous modern Iranian poetic conventions.
On February 13, 1967, Farrokhzad died in a car accident at age thirty-two. In order to avoid hitting a school bus, she swerved her Jeep, which hit a stone wall; she died before reaching the hospital. Her poem Let us believe in the beginning of the cold season was published posthumously, and is considered by some to be one of the best-structured modern poems in Persian.
A brief literary biography of Forough, Michael Hillmann's A lonely woman: Forough Farrokhzad and her poetry, was published in 1987. Also about her is a chapter in Farzaneh Milani's work Veils and words: the emerging voices of Iranian women writers (1992). Nasser Saffarian has directed three documentaries on her: The Mirror of the Soul (2000), The Green Cold (2003), and Summit of the Wave (2004).
She is the sister of the singer, poet and political activist Fereydoon Farrokhzad.
فروغ فرخزاد (۸ دی، ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است.� وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونهها� قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل بدرود حیات گفت.�
فروغ با مجموعه های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد؛ اما با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گسترده ای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.�
بعد از نیما یوشیج، فروغ فرخزاد در کنار شاعرانی چون مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر نیمایی است. نمونهها� برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فرخزاد، اخوان و سپهری پدیدار گردید
مختارات من الديوان الأول للشاعرة الإيرانية فروغ فرخزاد الديوان موضوعاته محدودة تدور حول معاناة الكاتبة في حياتها الخاصة قصائد الديوان فيها شغف بالشعر وتعبير قوي وصريح عما يدور في نفسها, رغبة في التحرر والشعور بالحب, ومشاعرحادة ومضطربة تجاه زوجها الذي انفصلت عنه وابنها الذي حُرمت منه بحكم القانون.
المقدمة جميلة كتبها د بهروز جلالي عن أشعار فروغ وحياتها الخاصة وطبيعة شخصيتها, الشعراء الذين تأثرت بهم, إيقاع حياتها السريع والمزدحم بالبحث عن الجديد, عملها في الأفلام الوثائقية والمسرح, وصولا إلى الحادث الذي أدى لوفاتها وهي في سن الثانية والثلاثين ترجمة صغيرة لحياتها لكنها شاملة جميع الجوانب الشخصية والنفسية والعملية
هر چند همه می گن توی این کتاب هنوز فروغ پخته نشده (و توی ساختار جملات شعرها این کاملاً محسوس بود) اما دروغ چرا، من حرف ها و دردها و آرزوهای این کتاب رو خیلی بیشتر فهمیدم تا حرف های دو کتاب دیگه (فصل سرد و تولدی دیگر).
پ ن: بعداً دوباره تولدی دیگر رو خوندم، و دیدم حرفها� اون هم برام خیلی ملموسه. ظاهراً فقط با فصل سرد مشکل داشتم. شاید همون هم بعداً بخونم ببینم می فهمم. 🤷🏻♂�
دوستانِ گرانقدر، این کتاب از چیزی حدودِ 100 شعر، به سرودۀ « فروغ فرخزاد» تشکیل شده... یادِ این بانویِ هنرمند گرامی در زیر به انتخاب، تعدادی از ابیاتِ این کتاب را برایِ شما بزرگواران نوشته ام
در لابلایِ گردن و موهایم گردش کند نسیمِ نفس هایش نوشد، بنوشدم که بپیوندم با رودِ تلخِ خویش به دریایش ------------------------------------------------------------------------------ بر لبانم قفلِ خاموشی زدم با کلیدی آشنا بازش کنید کودک دل رجنۀ دستِ جفاست با سرانگشتِ وفا نازش کنید ------------------------------------------------------------------------------ کنون که در کنارِ او نشسته ای !تو و شراب و دولت وصالِ او گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد !تنِ تو ماند و عشقِ بی زوالِ او ------------------------------------------------------------------------------ افسوس، ما خوشبخت و آرامیم افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم خوشبخت، زیرا دوست میداریم دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست ------------------------------------------------------------------------------ وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم تو گونه هایت را میچسباندی به اظطرابِ پستان هایم و گوش میدادی به خونِ من که ناله کنان میرفت و عشقِ من که گریه کنان میمُرد ------------------------------------------------------------------------------
بسیار ضعیف، مبتدی و به شدت خسته و کسل کننده! اسیر، نخستین دفترشعر از فروغ است که در سال ۱۳۳۱ منتشر گردیده است. نوشتم «دفترشعر» اما شما بخوانید «چرکنویس�!
من فروغ را دوست دارم و به همین جهت خوشحالم که شعرهای او را از دفتر پنجم شروع به خواندن کردم، چون در صورتیک� با این دفترشعر آغاز میکردم،� قطعا و بدون هیچ شکی حتی به سراغ دفترشعر دوم او هم نمیرفت�.
کارنام اگر روی کتاب نوشته شده بود: «چرکنویسها� فروغ» من چهار یا پنج ستاره برایش منظور میکرد� اما حال یک ستاره را برای آن عادلانه میدان�.
دانلود نامه فایل پیدیا� این دفترشعر را در کانال تلگرام آپلود نمودهام،� در صورت نیاز میتوانی� آن� را از لینک زیر دانلود نمایید:
من دبیرستانی که بودم یه بار تلاش کردم دیوان فروغ رو بخونم ولی اصلا با شعرهاش ارتباط برقرار نمیکردم یعنی فکر کنم اون موقع خوب نمیفهمیدمشون. ولی یکی دوتا از شعرهاش بود که خیلی روم تاثیر گذاشت که توی همین جلد هم بودند برای همین هم بهش پنج ستاره میدم.
اون تیکه هایی که از این کتاب دوست داشتم: - بوسه ای شعله زد میان دو لب - کاش با همین سکوت و با همین صفا. در میان بازوان من. خاک می شدی. - كاش خاك مي شدي... تا دگر تني، در هجوم روزهاي دور،از تن تو رنگ و بو نمي گرفت - کل شعر حسرت - كتابي، خلوتي، شعري، سكوتي. مرا مستي و سكر زندگانيست. - بیگمان بردها� از یاد آن عهد که مرا با تو سر و کاری بود - تا لبی بر لب من می لغزد. می کشم آه که کاش این او بود. کاش این لب که مرا می بوسد. لب سوزندهٔ آن بدخو بود. - ای زن که دلی پر از صفا داری از مرد وفا مجو، مجو، هرگز او معنی عشق را نمیدان� راز دل خود باو مگو هرگز. - دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار ای بس بهارها که بهاری نداشتم - در کلبه ات شراره می افروزم. آه ای دو چشم خیره به ره مانده. آری ، منم که سوی تو می آیم. - رفته است و مهرش از دلم نمیرود ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟ ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟ - بیچاره دل که با همه امید و اشتیاق بشکست و شد بدست تو زندان عشق من در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار ای شاخهٔ شکسته ز طوفان عشق من
- کل شعر از دوست داشتن
شعر حسرت: ز من رميده اي و من ساده دل هنوز بي مهري و جفاي تو باور نمي کنم دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از اين ديگر هواي دلبر ديگر نمي کنم رفتي و با تو رفت مرا شادي و اميد ديگر چگونه عشق تو را آرزو کنم ديگر چگونه مستي يک بوسه تو را در اين سکوت تلخ و سيه جستجو کنم ياد آر آن زن ، آن زن ديوانه را که خفت يک شب به روي سينه تو مست ناز و عشق لرزيد بر لبان عطش کرده اش هوس خنديد در نگاه گريزنده اش نياز لب هاي تشنه اش به لبت داغ بوسه زد افسانه هاي شوق تو را گفت با نگاه پيچيد همچو شاخه پيچک به پيکرت آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه هر قصه اي که ز عشق خواندي به گوش او در دل سپرد و هيچ ز خاطره نبرده است دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است با آن که رفته اي و مرا برده اي ز ياد مي خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت اي مرد اي فريب مجسم بيا که باز بر سينه پر آتش خود مي فشارمت
این دفتر شعر فروغ چندان باب میل من نبود و شعرهاش به دلم ننشست. این حالت نالان از عشقی که رفته زیاد با حال و هوای ذهنی و دلی من جور نیست. سه شعر دوست داشتن، شکست نیاز و شکوفه اندوه رو نسبتا دوست داشتم. ---------- یادگاری از کتاب: آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست ... دانی از زندگی چه میخواه� من تو باشم... تو... پای تا سر تو زندگی که هزار باره بود بار دیگر تو... بار دیگر تو ... میخواست� که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم اسیر به کنج قفس بسته و اسیر ... به لبهای� مزن قفل خموشی که در دل قصها� ناگفته دارم ... رفته است و مهرش از دلم نمیرو� ... در سکوت سینها� دستی دانه� اندوه میکار� ... بگذار تا به طعنه بگویند مردمان در گوش هم حکایت عشق مدام ما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده� عالم دوام ما
شعرهای این کتاب اصلا باب میل من نبود. ایرادات وزنی زیاد و کلمات و تصویرسازیه� به شدت ناپخته بود. نقطه� قوتش شاید در این باشه که اولینبار� که یک زن معشوق خودش رو بیواسط� مورد خطاب قرار مید� و از اون طلب میکن�. اما در مجموع آنچه من از یک شعر خوب انتظار دارم در این دفتر به چشمم نخورد.
در روزگار زن، زندگی و آزادی، بعد از ساعت ها برنامه نویسی بی وقفه و ذهنی که فقط به آرامشی با دوز بالا نیاز داره، پلی لیست بی کلامم رو روی شافل میذارم و کتاب اشعار فروغ رو برمیدار�. صدای پیانویی پلی میشه که انگار برای یک قلب داغدار نواخته شده. در بدو ورود باشکوه ویولن، به این بیت برمیخورم،
ولی ای مرد، ای موجود خودخواه مگو ننگ است این شعر تو ننگ است برآن شوریده حالان هیچ دانی فضای این قفس تنگ است، تنگ است
۵ ثانیه طول میکش� تا حجم عظیمی از تصاویر و اخبار و روایت ها از جلوی چشمم بگذرن و اون ویولن نامرد ذره ای از دلخراشش بودنش کوتاه نیاد�
این مجموعه شعر قطعا بهترین اشعار فروغ نیست، ولی شروع مسیر آزادگیِ فروغه. شروع عصیان.
فکر کنم همه با هم هم رای باشن که تو این مجموعه هنوز فروغ، فروغ نشده. هر چند که زنانگی شعرش ارزشمند هست . می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
گریزانم از این مردم که با من / به ظاهر همد� و یکرن� هستند / ولی در باطن از فرطِ حقارت / به دامانم دو صد پیرایه بستند —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� در این فکرم من و دانم که هرگز / مرا یارای رفتن زین قفس نیست / اگر هم مردِ زندانبان بخواهد / دگر از بهرِ پروازم نفس نیست —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� من از دو چشمِ روشن و گریان گریختم / از خندهها� وحشیِ طوفان گریختم / از بسترِ وصال به آغوشِ سردِ هجر / آزرده از ملامتِ وجدان گریختم —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� اکنون منم که خسته ز دامِ فریب و مکر / بارِ دگر به کنجِ قفس رو� نمودها� / بگشای در که در همه دورانِ عمرِ خویش / جز پشتِ میلهها� قفس خوش نبودها� —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� همزبان� نیست تا برگویمش / رازِ این اندوهِ وحشتبار� خویش / بیگما� هرگز کسی چون من نکرد / خویشتن را مایه� آزارِ خویش —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� آنچ� در من نهفته دریائیس� / کی توانِ نهفتنم باشد؟ / با تو زین سهمگینِ طوفانی / کاش یارای گفتنم باشد / ... / آری، آغازِ دوست داشتن است / گرچه پایانِ راه ناپیداست / من به پایان دگر نیندیشم / که همین دوست داشتن زیباست
دوستش نداشتم. انگاری که اصلا فروغ نبود. انگار هنوز خودش رو پیدا نکرده بود. برام ساده و حتی شاید بیمعن� بودن شعرهاش نسبت به شعرهایی که تو "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" ازش خونده بودم. جوری که تهش میگفت� خب که چی؟ چی شد حالا؟
من مقطع يورده المترجم في المقدمة البيوغرافية الطويلة لمختاراته من قصائد (فروغ)، حول علاقتها بالشعر:
"لم أكن أؤمن بالشعر، و عدم ايماني كان أيضاً على مراحل. في فترة ما كنت أنظر الى شعري كوسيلة تفنن و لهو، عندما كنت أفرغ من تحضير الخضار كنت أحك خلف أذني و أقول: حسنا، لأذهب و أكتب قصيدة، ثم مرت مرحلة كنت أشعر خلالها بأنني عندما أقول الشعر يضاف شيء اليّ. و الآن و منذ فترة، كلما كتبت شعرا أشعر كأن شيئا نقص مني، بمعنى أنني أبري شيئا من كياني و أضعه في أيدي الآخرين، و من أجل هذا غدا الشعر بالنسبة الي مطروحاً كعمل جدي و انا متعصبة الآن لهذا. في بعض المراحل كنت أكتب الشعر ثم أسخر من شعري، و الآن أغضب عندما يسخر أحد منه، لأنني أحبه كثيراً. أمضيت زمنا مرهقا لأنجح في تطويع هذا الشيء الغريب الوحشي لنفسي، ثم عانيت فترات طويلة بعد ذلك كي يتسرب في كياني، فيختلط كل منا بالآخر، و نمتزج معاً بشكل يصعب معه فصلنا"..
في مراجعتي لكتاب "ذهان" ل(سارة كاين)، قاربت بين قلق (كاين) و اضطرابها النفسي و ذاك الذي عانته (فروغ) في مراحل كثيرة من حياتها.. و كما كان الكبت و الألم مصدره الأول ذكوري عند (سيلڤيا پلاث)، كذلك كان الرجل {أي المجتمع الذكوري و الأب و الزوج السابق و حرمانها من الاب} من قاصص (فروغ). {لمقاربة جميلة بين بلاث و فروخزاد حول "ابداع الكآبة" (}
كان سلوك (فروغ) الاجتماعي و نهج حياتها متقلباً اجتماعياً، تتجاذب ذهنياً و نفسياً و مزاجياً بين قطبي السكون و الانفعال، بين القنوط و التمرد، بين العزلة الفردية و الذوبان في الآخر. كل هذه المتناقضات السيكولوجية تنعكس في قصائدها لتخلق دينامية داخلية. عن هذه الدينامية الخاصة يقول المترجم في مقدمة الطبعة الأولى: "فكل قصائد هذا الديوان تقريبا ممزوجة بالحرارة و الإثارة الداخلية، و قوة وحدة المشاعر نفسها. في كل موضع نرى الشاعرة، من دون تعمد منها في أغلب الأحيان، تبحث عن شعور، ذكرى، ألم، أمل ما، تحرك به روحها و قلبها، أو ربما تجلدهما به. تبحث عن الاثارة في كل مكان. تهرب في كل موضع من الهدوء و السكينة. إن لم تعثر على أمل قوي تلقي بنفسها في أحضان يأس شديد. إن لم تسعفها ذكرى من الماضي تنحت لنفسها مستقبلا يعج بالقلق. و لهذا فإن احساسها نوع من الإحساس "الوحشي": الذنب، النزوة، الانتشاء، الحسرة، الألم، المرارة، الأنين، الألم، الكبرياء، الغضب، هذه هي الكلمات المستخدة باستمرار، و التي في الحقيقة تشكل النسيج الأساسي لأشعارها".
يمكننا فعلاً رصد كل هذه المصطلحات الآنفة الذكر بمجموعها واردة في قصيدتها (تمرد)
لا تضع على شفتي أقفال الصمت ففي قلبي حكاية لم ترو بعد فك عن رجلي هذي ااحبال ففؤادي كسير مما جرى تعال أيها الرجل، أيها المخلوق الأناني تعال افتح أبواب القفص إن كنت قد سجنتني لسنين طويلة فأطلقني الآن لالتقط هذا النفس الأخير إنني ذلك الطائر الذي منذ زمن بعيد تراوده فكرة الطيران انقلب نشيدي في الصدر الضيق الى أنين و أمضيت سنوات عمري في الأحزان لا تضع على شفتي قفل الصمت فلا بد أن أشيع سري و لا بد أن يصل الى مسامع الآخرين لهيب أصداء غنائي تعال افتح الباب كي أنشر جناحي نحو سماء الشعر المشرقة فإنك إن سمحت لي بالتحليق سأتحول زهرة في حديقة الشعر عذوبة قبلات شفاهي منك رائحة عطر جسدي الفواحة منك مظراتي و لهيبها الصامت قلبي بأنينه الدامي منك و لكن يا رجل، أيها المخلوق الأناني لا تقل شِعرك هذا عيب و عار أتعلم حقاً، للعاشق الولهان المتيم كم هو ضيق هذا القفص؟ لا تقل إن شعري كان خطيئة من رأسه الى قدميه بل اسقني كأساً من العار و الخطيئة أنعم بالجنة و الحور و ماء الكوثر و أعطني مكاناً في قعر الجحيم فكتاب، خلوة، أو قصيدة لحظة سكون تكفي لأنتشي بالوجود لم أحزن اذ لا أجد طريقاً الى الجنة إن كنت أمتلك فردوساً أبدياً في فؤادي في الليالي التي يتراقص فيها القمر بهدوء وسط السماء الخرساء الصامتة تكون نائماً و أنا منتشية بأحلامي أبادر الى احتضان ضياء القمر اقتطف النسيم مني آلاف القبل ووهبت آلافاً من القبلات للشمس [و لكن] في ذلك المحبس حيث كنت سجاني اهتز ليلة كياني من قبلة واحدة دع كلامك جانباً عن حديث الناس يا رجل فقد منحني الافتضاح لذة سكرى سيغفر لي نفس الإله الذي وهب الشاعر قلباً مجنوناً هيا، افتح الباب على مصراعيه كي أنشر جناحي نحو سماء الشعر الصافية فإنك إن سمحت لي بالتحليق سأتحول زهرة في حديقة الشعر ***
(فروغ فروخزاد) مزاجية، متمردة، مشاكسة.. فكان صوتها فروغ في الحياة و الشعر مثل نغمة روك أند رول تقتحم معزوفة كونشرتو كلاسيكي ل(باخ). أحب ليبرالية (فروغ)، أحب تحررها، أحب جرأتها، أحب اختلافها و أحب كلماتها لأنها تشبهها.
عشتُ مع صاحبة الديوان مشاعرها كاملة. ولو أني لم أقرأ نبذة عن حياتها قبل مطالعة الديوان لكان لي رأي آخر.
كانت لدي مشكلة تعوقني في تقييم الأعمال الأدبية وهي (الجانب الأخلاقي الأمثل) وعلى إثرها كان تقييمي للخبز الحافي مثلًا ولأكثر من عمل آخر.
فُروغ وبديوانها هذا، ساعدتني في التخلي عن هذه المشكلة. فالكاتب الذي يكتب مشاعره وينقلها ويبدع فيها ليس بالطبع كما المصطنع أو الذي يتخيل. وأيضًا كان لدي مشاكل مع الأشعار المترجمة، إذا لم يعجبني الكثير مما قرأت منه. إلا أن هذا الديوان بترجمته عمل جيد.
الديوان جيد، وجيد جدًا بالنسبة إلى سن الكاتبة آنذاك (17سنة) ورغم أنها تكتب تقريبًا في معانٍ متقاربة وبأكثر من لفظ إلا أنها برعت في ذلك.
لم يتسنى لي مطالعة الديوان كاملًا لأن المشرفين على السلسلة حذفوا بعض القصائد تبعًا لسياسات المجلس الأعلى للثقافة في الكويت.
پاییز از چهره ی طبيعت افسونكار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم اين جلوه هاي حسرت و ماتم را پاييز اي مسافر خاك آلود در دامنت چه چيز نهان داري جز برگهاي مرده و خشكيده ديگر چه ثروتي به جهان داري جز غم چه ميدهد به دل شاعر سنگين غروب تيره و خاموشت ؟ جز سردي و ملال چه مي بخشد بر جان دردمند من آغوشت ؟ در دامن سكوت غم افزايت اندوه خفته مي دهد آزارم آن آرزوي گمشده مي رقصد در پرده هاي مبهم پندارم پاييز اي سرود خيال انگيز پاييز اي ترانه ی محنت بار پاييز اي تبسم افسرده بر چهره ی طبيعت افسونكار
با اینکه همه و حتی خود فروغ فرخزاد معتقدن که اشعار اولیه� خود واقعی� نبوده و بعد از تولدی دیگره که باید خوندش، من سادگی و صداقت توی شعرای ایامی که جوونت� بود رو خیلی دوست دارم. به نظرم بهترین لغاتی که معناش میکنن همینان: صداقت، بیپروای� و یکرنگ�
أتعرف ما أريد من الحياة أن أكون أنت .. أنت من رأسك إلى قدميك و لو كان لي ألف ميلاد أن أكون في كل مرة أنت ، في كل مرة أنت ~*~*~*~* هذا الديوان خانته الترجمة قليلاً لكن فروغ رائعة كما العادة
من فروغ رو با کتاب های تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد شناختم ولی فروغ توی این کتاب هنوز به زن قدرتمندی که توی اون دو تا کتاب دیدم تبدیل نشده و شعرها چه از لحاظ وزن و چه از لحاظ مفهوم فاصله ی زیادی با اون دو تا شاهکار دیگه اش دارن. ولی خب از اون جایی که شعر خیلی دوست دارم ، از خوندن کتاب لذت بردم. بین دو ستاره یا سه ستاره شک داشتم، ریت واقعی ام دو و نیمه 😅
"جئت متأخراً، إذ فقدت نقائي جئت متأخراً، فقد غصت في الآثام ذبلت من عواصف الذل والعار الشديدة ذويت كما الشمعة". "الأسيرة" "مجموعة قصائد رومانسية تجمع بين الشكلين القديم والجديد، كُتبت تحت تأثير أشعار فريدون توللي وفريدون مشيري ونادر نادر بور". تقول الشاعرة في رسالة إلى إحدى المجلات قبل نشر هذا الديوان: "من بين شعراء إيران المعاصرين، أعتبر فريدون توللي أستاذاً لي، كما أحبّ كثيراً قصائد نادر نادر بور وفريدون مشيري، وأؤمن بها". الاجمل من القصائد هنا التعريف بالشاعرة و حياتها و التي كتبها شجاع الدين شفا كمقدمة للديوان و من خلاله نتعرف على حياة فروخ منذ الطفولة حتى الحادث الذي انهى حياتها
الطريف أن الذين حاربوا فروغ هم الذين انبروا لمديحها عندما ماتت ودافعوا عن سعيها إلى الحرية وتمردها على الظلم واعترفوا بفرادتها الشعرية وبمكانتها الخاصة في الشعر الإيراني. ما إن طالع القرّاء والنقاد في طهران الأسيرة في طبعته حتى ثارت زوبعة من الانتقادات والردود حوله، وتبارت تيارات المجتمع في مهاجمة الشاعرة وديوانها أو الدفاع عنهما. وأتاح الجدال فرصة استفاد منها المثقفون والاجتماعيون لمناقشة أوضاع المرأة الإيرانية وعلاقتها بالأدب والشعر وبالتحولات الاجتماعية وحقوقها المختلفة، وخصوصًا بعدما نفدت الطبعة الأولى من الديوان وأعيدت طباعته.