ŷ

Hesam.Ef > Hesam.Ef's Quotes

Showing 1-10 of 10
sort by

  • #1
    Socrates
    “The only true wisdom is in knowing you know nothing.”
    Socrates

  • #2
    Socrates
    “Wonder is the beginning of wisdom.”
    Socrates

  • #3
    Thomas Paine
    “تمام دنیا سرزمینم، همه مردم جهان برادران و خواهرانم و نیکی کردن به آنها کیش و آیینم است”
    Thomas Paine

  • #4
    Zoroaster
    “شريف ترين دلها دلي است كه انديشه ي آزار كسان درآن نباشد”
    زرتشت

  • #5
    “مرا کیفیت چشم تو کافیست”
    باباطار
    tags: love

  • #6
    “من بودم و کنجی و کتابی و رفیقی
    غم را که فرستاد و بلا را که خبر‌کرد�”
    سیداشرف حسن غزنوی

  • #7
    مصطفی ملکیان
    “آلبرکامو از آن دسته افرادی است که در طول تاریخ به تمام معنا دوست داشتنی است. یکی از کسانی که به جد درباره ارزش زندگی در طول تاریخ کار کرده، آلبرکامو بوده است. کامو معتقد بود که اگر فلسفه تمام سوالات مرتبط با زندگی را پاسخ دهد، اما در مقابل این سوال مهم که "چرا نباید خودکشی کرد" جوابی نداشته باشد، رسالت خود را به انجام نرسانده است. کامو در جایی می گوید: "من ناامید نیستم، ولی از امید محروم ام." به نظر من این سخن کامو نکته بسیار ظریفی دارد. کامو می گوید امید را مانند علم قلمداد نکنید. علم در دانشگاه هست و شخصی می رود و آن را می آموزد و در مقابل دیگری این حق انتخاب را دارد که تحصیل علم را انتخاب نکند. اما گمان نکنید که امید در جایی هست و کسانی خواسته اند و برایشان حاصل شده و کسانی نخواسته و نگرفته اند. آنهایی که ناامیدند به دستشان نیامده، نه اینکه آمده باشد و رد کرده باشند. من بارها گفته ام ما نباید کسانی را که خودکشی کرده اند محکوم کنیم. خودکشی البته از لحاظ دینی گناه محسوب می شود، اما شما توجه کنید به اینکه کسی که خودکشی می کند یعنی دیگر امیدی به زندگی ندارد. نگویید باید می رفت و امید پیدا می کرد.امید پیدا شدنی نیست، خریدنی نیست”
    مصطفی ملکیان

  • #8
    مصطفی ملکیان
    “فرزانه وار زیستن یعنی چنان زندگی کنیم که فایده زندگی کردن به حداکثر ممکن برسد و هزینه آن به حداقل”
    مصطفی ملکیان

  • #9
    Sherko Bekas
    “دم دمای غروب بود
    ممد کوچولوی واکسی
    از فرط خستگی گردنش خم گشته بود
    در گوشه‌ا� از میدان بزرگ
    "در مرکز شهر "شام
    بر روی چهارپایه‌� کوچک خود نشسته بود
    و پی� در پی
    مانند فرچه توی دستش
    اندام نحیف و لاغر خود را تکان می داد

    ممد کوچولوی آواره
    با خود زمزمه کنان
    :این چنین می‌گف�
    تو ای بازرگان پایت را بگذار
    تو ای استاد پایت را بگذار
    تو ای وکیل پایت را بگذار
    افسر، سرباز، جاسوس، جلاد
    پسر خوب و آدم بی سر و پا
    همگی یکی بعد از دیگری
    پایتان را بگذارید

    کسی نمانده
    تنها خدا مانده
    در آن دنیا هم مطمئنم
    او هم سراغ کُردی را خواهد گرفت
    تا کفشهایش را واکس بزند
    !شاید آن کُرد هم من باشم

    آخ ... مادر جان
    تو گویی که کفشهای خدا چقدر بزرگ است!؟
    شماره چند می‌پوش�!؟
    آخ مادر جان
    راستی برای دستمزد
    خدا چقدر می‌پرداز�!؟
    باید چقدر بدهد...!!؟؟”
    شێرکۆ بێکەس

  • #10
    Omar Khayyám
    “اي بس كه نباشيم و جهان خواهد بود
    ني نام زما و ني نشان خواهد بود
    زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلل
    زين پس چو نباشيم همان خواهد بود”
    Omar Khayyam



Rss