ŷ
Home
My Books
Browse �
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community �
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends� recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse �
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community �
Groups
Quotes
Ask the Author
Parsa
> Parsa's Quotes
Showing 1-4 of 4
sort by
date added
favorite
random
like
#1
“جشن فرخنده
part1)
ظهر كه از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو ميگرفت� سلامم توي دهانم بود كه باز خورده فرمايشات شروع شد:
- بيا دستت را آب بكش، بدو سر پشتبو� حوله� منو بيار.
عادتش اين بود. چشمش كه به يك كداممان ميافتا� شروع ميكرد� به من يا مادرم يا خواهر كوچكم. دستم را زدم توي حوض كه ماهيه� در رفتند و پدرم گفت:
- كره خر! يواشت�.
و دويدم به طرف پلكان بام. ماهيه� را خيلي دوست داشت. ماهيها� سفيد و قرمز حوض را. وضو كه ميگرف� اصلا ماهيه� از جاشان هم تكان نميخوردن�. اما نميدان� چرا تا من ميرفت� طرف حوض در ميرفتن�. سرشانرا ميكردن� پايين و دمهاشان را به سرعت ميجنباندن� و ميرفتن� ته حوض. اين بود كه از ماهيه� لجم ميگرف�. توي پلكان دو سه تا فحش بهشان دادم و حالا روي پشت بام بودم. همه جا آفتاب بود اما سوزي ميآم� كه نگو. و همسايهما� داشت كفترهايش را دان ميدا�. حوله را از روي بند برداشتم و ايستادم به تماشاي كفترها. اينها ديگر ترسي از من نداشتند. سلامي به همسايهما� كردم كه تازگي دخترش را شوهر داده بود و خودش تك و تنها توي خانه زندگي ميكر�. يكي از كفترها دور قوزك پاهايش هم پرداشت. چرخي و يك ميزان. و آنقدر قشنگ راه ميرف� و بقو بقو ميكر� كه نگو. گفتم:
- اصغر آقا دور پاي اين كفتره چرا اينجوريه؟
”
―
جلال آل احمد
6 likes
like
#2
“آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...
....
از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم”
―
رضا امیرخانی,
قیدار
119 likes
like
#3
“تو اگر محصولت را به غرب بدهی، غربی هستی. روی قالیِ ایرانی زنده گی کنی و ناهار قرمه سبزی بخوری و وان یکاد آویزان کنی در آفیسِ دانشگاهت و شبِ جمعه ها هم بروی دعای کمیل، انتهای کار با همه ی این خواص می توانی ایرانی نباشی... مگر می توان چرخ دنده ی ماشینی بود و آن ماشین را نفی کرد؟”
―
رضا امیرخانی,
نشت نشا
36 likes
like
#4
“من نمیخواست� مثلِ بسیاری از متظاهرانْ در تنورِ داغ بچسبانم نانِ خود را. از آن طرف هم هیچگا� از ترسِ تكفیر، شهادتین نمیگوی�! تكفیر، شیرینت� است از تلخیِ شهادتینی كه از سرِ ترس گفته شود.�”
―
رضا امیرخانی,
جانستان کابلستان
35 likes
All Quotes
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your ŷ account.