"دوستانش اسم او(ماه سیما) را گذاشته بودند "زن پراکنده" چون هر تکه از وجودش به سوی کسی یا جایی می دوید: بکنکاشی ساده و بی تکلف در دو دنیا: وطن و غربت:
"دوستانش اسم او(ماه سیما) را گذاشته بودند "زن پراکنده" چون هر تکه از وجودش به سوی کسی یا جایی می دوید: به سوی پسرهایش در آمریکا، شوهرش در تهران، خواهرش در کانادا، برادرش در آلمان، و دوستان نزدیکش پخش و پلا در اطراف و اکناف جهان"ص 11 � "ایرانی ها عقیده ی ثابتی نداشتند. حرف هایشان ضد و نقیض بود. اروزهایشان را بازگو می کردند."ص13 � "دوستان صمیمی نداشت. از ایرانی های سلطنت طلب که در خواب وخیال بودند، از مجاهدین که در خیابان ها به نفع خودشان امضا جمع می کردند، از روشنفکرهای چپ که حرف هایشان کهنه و تکراری بود، دوری می کرد." ص16 � "امیرا احساس می کرد وطن واقعی اش اینجاست(پاریس). صدایش را بلند می کرد تا خوب توی گوش های نیمه بسته ی ماه سیما فرو برود:"عزیزم، وطن حرف مُفته. وطنِ من، می خوای قبول کنی می خوای نکنی، این آپارتمان کوچکیه که شب با خیالِ راحت درشو می بندم و می خوابم. این کوچه و میدونه که زیر درختاش احساس آسایش می کنم. این پارک و این رستورانه که از نشستن روی صندلیاش، هر قدر هم ناراحت، لذت می برم. حالا هی بگو شمرون- شاه عبد العظیم- شاهرضا-کوچه چناران-خیابون مناران- خونه خاله جون � خونه عمو جون - خونه عمه جان. ولم کن. این دلتنگی ها واسه فاطی تنبون نمی شه. تهرون شهری که من وتو می شناختیم نیست. شهر آقازاداه های تازه به دوران رسیده ست."ص29 � "ماه سیما معنی "تموم شد رفت" را نمی فهمید. کجا رفت؟ خود او هنوز و همچنان به ابتدای زندگی اش متصل بود، به تولد- کودکی-جوانی اش، به خواب ها و خاطره هایش، به همه ی انهایی که دوست شان داشت و همه ی آن هایی که دوست شان نداشت، به مادرش، شهرش، خانه اش، اتاقش، کتاب هایش، به خرده ریزهایی که جمع کرده بود، گم کرده بود، که می خواست بخرد، به دنیا، به آینده، به زندگی، به ادم ها. نه، هیچ چیز تمام نمی شد." ص 36 � "حوری (در تهران) شاد و شنگول بود. گفت: پاشو بیا.نمی دونی چقدر یادت می کنیم. جات خالیه. نگران چی هستی؟ اتفاقی نیفتاده. ما که خوب و خوشیم و دورهم هستیم. بساط مهمونی و بزن و بکوب برقراره. می ریم دریا، اسکی، کوهنوردی، خونه عموجان، خونه عمه جان، منزل اقای ریاحی، پناهی، سپاهی، منزل مهین خانم، شهین خانم، برگرد بیا. دنیا دو روزه عزیزم، سخت نگیر."
� "باغ و طبیعت و درخت کاری به جای خود، اما کافی نبود. و ماه سیما می دید که به هنر و فرهنگ ودنیای مدرن احتیاج دارد...جای او در تقاطع فرهنگ غرب و سکوت دلپذیر باغ دماوند بود."ص 160
Fantastic,..you can't put it down. The narrative travels between past and present in a manner you will grasp the content thoroughly.Fantastic,..you can't put it down. The narrative travels between past and present in a manner you will grasp the content thoroughly....more
مانند همه آثارِ گلی ترقی: اندوهِ روزگارِ از دست رفته که در روایتِ خاطراتِ شاد و اندوهگین دیروز جلوه می کند:" زندگی با بدجنسی های پنهانش ادامه دارد. میمانند همه آثارِ گلی ترقی: اندوهِ روزگارِ از دست رفته که در روایتِ خاطراتِ شاد و اندوهگین دیروز جلوه می کند:" زندگی با بدجنسی های پنهانش ادامه دارد. مینا در آمریکا زندگی می کند، دشمن آمریکاست وفحش به پرزیدنت بوش می دهد. زنی آرام شده و درس یوگا می دهد. و من هنوز به هر ساندویچی که گاز می زنم، به دنبال آن مزه لذیذ گمشده ام، مزه ساندویچی که مینا از پنچره کلاس برایم انداخت، ساندویچ جوانی، امیخته به بوی چربِ کت آل آغا خیارشور ، و کِیف در رفتن از کلاس، ترس از بانو خانم، و لذتِ فرار."بانو خانم، ص 20"...more
داستان "مرثیه برای ژاله و قاتلش" جزو نخستین داستان های ایرانی است که تکنیک یگانه ای دارد و طُرفه آن که فیلمی هم از آن در حال ساختن است. داستان "مرثیه برای ژاله و قاتلش" جزو نخستین داستان های ایرانی است که تکنیک یگانه ای دارد و طُرفه آن که فیلمی هم از آن در حال ساختن است. ...more
از فیلم کمال الملک: "دامن هنر در این ملک همیشه آلوده است، از حافظ تا من." / من خلاقم، بالاترین منصب را دارم، آرزو طلب نمی کنم، آرزو می سازم. از فیلم کمال الملک: "دامن هنر در این ملک همیشه آلوده است، از حافظ تا من." / من خلاقم، بالاترین منصب را دارم، آرزو طلب نمی کنم، آرزو می سازم. ...more