نوشتن از فلوبر برای من سخت است. بعد از خواندن «مادام بوواری» سخت بود، بعد از خواندن «عیش مدام» یوسا سختت� شد، وقتی برگزیدها� از نامهها� را خواندم فنوشتن از فلوبر برای من سخت است. بعد از خواندن «مادام بوواری» سخت بود، بعد از خواندن «عیش مدام» یوسا سختت� شد، وقتی برگزیدها� از نامهها� را خواندم فهمیدم چقدر دوستش دارم و حالا که جلد سوم نامههای� را خواندهام� بیش� گنگت� از همیشها� برای نوشتن درباره� فلوبر.
فلوبر جنون نوشتن دارد، و جنون پیش رفتن؛ جنونی که جلوی پیش رفتنش را میگیر�. فلوبر آن نویسندهایس� که میدان� نابغه نیست، استعدادی در نوشتن ندارد، ولی جنون دارد و همین وادارش میکن� که بنویسد، با شکیبایی بنویسد و آنقد� کلمات را خط بزند که نهایتا هم بیماری عصبی بگیرد ولی نهایتا اما بوواری بینظی� را برای ما جا بگذارد.
احساس من به فلوبر پیچیده و عجیب است، ولی درمورد نامههای� باید نوشت. این فقط یکی از ده و اندی جلد نامهها� فلوبر بود و میدان� زمانی به جلدهای دیگر بازمیگرد�. گمان میکن� برای هر نویسندها� خواندن نامهها� فلوبر واجب است. در این جلد، چون به لوییز کوله در نوشتن اثرش* کمک میکند� میتوا� دید که چهطو� رماننویس� را مهندسی میکن� و چه وسواسه� و دقّتهای� دارد. بهویژ� در یکی از نامههای� به بررسی بندبهبن� شعرش میپرداز� و من فکر میکن� کسانی که سودای نویسندگی دارند بیشازهرکس� از نامهها� فلوبر بهره میگیرن�.
امّا جدای از این، فلوبر و پوزخندش به بورژواها، فلوبر و دیوانگیها� گاهگاهش� فلوبر و نصیحتهای� در این چند وقت تنها چیزهایی بودند که احساست متناقض من به کارم و درسم و اطرافم را ارضا میکردن�. شاید برای همین است که من - که از بهاشتراکگذاشت� بریده� کتاب بیزارم - مدام بندها و جملههای� را هایلایت میکرد� (و باید تعدادیش در دسترس باشند). حتّی روزی بندی از کتاب را که خیلی دوست داشتم ترجمه کردم: «بورژوا (درواقع در روزگار ما یعنی انسانیت که مردم را هم دربرمیگیر�) چنان با کلاسیکه� رفتار میکن� که با دین؛ میدان� که وجود دارند، متأسّف میش� اگر وجود نداشتند، واقف است که آنها استفاده� بهخصو� و دوردستی دارند، امّا از آنها هیچ استفادها� نمیکن� و این بسیار آزارش میده�.»
فلوبر برای من داستان مردی بینظی� (و گاهی شبیه به خودم) است که تازه شروع شده. فلوبر برای من ادامه دارد....more
اولین تجربه� کتاب به زبان فرانسه خواندن من، چالشبرانگی� و لذتبخ� بود. خالی از ملال هم نبود؛ ملال بررسیدن مدام کلمهه� در واژهنام� و یأس از فهمیدن اولین تجربه� کتاب به زبان فرانسه خواندن من، چالشبرانگی� و لذتبخ� بود. خالی از ملال هم نبود؛ ملال بررسیدن مدام کلمهه� در واژهنام� و یأس از فهمیدن بعضی ساخته� و جملهها� و اتکای بسیارم به متن ترجمه شده (به فارسی و انگلیسی). درمورد ترجمهه� لازم است بگویم که ترجمه� پری صابری از کالیگولا بسیار بد بود، پر از بدفهمی و حذف. جاهایی مشخص بود که بعضی ساختها� فرانسوی را نمیدان�. ترجمه� زندهیا� نجفی اما بسیار خوب بود و لحن را هم درآورده بود. ترجمه� خشایار دیهیمی از سوءتفاهم اما به من نچسبید. مواردی از حذف جمله (که مشخصا به دلیل زبانندان� بود نه ممیزی و امثاله) که در ترجمه� بیگانه هم به چشمم خورده بود در کتاب یافتم. اما از آن آزاردهندهت� این بود که لحن را حفظ نکرده بود. کمترینش این که بسیاری جاها vous را "تو" ترجمه کرده بود که از تنش صحنه میکاس�. ترجمها� نبود مناسب نثر کامو. و اما خود نمایشنامهه�. من مجذوب کامو هستم. مدام در ذهنم روایتهای� را بازآفرینی میکن� و برای تفسیرهایم فرامتن میآفرینم� تقریبا همین روند تفسیر من را به ادبیات غرب علاقهمن� میکن�. دلم میخواه� بیشتر از او و اندیشههای� بخوانم....more