ŷ

Peiman E iran's Reviews > چنین گفت زرتشت

چنین گفت زرتشت by Friedrich Nietzsche
Rate this book
Clear rating

by
42133960
's review

it was amazing
bookshelves: فلسف, اجتماعی-و-فرنگی, نقد-دین-و-مذب, favorites

‎دوستان� گرانقدر، ریویویی کامل از آنچه در این کتاب خواندم و جملاتی که به انتخاب برایِ خودم هم از کتاب نت برداری کرده بودم را برایِ شما دوستانِ خردگرا در زیر نوشته ام و میدانم چنانچه حوصلهٔ خوانشِ کاملِ کتاب را نداشته باشید، هر کدام از این جملات، میتواند برایِ شما دوستانِ اهلِ کتاب، آموزنده و جذاب باشد... عزیزانم، نیچه با ابرانسانِ خویش تا میتوانسته به دین و مذهب و پیروانِ خدایِ موهوم تاخته است.. ابرانسانِ نیچه، یک انسانِ خردمند و کامل است.. انسانِ کامل و خردگرایی که از ادیانِ گوناگون گرفته تا ترس و خرافه ای که از گذشته به جا مانده، فاصله گرفته و رها شده است و به معنایِ واقعیِ کلمه خود را آزاد ساخته و معنایِ واقعیِ آزادی را فهم کرده است.. انسانِ کامل، هستی و جهان را همانگونه که هست میبیند و فهم میکند و میپذیرد و در نتیجه کاری به جهان هایِ موهوم و خیالی که در دین و مذهب به آنها اشاره شده، ندارد.. این انسانِ کامل با کمک گرفتن از شعور و خردِ خویش، موجودی با عنوانِ خدا را کنار میگذارد و ارادهٔ خویش را با ارادهٔ طبیعت و جهانِ هستی، یکی میکند.. درکل میتوان گفت این ابر انسانِ خردگرایِ نیچه، تمامیِ بت هایی که در طولِ تاریخ و طول عمرش برایِ او و امثالِ او ساخته اند را شکسته و پایمال میکند و شروع به ساختِ حقایق میکند. حقایقی که با شعور و خردِ انسانی سازگار باشد.. نیچه حتی برای جدا کردنِ زرتشتِ بزرگ از دروغپردازان و کلاشانی که خود را در تاریخ به عنوانِ پیامبر از سویِ خدا به مردم معرفی کرده اند و خود را شبان و چوپانِ پیروان و چوپانِ احشام مینامیدند و پیروانشان تا همین امروز گوسفند وار و گلّه ای پیروِ آنها هستند، آشکارا از زبانِ زرتشت مینویسد: فروغی بر من دمیده است! زرتشت نه با مردم که با یاران سخن خواهد گفت. زرتشت شبان و سگِ گله نخواهد بود.. بهرِ آن آمده ام که بسیاری را از گلّه بیرون کشانم. مردم و گلّه از من خشمگین خواهند شد و شبانان زرتشت را دزد خواهند نامید
‎زرتش� پس از سالها سرانجام از کوه به شهر می آید و اعلام میکند که انسان چیزی است که باید بر او چیره شد. او در هر سوی، ابَرانسان را مطرح میکند و میگوید که ابرانسان معنایِ حقیقیِ زمین است. او از آدمیان میخواهد که به زمین وفادار بمانند و گفتهٔ کسانی را که از امیدهایِ موهوم و فرازمینی سخن میگویند را باور نکنند. اَبَرانسان، آذرخشی است که از دلِ ابرِ تیرهٔ آدمیزاد، بیرون می آید... آدمیزاد، طنابی است که یک سرش به حیوان و سرِ دیگرش به اَبَرانسان پیوند خورده است.. نیچه نیز همچون خیامِ بزرگ و حافظِ شیرازی و زکریایِ رازیِ خردمند، از دین و مذهب و زاهد بیزار شده است و فهمیده که حقیقت و انسانیت را باید در جایِ دیگر جستجو کرد. دین و مذهب زندگیِ انسانها را فدایِ سرایِ باقی و جهانِ موهومِ آخرت میکند. زهدِ واعظِ شهر، ترکِ دنیا و گوشه گیری را ترویج میکند و نفسِ طبیعیِ انسان را موردِ انکار قرار میدهد. پس عزیزانم، وجودِ گرانقدرِ زرتشتِ بزرگ در این اثرِ نیچه، نویددهندهٔ رهاییِ انسان از مرتبهٔ فعلی به منزلتِ تازه ای موسوم به اَبَرانسان است.. هدفِ اصلیِ نیچه از نگارشِ این کتاب، پایانِ چیرگیِ دینداری و شریعتمداری و ایمان به خدا میباشد و با آنکه از زرتشتِ گرامی که زایشِ فلسفٔ شرقی از اوست، سخن گفته و استفاده کرده است، ولی تلاش کرده تا فلسفٔ شرقی و غربی را با هم پیوند بزند و بدین منظور در جای جایِ کتاب از دو عنصرِ فلسفۀ غرب، یعنی «شناخت» و «حقیقت» بهره برده است
-----------------------------------
‎جملات� انتخاب شده از این کتاب
+++++++++++++++++++
‎مرد� راستین، خواهانِ دو چیز است: خطر و بازی.. از این رو زن را همچون خطرناکترین بازیچه میخواهد
*
‎بدتری� دشمنی که با او روبرو توانی شد، همیشه خودِ تو هستی.. تویی که در غارها و جنگلها به کمینِ خویش مینشینی
*
‎مرگ� خدایان غروبشان نبود. آنها یکبار چندان خندیدند که مُردند. و آن زمانی روی داد که این ناخدایانه ترین کلام از دهانِ خدایی (منظور خدای ادیان ابراهیمی) درآمد و گفت: خدا یکی است! در کنارِ من خدایی دیگر نباید... این خدا همان خدای غضبناک بود
*
‎ا� میانِ مردم میگذرم، آنها کوچکتر شده اند و این از آموزه هایِ ایشان دربارهٔ فضیلت، برآمده است
*
‎نفری� کنید اهریمنانِ درونِ خویش را، که خوش دارند بنالند و دستها را برهم نهند و نیایش کنند
*
‎مبلغان� مذهبی و آموزگارانِ نیایش و تسلیم و رضا، هرجا ذلیل و علیل و گُرگرفته ای باشد، چون شپش بدانجا میخزند و تنها آشوب شدنِ اندرونم مرا از له کردنشان بازمیدارد
*
‎ای� خدایِ مشرق زمینیِ سختگیر و کینه توز، برایِ کامجوییِ خویش، دوزخی برپا کرده است... او را خطا بسیار بود، اما اینکه این کوزه گرِ خام دست، بدان سبب که از کوزه ها و آفریده هایش که بد از کار درآمده اند، انتقام میستاند، دیگر نهایتِ بی ذوقی است.... دور باد چنین خدایی.. نبودنِ خدا بهتر است، خود سرنوشتِ خویش را آفریدن، بهتر است.. خود، خدایِ خود بودن بهتر است
*
‎خاک� شما تسلیم شده ها و راضی به رضاها، بسی نرم است.. اما درخت برایِ آنکه بزرگ شود، خواهانِ آن است که گِردِ صخره هایِ سخت، ریشه هایِ سخت بدواند
*
‎جمله� "او خود میرساند" از آموزه هایِ تسلیم و رضاست.. اما من به شما راحت طلبان میگویم که "او خود میستاند" و هرچه بیشتر و بیشتر از شما موهوم پرستان و فضیلتمندانِ کوچک، خواهد ستاند
*
‎خستگ� بود که خدایان و آخرت ها را همه آفرید: خستگی ای که میخواهد با یک جهش، با جهشِ مرگ، به نهایت رسد... خستگی ای مسکین و نادان، که دیگر "خواستن" نمیخواهد
*
‎د� میانِ افسانه سرایان و شوریدگانِ خدا، همواره مردمِ بیمار بسیار بوده اند.. آنان را از مردِ دانا نفرتیست خشم آگین و نیز از آن جوانترینِ فضیلتها که نامش "راستی" ست.... اینان همواره به واپس مینگرند، به روزگارانِ تاریک. در آن روزگاران، به راستی وهم و ایمان چیزی دیگر بود و شور و شرِ عقل به همانندی با خدا بود و شک نیز گناه به شمار میرفت.. من این خدامانندان را خوب میشناسم. آنها میخواهند دیگران به ایشان ایمان داشته باشند و شک نیز گناه باشد.. و نیز خوب میدانم که آنان به چه چیز از همه بیشتر ایمان دارند: به تنشان.. اما تنِ ایشان را چیزیست بیمارگونه و بسی دوست دارند که از پوستِ خویش به در آیند.. از این رو به واعظانِ مرگ گوش فرا میدارند و خود آخرت را موعظه میکنند
*
‎� آنچه جهان نامیده اند، نخست میباید به دستِ شما آفریده شود. او خود میباید عقلِ شما شود، گمانِ شما، ارادهٔ شما، عشقِ شما.. و به راستی مایهٔ شادکامیِ شما.. شما خردمندان
*
‎خد� اندیشه ای است که هر راست را کژ میکند و هر ایستاده را دچارِ دَوار.... من شر و ضدِ بشر میخوانم، همهٔ آن آموزه ها دربارهٔ یکتا و کامل و بی نیاز و پایدار را
*
‎خواستن� آزادی بخش است... این است آموزهٔ درست دربارهٔ خواست و آزادی.. زرتشت شما را چنین می آموزد
*
‎خشک� مذهب ها و دینفروشان و آنهایی که دلشان نیز سربه زیر است، موعظه میکنند که دنیا هیولایی پلید است... اینها همه جانهایی ناپاک دارند بخصوص آنها که دنیا را پس میزنند و به دنبالِ جهان موهوم آخرت هستند.. این دینداران اهلِ آخرت، شما را به ترکِ این دنیایِ حقیقی تشویق میکنند... بشکنید، بشکنید این لوح هایِ کُهنِ دینداران را.. بشکنید لوحِ سخنانِ ابلهانهٔ این بدگویانِ جهان را که.. بشکنید لوح کسانی که میخواهند شما همیشه بنده باشید
*
‎وهم� کُهَن در کار است که "نیک" و "بد" نامیده میشود..تا کنون چرخِ این وهم، گِردِ پیامبران و ستاره بینان گشته است... روزگاری آدمی به پیامبران و ستاره بینان ایمان داشت. از این رو ایمان داشت که تصور میکرد همه چیز به دستِ سرنوشت است و تو باید چنین و چنان کنی... ولی بعد به پیامبران و ستاره بینان بدگمان شد، چراکه فهمید همه چیز آزاد است: تو میتوانی، زیرا میخواهی...... دربارهٔ آینده و ستارگان و خوب و بد، تا کنون فقط و فقط پندار درکار بوده است، نه دانش
*
‎د� سرزمینی که بدترین درخت، یعنی صلیب میروید، چیزی ستودن نیست
*
‎هرج� که این روح القدس، شهسواران خود را رهنون شده است، در پیشانهٔ چنان فوجی، همیشه بزها و غازها و سبک مغزان، تاخته اند
*
‎جای� را که دوست نداریم و یا کسی را که دوست نداریم، چرا باید نفرین کرد!؟ از این مطلق خواهان و مبلغانِ مذهبی دوری کنید.. آنها نژادی بدبخت و بیماراند. آنها با خندیدن مشکل دارند و حتی رقصیدن را نمیدانند.. زمین چگونه میتواند برای چنین کسانی، سبک باشد؟.... ای انسانها، من خنده را مقدس خوانده ام. ای انسانهایِ والاتر، خندیدن بیاموزید
*
‎ترس� احساسِ اصلی و بنیادیِ بشر است
*
‎بسیار� از کشیشان رنج بُرده اند، از این رو دوست دارند دیگران را به رنج درافکنند... اینها دشمنانی شریراند و چیزی کینه توزتر از اُفتادگیِ شان نیست و دست یازیدن بر ایشان مایهٔ آلودگیست
*
‎کشیشا� در نظرِ من بَرده و داغ خورده اند.. همان که او را نجاتبخش مینامندش، ایشان را در بند افکنده است.. دربندِ ارزشهایِ دروغین و کلامهایِ پوچ، ای کاش کسی ایشان را از چنگِ آن نجاتبخش، نجات میبخشید... آدمی را ارزش هایِ دروغین و کلامهایِ پوچ، هولناکترین هیولاست
*
‎بنگری� کلبه هایی را که کشیشان برایِ خود بنا کرده اند.. غارهایِ عطرآگینشان را کلیسا مینامند.. وای از این نورِ دروغین، این هوایِ دمناک.. اینجا جایی است که روان را امانِ پریدن به اوجِ خویش نیست
*
‎کشیشان� خدا نامیدند، آنچه را که با ایشان در ستیز بود و مایهٔ آزارشان بود... اینان برایِ عشق ورزیدن به خدایِ خود، راهی جز به صلیب کشیدنِ انسان نمیشناختند
*
‎شم� پاکتر از آنید که به پلیدیِ کلماتِ انتقام، کیفر، پاداش و مکافات، آلوده شوید
*
‎شم� فرزانگانِ نامدار، همه خدمتگذارِ خرافاتِ مردم بوده اید، نه خدمتگذارِ حقیقت.. و ایشان درست به همین دلیل شما را بزرگ میدارند.. شما خواسته اید که پرستش کردنِ مردم را برحق و خوب جلوه دهید و این را خواستِ حقیقت نامیده اید و به دروغ گفته اید که از میانِ مردم برخاسته اید و ندایِ خدا از آنجا به شما رسیده است
*
‎هرک� از خویش فرمان نَبَرد، بر او فرمان میرانند. چنین است سرشتِ زندگان
*
‎خدایان� همه مجازهایِ شاعرانه اند و ترفندهایِ شاعرانه
*
‎کلیس� نیز گونه ای دولت است و به راستی دروغگوترینشان است
*
‎ا� کسانی که در راهِ دین و شریعت گام برمیدارید، چیزهایِ زیادی در شما خنده آور است، به ویژه ترسِ شما از آنکه تا کنون آن را "شیطان" نامیده اید... به گمانم شما اَبَر انسانِ مرا شیطان نام خواهید نهاد
*
‎د� خاموش ترین زمانِ شب است که شبنم بر سبزه فرو مینشیند
*
‎اگ� نابینا را شفا دهی و به او چشم دهی، چنان بدی هایی بر روی زمین خواهد دید که نفرین خواهد کرد بر کسی که او را شفا بخشیده است و اگر شخصِ زمینگیری را شفا دهی و به او پا دهی، بزرگترین زیان را به او رسانده ای، زیرا هنوز از جای نجنبیده، بدی هایش با او از جای میجنبند.. / در اینجا نیچه، با بیان سخنانِ زرتشت، کنایه ای به انجیل و آن به اصطلاح معجزه هایِ عیسی مسیح، زده است
*
‎اینج� بسی دینداری است و بسی تُف لیسیِ مؤمنانه و چاپلوسی در پیشگاهِ خداوندِ لشگرها (خداوندِ ادیانِ ابراهیمی) .. ستاره و تُفِ رحمت از بالا فرو میبارد و هر سینهٔ بی ستاره رویِ اشتیاقی به جانبِ بالا دارد... این مردمِ گدامنش و خدمتگذار هرچه از بارگاه آید برایش نماز میبرند تا ستاره ای که سزاوارِ ایشان است، بر سینهٔ تنگشان، سنجاق کنند
*
‎خوا� کسی در برابرِ خدایان و تیپاهایِ خدا، بندگی کند، خواه در برابرِ بشر و نظراتِ ابلهانهٔ بشری.. هر دو یکی است و نفرت انگیز
*
‎شیطا� ترسویی که درونِ تو وجود دارد، تو را بر آن داشت که بگویی: خدایی هست
*
‎آنج� که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت
*
‎رح� دروغ گفتن می آموزاند و هوا را برایِ همهٔ روانهایِ آزاد، دمناک میکند
*
‎شهو� رانی، قدرت خواهی و خودخواهی.. این سه، تا کنون نفرین شده ترین چیز در جهان بوده اند
*
‎پارسای� برخی را فضیلت است و بسیاری را کمابیش رذیلت
*
‎دگرگشت� ارزش ها، یعنی دگرگشتِ آفرینندگان.. آنکه میباید آفریدگار باشد، همیشه نابودگر نیز هست
*
‎جها� گردِ پایه گذارانِ ارزش هایِ نو میگردد، با گردشی ناپیدا.. اما مردم و نام، گردِ نمایشگران میگردند.. چنین است راه و رسمِ جهان
*
‎نمایشگر� حقیقتی را که جز به گوش هایِ تیز راه نیابد، دروغ میخواند و یاوه.. همانا که او تنها به خدایانی ایمان دارد که در جهان غوغا برپا میکنند
*
‎کارهای� بزرگ را همه دور از بازار و نام آوری کرده اند. پایه گذارانِ ارزش هایِ نو، همیشه دور از بازار و نام آوری زیسته اند
*
‎مگسان� بازار، این مگسانِ زهرآلود و موجوداتِ پست، تو را بخاطرِ فضیلت هایت کیفر میدهند و آنچه بر تو میبخشایند تنها لغزش هایِ توست.. غرورِ خاموش ات، ایشان را ناخوشایند است و هرگاه چندان فروتن باشی که سبُک جلوه کنی، شاد خواهند شد.. بگریز دوستِ من، به تنهایی ات بگریز. بدان جا که بادی تند و خنک وزان است.. سرنوشتِ تو مگس تاراندن نیست
*
‎دول� نامِ سردترینِ همهٔ هیولاهایِ سرد است و به سردی دروغ میگوید و این دروغ ها از دهانش برون میخزد که: منِ دولت، همان ملتم
*
‎ه� ملت با زبانِ نیک و بدِ خویش سخن میگوید و همسایه اش این زبان را در نمی یابد. او این زبان را بر پایهٔ سنتها و حقوقِ خویش بنا کرده است.. اما دولت به همهٔ زبانهایِ نیک و بد دروغ میگوید و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدیست
‎اینا� آفریده هایِ سازندگان و گنجینه هایِ فرزانگان را میدزدند و دزدیده هایِ خود را فرهنگ مینامند و همه چیز در دستشان به بیماری و بلا بدل میشود
*
‎اگ� به زندگی بیشتر ایمان میداشتید، کمتر خود را به لحظه میسپردید، اما شما را در خود نه چندان توانِ انتظار کشیدن است و نه توانِ تن آسایی
*
‎دشمنتا� را بجویید و جنگتان را برپا کنید.. جنگی در راهِ اندیشه هایتان.. و اگر اندیشه هایتان از پای درآمد، باز راست کرداریِ شما باید غریو پیروزی بردارد
*
‎عشقتا� به زندگی، عشق به برترین امیدتان باد و برترین امیدتان، برترین اندیشهٔ زندگی باد
*
‎بگذاری� برترین اندیشه تان را به شما فرمان دهم، و این است آن: انسان چیزیست که بر او چیره باید شد
*
‎برادران، شم� را سوگند میدهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امیدهایِ ابر زمینی سخن میگویند. اینان زهر پالای اند، چه خود دانند یا ندانند.. اینان خوار شمارندگانِ زندگی اند و خود زهر نوشیده و رو به زوال، که زمین از ایشان به ستوه است. پس بِهِل تا سرِ خویش گیرند
*
‎ب� راستی انسان رودیست آلوده. دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت. هان! به شما ابرانسان را می آموزانم: اوست این دریا. در اوست که خواریِ بزرگتان فرو تواند نشست
*
‎مومنا� همهٔ دینها را بنگرید! این ادیان از چه کس از همه بیش بیزارند؟ از آن کس که لوح ِ ارزشهایشان را در هم شکند، از شکننده، از قانون شکن
*
‎اکنو� بر من آشکار شد که انسان آنگاه که به دنبالِ واعظانِ فضیلت میرفت، از همه بیش به دنبالِ چه میرفت: به دنبالِ خوابِ خوش میرفت و فضیلت‌های� خواب ‌آو� برایِ آن ... امروزه نیز هستند تنی چند از مانندانِ این واعظِ فضیلت، که روزگارشان سرآمده است و دیگر چندان بیش نخواهند ایستاد. زیرا هم اکنون می آرمند.. خوشا آن خواب آلودگان، زیرا به زودی از هوش خواهند رفت
*
‎آ� ای برادران، این خدایی که من آفریدم، چون همهٔ خدایان، ساختهٔ انسان بود وجنونِ انسان
*
‎براد� اگر تو را فضیلتی باشد و آن فضیلت به راستی از آن تو باشد، هیچکس ِدیگر در آن با تو انباز نیست
*
‎ن� میخواهم شریعتِ خداوندی باشد، نه قانون یا نیازِ بشری. مباد آنکه مرا رهنمایِ ملکوتها باشد و بهشتها.. اینکه بدان عاشقم، فضیلتی است زمینی که در آن زیرکی کم است و خردِ عام کمترین
*
‎آ� را که آتش رشک فرا گیرد، سرانجام کژدم وار، نیشِ زهرآگین را به سویِ خویش میگرداند
*
‎تنه� بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند
*
‎اگ� دشمنی دارید، بدیِ او را با نیکی پاسخ نگویید، که شرمسار میشود.. به جایِ آن گواهی دهید که در حقِ شما نیکی کرده است
*
‎خریدارا� را همگی پرواگر یافته ام و همه چشمانی تیز دارند. اما زرنگ ترینشان نیز زنِ خود را سر بسته میخرد
*
‎آنچ� شما آن را عشق مینامید، دیوانگی هایست کوتاه و زناشویی هایتان نیز حماقتیست دراز که پایان بخشِ آن دیوانگی هایِ کوتاه میباشد
*
‎آ� زمان که خوش ترین مزه ها را داری، مگذار تو را تمام بخورند.. آنان که میخواهند دیر زمانی در دلها جای داشته باشند، این را میدانند
*
‎هنو� گام به گام با غولِ حادثه میجنگیم.. بر تمامِ بشریت تا کنون بی معنایی فرمان روا بوده است.. بی معنایی
*
‎مرد� دانا، انسان را چنین مینامد: جانوری با گونه هایِ سرخ.... چگونه چنین شده است؟ مگر نه اینکه بسی شرمساری کشیده است؟ ... شرمساری.. شرمساری.. شرمساری.. این است تاریخِ بشر
*
‎هرچ� بیشتر خود را شاد کنیم، آزردنِ دیگران و در اندیشهٔ آزار بودن را بیشتر از یاد میبریم
*
‎زیر� بارِ منّت هایِ بزرگ بودن، آدم را کینه توز میکند نه سپاس گزار.. و چون نیکی ای کوچک از یاد نرود، به کرمی جونده تبدیل میشود
*
‎گدایا� را باید یکسره از میان برداشت .. به راستی به گدا چیزی دادن، مایهٔ برآشفتگیست و چیزی ندادن نیز همینطور
*
‎بدتری� چیز، خُرداندیشی است و به راستی شرارت بهتر از خُرداندیشیست... شرارت همچون دُملِ چرکیست.. میخارد و میسوزد و سر باز میکند .. ولی خُرداندیشی همچون دُمَل آگینی است که پنهان میخزد و هیچ جا روی نشان نمیدهد، تا آنکه سر تا پا از دُمُل ها پُر شود و بگندد
*
‎ب� آدمیان زیستن، دشوار است.. زیرا خاموش ماندن بسی دشوار است
*
‎د� جهان کدام ابلهی به پایِ ابلهیِ رحیمان رسیده است!!؟ در جهان چه چیز به اندازهٔ نادانیِ رحیمان، مایهٔ درد و رنج فراهم کرده است؟
*
‎فرما� دهی، دشوارتر است از فرمان بری.. چراکه در هر فرمان دادنی، آزمودنی وجود دارد و خطرکردنی
*
‎نزد� موجودِ زنده، بسی چیزها ارجمندتر از خودِ زندگیست. از درونِ ارزش گذاریها، همانا "خواستِ قدرت" است که لب به سخن میگشاید
*
‎حقایق� که بر زبان نیایند، زهرآگین میشوند
*
‎خامو� ترین کلام ها هستند که طوفان میزایند. اندیشه هایی که با گامِ کبوتر می آیند، جهان را رهبری میکنند
*
‎انسا� دلیرترین جانور است، و اما دردِ انسانی ژرف ترین درد است
*
‎رح� و دلسوزی، ژرف ترین مَغاک و گودال است
*
‎هرچ� انسان در زندگی ژرف تر بنگرد، در رنج ژرف تر نگریسته است
*
‎آنک� که آفرین گفتن نتواند، بر اوست که نفرین کردن آموزد
*
‎هموار� هرچه میخواهی بکن، اما نخست از آنان باش که توانِ خواستن دارند
*
‎هموار� همچون خودت، به همسایه ات مهر بورز. اما نخست از آنان باش که به خود مهر میورزند
*
‎کشف� انسان دشوار است و از همه دشوارتر کشفِ خویشتن است
*
‎آ� را که بر خویش فرمان نتواند راند، باید فرمان بر باشد
*
‎زمی� به پستانِ زن میماند: هم سودمند و هم دلپسند
*
‎بزرگتری� خطر برای تمامیِ آیندهٔ بشر، وجود کسانی است که خود را نیک و عادل مینامند و میگویند: ما میدانیم که خوب کدام است و چه چیزی عادلانه است
*
‎ب� اعتبارِ خود، دیوانه بودن، بهتر از فرزانه بودن در نظرِ دیگران است
*
‎درس� بخشیدن، هنریست بزرگ.. خوب بخشیدن، آخرین و زیرکانه ترین و برترین هنرهایِ نیکوکاریست
*
‎هرکس� هرچه را که با خود به خلوت بَرَد، آنچیز آنجا رشد میکند، از جمله خویِ وحشیِ درون (ددِ درون) .. پس، بسیاری را باید از خلوت نشینی برحذر داشت.. بر رویِ زمین چیزی پلیدتر از زاهدانِ بیابانی نیست. اطرافِ آنها نه تنها شیطان، بلکه خوکان نیز آزادانه پرسه میزنند
-----------------------------------
‎امیدوار� این ریویو برایِ شما دوستانِ خردگرا، مفید بوده باشه
‎«پیرو� باشید و ایرانی»
76 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read چنین گفت زرتشت.
Sign In »

Reading Progress

Finished Reading
January 12, 2016 – Shelved
January 18, 2016 – Shelved as: فلسف
January 18, 2016 – Shelved as: اجتماعی-و-فرنگی
August 2, 2023 – Shelved as: نقد-دین-و-مذب
August 6, 2023 – Shelved as: favorites

No comments have been added yet.