Arash's Reviews > آشیانه اشراف
آشیانه اشراف
by
by

_
لحظات و احساساتی در زندگی هست که تنها باید اشاره ای به آن ها کرد و از کنارشان گذشت. این آخرین جمله کتاب است، همین یعنی اینکه نمی شود خیلی از کتاب گفت، از هدفش و از پیامی که قرار است به مخاطبش منتقل کند.
طبق روال مرسوم، از نام کتاب آغاز کنم. آشیانه ی اشراف. آشیانه کجاست؟ جایی که همه چیز فراهم است، دغدغه ای وجود ندارد، می شود با طیب خاطر در آن سکنا گزید. حال وقتی این کلمه در کنارِ اشراف آورده می شود کمی پارادوکس دارد. مگر این راحتی و بی دغدگی برای قشر مرفه و اشراف وجود ندارد؟ اگر ندارد این چه اشرافی گریست؟ هرکس بنا بر نحوه زندگانی اش مشکلاتی را بر سر راهش می بیند. همسری که به شوهر خیانت می کند، آداب و رسوم و سننی که دست و پایِ آدمی را چون غُل و زنجیر می بندند، عشق های نافرجام.
چیزی که بیشتر از همه برایِ منی که این اولین تجربه تورگنیف خوانی ام بوده این است که فرجام انسانهای نیک و بد کاملا بر خلاف انتظار و دقیقا برعکس است. خیانتکاران و ریاکاران و هوس بازان ترقی می کنند و به اهداف می رسند ولی زاهدان و تقوا پیشگان و درستکاران فرجامشان شکست و غم و اندوه است. نمی دانم در دیگر آثار این نویسنده هم همین رویه وجود دارد یا نه ولی اینکه نویسنده پیامش از این امر چیست، نمی دانم.
وقتی پای اشراف در میان است باید منتظر روابط و نشست و برخواست ها و آداب و مهمانی ها و دور همی ها باشیم. چیزهایی که صرفا جنبه تفنن برایشان دارد و خروجی ای در پی ندارد. در واقع انسانهایی که اگر بخواهند هم نمی توانند چیزی را تغییر دهند چون جامعه هنوز آمادگی تغییر را ندارد، مترجم ان ها را آدم های زیادی خطاب کرده ولی آیا نمی توان به آن ها آدم های اشتباهی گفت؟ آدم هایی که در زمانی اشتباه به دنیا آمده اند. انسان هایی فرهیخته و متفکر که ذایل شده و هرز می روند. امری کاملا منطقی است که وقتی از ظرفیت ها نتوان استفاده کرد یا تاریخ مصرفشان تمام می شود و به فساد کشیده می شوند یا اینکه کارایی لازم را در شرایط موجود نخواهند داشت، یعنی عدم استفاده از حداکثر ظرفیت.
منم از آخرین جمله کتاب وام می گیرم و بیش از این اشاره ای به اتفاقات کتاب نمی کنم و از کنارشان گذر می کنم. در انتها قدردانی بکنم از جناب گلکار بابت ترجمه یکدستی که از کتاب داشته اند.
لحظات و احساساتی در زندگی هست که تنها باید اشاره ای به آن ها کرد و از کنارشان گذشت. این آخرین جمله کتاب است، همین یعنی اینکه نمی شود خیلی از کتاب گفت، از هدفش و از پیامی که قرار است به مخاطبش منتقل کند.
طبق روال مرسوم، از نام کتاب آغاز کنم. آشیانه ی اشراف. آشیانه کجاست؟ جایی که همه چیز فراهم است، دغدغه ای وجود ندارد، می شود با طیب خاطر در آن سکنا گزید. حال وقتی این کلمه در کنارِ اشراف آورده می شود کمی پارادوکس دارد. مگر این راحتی و بی دغدگی برای قشر مرفه و اشراف وجود ندارد؟ اگر ندارد این چه اشرافی گریست؟ هرکس بنا بر نحوه زندگانی اش مشکلاتی را بر سر راهش می بیند. همسری که به شوهر خیانت می کند، آداب و رسوم و سننی که دست و پایِ آدمی را چون غُل و زنجیر می بندند، عشق های نافرجام.
چیزی که بیشتر از همه برایِ منی که این اولین تجربه تورگنیف خوانی ام بوده این است که فرجام انسانهای نیک و بد کاملا بر خلاف انتظار و دقیقا برعکس است. خیانتکاران و ریاکاران و هوس بازان ترقی می کنند و به اهداف می رسند ولی زاهدان و تقوا پیشگان و درستکاران فرجامشان شکست و غم و اندوه است. نمی دانم در دیگر آثار این نویسنده هم همین رویه وجود دارد یا نه ولی اینکه نویسنده پیامش از این امر چیست، نمی دانم.
وقتی پای اشراف در میان است باید منتظر روابط و نشست و برخواست ها و آداب و مهمانی ها و دور همی ها باشیم. چیزهایی که صرفا جنبه تفنن برایشان دارد و خروجی ای در پی ندارد. در واقع انسانهایی که اگر بخواهند هم نمی توانند چیزی را تغییر دهند چون جامعه هنوز آمادگی تغییر را ندارد، مترجم ان ها را آدم های زیادی خطاب کرده ولی آیا نمی توان به آن ها آدم های اشتباهی گفت؟ آدم هایی که در زمانی اشتباه به دنیا آمده اند. انسان هایی فرهیخته و متفکر که ذایل شده و هرز می روند. امری کاملا منطقی است که وقتی از ظرفیت ها نتوان استفاده کرد یا تاریخ مصرفشان تمام می شود و به فساد کشیده می شوند یا اینکه کارایی لازم را در شرایط موجود نخواهند داشت، یعنی عدم استفاده از حداکثر ظرفیت.
منم از آخرین جمله کتاب وام می گیرم و بیش از این اشاره ای به اتفاقات کتاب نمی کنم و از کنارشان گذر می کنم. در انتها قدردانی بکنم از جناب گلکار بابت ترجمه یکدستی که از کتاب داشته اند.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
آشیانه اشراف.
Sign In »