Pardis's Reviews > گریهها� امپراتور
گریهها� امپراتور
by
by

هر روز، جهان است و فرازى و نشيبى
اين نيز نگاهى است به افتادن سيبى
در غلغله جمعى و "تنها" شده اى باز
آن قدر كه در پيرهنت نيز غريبى
آخر چه اميدى به شب و روز جهان است؟
بايد همه عمر، خودت را بفريبى
چون قصه آن صخره كه از صحبت دريا
جز سيلى امواج نبرده ست نصيبى
آيينه تاريخ تو را درد شكسته ست
اما تو نه تاريخ شناسى نه طبيبى!
_______________________________
گرچه چشمان تو جز در پى زيبايى نيست
دل بكن! آينه اين قدر تماشايى نيست
حاصل خيره در آيينه شدن ها آيا
دو برابر شدن غصه تنهايى نيست؟!
بى سبب تا لب دريا مكشان قايق را
قايق ات را بشكن! روح تو دريايى نيست
آه در آينه تنها كدرت خواهد كرد
آه! ديگر دمت اى دوست مسيحايى نيست
آنكه يك عمر به شوق تو در اين كوچه نشست
حال وقتى به لب پنجره مى آيى نيست
خواستم با غم عشقش بنويسم شعرى
گفت: هر خواستنى عين توانايى نيست
________________________________
از باغ مى برند چراغانى ات كنند
تا كاج جشن هاى زمستانى ات كنند
پوشانده اند"صبح" تو را "ابرهاى تار"
تنها به اين بهانه كه بارانى ات كنند
يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مى برند كه زندانى ات كنند
اى گل گمان مكن به شب جشن مى روى
شايد به خاك مرده اى ارزانى ات كنند
يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطه اى بترس كه شيطانى ات كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست
گاهى بهانه اى ست كه قربانى ات كنند
اين نيز نگاهى است به افتادن سيبى
در غلغله جمعى و "تنها" شده اى باز
آن قدر كه در پيرهنت نيز غريبى
آخر چه اميدى به شب و روز جهان است؟
بايد همه عمر، خودت را بفريبى
چون قصه آن صخره كه از صحبت دريا
جز سيلى امواج نبرده ست نصيبى
آيينه تاريخ تو را درد شكسته ست
اما تو نه تاريخ شناسى نه طبيبى!
_______________________________
گرچه چشمان تو جز در پى زيبايى نيست
دل بكن! آينه اين قدر تماشايى نيست
حاصل خيره در آيينه شدن ها آيا
دو برابر شدن غصه تنهايى نيست؟!
بى سبب تا لب دريا مكشان قايق را
قايق ات را بشكن! روح تو دريايى نيست
آه در آينه تنها كدرت خواهد كرد
آه! ديگر دمت اى دوست مسيحايى نيست
آنكه يك عمر به شوق تو در اين كوچه نشست
حال وقتى به لب پنجره مى آيى نيست
خواستم با غم عشقش بنويسم شعرى
گفت: هر خواستنى عين توانايى نيست
________________________________
از باغ مى برند چراغانى ات كنند
تا كاج جشن هاى زمستانى ات كنند
پوشانده اند"صبح" تو را "ابرهاى تار"
تنها به اين بهانه كه بارانى ات كنند
يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مى برند كه زندانى ات كنند
اى گل گمان مكن به شب جشن مى روى
شايد به خاك مرده اى ارزانى ات كنند
يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطه اى بترس كه شيطانى ات كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست
گاهى بهانه اى ست كه قربانى ات كنند
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
گریهها� امپراتور.
Sign In »
Reading Progress
October 9, 2016
– Shelved
October 9, 2016
– Shelved as:
to-read
September 9, 2017
–
Started Reading
September 9, 2017
–
Finished Reading