Mohammad Hanifeh's Reviews > آذر، ماهِ آخرِ پاییز
آذر، ماهِ آخرِ پاییز
by
by

به عنوان یک آذرماهی بر خودم واجب میدونست� که این کتاب رو بخونم. چند سال بود که هِی میگف� آذرِ امسال میخونم� و فرصت نمیش�. بالاخره آذر ماهِ امسال، تونستم بخونمش و چقدر هم مناسب و مرتبط با حال و هوام بود...
اللهیا� نمیدانس� چه کند. همهچیز� خیال خود را در هم میریخ� تا هیچ نفهمد. از ذهنش گذشت که فرار کند. نه فرار کند که فرار کند؛ فرار کند تا بکشندش. بهتر. با یک گلوله راحت میشو�. از این بهتر است که اینجور� باشد، اینجور� گیر کند، نداند جه بر سرش میآی�. نداند چهجو� باید بمیرد.
ص 115 � داستانِ در خمِ راه
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
آذر، ماهِ آخرِ پاییز.
Sign In »
Reading Progress
October 9, 2016
– Shelved
October 9, 2016
– Shelved as:
to-read
November 20, 2019
–
Started Reading
November 24, 2019
–
100.0%
"رمضان به دیوار تکیه داده در انتظار شنیدن صدای پا در راهرو، نفسی را که در سینها� تنگی میکرد، رها ساخت و گفت: نمیدونم چه وقته. چرا صبح نمیشه؛ چرا آفتاب نمیزنه؟
و ناصر صدای رمضان را در زمینۀ همهمهه� شنید. اندکی درنگ کرد و آنگاه� همچنان که گوشش به همهمۀ ماشینها و چشمش به میلهها� زندان بود گفت: صبح شده. آفتاب هم زده. این هوای اینجاست که انگار همها� ابره.
و میدانست که بس شهرها و روستاها که اکنون از آفتاب روشن شدهان�"
page
222
و ناصر صدای رمضان را در زمینۀ همهمهه� شنید. اندکی درنگ کرد و آنگاه� همچنان که گوشش به همهمۀ ماشینها و چشمش به میلهها� زندان بود گفت: صبح شده. آفتاب هم زده. این هوای اینجاست که انگار همها� ابره.
و میدانست که بس شهرها و روستاها که اکنون از آفتاب روشن شدهان�"
November 25, 2019
–
Finished Reading
November 26, 2019
– Shelved as:
ebook