ŷ������

به نظرم اول بايد يه پيشنهاد بدم كه اگه ميتونيد ترجمه خشايار ديهيمي رو بخونيد خيلي خوبه
شايد بشه سوء تفاهم رو اينطور تعريف كرد: نمايشنامه اي توي سه پرده كه همه چيز رو با ترديد نگاه ميكنه عشق،دوست داشتن، روابط انسان ها باهم، جايگاه خانواده و خيلي مفاهيم عميق تري كه بايد كتاب رو خوند وبهش و رسيد شايد همه ي زندگي يه سوء تفاهمه!
به نظرم اوج نمايشنامه توي پرده ي سوم بود وشايد توي اين ديالوگ آخر:
ماريا: (با فريادي از سر يأس) واي،خداي من! من نميتونم توي اين برهوت زندگي كنم. فقط با تو ميتونم حرف بزنم واي نميدونم چي بايد بگم، كلمه هارو پيدا نميكنم.
(زانو مي زند)آره، تو ميتوني اين زخم دل منً شفا بدي.خدايا رحم كن،خدايا خودت رو به من نشون بده! خدايا به حرف هاي من گوش بده،خدايا دست منو بگير.خدايا رحم كن،خدايا به اونايي كه همديگرو دوست دارن واز هم جداموندن رحم كن!
(در باز ميشود وپيرمرد خدمتكاربرصحنه ظاهر ميشود)
پيرمرد:(با صدايي محكم و واضح)منو صدا كردين؟
ماريا:اوه،نه!ولي كمكم كن،يكي بايد كمكم كنه،به من رحم كن.خواهش ميكنم كمكم كن.
پيرمرد:(با همان لحن) نه!
پرده مي افتد....
(فقط يه نكته اين كه پيرمرد توي كل نمايش اولين باريه كه حرف ميزنه.)