ŷ

Marzieh Torabi's Reviews > آذر، ماهِ آخرِ پاییز

آذر، ماهِ آخرِ پاییز by ابراهیم گلستان
Rate this book
Clear rating

by
24297352
's review

really liked it
bookshelves: short-stories

3.5 Stars
5 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read آذر، ماهِ آخرِ پاییز.
Sign In »

Reading Progress

July 1, 2017 – Shelved
July 1, 2017 – Shelved as: to-read
November 21, 2017 – Started Reading
November 21, 2017 – Shelved as: short-stories
December 1, 2017 –
page 17
11.97% "چراغ مطبخ روشن بود و تکان میخورد. نردبان آرام و بهت‌زد� در کنار دیوار مهتابی دراز کشیده بود و سایه پله‌های� جلو و عقب میرفت: زندگی او کز کرده و خشک شده کنار دیوار مهتابی افتاده بود. ترس، همه جان او را مکیده، در کنار او روی دیواره مهتابی جلو و عقب میرفت."
December 1, 2017 –
page 18
12.68% "سایه‌ه� بر جای خویش مانده بودند. و او همچنان به نردبان فرسوده و مستعمل، به زندگی مکیده و در راه دیگران تباه و ساییده شده خویش و به سایه‌ها� بیرفتار، به رنجها و ندانستنی‌ها� خویش، به آنچه که از وجودش کنده شده و در کنار وجودش نقش زمین شده بود نگاه میکرد."
December 27, 2017 –
page 49
34.51% "چرا من رفتم؟ چه میشد اگر نمیرفتم؟ خوب، کسی دیگر میرفت. بالاخره آنها میرفتند و میبایستی بروند. و آیا همه این حوادث روی داده است که تو پکر شوی؟ آنها بایست میرفتند که رفتند. اگر من نمیرفتم یعنی چی؟ تو که در وسط دنیا نایستاده‌ا� و حوادث دنیا که فقط به خاطر تو روی نمیدهد. حالا هم باید بروی. نه. نه. میگویم نه! نمیخواهم. نمیروم."
December 27, 2017 –
page 54
38.03% "میدید که مسئول است. اگر کاری نکند خود را محکوم خواهد کرد و در دنیا سهمگین‌ت� از این چیزی نیست که آدم اعتراف کند مقصر است و خود را محکوم سازد. نه، هر چه که پیش میاید بیاید اما مبادا که خود را محکوم بیابی. آدم که پیش خود سرافکنده باشد دیگر تمام شده است. هزار بار گفته بود که زندگی یک تخته پاره در دسترس دارد که اگر آن را گم کند، با سنگینی درد شرمساری غرق خواهد شد. غرقی سرد و تاریک و نکبتی..."
January 11, 2018 –
page 61
42.96% "میدید که از میان انبوه گذشته، هزاران هزار چشم نادیدنیِ انتظار عمر بشریت را درمینوردد و او را خیره مینگرد. از گذشته او را مینگریستند و از آینده او را میخواستند. از گذشته نگاه انتظار میامد و از آینده توقع. گذشته باری بر دوشش میگذاشت تا به آینده تحویل دهد. هزاران عضله توانا او را به پیش میراندند و هزاران طنین قهرمانی گرداگرد حنجره‌ا� ذخیره میشدند..."
February 8, 2018 –
page 94
66.2% "دیگر نمی‌خواس� چیزی را ببیند. اما چیزهایی هست که هرچه هم که نخواهی ببینی‌شا� باز می‌آین�. باز سنگین و بی‌رح� می‌آین� و خود را رویت می‌افکنن� و گردت می‌گیرن� و توی چشم و جانت می‌رون� وهمه وجودت را پر می‌کنن� و چنان پر می‌کنن� و آن را می‌رباین� که دیگر تو نمانده‌ا� که آن‌ه� را بخواهی یا نخواهی. آن‌ه� تو را از خودت بیرون رانده‌ان� و جایت را گرفته‌ان� و خود تو شده‌ان�. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی. تو خود درد شده‌ا�..."
February 9, 2018 – Finished Reading

No comments have been added yet.