ŷ

مسا's Reviews > روزگار دوزخی آقای ایاز

روزگار دوزخی آقای ایاز by Reza Baraheni
Rate this book
Clear rating

by
63538839
's review

it was amazing
bookshelves: یک

در مورد نثر براهنی تقریبا چیزی نمیشه گفت،بجز اینکه نثرِ براهنی،خودِ براهنیه

بهترین تعریف از نوشتارش رو خودش در این کتاب میکنه :مغزم مثل آش در هم جوشی،جوشیده بود و بخارهای آن به اطراف حافظه ام ماسیده بود.انگار تمام صفحات کتابی را تکه تکه کرده و در دیگی ریخته و گاهی جملات یا عباراتی ناگهان بیرون میپرید و در سطح محتویات دیگ،خوانا میشد.و بعد چیزی از اعماق به پا میخواست و آن جمله و عبارت را در خود فرو میبلعید و بعد جمله یا عبارت دیگری به بیرون،به سطحِ دیگِ جوشان میرسید

باید با قلم صریح و تند و عصبی براهنی کنار بیایم و بجای انکار و تقبیحش،اون رو بخشی از کتاباش و بخشی از براهنی بدونیم و از خوندن توصیفات جنسی و جنایی ناخوشایند و کشدارش آزرده نشیم

:حرف های براهنی در مورد کتاب و مشقت هایی که برای چاپش متحمل شده

شرم‌آو� است که یکی بگوید به او گزارش داده شده که روزگار دوزخی آقای ایاز را پس از درک این نکته که متن ناراحت‌کنند� است، در وسط چاپ قطع کرده و همه‌� نسخ چاپی را داده خمیر کرده‌ان�

بیش از نصف آن کتاب در دوران جمهوری اسلامی در کتاب جنون نوشتن که گزیده‌� آثار من است با اجازه‌� وزارت ارشاد چاپ شده. دشمن اصلی آن کتاب نه اخلاق عمومی، که اخلاق حاکم بر دوران سلطنت بود. آنچه من آنجا نوشته‌ام� بعدها کتاب عَلَم در مورد مفاسد دربار، به‌ویژ� شاه، بدتر از آنش را چاپ کرده است

من فساد حاکم را درونی شخصیت‌های� کرده‌ا�. فساد شاه، کتاب جلد پشت سر جلد دیگر دربار، و حتی کتاب ثریا درباره‌� اتاق خواب شاه، در واقع بر کتاب من صحه گذاشته‌ان�. ایاز من فقط از دوران محمود و ایاز شروع نشده، بلکه ارتباط درست به ریشه‌ها� اصلی برمی‌گشت� وقتی که زبانی قطعه‌قطع� برای اولین‌با� در رمانِ جهان، «پارودی» کتیبه‌ه� را با زبان‌ها� رایج درطول قرون و حتی زبان رایج مادری خود من ترکیب می‌کر�

چرا بر سر مال خود می‌زنی�! چرا فکرتان را به اندازه‌� سانسورچی دوران شاه کوتاه می‌گیرید� چرا نمی‌فهمی� که به قول ساعدی، من با خونم آن رمان را نوشته‌ام� خونم را به بازی گرفته‌ام� ایمان و اعتقاد یک نویسنده‌� ایرانی به خود را در آن سکه زده‌ام� چرا افتخار نمی‌کن� که ناشر اول روزگار دوزخی آقای ایاز تو بودی؟ رسوا کردن اخلاق فاسد اشراف و حاکمان وظیفه‌� نویسنده است.

رسوا کردن حاکمیت‌ها� فاسد را نمی‌توا� با جانماز آب کشیدن تعهد کرد! این نویسنده است که جرأت می‌کن� ـ به صراحت تمام، و بی‌واهم� از امروز و آینده می‌گوی� ـ ایاز را در اول شخص می‌نویس� تا فساد را از درون بیان کند. خود را جای «بیلتمور» می‌گذارد� انگار دو جان در یک قالب می‌شو� تا سایگونِ فاحشه‌خان� شده در زیر پای اَرقه‌ها� آمریکایی را رقم زند.

آخر تو چرا افتخار می‌کن� که کتاب مرا خمیر کرده‌ای� تو که اعلامیه‌� آزادی‌ا� از زندان را همان قلم رقم زده که ترسیم بدبختی آن زنان و قوادان سوخته را، آخر چرا خنجر به خود می‌زن�! تو اگر ناشر من در فرانسه بودی آبرویت را می‌بردن�. سال‌ه� در زندان می‌خوابید�. کتاب را می‌خواندی� اگر نمی‌خواست� چاپش کنی، چرا تا ته، آن تهِ ته، با همان تاریخ که من در پایان گذاشته‌ام� چاپش کردی؟ تو می‌خواست� من اخلاق قلابی و سراسر ضداخلاقی حاکمان فاجر و فاسق را که بر زرورقی از اخلاق قلابی پیچیده‌اند� تر و تمیز و تی‌تی� مامانی‌ا� کرده‌اند� به عنوان اخلاق واقعی تحویل خلایق بدهم.
من با خونم آن کتاب را نوشته‌ا�. تو که زندان رفته‌ا� و از زندان بیرون آمده‌ا� چرا به خون منی که برای آزادی تو جان خود را به خطر انداخته‌ام� تشنه‌ای� چرا برای پس گرفتن اموالت خون مرا مباح می‌دانی� تو می‌خواست� من مترجم اولیس جویس باشم. افتخار بزرگی است، و دوست بزرگ من منوچهر بدیعی کتاب را به آن زیبایی و به مراتب بهتر از من در صورتی که من می‌خواست� ترجمه کنم، ترجمه کرده. عالی! تو پشیمان هستی از اینکه ایاز را چاپ کرده‌ای�

منی که اعلامیه برای آزادی شما از زندان نوشته‌ام� تبدیل شده‌ا� به آن تفاله‌ا� که شما در زندگینامه‌تا� از من ساخته‌ای�. شرم نمی‌کنید� لااقل آنچه سلطان محمود به فردوسی داده بود، به درد یک فقّاع و فقّاعی در گرمابه می‌خور�. طبیعی است که نه شما انگشت کوچک محمود هستید، و نه من ناخن انگشت ریز فردوسی، اما، اما، اما تاریخ کور می‌ترس� خاکستر کتاب مرا بر چهره‌� شما بپاشد.


ایاز پاک است. کتاب است مرد حسابی! برای حفظ سرمایه، شما در برابر دو حاکمیت دمرو می‌خوابید� آن‌وق� ایاز را غیراخلاقی می‌دانی�! شما ناشرید یا همدست کتاب‌سوزان� جواب آینده را بدهید، همین امروز بدهید، چرا که شما رصدخانه‌� ادبیات ندارید تا بدانید که هر ایرانی در خانه‌ا� در آینده ممکن است یک روزگار دوزخی آقای ایاز داشته باشد.
من نیشتری به دمل تاریخ زده‌ا� که تا تاریخ به این پاشنه می‌چرخ� آن را به رغم لذت نثرش رسوا خواهد کرد. شما سه میلیون کتاب چاپ کرده‌ای�. من از شما دفاع می‌کن�. اما شما کتاب مرا هم خمیر کرده‌ای�. در عالم رمان، کسی که شخصیت رمان یک نویسنده را با خود نویسنده یکی بداند، مخبّط است.


:برید


محمود زیبا نبود، ولى مردانه بود و تمام کارهایش را هم مردانه انجام می‌‌دا�. هرگز وحشتى از خون نداشت و ما را هم عادت داده بود که ازخون وحشت نکنیم. او، گاهی به تدریج، و زمانی ناگهانى، ما را به خون عادت داده بود. او می‌توانس� حتا با خون وضو بگیرد و بعد در برابر مردم به نماز بایستد؛ و یا می‌توانس� پس از قتل عام مردم قصبه‌اى� درباره‌� بزرگى� خداوند داد سخن بدهد. می‌توانس� بیست نفر از متفکّران قوم را از زندان آزاد کند؛ تنها براى آنکه دو روز بعد، همه‌� آن‌ه� را یکجا بکشد و بگوید زیر آوار ماندند و بعد در برابر تمام مردم این خطه براى رخت بر بستن فکر و تعالى انسانى اشک بریزد. ولى او کسی بود که هرچه می‌خواست� دیگران هم آن را می‌‌خواستند� اگر او خون می‌‌خواست� مردم نیز خون می‌خواستند� اگر آب می‌خواست� مردم نیز آب می‌خواستند� و اگر او هیچ چیز نمی‌خواست،مرد� هیچ چیز نمی‌خواستن�

مردم، معطل نمی‌‌توانن� بمانند؛ مردم باید مشغول باشند؛ باید از شدّت و حدت نوعى مشغولیت برخوردار باشند. معتقد بود که مردم، تمام مردم بچّگانه‌ان� و باید بازی‌هائ� بصورت قتل، جشن، عزا، جنگ ـ البته نه جنگ درست و حسابی� گرسنه‌گی� تشنگی، فساد و وبا و طاعون داشته باشند؛ و مردم باید همیشه منتظر بمانند؛ باید کلمات بزرگ، کلمات پر طنین بزرگ بشنوند؛ مردان یا زنانى که این کلمات را بر زبان می‌‌رانن� باید قوى‌ترین� قابل انعطاف‌تری� و زیباترین صداها را داشته باشند؛ و مردم باید بیاموزند که چگونه افتخار کنند


که گوش و چشم، دو دریچه، دو پنجره‌� بزرگ دید تخیلى آدم هستند. این دو دریچه، مائده‌ها� اساسى و مواد اوّلیه را به حافظه می‌‌رسانند� کبریتى می‌زنن� و تخیّل مثل انبار پنبه، ناگهان مشتعل می‌شو� و آن‌گا� این اشتعال یا هزار سر کوچک و بزرگ، به صورت کلمه، بر زبان جارى می‌شو� و تبدیل به فریاد، فریادهاى زوزه‌سا� حاکى از تشنگی براى ماجراهاى خیال‌انگی� بیشتر می‌شو�. چیزی که درین میان مردم هرگز به‌حسا� نمی‌آوردند� شکنجه‌ا� بود که چشم‌هایشا� و گوش‌هایشا� تحمّل می‌کر�. تخیّل آن‌چنا� آن‌ه� را بسوى جلو پرتاب می‌کر� که آن‌ه� برهنه شدن ناگهانى خود را، تحت تأثیر حرکت باد و یا برخورد سریع و تند هواى روبرو با اندام‌شان� نادیده می‌گرفتن�


به کمک هم زبانش را بریدیم، بدون آن‌ک� دست‌هاما� بلرزد، بدون آن‌ک� کوچک‌تری� اشتباهى بکنیم؛ و با بریدن زبان‌اش� دیگر چه چیز او را بریدیم؟ با بریدن زبان‌اش� وادارش کردیم که خفقان را بپذیرد. ما زبان را براى او بدل به خاطره‌ا� در مغز کردیم و او را زندانى ویرانه‌ها� بی‌زبا� یادهایش کردیم. به او یاد دادیم که شقاوت ما را فقط در مغزش زندانى کند؛ هرگز نتواند از آن چیزى بر زبان بیاورد. با بریدن زبان‌اش� او را زندانى خودش کردیم. او زندان‌با� زندان خود و زندانى‌� خود گردید. او را محصور در دیوارهاى لال، دیوارهاى بی‌� مکان، بی‌‌زما� وبی‌زبا� کردیم. به او گفتیم که فکر نکند و اگر می‌کند� آن را بر زبان نیاورد، چرا که او دیگر زبان ندارد؛ زبانی که در دهان‌ا� می‌چرخی� و کلمات را با صلابت و سلامت، و اندیشه و احساس تمام از خلال لب‌ه� و دندان‌ه� بیرون می‌‌داد� از بیخ بریده شد و زبان لیز پوشیده به خون، خون تازه‌� نورانی، در دست محمود ماند؛ و محمود آن را داخل طشتى انداخت که کنار سطل گذاشته شده بود. آن‌گا� کلمات از بین رفتند، و او حرف و صدا و کلمه و نطق و بیان را فراموش کرد


. مردى که ما گرفته بودیم و سنگسارش کرده بودیم و بعد دست و پاهایش را بریده بودیم، بر سر چهارراه تاریخ ایستاده، فریاد زده بود: «آزادى!» و ما با یک قیچى، او را به درون حافظه‌ا� رانده بودیم
39 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read روزگار دوزخی آقای ایاز.
Sign In »

Reading Progress

July 19, 2017 – Started Reading
July 19, 2017 – Shelved
July 19, 2017 –
page 23
5.42% ""فضاسازی به حدی قویه که بوی خون و صدای کشیده شدن اره روی ران و بازوی"کاراکترِ محکوم
رو عمیقا درک میکنم
صفحات ابتدایی، فضای تیره و ترسناکی دارن و خوندنشون مستلزم داشتنِ یه اعصاب فولادینه"
July 19, 2017 –
page 33
7.78%
July 19, 2017 –
page 33
7.78%
July 19, 2017 –
page 33
7.78%
July 20, 2017 –
page 40
9.43% "نمیدونم باید با این حجم از صراحتِ زبانِ براهنی چه کنم"
July 20, 2017 –
page 52
12.26%
July 20, 2017 –
page 65
15.33% "کتاب رو با شرایط زمانه اش تطبیق میدم و میبینم چقد نفرت بار و در عین حال زیباست

"من یک نمونه هستم،مرا ورق بزنید؛خود ورق خورده اید""
July 20, 2017 –
page 92
21.7% "و میدانید "استحاله" یعنی چه؟
مثل این است که توی کون آدم گوگرد ریخته اند و گوگرد دارد اعماقش را به سرعت تمام میخورد و پیش میرود
زندگیِ من و ملتم،منِ مفعول قرار گرفته و ملتِ مفعول قرار گرفته ام،تصویری است روشن از دستگاه گوارش کثیفی که گوگرد آن را سوراخ سوراخ و متلاشی کرده است"
July 20, 2017 –
page 94
22.17% "و من چه میدانستم که تاریخ روی کفل من نوشته خواهد شد؟
مگر تاریخ از من خجالت میکشد که من از تاریخ خجالت بکشم؟"
July 21, 2017 – Finished Reading
June 15, 2021 – Shelved as: یک

Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)

dateDown arrow    newest »

message 1: by Nasishmas (new)

Nasishmas چه ریویووی مفصل و ترغیب کننده ای بود روست گرامی


message 2: by Nasishmas (new)

Nasishmas چه ریویووی مفصل و ترغیب کننده ای بود روست گرامی


back to top