مسا's Reviews > روزگار دوزخی آقای ایاز
روزگار دوزخی آقای ایاز
by
by

در مورد نثر براهنی تقریبا چیزی نمیشه گفت،بجز اینکه نثرِ براهنی،خودِ براهنیه
بهترین تعریف از نوشتارش رو خودش در این کتاب میکنه :مغزم مثل آش در هم جوشی،جوشیده بود و بخارهای آن به اطراف حافظه ام ماسیده بود.انگار تمام صفحات کتابی را تکه تکه کرده و در دیگی ریخته و گاهی جملات یا عباراتی ناگهان بیرون میپرید و در سطح محتویات دیگ،خوانا میشد.و بعد چیزی از اعماق به پا میخواست و آن جمله و عبارت را در خود فرو میبلعید و بعد جمله یا عبارت دیگری به بیرون،به سطحِ دیگِ جوشان میرسید
باید با قلم صریح و تند و عصبی براهنی کنار بیایم و بجای انکار و تقبیحش،اون رو بخشی از کتاباش و بخشی از براهنی بدونیم و از خوندن توصیفات جنسی و جنایی ناخوشایند و کشدارش آزرده نشیم
:حرف های براهنی در مورد کتاب و مشقت هایی که برای چاپش متحمل شده
شرمآو� است که یکی بگوید به او گزارش داده شده که روزگار دوزخی آقای ایاز را پس از درک این نکته که متن ناراحتکنند� است، در وسط چاپ قطع کرده و همه� نسخ چاپی را داده خمیر کردهان�
بیش از نصف آن کتاب در دوران جمهوری اسلامی در کتاب جنون نوشتن که گزیده� آثار من است با اجازه� وزارت ارشاد چاپ شده. دشمن اصلی آن کتاب نه اخلاق عمومی، که اخلاق حاکم بر دوران سلطنت بود. آنچه من آنجا نوشتهام� بعدها کتاب عَلَم در مورد مفاسد دربار، بهویژ� شاه، بدتر از آنش را چاپ کرده است
من فساد حاکم را درونی شخصیتهای� کردها�. فساد شاه، کتاب جلد پشت سر جلد دیگر دربار، و حتی کتاب ثریا درباره� اتاق خواب شاه، در واقع بر کتاب من صحه گذاشتهان�. ایاز من فقط از دوران محمود و ایاز شروع نشده، بلکه ارتباط درست به ریشهها� اصلی برمیگشت� وقتی که زبانی قطعهقطع� برای اولینبا� در رمانِ جهان، «پارودی» کتیبهه� را با زبانها� رایج درطول قرون و حتی زبان رایج مادری خود من ترکیب میکر�
چرا بر سر مال خود میزنی�! چرا فکرتان را به اندازه� سانسورچی دوران شاه کوتاه میگیرید� چرا نمیفهمی� که به قول ساعدی، من با خونم آن رمان را نوشتهام� خونم را به بازی گرفتهام� ایمان و اعتقاد یک نویسنده� ایرانی به خود را در آن سکه زدهام� چرا افتخار نمیکن� که ناشر اول روزگار دوزخی آقای ایاز تو بودی؟ رسوا کردن اخلاق فاسد اشراف و حاکمان وظیفه� نویسنده است.
رسوا کردن حاکمیتها� فاسد را نمیتوا� با جانماز آب کشیدن تعهد کرد! این نویسنده است که جرأت میکن� ـ به صراحت تمام، و بیواهم� از امروز و آینده میگوی� ـ ایاز را در اول شخص مینویس� تا فساد را از درون بیان کند. خود را جای «بیلتمور» میگذارد� انگار دو جان در یک قالب میشو� تا سایگونِ فاحشهخان� شده در زیر پای اَرقهها� آمریکایی را رقم زند.
آخر تو چرا افتخار میکن� که کتاب مرا خمیر کردهای� تو که اعلامیه� آزادیا� از زندان را همان قلم رقم زده که ترسیم بدبختی آن زنان و قوادان سوخته را، آخر چرا خنجر به خود میزن�! تو اگر ناشر من در فرانسه بودی آبرویت را میبردن�. ساله� در زندان میخوابید�. کتاب را میخواندی� اگر نمیخواست� چاپش کنی، چرا تا ته، آن تهِ ته، با همان تاریخ که من در پایان گذاشتهام� چاپش کردی؟ تو میخواست� من اخلاق قلابی و سراسر ضداخلاقی حاکمان فاجر و فاسق را که بر زرورقی از اخلاق قلابی پیچیدهاند� تر و تمیز و تیتی� مامانیا� کردهاند� به عنوان اخلاق واقعی تحویل خلایق بدهم.
من با خونم آن کتاب را نوشتها�. تو که زندان رفتها� و از زندان بیرون آمدها� چرا به خون منی که برای آزادی تو جان خود را به خطر انداختهام� تشنهای� چرا برای پس گرفتن اموالت خون مرا مباح میدانی� تو میخواست� من مترجم اولیس جویس باشم. افتخار بزرگی است، و دوست بزرگ من منوچهر بدیعی کتاب را به آن زیبایی و به مراتب بهتر از من در صورتی که من میخواست� ترجمه کنم، ترجمه کرده. عالی! تو پشیمان هستی از اینکه ایاز را چاپ کردهای�
منی که اعلامیه برای آزادی شما از زندان نوشتهام� تبدیل شدها� به آن تفالها� که شما در زندگینامهتا� از من ساختهای�. شرم نمیکنید� لااقل آنچه سلطان محمود به فردوسی داده بود، به درد یک فقّاع و فقّاعی در گرمابه میخور�. طبیعی است که نه شما انگشت کوچک محمود هستید، و نه من ناخن انگشت ریز فردوسی، اما، اما، اما تاریخ کور میترس� خاکستر کتاب مرا بر چهره� شما بپاشد.
ایاز پاک است. کتاب است مرد حسابی! برای حفظ سرمایه، شما در برابر دو حاکمیت دمرو میخوابید� آنوق� ایاز را غیراخلاقی میدانی�! شما ناشرید یا همدست کتابسوزان� جواب آینده را بدهید، همین امروز بدهید، چرا که شما رصدخانه� ادبیات ندارید تا بدانید که هر ایرانی در خانها� در آینده ممکن است یک روزگار دوزخی آقای ایاز داشته باشد.
من نیشتری به دمل تاریخ زدها� که تا تاریخ به این پاشنه میچرخ� آن را به رغم لذت نثرش رسوا خواهد کرد. شما سه میلیون کتاب چاپ کردهای�. من از شما دفاع میکن�. اما شما کتاب مرا هم خمیر کردهای�. در عالم رمان، کسی که شخصیت رمان یک نویسنده را با خود نویسنده یکی بداند، مخبّط است.
:برید
محمود زیبا نبود، ولى مردانه بود و تمام کارهایش را هم مردانه انجام میدا�. هرگز وحشتى از خون نداشت و ما را هم عادت داده بود که ازخون وحشت نکنیم. او، گاهی به تدریج، و زمانی ناگهانى، ما را به خون عادت داده بود. او میتوانس� حتا با خون وضو بگیرد و بعد در برابر مردم به نماز بایستد؛ و یا میتوانس� پس از قتل عام مردم قصبهاى� درباره� بزرگى� خداوند داد سخن بدهد. میتوانس� بیست نفر از متفکّران قوم را از زندان آزاد کند؛ تنها براى آنکه دو روز بعد، همه� آنه� را یکجا بکشد و بگوید زیر آوار ماندند و بعد در برابر تمام مردم این خطه براى رخت بر بستن فکر و تعالى انسانى اشک بریزد. ولى او کسی بود که هرچه میخواست� دیگران هم آن را میخواستند� اگر او خون میخواست� مردم نیز خون میخواستند� اگر آب میخواست� مردم نیز آب میخواستند� و اگر او هیچ چیز نمیخواست،مرد� هیچ چیز نمیخواستن�
مردم، معطل نمیتوانن� بمانند؛ مردم باید مشغول باشند؛ باید از شدّت و حدت نوعى مشغولیت برخوردار باشند. معتقد بود که مردم، تمام مردم بچّگانهان� و باید بازیهائ� بصورت قتل، جشن، عزا، جنگ ـ البته نه جنگ درست و حسابی� گرسنهگی� تشنگی، فساد و وبا و طاعون داشته باشند؛ و مردم باید همیشه منتظر بمانند؛ باید کلمات بزرگ، کلمات پر طنین بزرگ بشنوند؛ مردان یا زنانى که این کلمات را بر زبان میرانن� باید قوىترین� قابل انعطافتری� و زیباترین صداها را داشته باشند؛ و مردم باید بیاموزند که چگونه افتخار کنند
که گوش و چشم، دو دریچه، دو پنجره� بزرگ دید تخیلى آدم هستند. این دو دریچه، مائدهها� اساسى و مواد اوّلیه را به حافظه میرسانند� کبریتى میزنن� و تخیّل مثل انبار پنبه، ناگهان مشتعل میشو� و آنگا� این اشتعال یا هزار سر کوچک و بزرگ، به صورت کلمه، بر زبان جارى میشو� و تبدیل به فریاد، فریادهاى زوزهسا� حاکى از تشنگی براى ماجراهاى خیالانگی� بیشتر میشو�. چیزی که درین میان مردم هرگز بهحسا� نمیآوردند� شکنجها� بود که چشمهایشا� و گوشهایشا� تحمّل میکر�. تخیّل آنچنا� آنه� را بسوى جلو پرتاب میکر� که آنه� برهنه شدن ناگهانى خود را، تحت تأثیر حرکت باد و یا برخورد سریع و تند هواى روبرو با اندامشان� نادیده میگرفتن�
به کمک هم زبانش را بریدیم، بدون آنک� دستهاما� بلرزد، بدون آنک� کوچکتری� اشتباهى بکنیم؛ و با بریدن زباناش� دیگر چه چیز او را بریدیم؟ با بریدن زباناش� وادارش کردیم که خفقان را بپذیرد. ما زبان را براى او بدل به خاطرها� در مغز کردیم و او را زندانى ویرانهها� بیزبا� یادهایش کردیم. به او یاد دادیم که شقاوت ما را فقط در مغزش زندانى کند؛ هرگز نتواند از آن چیزى بر زبان بیاورد. با بریدن زباناش� او را زندانى خودش کردیم. او زندانبا� زندان خود و زندانى� خود گردید. او را محصور در دیوارهاى لال، دیوارهاى بی� مکان، بیزما� وبیزبا� کردیم. به او گفتیم که فکر نکند و اگر میکند� آن را بر زبان نیاورد، چرا که او دیگر زبان ندارد؛ زبانی که در دهانا� میچرخی� و کلمات را با صلابت و سلامت، و اندیشه و احساس تمام از خلال لبه� و دندانه� بیرون میداد� از بیخ بریده شد و زبان لیز پوشیده به خون، خون تازه� نورانی، در دست محمود ماند؛ و محمود آن را داخل طشتى انداخت که کنار سطل گذاشته شده بود. آنگا� کلمات از بین رفتند، و او حرف و صدا و کلمه و نطق و بیان را فراموش کرد
. مردى که ما گرفته بودیم و سنگسارش کرده بودیم و بعد دست و پاهایش را بریده بودیم، بر سر چهارراه تاریخ ایستاده، فریاد زده بود: «آزادى!» و ما با یک قیچى، او را به درون حافظها� رانده بودیم
بهترین تعریف از نوشتارش رو خودش در این کتاب میکنه :مغزم مثل آش در هم جوشی،جوشیده بود و بخارهای آن به اطراف حافظه ام ماسیده بود.انگار تمام صفحات کتابی را تکه تکه کرده و در دیگی ریخته و گاهی جملات یا عباراتی ناگهان بیرون میپرید و در سطح محتویات دیگ،خوانا میشد.و بعد چیزی از اعماق به پا میخواست و آن جمله و عبارت را در خود فرو میبلعید و بعد جمله یا عبارت دیگری به بیرون،به سطحِ دیگِ جوشان میرسید
باید با قلم صریح و تند و عصبی براهنی کنار بیایم و بجای انکار و تقبیحش،اون رو بخشی از کتاباش و بخشی از براهنی بدونیم و از خوندن توصیفات جنسی و جنایی ناخوشایند و کشدارش آزرده نشیم
:حرف های براهنی در مورد کتاب و مشقت هایی که برای چاپش متحمل شده
شرمآو� است که یکی بگوید به او گزارش داده شده که روزگار دوزخی آقای ایاز را پس از درک این نکته که متن ناراحتکنند� است، در وسط چاپ قطع کرده و همه� نسخ چاپی را داده خمیر کردهان�
بیش از نصف آن کتاب در دوران جمهوری اسلامی در کتاب جنون نوشتن که گزیده� آثار من است با اجازه� وزارت ارشاد چاپ شده. دشمن اصلی آن کتاب نه اخلاق عمومی، که اخلاق حاکم بر دوران سلطنت بود. آنچه من آنجا نوشتهام� بعدها کتاب عَلَم در مورد مفاسد دربار، بهویژ� شاه، بدتر از آنش را چاپ کرده است
من فساد حاکم را درونی شخصیتهای� کردها�. فساد شاه، کتاب جلد پشت سر جلد دیگر دربار، و حتی کتاب ثریا درباره� اتاق خواب شاه، در واقع بر کتاب من صحه گذاشتهان�. ایاز من فقط از دوران محمود و ایاز شروع نشده، بلکه ارتباط درست به ریشهها� اصلی برمیگشت� وقتی که زبانی قطعهقطع� برای اولینبا� در رمانِ جهان، «پارودی» کتیبهه� را با زبانها� رایج درطول قرون و حتی زبان رایج مادری خود من ترکیب میکر�
چرا بر سر مال خود میزنی�! چرا فکرتان را به اندازه� سانسورچی دوران شاه کوتاه میگیرید� چرا نمیفهمی� که به قول ساعدی، من با خونم آن رمان را نوشتهام� خونم را به بازی گرفتهام� ایمان و اعتقاد یک نویسنده� ایرانی به خود را در آن سکه زدهام� چرا افتخار نمیکن� که ناشر اول روزگار دوزخی آقای ایاز تو بودی؟ رسوا کردن اخلاق فاسد اشراف و حاکمان وظیفه� نویسنده است.
رسوا کردن حاکمیتها� فاسد را نمیتوا� با جانماز آب کشیدن تعهد کرد! این نویسنده است که جرأت میکن� ـ به صراحت تمام، و بیواهم� از امروز و آینده میگوی� ـ ایاز را در اول شخص مینویس� تا فساد را از درون بیان کند. خود را جای «بیلتمور» میگذارد� انگار دو جان در یک قالب میشو� تا سایگونِ فاحشهخان� شده در زیر پای اَرقهها� آمریکایی را رقم زند.
آخر تو چرا افتخار میکن� که کتاب مرا خمیر کردهای� تو که اعلامیه� آزادیا� از زندان را همان قلم رقم زده که ترسیم بدبختی آن زنان و قوادان سوخته را، آخر چرا خنجر به خود میزن�! تو اگر ناشر من در فرانسه بودی آبرویت را میبردن�. ساله� در زندان میخوابید�. کتاب را میخواندی� اگر نمیخواست� چاپش کنی، چرا تا ته، آن تهِ ته، با همان تاریخ که من در پایان گذاشتهام� چاپش کردی؟ تو میخواست� من اخلاق قلابی و سراسر ضداخلاقی حاکمان فاجر و فاسق را که بر زرورقی از اخلاق قلابی پیچیدهاند� تر و تمیز و تیتی� مامانیا� کردهاند� به عنوان اخلاق واقعی تحویل خلایق بدهم.
من با خونم آن کتاب را نوشتها�. تو که زندان رفتها� و از زندان بیرون آمدها� چرا به خون منی که برای آزادی تو جان خود را به خطر انداختهام� تشنهای� چرا برای پس گرفتن اموالت خون مرا مباح میدانی� تو میخواست� من مترجم اولیس جویس باشم. افتخار بزرگی است، و دوست بزرگ من منوچهر بدیعی کتاب را به آن زیبایی و به مراتب بهتر از من در صورتی که من میخواست� ترجمه کنم، ترجمه کرده. عالی! تو پشیمان هستی از اینکه ایاز را چاپ کردهای�
منی که اعلامیه برای آزادی شما از زندان نوشتهام� تبدیل شدها� به آن تفالها� که شما در زندگینامهتا� از من ساختهای�. شرم نمیکنید� لااقل آنچه سلطان محمود به فردوسی داده بود، به درد یک فقّاع و فقّاعی در گرمابه میخور�. طبیعی است که نه شما انگشت کوچک محمود هستید، و نه من ناخن انگشت ریز فردوسی، اما، اما، اما تاریخ کور میترس� خاکستر کتاب مرا بر چهره� شما بپاشد.
ایاز پاک است. کتاب است مرد حسابی! برای حفظ سرمایه، شما در برابر دو حاکمیت دمرو میخوابید� آنوق� ایاز را غیراخلاقی میدانی�! شما ناشرید یا همدست کتابسوزان� جواب آینده را بدهید، همین امروز بدهید، چرا که شما رصدخانه� ادبیات ندارید تا بدانید که هر ایرانی در خانها� در آینده ممکن است یک روزگار دوزخی آقای ایاز داشته باشد.
من نیشتری به دمل تاریخ زدها� که تا تاریخ به این پاشنه میچرخ� آن را به رغم لذت نثرش رسوا خواهد کرد. شما سه میلیون کتاب چاپ کردهای�. من از شما دفاع میکن�. اما شما کتاب مرا هم خمیر کردهای�. در عالم رمان، کسی که شخصیت رمان یک نویسنده را با خود نویسنده یکی بداند، مخبّط است.
:برید
محمود زیبا نبود، ولى مردانه بود و تمام کارهایش را هم مردانه انجام میدا�. هرگز وحشتى از خون نداشت و ما را هم عادت داده بود که ازخون وحشت نکنیم. او، گاهی به تدریج، و زمانی ناگهانى، ما را به خون عادت داده بود. او میتوانس� حتا با خون وضو بگیرد و بعد در برابر مردم به نماز بایستد؛ و یا میتوانس� پس از قتل عام مردم قصبهاى� درباره� بزرگى� خداوند داد سخن بدهد. میتوانس� بیست نفر از متفکّران قوم را از زندان آزاد کند؛ تنها براى آنکه دو روز بعد، همه� آنه� را یکجا بکشد و بگوید زیر آوار ماندند و بعد در برابر تمام مردم این خطه براى رخت بر بستن فکر و تعالى انسانى اشک بریزد. ولى او کسی بود که هرچه میخواست� دیگران هم آن را میخواستند� اگر او خون میخواست� مردم نیز خون میخواستند� اگر آب میخواست� مردم نیز آب میخواستند� و اگر او هیچ چیز نمیخواست،مرد� هیچ چیز نمیخواستن�
مردم، معطل نمیتوانن� بمانند؛ مردم باید مشغول باشند؛ باید از شدّت و حدت نوعى مشغولیت برخوردار باشند. معتقد بود که مردم، تمام مردم بچّگانهان� و باید بازیهائ� بصورت قتل، جشن، عزا، جنگ ـ البته نه جنگ درست و حسابی� گرسنهگی� تشنگی، فساد و وبا و طاعون داشته باشند؛ و مردم باید همیشه منتظر بمانند؛ باید کلمات بزرگ، کلمات پر طنین بزرگ بشنوند؛ مردان یا زنانى که این کلمات را بر زبان میرانن� باید قوىترین� قابل انعطافتری� و زیباترین صداها را داشته باشند؛ و مردم باید بیاموزند که چگونه افتخار کنند
که گوش و چشم، دو دریچه، دو پنجره� بزرگ دید تخیلى آدم هستند. این دو دریچه، مائدهها� اساسى و مواد اوّلیه را به حافظه میرسانند� کبریتى میزنن� و تخیّل مثل انبار پنبه، ناگهان مشتعل میشو� و آنگا� این اشتعال یا هزار سر کوچک و بزرگ، به صورت کلمه، بر زبان جارى میشو� و تبدیل به فریاد، فریادهاى زوزهسا� حاکى از تشنگی براى ماجراهاى خیالانگی� بیشتر میشو�. چیزی که درین میان مردم هرگز بهحسا� نمیآوردند� شکنجها� بود که چشمهایشا� و گوشهایشا� تحمّل میکر�. تخیّل آنچنا� آنه� را بسوى جلو پرتاب میکر� که آنه� برهنه شدن ناگهانى خود را، تحت تأثیر حرکت باد و یا برخورد سریع و تند هواى روبرو با اندامشان� نادیده میگرفتن�
به کمک هم زبانش را بریدیم، بدون آنک� دستهاما� بلرزد، بدون آنک� کوچکتری� اشتباهى بکنیم؛ و با بریدن زباناش� دیگر چه چیز او را بریدیم؟ با بریدن زباناش� وادارش کردیم که خفقان را بپذیرد. ما زبان را براى او بدل به خاطرها� در مغز کردیم و او را زندانى ویرانهها� بیزبا� یادهایش کردیم. به او یاد دادیم که شقاوت ما را فقط در مغزش زندانى کند؛ هرگز نتواند از آن چیزى بر زبان بیاورد. با بریدن زباناش� او را زندانى خودش کردیم. او زندانبا� زندان خود و زندانى� خود گردید. او را محصور در دیوارهاى لال، دیوارهاى بی� مکان، بیزما� وبیزبا� کردیم. به او گفتیم که فکر نکند و اگر میکند� آن را بر زبان نیاورد، چرا که او دیگر زبان ندارد؛ زبانی که در دهانا� میچرخی� و کلمات را با صلابت و سلامت، و اندیشه و احساس تمام از خلال لبه� و دندانه� بیرون میداد� از بیخ بریده شد و زبان لیز پوشیده به خون، خون تازه� نورانی، در دست محمود ماند؛ و محمود آن را داخل طشتى انداخت که کنار سطل گذاشته شده بود. آنگا� کلمات از بین رفتند، و او حرف و صدا و کلمه و نطق و بیان را فراموش کرد
. مردى که ما گرفته بودیم و سنگسارش کرده بودیم و بعد دست و پاهایش را بریده بودیم، بر سر چهارراه تاریخ ایستاده، فریاد زده بود: «آزادى!» و ما با یک قیچى، او را به درون حافظها� رانده بودیم
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
روزگار دوزخی آقای ایاز.
Sign In »
Reading Progress
July 19, 2017
–
Started Reading
July 19, 2017
– Shelved
July 19, 2017
–
5.42%
""فضاسازی به حدی قویه که بوی خون و صدای کشیده شدن اره روی ران و بازوی"کاراکترِ محکوم
رو عمیقا درک میکنم
صفحات ابتدایی، فضای تیره و ترسناکی دارن و خوندنشون مستلزم داشتنِ یه اعصاب فولادینه"
page
23
رو عمیقا درک میکنم
صفحات ابتدایی، فضای تیره و ترسناکی دارن و خوندنشون مستلزم داشتنِ یه اعصاب فولادینه"
July 20, 2017
–
15.33%
"کتاب رو با شرایط زمانه اش تطبیق میدم و میبینم چقد نفرت بار و در عین حال زیباست
"من یک نمونه هستم،مرا ورق بزنید؛خود ورق خورده اید""
page
65
"من یک نمونه هستم،مرا ورق بزنید؛خود ورق خورده اید""
July 20, 2017
–
21.7%
"و میدانید "استحاله" یعنی چه؟
مثل این است که توی کون آدم گوگرد ریخته اند و گوگرد دارد اعماقش را به سرعت تمام میخورد و پیش میرود
زندگیِ من و ملتم،منِ مفعول قرار گرفته و ملتِ مفعول قرار گرفته ام،تصویری است روشن از دستگاه گوارش کثیفی که گوگرد آن را سوراخ سوراخ و متلاشی کرده است"
page
92
مثل این است که توی کون آدم گوگرد ریخته اند و گوگرد دارد اعماقش را به سرعت تمام میخورد و پیش میرود
زندگیِ من و ملتم،منِ مفعول قرار گرفته و ملتِ مفعول قرار گرفته ام،تصویری است روشن از دستگاه گوارش کثیفی که گوگرد آن را سوراخ سوراخ و متلاشی کرده است"
July 20, 2017
–
22.17%
"و من چه میدانستم که تاریخ روی کفل من نوشته خواهد شد؟
مگر تاریخ از من خجالت میکشد که من از تاریخ خجالت بکشم؟"
page
94
مگر تاریخ از من خجالت میکشد که من از تاریخ خجالت بکشم؟"
July 21, 2017
–
Finished Reading
June 15, 2021
– Shelved as:
یک
Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)
date
newest »

message 1:
by
Nasishmas
(new)
Dec 06, 2019 09:21AM

reply
|
flag