ŷ������

راهنمایی بودم...مثل همیشه حوصله�� نداشتم زنگای تفریح برم توو حیاط و مسخره‌باز�� بقیه رو تماشا کنم... همیشه می‌رفت�� توو کتابخونه و همینجوری می‌گشت�� و می‌خوند��..
یه روز توی این گشتنا این کتاب رو دیدم و برش داشتم... یادمه همینجوری چندصفحه اولش رو خوندم و دیگه نمیدونم بقیه‌�� چی شد و کجا ادامه‌ش�� خوندم و چی شد که تموم شد...
فقط یادمه رفتم توو یه سیرکی که میگفتن سیرک عجایبه اسمش... دیگه نتونستم از دنیای کتاب بیام بیرون تا وقتیکه هر دوازده جلد کتاب رو تموم کردم...
و چقدر دلم می‌خوا�� دوباره برگردم عقب و دوباره برای اولین بار بشینم هر دوازده جلدش رو بخونم و توو دلم بگم: "یعنی میشه خون‌آشا�� شد؟" و شبا به شوق خون‌آشا�� شدن به خواب برم...