ŷ

Nafiseh's Reviews > شیطان و خدا

شیطان و خدا by Jean-Paul Sartre
Rate this book
Clear rating

by
69193455
's review

really liked it


آپديت: از بابك پرسيدم آيا بنده براي خدايش كافي نيست؟بابك گفت:
این پرسش را باید از خداوند پرسید چرا از من می پرسی ؟ بنده شناختی از ماهیت اون وجود ندارم چرا که شبیه هیچ چیز دیگه ای نیست و از مکان و زمان و موضوع و متریال که ذهن من توانایی درکش رو داره خارجه .
بابك گفت اما قطره كه به دريا پيوست هر دو براي هم كافي مي شوند.
من دلم مي خواست بابك بيشتر بگه اما خجالت كشيدم و ديگه نپرسيدم
كاش بيشتر بگي بابك ..










"گوتز: واي ديگر نمي توانم اين صدا را بشنوم.(از منبر بالا مي رود)مگر تو براي انسانها خودت را به كشتن نداده اي.راست است يا نه؟پس ببين انسانها رنج مي كشند.باز هم بايد خودت را به كشتن بدهي.پس واگذار كن.جراحت پهلويت را به من بده.دو سوراخي كه به دست هايت كرده اند به من واگذار. اگر خدايي كه تو باشي توانسته اي براي خاطر آنها رنج ببري، چرا انسان كه من باشم نتوانم؟آيا بر من حسد مي بري؟داغ تنت را به من بده بده ! بده!(دست هايش را چليپاوار در مقابل صورت عيسي نگه مي دارد.)بده ! بده! (و اين كلمه را چنان كه گويي ورد مي خواند تكرار مي كند.)مگر كري؟ نمي شنوي چه مي گويم؟ از تو حركت از خدا بركت."


آنچه در ادامه مي آيد ناشي از كشمكش دردناك حقير با ژان پل سارتري ست كه دلم را سخت شكسته .

البته كه به واقعيت خوابيده در پشت رؤياهام هيچ اعتقادي ندارم (الان ترديد ،من رو در آغوش گرفت شايد هم معتقدم به تعبير خواب هام)اما خب در اون هزاران رويايي كه عزيز جون رو ديدم و با هم حرف زديم و راه رفتيم و زديم به كوير و به ماه دست كشيديم و افتاده و لمسش كرديم (بلد نيستم از ماضي ساده استفاده كنم يا استمراري يا نقلي حقيقتن بلد نيستم براي افعالم از چه زماني استفاده كنم ) و بعد از همه ي اينها رسيديم به يه جنگل پر از سيم خاردار و بعد عزيز جون به چشم برهم زدني رسيده اون ور مرز ِسيم خارداري و فرياد زده كه از اين جا جلوتر نمي توني بياي دختر قشنگم ممنوع ه.بعد من نشستم روي زمين و خودم رو بغل كردم سخت و نابود و جانكاه و بعد ذق ذق گريه. بعد بيدار شدم و به خودم گفتم هي تو .تو آدم در قيد و بندِ جهاني هستي؟ بله هستم از هر جهت و به هر شكل و در هر قالب .اداي وارسته ها رو در نيار و انقدر الكي پلكي دستاتو زخم و زيلي نكن ديوار برلين نيست كه فرو بريزه و روش نقاشي بكشن ، كشكه مگه ؟جنگل داناييه ها .حقيقت مرز نداره نادون اونم جنگلش. .حقيقت يه جريان سياله ساكته كه حالا اونقدرها هم كه نه اصلن مهم نيست كه تو خوابي يا بيدار ,آلارم بيدارباش رو يكي ديگه كوك كرده و تو توي خروس خون يه شهر ديگه بيدار شدي و توي گرگ و ميش سرزمين خاموشي ها به خواب رفتي بدبخت. تو بخش دهشتناك ناچيزي از يه سيكل نامعيوب عميقن تكرار شونده اي .اصلن من حرف كه مي زنم، حقيقت سردرد ميگيره و ميگرنش عود ميكنه چراغ ها رو خاموش مي كنه و من ميرم براش مسكن بيارم اما وقتي برمي گردم ديگه نيست نيست نيست ميشه و خودشو پنهون مي كنه از دستم. من همچنان حرف مي زنم و عميقن اميدوارم ب شنيده شدن .بلدي ادامه رو؟ بله كه بلدم .پيامبر خودت باش و خانومي كن البته با شونصد هزار تا تبصره و وسواس و هراس و اعتقاد به خلوت سجاده ها و نمازهاي عميقن فُرادا و كودكي هاي كه كيك جشن تولدهاش شمعي نداشت كه فوتش كني اما تا دلت بخواد فوت شدي. اينكه اين الان خانوميه به نظرت نه ؟ بله هست .پروتكل وضو بر دست و بال زخمي رو كه همه بلدن .تو نمكدونا رو پنهون كن و شاد باش از اينكه گردن داري. شادم از اينكه گردن دارم خب بعدش؟ اوناها اون جا اون بالا ماه با يه عالمه گيلاس درشت قرمز آراسته شده(گيلاس ها رو از باغ خونه ي كودكي هام چيدم) .زيباست خيلي زيباست .دست خودش هم نيست .به گيلاس هم مربوط نيست.
(گيلاسا رو با دستاي خودم چيدم)

هيچ نوشت :سال هاست(از همون آغاز) كه انسان دامن وفاداري رو سپرده دست باد با شيب خاطر و بعد عزادار ِ دوشيزگي رازها شده . هيچ كس هم از ماجرا خبردار نيست اونايي كه آگاهند يا تنها هستند خيلي تنها از بس تنها كه در او نيست شدند و پريدند يا تنها هستند خيلي تنها و آرزو مي كنند نيستي در او رو .يا هم ادا در ميارن و كلن هر دو گروه آگاه به هيچ چيز نيستند.
عين القضات همداني نوشت: مي پنداري بينا شدن به نور كاري ست اندك؟
ه ن سوم : يعني من مي دونم ديگه مرحوم عين القضات از اونجا به عزيزجون سفارش كرده كه ببين به فلاني بگو اقلن يه دونه از كتاباي منو بخونه بعد هي اين نقل قول منو اين ور اون ور راه و بيراه جاري كنه و خودشو و منو هلاك كنه.
ه ن چهارم: لوسيفر ! تقصير تو هم نبود من مي فهمم.
ه ن پنجم: مومن به درد و تمام ملحقاتش مانده ام.
9 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read شیطان و خدا.
Sign In »

Reading Progress

June 25, 2018 – Shelved
June 25, 2018 – Shelved as: to-read
February 20, 2019 – Started Reading
February 25, 2019 – Finished Reading

No comments have been added yet.