Peiman E iran's Reviews > باراباس
باراباس
by
by

دوستان� گرانقدر، این رمان در موردِ داستانِ موهومِ <باراباس> و البته عیسی مسیح میباشد ... به گفتهٔ داستان پردازانِ مسیحی، این آقایِ باراباس، تبهکاری از شهرِ جلیلهٔ اسرائیل میباشد که یهودیان با پافشاری، کاری میکنند تا او به جایِ عیسی مسیح که یک یهودیِ شورشی بوده است، از بند آزاد شده و عیسی مصلوب گردد!!! که البته عزیزانم، این داستانها که تعدادشان زیاد است و هرکدام هم یک چیزی در موردِ این داستانِ موهومِ مصلوب شدنِ مسیح و مردن یا نمردنِ مسیح بر رویِ صلیب و تاوانِ خونِ مسیح و قربانی شدنِ مسیح و این مسائل گفته اند، هیچگونه سندیتِ تاریخی نداشته و همچون دیگر مواردِ مربوط به عیسی، همچون داستانِ زاده شدنش از مریم و محلِ زاده شدنِ وی، همگی ساختهٔ ذهنِ مسیحیان در آن نبردِ همیشگیِ خویش با یهودیان میباشند و بس.. یکی از دلایلِ ساختِ اینگونه شخصیتها همچون باراباس، از سویِ کشیشیانِ دروغگو و تحریفگرِ مسیحی، به وجود آوردنِ کینه و دشمنی در دلِ مسیحیانِ بیچاره از همان دورانِ کودکی میباشد.. کینه از فلان موجودی که نه دیده اند و نه او را میشناسند، سبب میشود تا عشقِ به مسیح و مظلومیتِ او در دلِ مسیحیانِ زودباور بیشتر شود.. اینکار در مذاهبِ دیگر هم انجام میشود.. همانطور که شیعیان را از کودکی عادت داده اند تا از عُمرِ خطاب و یا شِمر کینه و دشمنی به دل داشته باشند و این کینه به قولِ خودشان مهر و مظلومیتِ حسین و یا فاطمه را در دلشان افزایش میدهد... عزیزانم، هیچگاه بخاطرِ این دینفروشانِ دروغپرداز، وجودتان را از کودکی با کینه و دشمنیِ ابلهانه لبریز نکنید... اگر هدفتان خواندنِ این کتاب بود، آن را فقط به عنوانِ یک داستانِ معمولی بخوانید.. که البته بازهم ارزشِ وقت هدر کردن را ندارد
----------------------------------------------
باراباس� مسیح را از نزدیک دیده است، ولی او را به عنوانِ یک پیامبر یا موجودی برتر از انسانهایِ دیگر نمیداند.. با این حال، مردم دست از سرِ او بر نمیدارند و حال که فهمیده اند او عیسی را دیده است، از وِی مُدام درخواست میکنند تا در موردِ عیسی برایشان سخن بگوید... ولی باراباسِ بیچاره، دیگر از این مسائل خسته شده است و حاضر نیست سخن بگوید و اگر چیزی هم میگوید، همچون همان داستانهایِ مصلوب شدنِ مسیح، مهملاتی نامفهوم به زبان می آورد... البته باراباس خیلی چیزها را نمیتواند فراموش کند و نوعی اندوه و دلتنگی، شبیه به عذابِ وجدان، در وجودش ریشه دوانده است
بارابا� سعی میکند تا با کار کردن، خویش را سرگرم کرده تا یادِ مسیح و مردم، او را رها کند.. بنابراین مدتی در معدنِ مس، مشغول به کار میشود و در معدن با برده ای شورشی به نامِ <ساهاک> آشنا میشود ... ساهاک بدونِ آنکه به درستی بداند عیسی که بوده و چه بوده است!! همانندِ دیگر ایمان آورندگانِ مذهبی در طولِ تاریخ که نمیدانند به چه چیزی ایمان آورده اند! به مسیح ایمان آورده و صلیبی به گردن آویخته است... در هرحال، ساهاکِ بدبخت را با آن صلیبِ در گردنش، دستگیر کرده و نزدِ دادستانِ روم میبرند و ساهاک اعتراف میکند که یک مسیحی میباشد و به حکمِ دادگاه، ساهاک را در مقابلِ دیدگانِ باراباس به صلیب میکشند .. گویا در این داستان، این باراباسِ بیچاره، باید هر دفعه شاهدِ مصلوب شدنِ شورشی هایی همچون عیسی مسیح و ساهاک و دیگر پیروانِ مسیحی باشد.. که البته از دیدگاهِ مسیحیان، این یعنی عذاب کشیدنِ باراباس!!! درکل دوستانِ گرامی، تنها چیزی که میتواند داستان را جالب کند، همین بی تفاوتی و بی ثباتیِ ذهنیِ باراباس میباشد که البته این بی ثباتی در نوعِ نگارشِ نویسنده نیز نمایان است... اتفاقاً اینکه داستان را <پارلا گرکویست> نوشته است نیز نوعی بی ثباتی به شمار می آید و جالب است.. چراکه این نویسنده، تا جایی که من میدانم، به هیچ عنوان به مسیح و دیگر موهوماتِ دینی و مذهبی، باور نداشته است
---------------------------------------------
امیدوار� این ریویو، در جهتِ آشنایی با این داستان، مفید بوده باشه
�<پیروز باشید و ایرانی>
----------------------------------------------
باراباس� مسیح را از نزدیک دیده است، ولی او را به عنوانِ یک پیامبر یا موجودی برتر از انسانهایِ دیگر نمیداند.. با این حال، مردم دست از سرِ او بر نمیدارند و حال که فهمیده اند او عیسی را دیده است، از وِی مُدام درخواست میکنند تا در موردِ عیسی برایشان سخن بگوید... ولی باراباسِ بیچاره، دیگر از این مسائل خسته شده است و حاضر نیست سخن بگوید و اگر چیزی هم میگوید، همچون همان داستانهایِ مصلوب شدنِ مسیح، مهملاتی نامفهوم به زبان می آورد... البته باراباس خیلی چیزها را نمیتواند فراموش کند و نوعی اندوه و دلتنگی، شبیه به عذابِ وجدان، در وجودش ریشه دوانده است
بارابا� سعی میکند تا با کار کردن، خویش را سرگرم کرده تا یادِ مسیح و مردم، او را رها کند.. بنابراین مدتی در معدنِ مس، مشغول به کار میشود و در معدن با برده ای شورشی به نامِ <ساهاک> آشنا میشود ... ساهاک بدونِ آنکه به درستی بداند عیسی که بوده و چه بوده است!! همانندِ دیگر ایمان آورندگانِ مذهبی در طولِ تاریخ که نمیدانند به چه چیزی ایمان آورده اند! به مسیح ایمان آورده و صلیبی به گردن آویخته است... در هرحال، ساهاکِ بدبخت را با آن صلیبِ در گردنش، دستگیر کرده و نزدِ دادستانِ روم میبرند و ساهاک اعتراف میکند که یک مسیحی میباشد و به حکمِ دادگاه، ساهاک را در مقابلِ دیدگانِ باراباس به صلیب میکشند .. گویا در این داستان، این باراباسِ بیچاره، باید هر دفعه شاهدِ مصلوب شدنِ شورشی هایی همچون عیسی مسیح و ساهاک و دیگر پیروانِ مسیحی باشد.. که البته از دیدگاهِ مسیحیان، این یعنی عذاب کشیدنِ باراباس!!! درکل دوستانِ گرامی، تنها چیزی که میتواند داستان را جالب کند، همین بی تفاوتی و بی ثباتیِ ذهنیِ باراباس میباشد که البته این بی ثباتی در نوعِ نگارشِ نویسنده نیز نمایان است... اتفاقاً اینکه داستان را <پارلا گرکویست> نوشته است نیز نوعی بی ثباتی به شمار می آید و جالب است.. چراکه این نویسنده، تا جایی که من میدانم، به هیچ عنوان به مسیح و دیگر موهوماتِ دینی و مذهبی، باور نداشته است
---------------------------------------------
امیدوار� این ریویو، در جهتِ آشنایی با این داستان، مفید بوده باشه
�<پیروز باشید و ایرانی>
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
باراباس.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
February 12, 2019
– Shelved
February 12, 2019
– Shelved as:
خزعبلات-و-موومات
February 12, 2019
– Shelved as:
داستان-و-رمان