Alborz Taheri's Reviews > رودین
رودین
by
by

یک. پیروان مکتب پچورین میگوین� که ما همیشه کسانی را دوست میداری� که خودشان کمت� استعداد دوست داشتن دارند.
دو. بله، طبیعت بسیاری از چیزها را در وجود من به ودیعه گذارده است. ولی من خواهم مرد بدون اینک� کار شایستها� کرده باشم، بدون اینک� اثر نیکی از خود به جا گذارده باشم. تمام ثروت معنوی من بیهوده از بین میرود� بی آنک� ثمرها� از آنچ� کاشتها� برگیرم.
سه. اشک در چشمهای� حلقه زد. همیشه هم اشکه� مایۀ خیر نمیشون�. آنه� وقتی شفابخش و سرورانگیزند که قبل از فروریختن مدّت زیادی در سینه بجوشند و سپس فرو ریزند. اوّل بسیار شدیدند، ولی رفته رفته آرامت� و شیرینت� میشون� و خستگی گنگ و ملالآو� ما را میزداین�... ولی هستند اشکهای� که سردند ، اشکهای� که با خسّت فرو میریزن� و قطره قطره مثل بار گرانی بی حرکت بر قلب سنگینی میکنن� و از دل بیرون میتراوند� بی آنک� نشاطی ببخشند یا تسکین بدهند. اینه� اشکها� نیازند.
چهار. روسیه بدون از هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچ یک از ما بدون آن نمیتوانی� باشیم. وای بر کسی که جز این فکر میکن� و دو چندان وای بر کسی که حقیقتاً بدون آن زندگی میکن�! جهان وطنی حرف پوچی است، شخص بی وطن صفر است، پایینت� از صفر. خارج از چارچوب ملیّت هیچ چیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.
پنج. اوّلین چیزی که پس از خواندن رودین به ذهنم آمد، واژۀ دوستداشتن� بود. رمان به شدّت روان و جذّاب روایت میشو�. هم خوب شروع میشو� هم خوب ادامه پیدا میکن� و در نهایت هم خوب تمام میشو�. داستان تورگنیف بر محور نابغها� جلو میرو� که خود را در بخشی از داستان خود را این گونه به مخاطب معرّفی میکن�: کار من به جایی خواهد کشید که خود را فدای چیز مهملی میکنم� چیزی که حتی به آن ایمان نخواهم داشت.
شش. آنچ� در رودین بسیار برای من جذّاب بود شیوۀ روایت داستان بود. راوی دقیقاً همچو� دوربین فیلمبرداری به دنبال شخصیّته� میرو� و اتّفاقات را روایت میکن� و البته تفاوتش با دوربین قضاوتها� گاه به گاهش است. امّا راوی عجیب، ساده تصویرسازی میکن�.
دو. بله، طبیعت بسیاری از چیزها را در وجود من به ودیعه گذارده است. ولی من خواهم مرد بدون اینک� کار شایستها� کرده باشم، بدون اینک� اثر نیکی از خود به جا گذارده باشم. تمام ثروت معنوی من بیهوده از بین میرود� بی آنک� ثمرها� از آنچ� کاشتها� برگیرم.
سه. اشک در چشمهای� حلقه زد. همیشه هم اشکه� مایۀ خیر نمیشون�. آنه� وقتی شفابخش و سرورانگیزند که قبل از فروریختن مدّت زیادی در سینه بجوشند و سپس فرو ریزند. اوّل بسیار شدیدند، ولی رفته رفته آرامت� و شیرینت� میشون� و خستگی گنگ و ملالآو� ما را میزداین�... ولی هستند اشکهای� که سردند ، اشکهای� که با خسّت فرو میریزن� و قطره قطره مثل بار گرانی بی حرکت بر قلب سنگینی میکنن� و از دل بیرون میتراوند� بی آنک� نشاطی ببخشند یا تسکین بدهند. اینه� اشکها� نیازند.
چهار. روسیه بدون از هریک از ما هم ممکن است باشد، ولی هیچ یک از ما بدون آن نمیتوانی� باشیم. وای بر کسی که جز این فکر میکن� و دو چندان وای بر کسی که حقیقتاً بدون آن زندگی میکن�! جهان وطنی حرف پوچی است، شخص بی وطن صفر است، پایینت� از صفر. خارج از چارچوب ملیّت هیچ چیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.
پنج. اوّلین چیزی که پس از خواندن رودین به ذهنم آمد، واژۀ دوستداشتن� بود. رمان به شدّت روان و جذّاب روایت میشو�. هم خوب شروع میشو� هم خوب ادامه پیدا میکن� و در نهایت هم خوب تمام میشو�. داستان تورگنیف بر محور نابغها� جلو میرو� که خود را در بخشی از داستان خود را این گونه به مخاطب معرّفی میکن�: کار من به جایی خواهد کشید که خود را فدای چیز مهملی میکنم� چیزی که حتی به آن ایمان نخواهم داشت.
شش. آنچ� در رودین بسیار برای من جذّاب بود شیوۀ روایت داستان بود. راوی دقیقاً همچو� دوربین فیلمبرداری به دنبال شخصیّته� میرو� و اتّفاقات را روایت میکن� و البته تفاوتش با دوربین قضاوتها� گاه به گاهش است. امّا راوی عجیب، ساده تصویرسازی میکن�.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
رودین.
Sign In »
Reading Progress
September 2, 2019
–
Started Reading
September 5, 2019
– Shelved
September 5, 2019
–
Finished Reading