Farnaz's Reviews > نظر به درد دیگران
نظر به درد دیگران
by
by

پیشنوش�: این کتاب از جهات زیادی برای من خوشایند بود از مقدمه و تضمینها� از کتاب سهگین� وولف گرفته تا کلمات برنده� سانتاگ خطاب به عقل سلیم و عرف. کتاب نقدی به نگاه معمول به جنگه با کمک گرفتن از عکاسی جنگ. در واقع نگاه ضدجنگ سانتاگ در قالب بررسی عکاسی جنگ بسط پبدا میکن� و بحث رو جلو میبر�
مشکلی که با کتاب داشتم مقدمها� بود که از جانب خشایار دیهیمی به عنوان سرپرست این مجموعه نوشته شده بود به نظرم این بخش فوقالعاد� سطحی و دمدست� و عامهپسن� نوشته شده بود و ضمنا ویراستاری و بخشها� از ترجمه هم کمی توی ذوقم زد.
اما در مجموع با کتاب خیلی حال کردم و توصیه میکن� شما هم بخونیدش
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
عکسه� میگوین� ببینید، جنگ این شکلی است. این کاری است که جنگ میکن� و آن، آن هم حاصل جنگ است. جنگ میدراند� میگسلاند� جنگ سلاخی میکن� و دل و رودهه� را بیرون میکش�. جنگ میسوزان�. جنگ تکهتک� میکن�. جنگ ویران میکن�
____________________________________________________________
آندره برتون میگوی�: زیبایی یا تکاندهند� است یا اصلا وجود ندارد. او این آرمان زیباشناختی را سوررئالیست؟ (سوررئالیسم!!) نامید، اما در فرهنگی که استیلای ارزشها� سوداگرانه از بنیان بازسازیا� کرده، صحبت از لزوم تکاندهند� بودن نمایشی بودن و بهتآو� بودنِ تصاویر به نظر یکی از اصولِ پایها� واقعنگر� و شم خوبی در کارهای تجاری است. مگر جز این راهی برای جلب توجه به سمتِ محصول یا هنرمان وجود دارد؟ وقتی افراد بیوقف� در معر تاویرند و برخی از آنها را هم بیش از اندازه وو بارها از نظر میگدرانند� مگر جز این راهی برای به جا گذاشتن اثر و تاثیری از خود وجود دارد؟ تصویر به مثابه� تکانه و تصویر به مابه� کلیشه دو رویِ یک سکهان�
____________________________________________________________
هنری جیمز، همان استاد خبرها� که واقعیت را با ظرافت در لفافه� کلمات میپوشان� و با اطنابش در کلام جادو میکرد� به نیویورک تایمز گفت: در بحبوحه� تمامِ این جریانه� به زبان آوردنِ کلمات همانقدر دشوار است که تاب آوردنِ اندیشهه�. جنگ چیزی از کلمات بای نگذاشته؛ کلمات رنگ و رویشان را از دست دادهاند� تباه شدهان�
____________________________________________________________آنجا که وولف میگوی� یکی از عکسهای� که به دستشش رسیده جسدِ مرد یا زنی را نشان میده� که آنقدر تکهپار� شده که بیشباه� به لاشه� یک خوک نیست، منظورش این است که مقیاسِ سبعیتِ جنگ آنچه را به مردم فردیت داده از بین میبرد،حت� انسانیت آنان را هم. که البته این ننمای جنگ است وقتی که از دور، چون یک تصویر، به آن نگاه میکنی�
قربانیان، بستگانِ سوگوار و مصرفکنندگا� خبرها همه نزدیکی و دوریِ خاصِ خودشان را از جنگ دارند. ریحتری� بازنمایی]ا از جنگ، و از پیکرهایی که در فجایع آسیب دیدهاند� آنهایی هستند که بیگانهت� به نر میرسن� و درنتیجه احتمال شناخته شدنشا� بسیار کمتر است. وقتی سوژه� به خودیه� تعلق داشته باشد، از عکاس انتظار دارند محتاطانهت� عمل کند
____________________________________________________________
زندگانی که در برادوی ازدحام میکنن� شاید کمتر به یاد مردگانِ انتیتا� باشند، اما تصور میکنی� اگر چند تن از این اجساد غرق در خون را که تازه از میدان نبرد آوردهان� کنارِ پیادهر� روی زمین بخوابانند، این جماعت دیگر به این بیمبالات� راهش را در چنین گذرگاهِ عریضی در پیش نگیرد و با این خیال آسوده در آن گردش نکند. چهرهه� را خواهند پوشاند و بادقت و احتیاط بیشتر راهشان را کج خواهند کرد
____________________________________________________________
لئونتیوس در مسیرش از پیرائیوس به دیوارِ شمالی نرسیده بود که دیدهآ� به اجساد چند مجرم میافت� که روی زمین افتادهان� و میرغغضبی هم در کنارشان ایستاد. دلش میخواه� برود و نظارهشا� کند اما در عینحا� نیز حسِ بیزاری در وجودش موج میزن� و سعی میکن� از آنجا دور شود. متی با خودش کلنجار میرو� و چشمانش را با دست میپوشان� اما سرانجام میل درونش بر وی چیره میگرد� با چشمانی تمامبا� و گشوده به سوی اجساد میدو� و فریاد میزن�: این هم از این، نفرین برشما، محظوظ شوید در منظرها� چنان دلاویز
____________________________________________________________
یکی از بزرگترین نظریهپردازا� امر اروتیک، ژرژ باتای، عکسی را روی میزش گذاشته بود از یک زندانی در 1910 در چین که مراسم «مرگ هزار زخم» را بر رویش انجام میدادهان�. عکس را طوری قرار داده بود که هر روز بتواند نگاهش کند (این عکس مشهور در آخرین کتابی که در سالها� زندگیِ باتای از وی به چاپ رسید، اشکها� اروس در 1961، به چشم میخور�( باتای مینویس�: این عکس نقش بیچو� و چرایی در زندگیِ من داشته. مدام محو و دلمشغولِ این تصویرِ درد بودهام� که همزمان خلسها� است و غیرقابل تحمل. به گفته� باتای، تعمق در این تصویر هم کشتنِ احساسات است و هم رهایی شناخت اروتیک ممنوعه ـ واکنش پیچیدها� که برای خیلیه� به دشواری پذیرفتنی است. بیشتر افراد این تصویر را صرفا غیرقابل تحمل میدانن�: شخص بریدهدست� که در قربانگاهِ چندین تیغ و چاقوی مشغول به کار قرار گرفته و در مراحل مرگبارِ کنده شدن پوستش است ـ این عکس است، نه نقاشی؛ یک مارسیاس زنده است نه یک افسانه ـ و هنوز در این عکس جان در بدن دارد و در صورت رو به آشمانش همان خلسها� پیداست که در چهره� تمام سباستینها� قدیس در نقاشی رنسانس ایتالیا دیده میش�. تصویر قساوته� وقتی مووع تعمق قرار میگیرن� میتوانن� پاسخگوی چند نیاز متفاوت باشند، نیاز به زرهی پولادین در برابرِ ضعفها� نیاز به بیحسی� بیشتر، نیاز به پذیرش وجود امو اصللاحنشدن�
حرف باتای این نیست که با دیدن چنین صحنه� طاقتفرسای� کسبِ لذت میکن�.او میگوی� میتوان� درد و رنجی عظیم را نه فقط در حدِ رنج که در حد یک نوع استعلا تصور کند. این دید نسبت به رنجها� نسبت به درد دیگری، ریشه در تفکر دینی دارد که درد را به جانفشانی و آن را هم به تعالی پیوند میزن� ـ دیدی کاملا بیگانه با درکِ مدرن که رنج را نوعی اشتباه یا تصادف یا جنایت قلمداد میکن�. چیزی که باید درستش کرد. باید از آن دوری کرد. چیزی که به آدم حس ناتوانی میده�
____________________________________________________________
خو گرفتنِ مردم به چیزهایی که نشانشان داده میشو� ـ البته اگر این واژه برای توصیفِ اتفاقی که رخ میده� درست باشد ـ به خاطر کمیت تصاویری نیست که بر سر و رویشان میبار�. انفعال باعث کمرنگ شدن احساسات میشو� حالتها� روحی که با عنوان بیعلاقگی� بیحس� اخلاقی یا عاطفی از آنها یاد میشو� مملو از احساسات هستند، احساساتی سرشار از خشم و کلافگی
____________________________________________________________
این بخشی از نوشتهها� بودلر است در یادداشتها� روزانها� که به دهه� 1860 برمیگرد�:
امکان ندارد روزنامها� را به دست گیری و فارغ از آنکه مربوط به چه روز و چه ماه و چه سالی است در خط به خط آن هولناکتری� نشانهها� گمراهی بشر را نیابی... هر روزنامها� از آن سر نخست تا آخرینش چیزی نیست مگر کاغذی انباشته از رویدادهای هولناک. جنگها� جنایتها� سرقتها� شهوترانیها� شکنجهها� کردارهای اهریمنیِ شاهان و ملته� و فرد فردِ مردم؛ ضیافتی است که انسان متمدن وعده� صبحگاها� را فرو میبر�
مشکلی که با کتاب داشتم مقدمها� بود که از جانب خشایار دیهیمی به عنوان سرپرست این مجموعه نوشته شده بود به نظرم این بخش فوقالعاد� سطحی و دمدست� و عامهپسن� نوشته شده بود و ضمنا ویراستاری و بخشها� از ترجمه هم کمی توی ذوقم زد.
اما در مجموع با کتاب خیلی حال کردم و توصیه میکن� شما هم بخونیدش
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
عکسه� میگوین� ببینید، جنگ این شکلی است. این کاری است که جنگ میکن� و آن، آن هم حاصل جنگ است. جنگ میدراند� میگسلاند� جنگ سلاخی میکن� و دل و رودهه� را بیرون میکش�. جنگ میسوزان�. جنگ تکهتک� میکن�. جنگ ویران میکن�
____________________________________________________________
آندره برتون میگوی�: زیبایی یا تکاندهند� است یا اصلا وجود ندارد. او این آرمان زیباشناختی را سوررئالیست؟ (سوررئالیسم!!) نامید، اما در فرهنگی که استیلای ارزشها� سوداگرانه از بنیان بازسازیا� کرده، صحبت از لزوم تکاندهند� بودن نمایشی بودن و بهتآو� بودنِ تصاویر به نظر یکی از اصولِ پایها� واقعنگر� و شم خوبی در کارهای تجاری است. مگر جز این راهی برای جلب توجه به سمتِ محصول یا هنرمان وجود دارد؟ وقتی افراد بیوقف� در معر تاویرند و برخی از آنها را هم بیش از اندازه وو بارها از نظر میگدرانند� مگر جز این راهی برای به جا گذاشتن اثر و تاثیری از خود وجود دارد؟ تصویر به مثابه� تکانه و تصویر به مابه� کلیشه دو رویِ یک سکهان�
____________________________________________________________
هنری جیمز، همان استاد خبرها� که واقعیت را با ظرافت در لفافه� کلمات میپوشان� و با اطنابش در کلام جادو میکرد� به نیویورک تایمز گفت: در بحبوحه� تمامِ این جریانه� به زبان آوردنِ کلمات همانقدر دشوار است که تاب آوردنِ اندیشهه�. جنگ چیزی از کلمات بای نگذاشته؛ کلمات رنگ و رویشان را از دست دادهاند� تباه شدهان�
____________________________________________________________آنجا که وولف میگوی� یکی از عکسهای� که به دستشش رسیده جسدِ مرد یا زنی را نشان میده� که آنقدر تکهپار� شده که بیشباه� به لاشه� یک خوک نیست، منظورش این است که مقیاسِ سبعیتِ جنگ آنچه را به مردم فردیت داده از بین میبرد،حت� انسانیت آنان را هم. که البته این ننمای جنگ است وقتی که از دور، چون یک تصویر، به آن نگاه میکنی�
قربانیان، بستگانِ سوگوار و مصرفکنندگا� خبرها همه نزدیکی و دوریِ خاصِ خودشان را از جنگ دارند. ریحتری� بازنمایی]ا از جنگ، و از پیکرهایی که در فجایع آسیب دیدهاند� آنهایی هستند که بیگانهت� به نر میرسن� و درنتیجه احتمال شناخته شدنشا� بسیار کمتر است. وقتی سوژه� به خودیه� تعلق داشته باشد، از عکاس انتظار دارند محتاطانهت� عمل کند
____________________________________________________________
زندگانی که در برادوی ازدحام میکنن� شاید کمتر به یاد مردگانِ انتیتا� باشند، اما تصور میکنی� اگر چند تن از این اجساد غرق در خون را که تازه از میدان نبرد آوردهان� کنارِ پیادهر� روی زمین بخوابانند، این جماعت دیگر به این بیمبالات� راهش را در چنین گذرگاهِ عریضی در پیش نگیرد و با این خیال آسوده در آن گردش نکند. چهرهه� را خواهند پوشاند و بادقت و احتیاط بیشتر راهشان را کج خواهند کرد
____________________________________________________________
لئونتیوس در مسیرش از پیرائیوس به دیوارِ شمالی نرسیده بود که دیدهآ� به اجساد چند مجرم میافت� که روی زمین افتادهان� و میرغغضبی هم در کنارشان ایستاد. دلش میخواه� برود و نظارهشا� کند اما در عینحا� نیز حسِ بیزاری در وجودش موج میزن� و سعی میکن� از آنجا دور شود. متی با خودش کلنجار میرو� و چشمانش را با دست میپوشان� اما سرانجام میل درونش بر وی چیره میگرد� با چشمانی تمامبا� و گشوده به سوی اجساد میدو� و فریاد میزن�: این هم از این، نفرین برشما، محظوظ شوید در منظرها� چنان دلاویز
____________________________________________________________
یکی از بزرگترین نظریهپردازا� امر اروتیک، ژرژ باتای، عکسی را روی میزش گذاشته بود از یک زندانی در 1910 در چین که مراسم «مرگ هزار زخم» را بر رویش انجام میدادهان�. عکس را طوری قرار داده بود که هر روز بتواند نگاهش کند (این عکس مشهور در آخرین کتابی که در سالها� زندگیِ باتای از وی به چاپ رسید، اشکها� اروس در 1961، به چشم میخور�( باتای مینویس�: این عکس نقش بیچو� و چرایی در زندگیِ من داشته. مدام محو و دلمشغولِ این تصویرِ درد بودهام� که همزمان خلسها� است و غیرقابل تحمل. به گفته� باتای، تعمق در این تصویر هم کشتنِ احساسات است و هم رهایی شناخت اروتیک ممنوعه ـ واکنش پیچیدها� که برای خیلیه� به دشواری پذیرفتنی است. بیشتر افراد این تصویر را صرفا غیرقابل تحمل میدانن�: شخص بریدهدست� که در قربانگاهِ چندین تیغ و چاقوی مشغول به کار قرار گرفته و در مراحل مرگبارِ کنده شدن پوستش است ـ این عکس است، نه نقاشی؛ یک مارسیاس زنده است نه یک افسانه ـ و هنوز در این عکس جان در بدن دارد و در صورت رو به آشمانش همان خلسها� پیداست که در چهره� تمام سباستینها� قدیس در نقاشی رنسانس ایتالیا دیده میش�. تصویر قساوته� وقتی مووع تعمق قرار میگیرن� میتوانن� پاسخگوی چند نیاز متفاوت باشند، نیاز به زرهی پولادین در برابرِ ضعفها� نیاز به بیحسی� بیشتر، نیاز به پذیرش وجود امو اصللاحنشدن�
حرف باتای این نیست که با دیدن چنین صحنه� طاقتفرسای� کسبِ لذت میکن�.او میگوی� میتوان� درد و رنجی عظیم را نه فقط در حدِ رنج که در حد یک نوع استعلا تصور کند. این دید نسبت به رنجها� نسبت به درد دیگری، ریشه در تفکر دینی دارد که درد را به جانفشانی و آن را هم به تعالی پیوند میزن� ـ دیدی کاملا بیگانه با درکِ مدرن که رنج را نوعی اشتباه یا تصادف یا جنایت قلمداد میکن�. چیزی که باید درستش کرد. باید از آن دوری کرد. چیزی که به آدم حس ناتوانی میده�
____________________________________________________________
خو گرفتنِ مردم به چیزهایی که نشانشان داده میشو� ـ البته اگر این واژه برای توصیفِ اتفاقی که رخ میده� درست باشد ـ به خاطر کمیت تصاویری نیست که بر سر و رویشان میبار�. انفعال باعث کمرنگ شدن احساسات میشو� حالتها� روحی که با عنوان بیعلاقگی� بیحس� اخلاقی یا عاطفی از آنها یاد میشو� مملو از احساسات هستند، احساساتی سرشار از خشم و کلافگی
____________________________________________________________
این بخشی از نوشتهها� بودلر است در یادداشتها� روزانها� که به دهه� 1860 برمیگرد�:
امکان ندارد روزنامها� را به دست گیری و فارغ از آنکه مربوط به چه روز و چه ماه و چه سالی است در خط به خط آن هولناکتری� نشانهها� گمراهی بشر را نیابی... هر روزنامها� از آن سر نخست تا آخرینش چیزی نیست مگر کاغذی انباشته از رویدادهای هولناک. جنگها� جنایتها� سرقتها� شهوترانیها� شکنجهها� کردارهای اهریمنیِ شاهان و ملته� و فرد فردِ مردم؛ ضیافتی است که انسان متمدن وعده� صبحگاها� را فرو میبر�
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
نظر به درد دیگران.
Sign In »
Reading Progress
October 19, 2019
–
Started Reading
October 22, 2019
– Shelved
October 22, 2019
–
Finished Reading