Pooriya's Reviews > بیگان
بیگان
by
by

Pooriya's review
bookshelves: philosophy, novella
Apr 06, 2012
bookshelves: philosophy, novella
Read 2 times. Last read April 6, 2012.
بیگان رو اولین بار حدود 6-7 سال پیش خوندم با ترجمه آلاحم�. موقعیت پیش اومد، یا بهتره بگم موقعیت حسی و حالیا� پیش اومد که میطلبی� دوباره بیگان رو بخونم که ببینم باز هم با مورسو میتون� همذاتپندار� کنم یا نه. باید هم میخوند� قصد هم همین بود وقتی که ترجمه گلستان چاپ شد و خریدم� که روزی بشینم بخونمش. باید بگم بعد از حدود 6سال هنوز مورسو رو میتون� درک کنم، باهاش زندگی کنم و به جد بگم تنها شخصیت داستانیا� که کاملا یا در بیشتر موارد باهاش میتون� همذاتپندار� کنم،� البته شخصیت کتابهای� که تابحال خوندم شاید روزی کتابی رو ورق بزنم و ببینم آن شخصیت مجهول امروز با من خیلی خیلی نزدیکت� از مورسوی کامو هستش.�
یکی از بخشها� که واقعا توانایی درک� شرایط و دیالوگ و حس و حالش رو داشتم:�
شب ماری آمد سراغم و از من پرسید آیا میخواه� با او ازدواج کنم. به او گفتم برایم فرقی نمیکن� و اگر او اینطور� میخواه� میتوانی� این کار را بکنیم. میخواس� بداند آیا دوستش دارم. همانطو� که پیش از این جواب داده بودم، گفتم این حرف بیمعن� است اما بدون شک عاشقش نیستم. گفت: «پس چرا میخواه� با من ازدواج کنی؟» برایش توضیح دادم که این کار هیچ اهمیتی ندارد، اما اگر او اینطو� میخواهد� میتوانی� با هم ازدواج کنیم. به هرحال او بود که این را میخواست� منه� بله را میگوی�. بعد اظهار کرد که ازدواج یک چیز مهم است و جواب دادم «نه». لحظها� ساکت ماند و مرا در سکوت نگاه کرد. بعد حرف زد. فقط میخواس� بداند آیا چنین پیشنهادی را از سوی زنی دیگر قبول میکردم� زنی که به همین شکل به او وابسته باشم. گفتم: «طبعا». بعد گفت نمیدان� که دوستم دارد و من هم نظری در این مورد نداشتم. بعد از سکوتی دیگر زیر لبی گفت که آدم عجیبی هستم و بدون شک به همین دلیل دوستم دارد. اما شاید یک روزی هم به همین دلیل از من متنفر شود. ساکت شدم چون چیزی برای اضافه کردن به حرفم نداشتم.�
صفحه� 98-99 ترجمه� لیلی گلستان
یکی از بخشها� که واقعا توانایی درک� شرایط و دیالوگ و حس و حالش رو داشتم:�
شب ماری آمد سراغم و از من پرسید آیا میخواه� با او ازدواج کنم. به او گفتم برایم فرقی نمیکن� و اگر او اینطور� میخواه� میتوانی� این کار را بکنیم. میخواس� بداند آیا دوستش دارم. همانطو� که پیش از این جواب داده بودم، گفتم این حرف بیمعن� است اما بدون شک عاشقش نیستم. گفت: «پس چرا میخواه� با من ازدواج کنی؟» برایش توضیح دادم که این کار هیچ اهمیتی ندارد، اما اگر او اینطو� میخواهد� میتوانی� با هم ازدواج کنیم. به هرحال او بود که این را میخواست� منه� بله را میگوی�. بعد اظهار کرد که ازدواج یک چیز مهم است و جواب دادم «نه». لحظها� ساکت ماند و مرا در سکوت نگاه کرد. بعد حرف زد. فقط میخواس� بداند آیا چنین پیشنهادی را از سوی زنی دیگر قبول میکردم� زنی که به همین شکل به او وابسته باشم. گفتم: «طبعا». بعد گفت نمیدان� که دوستم دارد و من هم نظری در این مورد نداشتم. بعد از سکوتی دیگر زیر لبی گفت که آدم عجیبی هستم و بدون شک به همین دلیل دوستم دارد. اما شاید یک روزی هم به همین دلیل از من متنفر شود. ساکت شدم چون چیزی برای اضافه کردن به حرفم نداشتم.�
صفحه� 98-99 ترجمه� لیلی گلستان
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
بیگان.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
(Other Paperback Edition)
August 23, 2008
– Shelved
(Other Paperback Edition)
October 3, 2008
– Shelved as:
philosophy
(Other Paperback Edition)
Started Reading
April 6, 2012
– Shelved
April 6, 2012
– Shelved as:
philosophy
April 6, 2012
–
Finished Reading
December 14, 2016
– Shelved as:
novella
December 14, 2016
– Shelved as:
novella
(Other Paperback Edition)