Nafi3's Reviews > دوازده صندلی
دوازده صندلی
by
by

کتاب دوازده صندلی برای من چیزی شبیه داستان دزده و مرغ فلفلی بود. مادرزنی که دم مرگ خبر از وجود برلیانهای� در یکی از صندلیها� خونها� میده و حالا پیدا کردن صندلیه� شروع ماجراست.
اوایل کتاب رو بیشتر دوست داشتم طنز بیشتر و جذابیت بالاتری داشت اما به مرور افت کرد.
برخلاف بقیه کتابها� ادبیات روسیه سختخوا� نبود و شخصیته� به خوبی توصیف شده بودند. تصاویر کتاب فوقالعاد� خوب بود که گاهی چند دقیقها� محو نگاه کردن بهشون میشد�.
�
برشهای� از داستان:
*بزنچوک با همدردی گفت: «خوب، خدا رحمتش کند. پس پیرزن فوت کرد� پیرزنه� همیشه فوت میکنند� یا از دنیا میرون�. بستگی دارد به نوع پیرزن. مثلا مادرزن شما جثه� کوچکی داشت، یعنی فوت کرد. ولی اگر کسی بود که کمی هیکل درشتت� و لاغرتر داشت، میگفتن� از دنیا رفت…�
«کیه� «میگفتند»� چه کسانی این حرف را میزنند؟�
«ما میگویی�. ما تابوتسازه�. مثلا شما مرد متشخص و قدبلندی هستید، و البته لاغر. اگر خدای نکرده بمیرید، میگوین� بار سفر را بست. اما یک آدم اهل خرید و فروش، از طبقه� کسبه� سابق، گوز را میده� و قبض را میگیر�. ولی اگر شأن طرف پایینت� باشد، مثلا سرایدار یا کشاورز باشد، دربارها� میگوین� دراز به دراز افتاد یا ریق رحمت را سر کشید. اما وقتی قدرتمندان عالم میمیرند� مثلا مسئول واگن قطار یا یکی از روسا، فرض بر این است که طرف زرتش قمصور شد. دربارهشا� میگوین�: شنیدید فلانی زرتش قمصور شد؟»
�
*زندگی قضیه� پیچیدها� است، آقایان هیئتمنصف�. ولی قفل همین قضیه� پیچیده خیلی راحت باز میشود� آقایان هیئتمنصفه� عین یک کشو. فقط باید بلد باشید بازش کنید.
�
*کناره گرفتن از قال و مقالها� زمینی امکانپذی� نبود. معلوم شد امکان ندارد جسم در زمین به سر ببرد و روح در آسمانه� سیر کند.
�
- در سمرقند اصلاً به تراموا احتیاجی نیست. آنج� همه با الاغ اینطر� و آنطر� میرون�. الاغ سه روبل قیمت دارد. میبینی� چقدر ارزان است؟ در عوض ده پود بار بر میدار�!... الاغ به آن کوچکی! آدم باورش نمیشو�!
تریوخوف با عصبانیت گفت: به این میگوین� تفکر آسیایی! الاغ سه روبل قیمت دارد، اما سالی سی روبل خرج سیر کردن شکمش میشو�!
- خوب با سی روبل چند بار میشو� سوار تراموای شما شد؟ سیصد بار. یعنی حتی کمتر از روزی یک بار در سال.
تریوخوف فریاد کشید: باشد! پس سفارش بدهید برایتان از همان الاغه� بیاورند!
�
*وقتی زنی پیر میشو� ممکن است اتفاقات ناخوشایند زیادی برایش رخ دهد: ممکن است دندانهای� بریزد، موهایش سفید یا کمپش� شود یا تنگینف� امانش را ببرد. ممکن است چاقی مفرط در انتظارش باشد یا از فرط لاغری از تاب و توان بیفتد. اما صدایش عوض نخواهد شد. صدایش همان صدای دختری دبیرستانی، نامزد یا معشوقه� جوانی خوشگذران، باقی میمان�.
�
*حیف، پیشی، حیف که ما در این جشن زندگی بیگانهای�.
�
در پایان کتاب پتروف در مورد ایلف خاطراتی نوشته که واقعا خوندنی بود. قسمتهای� از این بخش که دوست داشتم:
�
*کاش با هم بمیریم، مثلاً در یک سانحه� هوایی یا یک تصادف اتومبیل. آنوق� هیچکدا� از ما مجبور نیست در مراسم خاکسپاری خودش شرکت کند.
�
*آنقدرها مهم نیست که چطور شروع میکنی�. مهم این است که شروع کنیم.،
اوایل کتاب رو بیشتر دوست داشتم طنز بیشتر و جذابیت بالاتری داشت اما به مرور افت کرد.
برخلاف بقیه کتابها� ادبیات روسیه سختخوا� نبود و شخصیته� به خوبی توصیف شده بودند. تصاویر کتاب فوقالعاد� خوب بود که گاهی چند دقیقها� محو نگاه کردن بهشون میشد�.
�
برشهای� از داستان:
*بزنچوک با همدردی گفت: «خوب، خدا رحمتش کند. پس پیرزن فوت کرد� پیرزنه� همیشه فوت میکنند� یا از دنیا میرون�. بستگی دارد به نوع پیرزن. مثلا مادرزن شما جثه� کوچکی داشت، یعنی فوت کرد. ولی اگر کسی بود که کمی هیکل درشتت� و لاغرتر داشت، میگفتن� از دنیا رفت…�
«کیه� «میگفتند»� چه کسانی این حرف را میزنند؟�
«ما میگویی�. ما تابوتسازه�. مثلا شما مرد متشخص و قدبلندی هستید، و البته لاغر. اگر خدای نکرده بمیرید، میگوین� بار سفر را بست. اما یک آدم اهل خرید و فروش، از طبقه� کسبه� سابق، گوز را میده� و قبض را میگیر�. ولی اگر شأن طرف پایینت� باشد، مثلا سرایدار یا کشاورز باشد، دربارها� میگوین� دراز به دراز افتاد یا ریق رحمت را سر کشید. اما وقتی قدرتمندان عالم میمیرند� مثلا مسئول واگن قطار یا یکی از روسا، فرض بر این است که طرف زرتش قمصور شد. دربارهشا� میگوین�: شنیدید فلانی زرتش قمصور شد؟»
�
*زندگی قضیه� پیچیدها� است، آقایان هیئتمنصف�. ولی قفل همین قضیه� پیچیده خیلی راحت باز میشود� آقایان هیئتمنصفه� عین یک کشو. فقط باید بلد باشید بازش کنید.
�
*کناره گرفتن از قال و مقالها� زمینی امکانپذی� نبود. معلوم شد امکان ندارد جسم در زمین به سر ببرد و روح در آسمانه� سیر کند.
�
- در سمرقند اصلاً به تراموا احتیاجی نیست. آنج� همه با الاغ اینطر� و آنطر� میرون�. الاغ سه روبل قیمت دارد. میبینی� چقدر ارزان است؟ در عوض ده پود بار بر میدار�!... الاغ به آن کوچکی! آدم باورش نمیشو�!
تریوخوف با عصبانیت گفت: به این میگوین� تفکر آسیایی! الاغ سه روبل قیمت دارد، اما سالی سی روبل خرج سیر کردن شکمش میشو�!
- خوب با سی روبل چند بار میشو� سوار تراموای شما شد؟ سیصد بار. یعنی حتی کمتر از روزی یک بار در سال.
تریوخوف فریاد کشید: باشد! پس سفارش بدهید برایتان از همان الاغه� بیاورند!
�
*وقتی زنی پیر میشو� ممکن است اتفاقات ناخوشایند زیادی برایش رخ دهد: ممکن است دندانهای� بریزد، موهایش سفید یا کمپش� شود یا تنگینف� امانش را ببرد. ممکن است چاقی مفرط در انتظارش باشد یا از فرط لاغری از تاب و توان بیفتد. اما صدایش عوض نخواهد شد. صدایش همان صدای دختری دبیرستانی، نامزد یا معشوقه� جوانی خوشگذران، باقی میمان�.
�
*حیف، پیشی، حیف که ما در این جشن زندگی بیگانهای�.
�
در پایان کتاب پتروف در مورد ایلف خاطراتی نوشته که واقعا خوندنی بود. قسمتهای� از این بخش که دوست داشتم:
�
*کاش با هم بمیریم، مثلاً در یک سانحه� هوایی یا یک تصادف اتومبیل. آنوق� هیچکدا� از ما مجبور نیست در مراسم خاکسپاری خودش شرکت کند.
�
*آنقدرها مهم نیست که چطور شروع میکنی�. مهم این است که شروع کنیم.،
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
دوازده صندلی.
Sign In »
Reading Progress
October 27, 2020
–
Started Reading
October 27, 2020
– Shelved
November 7, 2020
–
Finished Reading