ŷ������

...
دیشب، تنها چند صفحه از کتاب باقیمانده بود که دیگر خواب امانم نداد. صبح که از خواب بیدار ‌شدم�� به محض باز شدن چشم‌های�� شخصیت‌ه�� و داستان کتاب سرازیر شد در ذهنم. در تمام طول امروز به پایان قصه فکر می‌کرد��. دوست داشتم که هرچه سریع‌ت�� چند صفحه‌�� باقیمانده را بخوانم و بالاخره بفهمم که ماجرای سه نفری که در کوهستان‌ها�� آند مفقود شده بودند به کجا می‌رس�� و این تعلیق سی‌ص�� صفحه‌ا�� را یوسا چطور به آخر می‌رسان��.
داستان کتاب بی‌رحمان�� بود. چطور می‌شو�� این همه قصه‌ها�� تو در تو، جذاب، آمیخته با جادو و خواب را پشت سر هم ردیف کرد. دوست ندارم با نگاه فلسفی و جامعه ‌شناخت�� به کتاب نگاه کنم که مثلا یوسا در این کتاب خرافات موجود در جامعه‌�� آن زمان پرو را نقد کرده یا ریشه‌ها�� خشونت را فلان ‌‌�� بهمان. لذت خواندن قصه را کمرنگ می‌کن��. قصه�� و تعلیق و جادوی کتاب می‌توان�� تا مدت‌ه�� ذهن شما را درگیر کند. مطمئنم که روزها شاید به این کتاب و شورانگیزی قصه‌ا�� و تعلیق بی‌رحمانه‌ا�� فکر می‌کن�� و سرنوشت آن سه نفر مفقود شده در کوهستان آند را فراموش نمی‌کن��. و خواب‌ه�� و جادو‌ه�� و ارواح و خدایگان کوه‌ها�� پرو .