Atefe Asadi's Reviews > جسدهای شیشها�
جسدهای شیشها�
by
by

جسدهای شیشها� عنوان رمانی است دو جلدی نوشته� مسعود کیمیایی کارگردان شناختهشد� و صاحب سبک ایرانی�. من قبل از این، کیمیایی را صرفاً با فیلمنامهه� و آثار سینماییا� میشناخت� و در قالب داستان، چیزی از او نخوانده بودم. این دو جلد کتاب که در دهه� هشتاد شمسی به چاپ رسیدهان� را نشر اختران در قالب یک تکجل� ۷۷۰ صفحهای� مجدداً منتشر کرده است.
رمان را میتوا� در ژانر آثار سیاسی/اجتماعی/عاشقانه� فارسی قرار داد. در پسزمینه� اتفاقات مهمی از تاریخ معاصر مانند محاکمه� دکتر مصدق، گسترش حزب توده و انقلاب ۵۷، کیمیایی داستان خانوادها� را روایت میکن� که هرکدام به نحوی، خواسته و ناخواسته تحتتاثی� فضای سیاسی حاکم بر جامعه قرار میگیرن� و سرنوشتشان به این ترتیب رقم میخور�. پیرنگ اصلی داستان، پیرامون شخصیت پسری به اسم کاوه است که در جستجوی پدر واقعیاش� میرو� سراغ خالها� طاووس و از او میخواه� که گذشته را برایش تعریف کند. سپس رمان یک فلاشب� طولانی میخور� و خاله، شروع میکن� به گفتن واقعیته�. در این میان چند مرتبه بازگشت به زمان حال را داریم و مجدداً فلاشبک� و در این رفت و آمدها سرنوشت شخصیتها� گوناگون رمان مشخص میشو�. از مادر و پدر واقعی کاوه و ماجرای عشقشان گرفته، وا داییه� و پدربزرگش، تا ناپدری و رفیقی که سایه� اوست، و شخصیتها� فرعی دیگری که هرکدام به نوعی در ماجرا دخیل هستند.
درست مانند کارهای سینمایی کیمیایی، رفاقت، عشق و آرمانها� بربادرفته به نظرم سه درونمایه� اصلی داستان هستند و بسیار روی آنه� مانور داده میشود� جوری که دیگر داستان از حالت قصهبودگ� خود خارج شده و تبدیل میشو� به یکسر� جمله� قصار تکراری در مدح و ستایش این مضمونه�. همچنین شخصیتپردازیه� اگرچه خوب پیریز� شدهاند� اما وقتی پای خلق لحن و ابراز اندیشه� شخصیت به میان میآید� ناگهان یک صدای شاعرمسلک میرو� توی دهان همه� شخصیتها� کیمیایی و به جای آنه� حرف میزند� از قهوهچ� گرفته تا زندانی سیاسی و دختر نوجوان. در نتیجه این شخصیته� دهان که باز میکنن� تا حد یک تیپ پایین میآین� و نفوذ بیشازح� دانای کل نیز به آنه� اجازه� استقلال و داشتن صدای خودشان را نمیده�. اگرچه شاید بتوان گفت کیمیایی در ساخت شخصیتها� خاکستری متمایل به سیاه داستانش، بهتر عمل کرده و زبان آنه� تاحدی منحصر به خودشان و گزنده است.
مسئله� دوگانگی زبان و سرگشتگی آن در برخی جاها میان معیار و محاوره نیز ایرادی است که لزوم ویراستاری درست و صحیح کتاب را بعد از اینهم� سال یادآوری میکند� زیرا تعمدی پشت این زبان سرگشته احساس نمیشو� و مشخصاً ایراد کار است.
اما نقطه� قوت کیمیایی کجاست؟ وقتی که میرو� سراغ توصیف سینما و فیلمها� روز آن زمان. یا وقتی که توصیفها� زنده و ملموسی از تهران قدیم میکن� و خردهداستانهای� از محلهه� و کافهه� و آشفروشیه� و... به میان میآور� که اگرچه نسبت به کل رمان چندان حضور کارکردگرایی ندارند، اما خواندنشان به تنهایی خالی از لطف نیست. نقطهقو� دیگر او عنصر تخیل است و جایی است که پایش را از حد یک داستان رئالیستی اجتماعی فراتر میگذار� و شیطنتها� ژانری میکن� و در فصلها� خوابنویس� و توصیف توهمه� یا مرگ شخصیتها� رگهها� سورئال و رئال جادویی نیز به کارش اضافه میکن�. مثلاً در جایی از کتاب، زنی را داریم که میرو� توی دیگ گلابگیری و تبدیل میشو� به سا شیشه گلاب و جسمی از او نمیمان�. چنین تصویری را میشو� مثلاً با عروج رمدیوس خوشگله� مارکز به آسمان مقایسه کرد؛ با این فرق که در رمان مارکز رئالیسم جادویی مرکزیت داشت و در اثر کیمیایی، رئالیسم در لحنی شاعرانه تنیده شده و وقتی که نویسنده از چارچوبی که ساخته خارج میشو� و تخیل میکند� مثل این است که خطایی در داستان رخ داده، و با منطق کلی آن چندان جور درنمیآی�. اما بههرحا� نقطهقو� نویسنده است و نمیشو� از زیبایی آن گذشت.
درمجموع میشو� گفت رمان کاری است که مخاطب عامپسن� را راضی نگه میدار�. اما من این� حجم از تکرار و زیادهگوی� را نپسندیدم و با کتاب بسیار خسته شدم؛ بهخصو� که داستان تقریباً نقطه� اوج خاصی نداشت و همهچی� خودش را از همان ابتدا، لو داده بود. مطمئن نیستم خواندنش را پیشنهاد کنم، اما بههرحا� وقتی یک سینماگر مولف صاحبسب� داریم که ۷۷۰ صفحه رمان نوشته، نمیشو� به سادگی از کنارش رد شد؛ حتی باوجود عدم علاقه�.
رمان را میتوا� در ژانر آثار سیاسی/اجتماعی/عاشقانه� فارسی قرار داد. در پسزمینه� اتفاقات مهمی از تاریخ معاصر مانند محاکمه� دکتر مصدق، گسترش حزب توده و انقلاب ۵۷، کیمیایی داستان خانوادها� را روایت میکن� که هرکدام به نحوی، خواسته و ناخواسته تحتتاثی� فضای سیاسی حاکم بر جامعه قرار میگیرن� و سرنوشتشان به این ترتیب رقم میخور�. پیرنگ اصلی داستان، پیرامون شخصیت پسری به اسم کاوه است که در جستجوی پدر واقعیاش� میرو� سراغ خالها� طاووس و از او میخواه� که گذشته را برایش تعریف کند. سپس رمان یک فلاشب� طولانی میخور� و خاله، شروع میکن� به گفتن واقعیته�. در این میان چند مرتبه بازگشت به زمان حال را داریم و مجدداً فلاشبک� و در این رفت و آمدها سرنوشت شخصیتها� گوناگون رمان مشخص میشو�. از مادر و پدر واقعی کاوه و ماجرای عشقشان گرفته، وا داییه� و پدربزرگش، تا ناپدری و رفیقی که سایه� اوست، و شخصیتها� فرعی دیگری که هرکدام به نوعی در ماجرا دخیل هستند.
درست مانند کارهای سینمایی کیمیایی، رفاقت، عشق و آرمانها� بربادرفته به نظرم سه درونمایه� اصلی داستان هستند و بسیار روی آنه� مانور داده میشود� جوری که دیگر داستان از حالت قصهبودگ� خود خارج شده و تبدیل میشو� به یکسر� جمله� قصار تکراری در مدح و ستایش این مضمونه�. همچنین شخصیتپردازیه� اگرچه خوب پیریز� شدهاند� اما وقتی پای خلق لحن و ابراز اندیشه� شخصیت به میان میآید� ناگهان یک صدای شاعرمسلک میرو� توی دهان همه� شخصیتها� کیمیایی و به جای آنه� حرف میزند� از قهوهچ� گرفته تا زندانی سیاسی و دختر نوجوان. در نتیجه این شخصیته� دهان که باز میکنن� تا حد یک تیپ پایین میآین� و نفوذ بیشازح� دانای کل نیز به آنه� اجازه� استقلال و داشتن صدای خودشان را نمیده�. اگرچه شاید بتوان گفت کیمیایی در ساخت شخصیتها� خاکستری متمایل به سیاه داستانش، بهتر عمل کرده و زبان آنه� تاحدی منحصر به خودشان و گزنده است.
مسئله� دوگانگی زبان و سرگشتگی آن در برخی جاها میان معیار و محاوره نیز ایرادی است که لزوم ویراستاری درست و صحیح کتاب را بعد از اینهم� سال یادآوری میکند� زیرا تعمدی پشت این زبان سرگشته احساس نمیشو� و مشخصاً ایراد کار است.
اما نقطه� قوت کیمیایی کجاست؟ وقتی که میرو� سراغ توصیف سینما و فیلمها� روز آن زمان. یا وقتی که توصیفها� زنده و ملموسی از تهران قدیم میکن� و خردهداستانهای� از محلهه� و کافهه� و آشفروشیه� و... به میان میآور� که اگرچه نسبت به کل رمان چندان حضور کارکردگرایی ندارند، اما خواندنشان به تنهایی خالی از لطف نیست. نقطهقو� دیگر او عنصر تخیل است و جایی است که پایش را از حد یک داستان رئالیستی اجتماعی فراتر میگذار� و شیطنتها� ژانری میکن� و در فصلها� خوابنویس� و توصیف توهمه� یا مرگ شخصیتها� رگهها� سورئال و رئال جادویی نیز به کارش اضافه میکن�. مثلاً در جایی از کتاب، زنی را داریم که میرو� توی دیگ گلابگیری و تبدیل میشو� به سا شیشه گلاب و جسمی از او نمیمان�. چنین تصویری را میشو� مثلاً با عروج رمدیوس خوشگله� مارکز به آسمان مقایسه کرد؛ با این فرق که در رمان مارکز رئالیسم جادویی مرکزیت داشت و در اثر کیمیایی، رئالیسم در لحنی شاعرانه تنیده شده و وقتی که نویسنده از چارچوبی که ساخته خارج میشو� و تخیل میکند� مثل این است که خطایی در داستان رخ داده، و با منطق کلی آن چندان جور درنمیآی�. اما بههرحا� نقطهقو� نویسنده است و نمیشو� از زیبایی آن گذشت.
درمجموع میشو� گفت رمان کاری است که مخاطب عامپسن� را راضی نگه میدار�. اما من این� حجم از تکرار و زیادهگوی� را نپسندیدم و با کتاب بسیار خسته شدم؛ بهخصو� که داستان تقریباً نقطه� اوج خاصی نداشت و همهچی� خودش را از همان ابتدا، لو داده بود. مطمئن نیستم خواندنش را پیشنهاد کنم، اما بههرحا� وقتی یک سینماگر مولف صاحبسب� داریم که ۷۷۰ صفحه رمان نوشته، نمیشو� به سادگی از کنارش رد شد؛ حتی باوجود عدم علاقه�.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
جسدهای شیشها�.
Sign In »
Reading Progress
June 22, 2021
–
Started Reading
June 22, 2021
– Shelved
August 7, 2021
–
Finished Reading