Ali Book World's Reviews > دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
by
by

قشنگتری� مجموعه داستان کوتاهی بود که از موراکامی تا به امروز خوندم. این کتاب شامل هفت داستانه. اسامی داستانه� به ترتیب: ۱- بید نابینا، زن خفته ۲- سال اسپاگتی ۳- میمون شیناگاوا ۴- قلوه سنگی که هر روز جابجا میشود ۵- دیدن دختر صدردصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل ۶- اسفرود بید� ۷- مرد یخی
به نظرم این مجموعه داستان کوتاه، سورئالتری� و جادوییتری� داستانها� کوتاهیه که موراکامی نوشته. یعنی این کتاب رو کسانی باید بخونند که اول، موراکامیخوا� باشند و دوم هم اینکه از داستانها� سورئال به سبک موراکامی لذت میبرند. اگر جز این دو دسته نیستید نباید این کتاب رو بخونید.
همه� داستانه� رو دوست داشتم به جز "مرد یخی". حقیقتا از موضوعش خوشم اومد. داستان دختری بود که عاشق مردی شده که بدنش به شدت سرده و مثل مردم عادی نیست. موضوع و ایده� خوب بود اما پیشبرد داستانش ضعیف بود.
داستان "بید نابینا، زن خفته" خیلی خفن بود. در عین سادگی پر از پیچیدگی بود و کاملا عجیب� و غریب. داستان در مورد پسریس� که پسرعمویش به خاطر اتفاقی که براش افتاده مشکلات شنوایی پیدا کرده، یک روز میشنوه، یک روز هم اصلا نمیشنوه. خلاصه دوتاشون دارن باهمدیگه برای چکاپ به بیمارستان میرن. زمانی که پسرعمویش به داخل اتاق دکتر رفته، راویِ قصه� ما نشسته و فکر میکنه و خاطره� زمانی رو به یاد میاره که به عیادت نامزدِ دوستش رفته بود و حالا اینکه چجوری ربط پیدا میکنه به بید نابینا و زن خفته دیگه این از عجایب موراکامیه.
داستان دوم "سال اسپاگتی" بود. داستانی کوتاه و به ظاهر ساده. طبق گفته� راوی، سال ۱۹۷۱ سال اسپاگتی بوده و ایشون کلا اسپاگتی میپخ� تا زندگی بکنه... بله، کلیت داستان همینه اما با یک تماسی که به روایِ داستان میشه برای چند خط حال و هوای داستان هم تغییر میکنه.
داستان سوم: "میمون شیناگاوا"... قشنگترین داستان این کتاب، همینه. خب موراکامی دو داستان در مورد ماجرای این میمون نوشته و داستانی که در این کتاب چاپ شده، اولین ماجراییه که این میمون میگذرونه و یکسری چیزها مجهول باقی میمون� و جوابش در داستان دومِ این میمون داده میشه که توی این کتاب نیست و در مجموعه داستانها� کوتاه موراکامی در کتاب "اول شخص مفرد" چاپ شده. در حقیقت اگر کسی اول این داستان رو بخونه ممکنه چیز خاصی متوجه نشه اما من چون داستان دوم این میمون عزیز رو در کتاب "اول شخص مفرد" خونده بودم، این داستان خیلی برام جالب و قشنگ بود و گذشته و یکسری اتفاقاتی که قبلا رخ داده بودن برام مشخصت� شد. اما ماجرای این داستان در این کتاب چیه؟ داستان در مورد خانمیه که حدود یک سالی میشه که اسم خودش رو در مواقعی فراموش میکنه و زمانی که یک نفر ازش میپرسه که "اسمت چیه؟" و یا سوال های اینچنینی ازش میپرسند، به طور کامل نام و نام خانوادگیش رو فراموش میکنه. تا اینکه مجبور میشه پیش دکتر بره بلکه راه حلی برای این مشکلش پیدا بکنه.... خب به ظاهر داستانی کاملاً بیمعن� و ساده به نظر میاد اما واقعاً داستانی فوق العاده جذاب و ماجرای خیلی جالبی داره و ماهیتی کاملا سورئال در این کتاب دیده میشه. همونطو� که گفتم اگر دو تا داستان رو بخونید که توی دو تا کتاب جدا چاپ شدند از ماجراهاش لذت میبرید و کاملاً درک می کنید که ماجراها چی شدن.!!!
داستانها� شماره چهار تا هفت هم موضوعات جالبی دارن و میشه که از عنوانهاشو� تا حدودی ماجراهای کلی رو حدس بزنید.
داستان "قلوه سنگی که هر روز جابجا میشود" هم قشنگ بود. کلیت داستان همینه که از اسمش میبینی� و متوجه میشی�. در کل دوستش داشتم چون هدفش رو فهمیدم.
داستان "دیدن دختر صددرصد دلخواه..." کوتاهتری� داستان این کتابه و عاشقانهترین�. با اینکه چند صفحه بیشتر نبود اما پر از حس و حالِ عشق، دوستی و درد بود.
بذارید در مورد داستان "اسفرود بیدُ�" چیزی نگم. عجیبتری� داستان این کتاب همینه. دو بار خوندمش تا متوجه شدم تا حدودی ماجراش از چه قراره. در موردش چیزی نمیگم، چون خودمم هنوز گیجم و نمیتونم صد درصد تعریف کنم.
و اما داستان "مرد یخی" همونطور که اول کپشن گفتم ضعیفتری� داستانه، به جز موضوع قشنگش چیز خاصی نداشت و اصلا روند داستانش رو دوست نداشتم. شاید یکبار دیگه بخونمش تا ببینم میتونم هدف خاصش رو درک بکنم یا نه. اما فعلا در همین حد میگم که خوب نبود و بعد از شش داستان قشنگ و جذابی که خوندم این یکی واقعا خورد توی ذوقم، ولی بخاطر شخصِ شخیصِ میمون شیناگاوا ازش چشمپوش� میکنم.
به نظرم این مجموعه داستان کوتاه، سورئالتری� و جادوییتری� داستانها� کوتاهیه که موراکامی نوشته. یعنی این کتاب رو کسانی باید بخونند که اول، موراکامیخوا� باشند و دوم هم اینکه از داستانها� سورئال به سبک موراکامی لذت میبرند. اگر جز این دو دسته نیستید نباید این کتاب رو بخونید.
همه� داستانه� رو دوست داشتم به جز "مرد یخی". حقیقتا از موضوعش خوشم اومد. داستان دختری بود که عاشق مردی شده که بدنش به شدت سرده و مثل مردم عادی نیست. موضوع و ایده� خوب بود اما پیشبرد داستانش ضعیف بود.
داستان "بید نابینا، زن خفته" خیلی خفن بود. در عین سادگی پر از پیچیدگی بود و کاملا عجیب� و غریب. داستان در مورد پسریس� که پسرعمویش به خاطر اتفاقی که براش افتاده مشکلات شنوایی پیدا کرده، یک روز میشنوه، یک روز هم اصلا نمیشنوه. خلاصه دوتاشون دارن باهمدیگه برای چکاپ به بیمارستان میرن. زمانی که پسرعمویش به داخل اتاق دکتر رفته، راویِ قصه� ما نشسته و فکر میکنه و خاطره� زمانی رو به یاد میاره که به عیادت نامزدِ دوستش رفته بود و حالا اینکه چجوری ربط پیدا میکنه به بید نابینا و زن خفته دیگه این از عجایب موراکامیه.
داستان دوم "سال اسپاگتی" بود. داستانی کوتاه و به ظاهر ساده. طبق گفته� راوی، سال ۱۹۷۱ سال اسپاگتی بوده و ایشون کلا اسپاگتی میپخ� تا زندگی بکنه... بله، کلیت داستان همینه اما با یک تماسی که به روایِ داستان میشه برای چند خط حال و هوای داستان هم تغییر میکنه.
داستان سوم: "میمون شیناگاوا"... قشنگترین داستان این کتاب، همینه. خب موراکامی دو داستان در مورد ماجرای این میمون نوشته و داستانی که در این کتاب چاپ شده، اولین ماجراییه که این میمون میگذرونه و یکسری چیزها مجهول باقی میمون� و جوابش در داستان دومِ این میمون داده میشه که توی این کتاب نیست و در مجموعه داستانها� کوتاه موراکامی در کتاب "اول شخص مفرد" چاپ شده. در حقیقت اگر کسی اول این داستان رو بخونه ممکنه چیز خاصی متوجه نشه اما من چون داستان دوم این میمون عزیز رو در کتاب "اول شخص مفرد" خونده بودم، این داستان خیلی برام جالب و قشنگ بود و گذشته و یکسری اتفاقاتی که قبلا رخ داده بودن برام مشخصت� شد. اما ماجرای این داستان در این کتاب چیه؟ داستان در مورد خانمیه که حدود یک سالی میشه که اسم خودش رو در مواقعی فراموش میکنه و زمانی که یک نفر ازش میپرسه که "اسمت چیه؟" و یا سوال های اینچنینی ازش میپرسند، به طور کامل نام و نام خانوادگیش رو فراموش میکنه. تا اینکه مجبور میشه پیش دکتر بره بلکه راه حلی برای این مشکلش پیدا بکنه.... خب به ظاهر داستانی کاملاً بیمعن� و ساده به نظر میاد اما واقعاً داستانی فوق العاده جذاب و ماجرای خیلی جالبی داره و ماهیتی کاملا سورئال در این کتاب دیده میشه. همونطو� که گفتم اگر دو تا داستان رو بخونید که توی دو تا کتاب جدا چاپ شدند از ماجراهاش لذت میبرید و کاملاً درک می کنید که ماجراها چی شدن.!!!
داستانها� شماره چهار تا هفت هم موضوعات جالبی دارن و میشه که از عنوانهاشو� تا حدودی ماجراهای کلی رو حدس بزنید.
داستان "قلوه سنگی که هر روز جابجا میشود" هم قشنگ بود. کلیت داستان همینه که از اسمش میبینی� و متوجه میشی�. در کل دوستش داشتم چون هدفش رو فهمیدم.
داستان "دیدن دختر صددرصد دلخواه..." کوتاهتری� داستان این کتابه و عاشقانهترین�. با اینکه چند صفحه بیشتر نبود اما پر از حس و حالِ عشق، دوستی و درد بود.
بذارید در مورد داستان "اسفرود بیدُ�" چیزی نگم. عجیبتری� داستان این کتاب همینه. دو بار خوندمش تا متوجه شدم تا حدودی ماجراش از چه قراره. در موردش چیزی نمیگم، چون خودمم هنوز گیجم و نمیتونم صد درصد تعریف کنم.
و اما داستان "مرد یخی" همونطور که اول کپشن گفتم ضعیفتری� داستانه، به جز موضوع قشنگش چیز خاصی نداشت و اصلا روند داستانش رو دوست نداشتم. شاید یکبار دیگه بخونمش تا ببینم میتونم هدف خاصش رو درک بکنم یا نه. اما فعلا در همین حد میگم که خوب نبود و بعد از شش داستان قشنگ و جذابی که خوندم این یکی واقعا خورد توی ذوقم، ولی بخاطر شخصِ شخیصِ میمون شیناگاوا ازش چشمپوش� میکنم.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل.
Sign In »