Robert Khorsand's Reviews > بیچارگان
بیچارگان
by
by

وقتی تو بروی من دیگر کی را دارم؟
من نامههای� را به چه کسی بنویسم؟
خیلی غمانگی� است که آدم از روز بعدش یا حتی یک ساعت بعدش خبر ندارد... آدم میتوان� همینطور بمیرد، بیهی� دلیلی...
گفتار اندر معرفی بیچارگان
بیچارگان رمانیس� کوتاه به قلمِ داستایفسکیِ بیست و اندی ساله که از ابتدا تا انتهایش مربوط میشو� به متن نامهنگار� دو شخص به نامها� «ماکار آلکسییویچ» و «واروارا آلکسییونا».
صبر کنید، شاید وقتی به کتابفروش� میروی� و این کتاب را ورق میزنی� و کمی از آن میخوانید� به خود بگویید این دیگر چیست؟ اما برای خواندن و درک این کتاب باید هم صبر داشت و هم شناخت خوبی نسبت به فقر و بدبختی داشت.
به فرموده� نیچه: کسانیک� در نور روز زندگی میکنن� سیاهی شب را نمیتوانن� درک کنند، پس شخصی که بدبختی و تنگدست� را تجربه نکرده قطعا این کتاب را ۲۰۷ صفحه اراجیف توصیف خواهد کرد.
این کتاب نامهنگار� میان دو نفر است اما هر چه که پیش میروی� نویسنده با خلاقیت و نبوغ ذاتی خود، شخصیتها� فرعی را وارد داستان میکن� و به داستان شاخ و برگ میدهد� اعتراف میکن� در ابتدا کمی با بیحوصلگ� کتاب را میخواند� اما هرچه که جلوتر رفتم داستان برایم مهیجت� گشت و تا انتها مرا همراه خود کشید.
گفتار اندر داستان بیچارگان
ماکار آلکسییویچ، کارمندی مسنی است که در خانه� یک پیرزن خرفت مستاجر است، پول اندکی در میآور� و به شکلی که در کتاب میخوانی� هشتش همیشه گرو نهش است و در قسمتی از داستان هم مفلس میشو�.
واروارا آلکسییونا، دختری جوان که پدری ندارد و مادرش را نیز از دست داده و در همسایگیِ ماکار آلکسییویچ مستاجر است و خرج یومیه� خود را با کارهای جزئی همچو� گلدوزی و پینهدوز� به همراه کمکی که از همسایها� میگیر� سپران عمر میکن� تا اینکه... .
کمکها� ماکار آلکسییویچ به واروارا آلکسییونا و تنهاییِ آنان باعث به وجود آمدن نوعی رابطه بین آنه� میگردد� رابطها� که در بخشها� مختلف کتاب دستخو� فراز و فرودهای بسیاری میگرد� که این فراز و فرودها را طبیعتا باید به نام زندگی� نوشت.
داستان کتاب سرراست است، گاهی انقدر سرراست که با خود میگویی� اجازه بده از روی چند سطر بگذرم، بله من نیز به شما قول میده� جز در برخی نقاط هیچ اتفاق خاصی رخ نخواهد داد، اتفاقا یکی از هنرهای خواننده� کتابها� کلاسیک این است که هنر این را داشته باشد که در جاهایی از برخی سطرها گذر کند اما من نیازی به آن ندیدم و خواندم و خواندم و از خواندنش لذت بردم و گاهی هم شدیدا به فکر فرو رفتم...
در قسمتی از کتاب، داستایفسکی جوان نوشته است:
"نامه چیز خوبی است، نامهه� از بار یکنواختیِ زندگی کم میکنن�."
جمله� فوق من را برد به دوران کودکی، زمانیکه کنار پدر و مادرم مینشست� و نامه نوشتنهایشا� را تماشا میکرد� و همیشه دوست داشتم زمانی برسد که خود بتوانم نامه بنویسم، یادش بخیر!
نقلقو� نامه
"ما آدمهای� که اینهمه با مراقبت و زحمت زندگی میکنی� باید به شادیِ معصومانه و بیخیالی� پرندگان آسمان غبطه بخوریم."
"نامه چیز خوبی است، نامهه� از بار یکنواختیِ زندگی کم میکنن�."
"گاهی هم پیش میای� که مهار احساسات آدم از دستش خارج میشو� و مزخرفاتی مینویس�. علتش هیچچی� نیست مگر این گرمای افراطی و احمقانه� دل آدم."
"بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدمها� بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند تا بدبختیشا� به هم سرایت نکند و بیشتر نشود."
"بعضی وقته� لحظاتی پیش میآی� که خوشحال میشو� تنها بمانم، تنها بمانم و در غم خودم فرو بروم، در افسردگیام� بیآنک� احساسم را با کسی قسمت کنم و چنین لحظاتی حالا هرچه بیشتر به سراغم میآی�."
"من حتی نمیدان� چه دارم مینویسم� من اصلا نمیدانم� هیچ از آن نمیدانم� حتی دوباره نمیخوانمش� هیچوقت سبکم را اصلاح نمیکنم� من مینویس� فقط برای آنکه نوشته باشم، فقط برای آنکه هرقدر بیشتر به تو بنویسم..."
کارنام
وقتی پیش� از این کتاب «قمارباز، جنایت و مکافات، برادران کارامازوف، شبها� روشن، همزاد و ابله» را از داستایفسکی خواندهام� به هیچوج� نمیتوان� به پنج یا چهارستاره حتی فکر کنم، از طرفی آنقد� خوب بود که بدون هرگونه حرف و سخن اضافه سه ستاره� باقیماند� را برایش منظور کنم، ضمنا ترجمه� کتاب هم بینق� بود.
سیا� شهریورماه یکهزا� و چهارصد
من نامههای� را به چه کسی بنویسم؟
خیلی غمانگی� است که آدم از روز بعدش یا حتی یک ساعت بعدش خبر ندارد... آدم میتوان� همینطور بمیرد، بیهی� دلیلی...
گفتار اندر معرفی بیچارگان
بیچارگان رمانیس� کوتاه به قلمِ داستایفسکیِ بیست و اندی ساله که از ابتدا تا انتهایش مربوط میشو� به متن نامهنگار� دو شخص به نامها� «ماکار آلکسییویچ» و «واروارا آلکسییونا».
صبر کنید، شاید وقتی به کتابفروش� میروی� و این کتاب را ورق میزنی� و کمی از آن میخوانید� به خود بگویید این دیگر چیست؟ اما برای خواندن و درک این کتاب باید هم صبر داشت و هم شناخت خوبی نسبت به فقر و بدبختی داشت.
به فرموده� نیچه: کسانیک� در نور روز زندگی میکنن� سیاهی شب را نمیتوانن� درک کنند، پس شخصی که بدبختی و تنگدست� را تجربه نکرده قطعا این کتاب را ۲۰۷ صفحه اراجیف توصیف خواهد کرد.
این کتاب نامهنگار� میان دو نفر است اما هر چه که پیش میروی� نویسنده با خلاقیت و نبوغ ذاتی خود، شخصیتها� فرعی را وارد داستان میکن� و به داستان شاخ و برگ میدهد� اعتراف میکن� در ابتدا کمی با بیحوصلگ� کتاب را میخواند� اما هرچه که جلوتر رفتم داستان برایم مهیجت� گشت و تا انتها مرا همراه خود کشید.
گفتار اندر داستان بیچارگان
ماکار آلکسییویچ، کارمندی مسنی است که در خانه� یک پیرزن خرفت مستاجر است، پول اندکی در میآور� و به شکلی که در کتاب میخوانی� هشتش همیشه گرو نهش است و در قسمتی از داستان هم مفلس میشو�.
واروارا آلکسییونا، دختری جوان که پدری ندارد و مادرش را نیز از دست داده و در همسایگیِ ماکار آلکسییویچ مستاجر است و خرج یومیه� خود را با کارهای جزئی همچو� گلدوزی و پینهدوز� به همراه کمکی که از همسایها� میگیر� سپران عمر میکن� تا اینکه... .
کمکها� ماکار آلکسییویچ به واروارا آلکسییونا و تنهاییِ آنان باعث به وجود آمدن نوعی رابطه بین آنه� میگردد� رابطها� که در بخشها� مختلف کتاب دستخو� فراز و فرودهای بسیاری میگرد� که این فراز و فرودها را طبیعتا باید به نام زندگی� نوشت.
داستان کتاب سرراست است، گاهی انقدر سرراست که با خود میگویی� اجازه بده از روی چند سطر بگذرم، بله من نیز به شما قول میده� جز در برخی نقاط هیچ اتفاق خاصی رخ نخواهد داد، اتفاقا یکی از هنرهای خواننده� کتابها� کلاسیک این است که هنر این را داشته باشد که در جاهایی از برخی سطرها گذر کند اما من نیازی به آن ندیدم و خواندم و خواندم و از خواندنش لذت بردم و گاهی هم شدیدا به فکر فرو رفتم...
در قسمتی از کتاب، داستایفسکی جوان نوشته است:
"نامه چیز خوبی است، نامهه� از بار یکنواختیِ زندگی کم میکنن�."
جمله� فوق من را برد به دوران کودکی، زمانیکه کنار پدر و مادرم مینشست� و نامه نوشتنهایشا� را تماشا میکرد� و همیشه دوست داشتم زمانی برسد که خود بتوانم نامه بنویسم، یادش بخیر!
نقلقو� نامه
"ما آدمهای� که اینهمه با مراقبت و زحمت زندگی میکنی� باید به شادیِ معصومانه و بیخیالی� پرندگان آسمان غبطه بخوریم."
"نامه چیز خوبی است، نامهه� از بار یکنواختیِ زندگی کم میکنن�."
"گاهی هم پیش میای� که مهار احساسات آدم از دستش خارج میشو� و مزخرفاتی مینویس�. علتش هیچچی� نیست مگر این گرمای افراطی و احمقانه� دل آدم."
"بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدمها� بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند تا بدبختیشا� به هم سرایت نکند و بیشتر نشود."
"بعضی وقته� لحظاتی پیش میآی� که خوشحال میشو� تنها بمانم، تنها بمانم و در غم خودم فرو بروم، در افسردگیام� بیآنک� احساسم را با کسی قسمت کنم و چنین لحظاتی حالا هرچه بیشتر به سراغم میآی�."
"من حتی نمیدان� چه دارم مینویسم� من اصلا نمیدانم� هیچ از آن نمیدانم� حتی دوباره نمیخوانمش� هیچوقت سبکم را اصلاح نمیکنم� من مینویس� فقط برای آنکه نوشته باشم، فقط برای آنکه هرقدر بیشتر به تو بنویسم..."
کارنام
وقتی پیش� از این کتاب «قمارباز، جنایت و مکافات، برادران کارامازوف، شبها� روشن، همزاد و ابله» را از داستایفسکی خواندهام� به هیچوج� نمیتوان� به پنج یا چهارستاره حتی فکر کنم، از طرفی آنقد� خوب بود که بدون هرگونه حرف و سخن اضافه سه ستاره� باقیماند� را برایش منظور کنم، ضمنا ترجمه� کتاب هم بینق� بود.
سیا� شهریورماه یکهزا� و چهارصد
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
بیچارگان.
Sign In »
Reading Progress
February 26, 2021
– Shelved as:
to-read
(Hardcover Edition)
February 26, 2021
– Shelved
(Hardcover Edition)
September 19, 2021
–
Started Reading
September 19, 2021
– Shelved
September 19, 2021
–
19.32%
"گاهی هم پیش میای� که مهار احساسات آدم از دستش خارج میشو� و مزخرفاتی مینویس�. علتش هیچچی� نیست مگر این گرمای افراطی و احمقانه� دل آدم."
page
40
September 20, 2021
–
88.41%
"خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند.
بعضی وقته� لحظاتی پیش میآی� که خوشحال میشو� تنها بمانم، تنها بمانم و در غم خودم فرو بروم، در افسردگیام� بیآنک� احساسم را با کسی قسمت کنم و چنین لحظاتی حالا هرچه بیشتر به سراغم میآی�.
پ.ن: چه میکن� داستایفسکیِ ۲۰ ساله!!! اصلا فکر نکنید این یک نامهنگاری� ساده هست! این بشر حتی وقتیک� فقط ۲۰ سال داشت هم نابغه بوده!"
page
183
بعضی وقته� لحظاتی پیش میآی� که خوشحال میشو� تنها بمانم، تنها بمانم و در غم خودم فرو بروم، در افسردگیام� بیآنک� احساسم را با کسی قسمت کنم و چنین لحظاتی حالا هرچه بیشتر به سراغم میآی�.
پ.ن: چه میکن� داستایفسکیِ ۲۰ ساله!!! اصلا فکر نکنید این یک نامهنگاری� ساده هست! این بشر حتی وقتیک� فقط ۲۰ سال داشت هم نابغه بوده!"
September 21, 2021
– Shelved as:
russian
September 21, 2021
– Shelved as:
romance
September 21, 2021
– Shelved as:
fiction
September 21, 2021
–
Finished Reading
December 25, 2021
– Shelved as:
2021
Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)
date
newest »


کادوی منم بدید برم"
رویا بیا اسمش رو ضعیف نذاریم چون حقیقتا به عنوان اولین کتابش به هیچوجه ضعیف نیست و خودت خوب میدونی که نویسندهه� با نوشتن و نوشتن و باز نوشتن به تکامل میرسن که داستایفسکی هم از این دایره خارج نبوده. در مورد کادو هم با اینکه تولدت گذشته اما همونطور که قول دادم اولین پارت کتابی که دستم برسه باهات چکش میکنم ببینم کدوم رو نداری برات ارسال میکنم. به روی چشمها� �
کادوی منم بدید برم