ŷ

(setareh).ساینا ستاره's Reviews > داستان‌ها� کوتاه کافکا

داستان‌های کوتاه کافکا by Franz Kafka
Rate this book
Clear rating
Sign into ŷ to see if any of your friends have read داستان‌ها� کوتاه کافکا.
Sign In »

Reading Progress

July 30, 2009 – Shelved

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)

dateDown arrow    newest »

message 1: by [deleted user] (new)

it seems that he has a hunger after jeering people.


message 2: by Reza (new)

Reza کافکا با نثری روان بزرگترین مشکلات انسانی ما رو به زیبا ترین شکل تشریح می کند به خصوص داستان گروه محکومین!!!


message 3: by Alihidar (new) - added it

Alihidar از دیوان اشعار ایرج میرزا

کارگر در زیر کار و دخترک در زیر یار هردو مینالند اما این کجا و آن کجا

یک منار در اصفهان و یک منار زیر پتو، هر دو جنبانند اما این کجا و آن کجا

دختر دروازه غار و دختر دریا کنار هردو عریانند اما این کجا و آن کجا

نو عروس در حجله و جنگجو در کاروزار، هردو خونینند اما این کجا و آن کجا

بند تنبان فاطی و کرست زی زی خانوم، هردو چسبانند اما این کجا و آن کجا

نیزه داران در مصاف و بیضه داران در لحاف، هردو در رزمند اما این کجا و آن کجا

خشت سازان در بیابان، عشقبازان در اتاق، هر دو میمالند اما این کجا و آنکجا

چرخ و دنده زیر ماشین، مردوزن زیر لحاف، هر دو در گیرند اما این کجا و آنکجا

میترا با روژ لب، مش حسن با ماله اش، هردو میمالند اما این کجا و آن کجا

بوسه های دلبر و نقل و نبات و با قلوا، هردو شیرینند اما این کجا و آن کجا

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا

چکمه خانم شهین و چکمه شمر لعین، هردو از چرمند اما این کجا و آن کجا

شکر مازندران و شکر هندوستان، هردو شیرینند اما این کجا و آن کجا

بچه در قنداق و آخوند در وطن هردو می رینند اما این کجا و آن کجا


message 4: by Mohsen (new) - added it

Mohsen ketabhaye khoobi darid


افشین افشار من نه فقط به خاطر شرایط بیرونی ام بلکه حتا بیش از آن به خاطر سرشت بنیادی ام، آدمی هستم تودار، غیر اجتماعی و ناراضی، اما بی آنکه قادر باشم آن را نگون بختی خود بدانم، چون این فقط بازتاب هدف من است. دست کم می توان نتایجی را از نوع زندگی ام در خانه استنباط کرد. من با خانواده ام در میان بهترین و دوست داشتنی ترین مردمان، غریبه تر از هر غریبه ای زندگی می کنم. در این سال های گذشته، به طور متوسط روزی بیش از بیست کلمه با مادرم حرف نزده ام، به پدرم هم جز سلام چیزی نگفته ام. با خواهر های ازدواج کرده و شوهر خواهر هایم که ابدا صحبت نمی کنم، و این نه به خاطر آن است که با آنها خصومتی داشته باشم. دلیلش صرفا این است که چیزی ندارم که با آنها درباره اش صحبت کنم. هر چه ادبیات نباشد حوصله ام را سر می برد و از آن متنفرم، چون مرا ناراحت می کند یا بازم می دارد، حتا اگر فقط فکرش را بکنم که چنین می کند. برای زندگی خانوادگی هیچ استعدادی ندارم، جز آنکه می توانم ناظر باشم. هیچ گونه احساس خانوادگی ندارم و آمدن مهمان ها تقریبا این احساس را به من می دهند که موذیانه مورد
حمله قرار گرفته ام. ازدواج نمی تواند مرا عوض کند، چنان که شغلم نیز نمی تواند مرا تغییر دهد.
فرانتس کافکا ؛ یاداشتهای روزانه -21 اوت 1913


back to top