ŷ������

و پنجره‌ا�� که بلاخره تمام شد...
پنجره کتابی بود که فکر نمیکردم برم سمتش اما قدرت کارت داس دست‌ک�� گرفته بودم
پنجره کتابی که قبول نمیکردم ازش امکان داره خوشم بیاد اما قدرت کارت پیاله دست‌ک�� گرفته بودم
پنجره کتابی بود که به کمک کارت آینه منو از همه مخفی میکرد و تو دل داستان میکشید
پنجره کتابی بود که ... باعث شد از یه هیولا خوشم بیاد😂
اقا من کابوس میخوام... من کابووووووووس میخوام 🥹
خواستم شاعرانه بنویسم اما این چیزا به من نیومده. این کتاب از همون صفحات اول حسابی منو به خودش جذب کرد چون اوایلش خیلی بهم وایب کتاب وسپرتین میداد اما هرچی داستان جلوتر میرفت این شباهت برام کمتر میشد
چندجایی نویسنده شوک‌ها�� خوبی برامون داشت برای اینجور تم داستانی یکم غیرقابل پیش‌بین�� بودن(باور کنید لذت بخش بودن😈)
چیزی که دوست نداشتم اینجور سریع عاشق شدن بود. شاید از نظر بقیه اروم و خوب شخصیتا پیش رفته باشن اما برا سلیقه من سریع بود
و اخر این جلد هم ... کاملا تو تیم کابوس بودم(بقیه برن تو مه نابود بشن مهم نیستن😈)

پ.ن۱: الم از ریون بهترها
پ.ن۲: چسپر خیلی خره 😂
پ.ن۳: شعرا چقدر خوب ترجمه شده بودن حتی من که از شعر و این چیزا خوشم نمیاد باهاشون راحت ارتباط گرفتم 😅